چشم‌های ما

                                

لیزنا، (گاهی دور/ گاهی نزدیک: 78)، فاطمه (بهار) رهادوست، عضو هیأت علمی سابق دانشگاه علوم پزشکی ایران:دوست عزیزم فاطمۀ پازوکی از من خواسته پیامی برای دانشجویان رشته بنویسم. کارسختی است. چون نزدیک به یک دهه است که دربیرون گود هستم و اخلاقاً مجازنیستم با همان حال و هوای روزهایی که معلم و درمتن بودم اظهارنظرکنم. پس چه کارکنم؟

 

_ گفتی در متن نیستی، پس در حاشیه‌ای و این عالی است. چون وقتی با مقوله‌ای فاصله گرفتی و از بیرون به آن نگریستی، پرسپکتیو واقعی را بهتر می‌بینی. پس می‌توانی نه درمقام رهادوست سال‌ها پیش که به زبان خود کنونی‌ات حرف بزنی.

 

_ اما چه حرفی؟ حرفی شنونده‌پسند و مناسب سال نو؟ یا اشاره‌ای به برداشت حقیقی خودت از رشته؟ تنها می‌توانم بگویم که من از بیرون، نمای رشته را این گونه می‌بینم: رشته‌ای که کاراصلی‌اش گردآوری و سازماندهی اطلاعات و دانش، و هدفش اشاعۀ اطلاعات و دانش  بوده و قراربوده دانش و ادب و فرهنگ را گسترش دهد، دارد به ضد خودش تبدیل می‌شود. رابطه‌اش با ادب و دانش و فرهنگ درحال گسیختگی است. صرفاً ابزاری شده برای بقای مادی نسل جوانی که باید در یک جامعۀ مشخص زندگی کند و درشرایط تنگی گزینه‌ها به این گزینه روی آورده است.

 

می‌گویید نه؟ لطفاً تاریخ دست کم یکی دو دهۀ اخیررشته را ورق بزنید و ببینید صدایی که به طور شاخص از آن بلند شده حول چه محوری بوده است؟ هیاهوی بسیار برای هیچ ودغدغۀ تغییر نامی بی مسمّا. راستی آیا تاریخ رشته گواهی می‌دهد که با تغییر این نام تحولی هم صورت گرفته؟ کدام تولید اندیشۀ تأثیرگذار در حیات اجتماعی و فرهنگی ما؟ کدام فضای زندۀ نقد و تعامل افکار مستقل و غیرنهادی؟ کدام پژوهش برخاسته از مسائل واقعی  ملموس خود ما؟ کدام دغدغۀ فرهنگی اصیل؟

 

اگر شواهد مشخصی می‌خواهید، باید بگویم ازیک یادداشت کوتاه، انتظار مقالۀ پژوهشی نمی‌توان داشت. هرچند شواهد بسیارند. فقط باید منظم و بیان شوند. امیدوارم زمانی شرایطی پیش آید که من و دیگران بتوانیم این شواهد را بنگاریم. اما حتی اگر این اتفاق نیفتد، قطعاً زمانی تاریخ این کار را خواهد کرد و صدای تاریخ از دل تجربه های حرفه‌ای تک تک افراد حرفه بلند خواهد شد.

 

به من می‌گویید دراین سال نوآیۀ یأس نخوانم و به جای آن بگویم "چه باید کرد؟"

 

پاسخ من این است که اولا ازواقعیت‌ها حرف زدن آیۀ یأس خواندن نیست. برعکس، من بسیار امیدوارم و مطمئنم که نسل جوان ما پتانسیل پرسشگری و بیداری را دارد. "چنین نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند" اگر ما قدیمی‌ها (که بدجوری قدیمی شده‌ایم و قادر به فهم تاریخ خودمان نیستیم) این لباس‌های فاخر استادی را چندان برازندۀ خود ندانیم و از آن تخت‌های بلندپایه‌ای که بر آن نشسته‌ایم، پایین بیاییم، شاید فضایی ایجاد شود و هوایی جریان پیدا کند تا اندیشۀ نو و نقد نو نفسی تازه کند.

 

و اما پاسخ به "چه باید کرد" شما که ظاهراً کلیشه شده است. به گمان من، بهتراست به جای این که نسخه‌های عریض و طویل بپیچیم، یک کار مهم بکنیم: کمی از این فضای دربسته بیاییم بیرون و از بیرون به درون نگاه کنیم و اگر چشمان‌مان تار می‌بیند، خودمان را دوا و درمان کنیم تا  بتوانیم ببینیم. چون مهم‌ترین تحولات از دیدن درست و دقیق واقعیت‌ها آغازمی‌شود وهنوز این اتفاق مبارک نیفتاده است.