داخلی
»مطالب کتابداری
»گاهی دور گاهی نزدیک
لیزنا (گاهی دور / گاهی نزدیک ۱10)، مهدی رحمانی، دانشجوی کارشناسی ارشد علم اطلاعات و دانش شناسی(مدیریت اطلاعات)، دانشگاه شهید بهشتی: در فکر کتابخانه، دانشگاه و تحقیقم بودم. به کتابخانه که پا نهادم مات و مبهوت زیبایی چیدمان و فضای خوب طراحی شده آن شدم، در همان لحظاتی که حیران به اطراف نگاه می کردم و در این دنیا نبودم، صدایی مودب و آرام چرتم را پاره کرد، فردی بود با چهره ای متبسم و خوشرو، سلام داد و گفت خوش آمدید.
گفتند: مشکلی پیش آمده است؟ من کتابدار هستم و راهنمای شما خواهم بود تا زمانی که مشکلتان حل شود. انگار فهمیده بود که مات و مبهوت زیبایی کتابخانه شدهام، قدری خوشحال شدم. با چیزی که در مورد کتابداران شنیده بودم تفاوت داشت، بیشتر شبیه کتابدارانی بود که در کتاب ها نوشته بودند، به ایشان گفتم: می خواهم پایان نامه ای را برای حل مشکل موضوع تحقیقم مطالعه کنم.
گفتند: شما موضوعتان را بگویید من کمکتان میکنم.
گفتم: موضوع شبکه های علمی است.
گفتند: چند لحظه صبر کنید به زودی برمی گردم.
من هم مثل افرادی که برای اولین بار چیزی را میدیدند نمیخواستم وقت را از دست بدهم. فقط میخواستم که همه کتابخانه را دید بزنم، واقعاً زیبا بود، چیدمان قفسه ها و همه چیز ذوق برانگیز بود، کتابها آنقدر دقیق و مرتب چیده شده بودند که چشم هر بینندهای را مینوازید، چیدمان میزهای مطالعه، اندازه رفها، استفاده از گلدان های زیبا درگوشه و کنار، تابلوهای راهنمای متعدد و رنگارنگ و تصویری، راستی روی یکی از آن ها نوشته شده بود به طرف بوفه یا به قول بچه های این روزا کافی شاپ همه چیز زیبا بود.
در طرفی دیگر دیدم دانشجویان مشغول مطالعه هستند، در طرفی دیگر افرادی مشغول پژوهش، افرادی با کلی کتاب و کاغذ پراکنده روی میزشان، کتابداران مشغول خدمترسانی و....
غرق در تماشای کتابخانه بودم. صدایی شنیدم.
دوست عزیز!
برگشتم. کتابدار بود. دیدم که 4-5 تا کتاب و پایان نامه را روی میز گذاشته است. گفت: اینها را مطالعه کنید. امیدوارم مشکلتان حل شود. من می روم تا سایر مراجعان را راهنمایی کنم. شما اگر باز مشکلی داشتید بیاید در خدمتتان هستم.
زبانم بند آمده بود، زیر لب خدا را شکر میکردم که توفیق این را به من داده است تا به چنین کتابخانه ای پا نهم. کتابها را ورق زدم و دنبال پاسخ سوالاتم میگشتم. یک سوالم باقی مانده بود و داشتم به سرعت بین صفحات می گشتم ولی جوابش موجود نبود. باز صدایی رشته افکارم را پاره کرد.
کتابدار بود گفت: جناب ببخشید، جواب سوال هایتان را یافتید؟ عذر می خواهم دیر برگشتم.
من هم گفتم: بله ممنونم، جوابم را یافتم فقط یک سوال مانده است و سوال را برایشان توضیح دادم.
گفتند: فکر کنم سوال شما به بخش دیگری از کتابخانه مربوط باشد، بفرمایید شما به دنبال این موضوع بگردید جوابتان را مییابید. از دیدن چنین کتابدار با اطلاعاتی که وقت برای من گذاشت تا مشکلاتم را با او در میان بگذارم در عجب شده بودم.
وارد بخش مخزن شدم، ترس این را داشتم که ردهای که ایشان گفتند را نتوانم در میان این همه کتاب پیدا کنم. همان که وارد شدم دیدم که یک راهنمای بزرگ از ردهبندی کتابخانه و موضوعات کتب هر قفسه در ورودی نصب شده است. هر رده با راهنماهای زیبا و رنگی مشخص شده است. برخلاف انتظارم در کمترین زمان ممکن کتاب را یافتم و مشکلم حل شد، از کتابدار تشکر کردم.
گفتند: دوست عزیز وظیفه من راهنمایی شماست پس نیازی به تشکر نیست، شاد و سربلند باشید.
خداحافظی کردم و از کتابخانه بیرون آمدم. مات و مبهوت بودم و از چنین برخوردی به رشته خودم میبالیدم. در افکارم غوطه ور بودم که چشمم به تابلو اعلانات گروه علم اطلاعات و دانش شناسی آن دانشگاه افتاد.
خیلی دوست داشتم دانشجویان آن دانشگاه را ببینم. برنامه را که نگاه کردم دیدم که دانشجویان کارشناسی ورودی 93 کلاس دارند. شماره کلاس را برداشتم، میخواستم بروم سر کلاسشان و اگر امکانش بود در مورد علاقه آن ها به رشته علم اطلاعات و دانششناسی بدانم.
کلاس 107
در زدم. گفتم: سلام استاد وقت شما بخیر، بنده دانشجوی کارشناسی ارشد رشته علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه شهید بهشتی هستم. میخواستم در صورت امکان چند دقیقه سر کلاس شما بنشینم.
گفتند: بفرمایید خوشحال میشویم. کلاس مملو بود از دانشجو، به زور صندلی پیدا شد و نشستم، همه گوش می دادند و استاد داشت از تکنولوژیهای جدید حرف میزد. به نوعی داشت دانشجویان را برای آینده آماده میکرد.
دانشجویانٍ با اطلاعاتی بودند. همه عاشق رشته همه وفادار به رشته، از حرفهایشان فهمیدم، من فقط نگاه می کردم و لذت می بردم از این کلاس. استاد ده دقیقه آخر کلاس گفت: که میخواهیم با مهمانمان آشنا شویم.
من هم خود را معرفی کردم و گفتم که پژوهشی داشتم و به این خاطر به این دانشگاه آمده ام و الان هم روی تابلو اعلانات گروه دیدم که کلاس هست و دوست داشتم با دانشجویان این رشته آشنا شوم.
استاد گفت: خیلی خوش آمدید. خواستم دید دانشجویان را در مورد رشته بدانم.
گفتم: دوستان شما همه با شناخت انتخاب رشته کرده اید؟ به رشته علاقه مندید؟ خوشحالم که شماها را اینگونه مشتاق میبینم.
همه گفتند: آری، علاقمند به رشته هستیم. یکی میگفت علم اطلاعات بهترین رشته دنیاست دیگری میگفت علم اطلاعات و دانش شناسی همان چیزی بود که ما میخواستیم.
یکی گفت پدرم کتابدار است به این خاطر به این رشته علاقمند شدم و اکنون از اینکه دانشجوی این رشته هستم خشنودم.
با این حرف فهمیدم که همه میدانند که علم اطلاعات همان کتابداری سابق است. نفس راحتی کشیدم. خیلی ذوق کرده بودم. شاید در دلم این آرزو را میپروراندم که کاش من هم بین آنها بودم، کلاس تمام شد. پیش مدیرگروه رفتم، خواستم سرفصلهای آنها را ببینم. سرفصل را در اختیارم گذاشتند، گفتند: که این سرفصل جدید ما است و ما سعی می کنیم دانشجویان را برای تمام مشاغلی که حق رشته است آماده کنیم. میخواهیم دانشجویان عالمی را به جامعه تحویل دهیم.
بسیار خوشحال شدم. سرفصل را که دیدم همه دروس جدید بودند. از یکی از بچه ها پرسیدم که این درس های جدید را چه استادانی تدریس می کنند؟ گفت این استادی که امروز دیدی از گروه نرم افزار دانشکده علوم بود، درس های مدیریت اطلاعات را از استادان دانشکده مدیریت تدریس می کنند و برای هر درسی استاد تخصصی همان را از دانشکده ها و دانشگاه های دیگه دعوت می کنند. سعی بر این است که دانشجویانی از رشته کتابداری آموزش داده شوند و در آینده نزدیک از آنان استفاده شود.
داشتم به خود می بالیدم که پس می شود اینجوری هم باشد. دوباره به رویا و خیال خود فرو رفته بودم، می دیدم که دنیا دارد دوباره مقابل چشمانم روشن می شود، خیلی داشتم کیفور می شدم که یکی صدایم کرد. فکر کردم مدیر گروه است اما نه او نبود. کمی که دقت کردم متوجه شدم راننده اتوبوس است که صدایم میزند. گفت: آقا از خواب بیدار شوآخر مسیر است.
بیدار شدم، عذر خواهی کردم، فهمیدم که همه اش خواب بود و همین که وارد اتوبوس شده ام خوابم برده است. هیجان زده بودم. دنیا داشت دوباره جلوی چشمم تیره می شد، یاد کاری که داشتم افتادم و تحقیقم و به طرف در دانشگاه حرکت کردم جلو در دانشگاه رسیدم با اینکه برگ معرفی داشتم با هزار بدبختی وارد شدم ولی متاسفانه خوابم کاملاً اشتباه بود. کتابخانه بهشتی نبود که لحظاتی پیش دیده بودم. یک کتابخانه 100 متری که بیش از نصف فضا سالن مطالعه بود و قفسه ها نامنظم، همه چیز درهم به نظر می رسید.دلم فرو ریخت طوری که دیگر شور و شوق سابق را نداشتم. رفتم پایان نامه مورد نظرم را بردارم و مطالعه کنم، کتابدار اسمم را نوشت و گفت برو دست راست، بعد از دو ردیف قفسه بپیچ سمت چپ، از وسط قفسه ها رد شو به بعد بپیچ سمت چپ و اون جاها می تونی کتابتو بیابی قرار دارند. دهنم باز مانده بود، با خود فکر گفتم که شاید بهم آدرس داده که چگونه برگردم دانشگاه، سوال پرسیدم مگر کتابخانه راهنما ندارد؟ نیشخندی زدند و گفتند 20 قفسه راهنما نمی خواهد. من هم آدرس را نوشتم و رفتم پایان نامه را بردارم و مطالعه کنم. قفسه ها نامرتب و کتاب ها نامرتب در قفسه ها چیده شده بودند، با چیزی که فکر می کردم کاملاً فرق داشت. به آدرس مورد نظر رسیدم پایان نامه ها به زور در رف ها گنجانده شده بودند به گونه ای که عطف بیشتر آن ها پاره شده بود. زیاد که دقت می کردی یاد زمان عصرها که مترو شلوغ می شود و مردم به زور خود را در واگن ها جای می دهند می افتادی. وضعیت نامطلوبی بود.بسیار ناراحت و پریشان بودم، وقتی وضع کتابخانه را دیدم دیگر شور و شوقی نداشتم، انگار 20 سال پیرتر شده بودم. با خود گفتم سری هم به کلاس دانشجویان علم اطلاعات بزنم.
اجازه گرفتم و سرکلاس رفتم. استاد داشت تدریس میکرد.کلاس تقریباً خالی بود و صندلی های فراوانی بی آنکه دانشجویی روی آنها نشسته باشد در کلاس موجود بود.
یک لحظه چشمم به عنوان کتابی که استاد داشت تدریس میکرد افتاد. کتاب بوووووووق برای دانشجویان علماطلاعات و دانششناسی، فکر کردم که هنوز خوابم و اشتباهی دیدهام. یکی دو سیلی به صورت مبارک زدم چشمم را یکی دو بار باز و بسته کردم و دوباره نگاه کردم. نه خواب نبودم. از بغل دستی خواستم که کتابش را به من بدهد تا ببینم. کتاب را برداشتم. بله مطلب همان مطلب سابق بود فقط اسم کتابداری حذف و اسم علم اطلاعات و دانششناسی بر روی آن نوشته شده بود. شوکه شدم عرق سردی بر جبین مبارک جاری گشت انگار این همه خوشحالی فقط در همان خواب ممکن بود....کتاب را پس دادم و بعد از کلاس از یکی از بچهها پرسیدم که چرا این قدر تعدادتان کم هست؟ گفت که همه در فکر تغییر رشته و انصراف هستند. مغموم و ناراحت به دانشگاه خودم برگشتم. در راه فقط به این فکر می کردم که چرا همیشه ما باید هیچ کارمان طبق اصول نباشد؟
یادم آمد روزی را که اسم رشته کتابداری عوض شد. بعد از ابلاغ خبر پیامکهای تبریک سرازیر شده، گوشی بیچاره من که مدت ها بود از بی پیامکی رنج می برد و در گوشهای از اتاق خاک می خورد حافظهاش تعجب کرده و هیجان زده از این همه پیامک فقط آهنگهای زیبا پخش میکرد و صدایش باز شده بود انگار گلگسی اس 5 بود. خودم که از گوشی هیجان زدهتر بودم و داشتم در ذهن مبارک کلمات جالب برای پز دادن به دیگران انتخاب می کردم که ما هم علم اطلاعات می خوانیم. فردای آن روز خوشحال و شادمان به دانشکده رفتم. یک لحظه فکر کردم مراسم عروسی برگزارشده است و من از شدت هیجان به جای اینکه به سمت جنوب شهر (که دانشکده آنجا قرار دارد) بروم به سمت شمال رفته و سر از تالار عروسی در آوردهام. خواستم برگردم دیدم همه آشنا هستند، خوب که نگاه کردم دیدم همکلاسیها و سال پایینی های ما هستند و اشتباه نیامدهام. یکی شیرینی میداد، یکی تبریک میگفت و هر کس به شکلی خوشحالی می کرد تا بلاخره دوزاری ما هم افتاد. همه انگار از یک قفس رها شده بودیم غافل از اینکه در قفسی بزرگتر محبوسیم. دریغ از اینکه داریم تاریخ خودمان را به دست فراموشی میسپاریم. نمیدانم شاید جوان بودیم و خام، همه انقدر از شنیدن واژه کتابداری که هم وزن خانه داری و انبارداری بود سرخورده شده بودیم که هر اسمی را دوست داشتیم و می پذیرفتیم فقط به شرطی که واژه کتابداری را نداشته باشد...
از این خوشحال بودیم که انشالله به زودی کتب قدیمی که وقتی به فهرست منابع شان نگاه میکنی میبینی که سن همه منابع آنها از جد بزرگوارمان بیشتر است حذف خواهند شد. از یک جهت هم از تغییر سرفصل ها ناراحت بودیم چون این کتب ما را با دوره زندگی جد بزرگوارمان آشنا می کردند و میدانستیم که جدمان چقدر سختی و مشقت کشیده بودن، ولی باید روزی این کتب برای ما خاطره میشد. ولی افسوس آنگونه که فکر می کردیم نشد و سرفصل ها تغییری نکرد، فقط جلد کتاب هایمان تغییر کرد و کمی خوش رنگ تر شدند علاوه براین اسم کتابداری از روی کتب حذف و واژه علم اطلاعات و دانش شناسی جایگزین آن شد. کمی که با خود فکر کردم دیدم این کار سابقه ای چندساله دارد و این اولین بار نیست که این اتفاقها می افتد. دوره قبل هم که سرفصلها عوض شد تغییراتی که روی داد اینگونه بود که دروس پایه مثل فلسفه علم و زبان دوم حذف شدند و تاریخ ادبیات از دو واحد به سه واحد ارتقا یافت. وقتی که به خود آمدم دیدم که باز تغییری نخواهیم داشت و شاید اینبار سازماندهی، مجموعه سازی، کتابخانه و کتابداری حذف میشوند و تاریخ ادبیات ایران و جهان 4 واحده می شود. شاید هم دروس عمومی اضافه شود و از رشته بووق هم کتابی در سرفصل ما قرار بگیرد تا شعار" همه چیز خوانیم و هیچ ندانیم به حقیقت بپیوندد"
نکته خیلی پیچیده هم که با خواب من در اتوبوس ربط پیدا می کند این است که از سال بالائیها و فارغ از کارشناسی شده ها شنیدم که دفعه قبل که سرفصل ها عوض شد و همین یکی دو تا درس فناوری هم اضافه شد، در همه گروه ها همان استادان خودمان آمدند و درس های جدید را برعهده گرفتند. و از کلاس ها تعریف می کردند که استاد بعضی کلمات این فصل ها را از روی کتاب غلط می خوانده، یعنی بیایند و درس هایی که بوی فناوری می دهد را اضافه کنند و بعد همان استادان بیایند و این مطالب را بخواهند بگویند. چه شود؟
زمانی که اسم عوض شد نمیدانستیم بخاطر اینکه قرار است جلد کتابهایمان عوض شود و محتوا همان باشد، خوشحالیم. اکنون فقط افسوس میخورم وقتی میبینم در یک دانشگاه دانشجویان جدیدالورود علم اطلاعات و دانششناسی بعد از شنیدن اینکه رشته آنها کتابداری سابق هست در فکر تغییر مجدد رشته هستند و حتی همه حاضرند دو سال از زندگی عقب بیفتند و انصراف از تحصیل دهند و دو سال بعد رشته ای دیگر را برگزینند.
چه شد که این اتفاق افتاد؟
در جامعه ما که کتاب کلمه مقدسی است، چرا جامعه ما اینگونه بی اهمیت به کتاب و کتابداری شده اند؟ مشکل کجاست؟ مردم؟ کتابداران؟ نیازهای مردم؟ چرا و چرا؟
نمیدانم تاثیر تغییر اسم چه بود؟
سرفصلها که همان قدیمی ها هستند. وقتی شما ارزشی برای آنچه در آن تحصیل میکنید قائل نشوید چگونه انتظار دارید که دیگران به شما به عنوان شاهزاده یا الهه محصل بنگرند؟ بزرگترین مبلغ خود ما هستیم، مایی که وقتی سخن از رشته مان به میان می آید خود را کنار میکشیم، مایی که حتی خم به ابرو نمیآوریم. وقتی که رئیس کتابخانههایمان اصلا نمیدانند که رشته ای با نام کتابداری وجود دارد. به قول یکی از دوستان "مایی که نام این حرفه را به دوش میکشیم متهمان ردیف اول هستیم."
دو سال از وقتی که اسم رشته را عوض کرده ایم می گذرد و ما هنوز منتظر سرفصل های جدید هستیم. اگر قرار باشد سرفصل های جدید بیاید باید تا امروز آمده بود.اکنون فهمیدم که تغییر نام دردی از هزار درد ما دوا نکرد که هیچ دردهای ما را نیز دو چندان کرد. هدف از این نوشته فقط مشکلات موجود بود و هیچ شخص یا گروهی را هدف قرار نداده است.
ممنون از مطلب بسیار زیباتون
واقعا عالی بود.
متن بسیار زیبا ست و در عین حال تاسف بار هم هست چون واقعا کتابخانه ها ، کتابداران و خیلی از اساتید ما هنوز به ارزش واقعی کتاب و کتابخانه و کتابدار پی نبرده اند و دانشگاههای ما هم متاسفانه در تربیت دانشجویی که کتابشناس و عالم به علم روز باشد مشکل دارند. امیدوارم این دلنوشته جنابعالی گوشزدی باشد به آنانی که در ترویج کتاب و کتابخوانی و تربیت کتابداران متعهد و علاقمند فعالیت می کنند.
« در دنیای کنونی، تنها چیزی که ثابت است، تغییر است»
بسيار مطلب جالبي بود وقتي از ابتدا شروع به خواندن كردم احساس كردم واقعا چنين كتابخانه اي هست آنقدر هيجان زده بودم كه ميخواستم هر چه سريعتر شماره شما رو پيدا كنم و بپرسم اين كتابخانه كجا هست اما وسطاي مطلب يهو جا خوردم، بسيار من خوشم آمد. باز بنويسيد چون قلم خوبي داريد.
موفق باشيد
رویایی که با واقعیت متفاوت است . آقای رحمانی عزیز کار فرهنگی زمان زیادی میخواهد تا کتاب و کتابخوانی نهادینه شود .
با فرمایش شما کاملا موافقم تغییر اسم رشته بدون تغییر محتوا و سرفصلهای دروس کاملا بی تاثیر است. و شاید پیامدهای منفی هم به دنبال داشته باشد!
انصاری
امیدوارم تعداد کسانی که به کتابخانه و کتابداری علاقه دارند بیشتر شود، که حضور این افراد در جامعه باعث رشد کتابداری خواهد شد.
یه کمی به گفته هایمان بیندیشیم خوب است، کمی بیندیشیم تا وضعیت اینی که الان هست نباشد.
با ای کاش و ان شاا... و ... دردی دوا نمی شود.
دایره های این مرزو بوم باید باید دست اهلش باشند نه کسانی که به این رشته هیچ تعلقی ندارند و فقط نامش را یدک می کشند.....
متن بسیار پرمحتوا وجالبی بود.واقعا حرف دل همه کتابداران است من که از خواندن این نوشته لذت بردم.انشاالله که این رویا به حقیقت بپیوندد.
الحق كه حرف دل ما را زديد
موفق باشيد
برای ما که متن مشکلی ندارد.
احتمالا اشکال از مرورگرتان است.
موفق و پرآرامش باشید.
اولا که نوشته خوب است ولی نمیدانم مشکل قالب سایت است که همه حروف به چسبیده اند یا ویرایش متن درست انجام نشده یعنی این مسئول محترم گاهی دور گاهی نزدیک خودشان یکبار این را نخونده اند که ببینند همه اش به هم ریخته و زحمت کشیده درستش بکنند!!!!
شما که ادعای اطلاع رسانی دارید خودتان یکبار این نوشته را بخوانید......