من لیزنایی شده‌­ام، شما چطور؟

 ( لیزنا؛ گاهی دور/ گاهی نزدیک ۱۶4):  نرگس خالقی، عضو هیئت علمی گروه علم اطلاعات دانشگاه قم: روزهایی را به خاطر دارم که دانشجو بودم و استاد عزیزم آقای دکتر فتاحی پس از شکل­‌گیری انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران، گروه بحث(LIS)  را ایجاد کرده بودند و من و سایر دانشجویان را به عضویت در این گروه تشویق می­‌کردند. آن زمان متوجه حکمت این کار نبودم  و احساس نیاز نمی­کردم اما زمانی که از دانشگاه فردوسی و محیط  دانشگاهی دور شدم و به شهر خود برگشتم، پیام­‎های گروه بحث تنها دلگرمی من شده بود و مرا با دنیای حرفه و هم حرفه‌ای­‌هایم پیوند م‌ی­داد.

 

 از آن زمان تا کنون اگر نگویم هر روز، در فواصل زمانی کوتاه ایمیل­‌های گروه بحث را چک می­کنم و مطابق با نیاز و سلیقه‌­ام آنها را انتخاب می­‌کنم و می‌­خوانم. خبر گشایش لیزنا را نیز یادم نیست چه روزی و توسط کدام دوست بزرگوار در همین گروه خواندم. آن روزها به خاطر داشتن فرزند کوچک فرصت خواندن مرتب و پیگیری اخبار هفتگی لیزنا را نداشتم. البته اکنون که فکر می­کنم شاید نداشتن گوشی هوشمند به همان اندازه مهم بوده باشد، آخر این روزها آنقدر حضور این وسیله برایمان عادی شده که گاهی فراموش می­کنیم تا همین دو سه سال گذشته همه لپ تاپ مدار و پی­سی مدار بوده­‌ایم! کوتاه سخن آنکه بنده از کسانی نبوده­‌ام که از ابتدا قدم به قدم با لیزنا همراه باشد اما این روزها آنقدر لیزنایی شده‌­ام که اگر چند روز بگذرد و لیزنا نخوانده باشم حالم خوش نیست و سر زدن به لیزنا و پیگیری اخبار و خواندن مطالب آن بخشی از زندگی­‌ام شده است. از مطالب مفیدش برای دوستان و اطرافیانی که علم اطلاعاتی نیستند هم لینک می‌­فرستم و بازخورد می­‌گیرم. گاهی هم مطالب را با دانشجویان مطرح می­کنم و راجع به آن گفتگو می‌کنیم. به عنوان مثال سخن هفته آقای دکتر منصوریان با عنوان "پرهیز و گریز از اطلاعات" و "کمیابی آگاهی ناب در شبکه های اجتماعی" را سر کلاس بردم و خواندیم و بحث کردیم. هفته آخر ترم گذشته نیز برگ سپید را به دانشجویانم معرفی کردم و از آنها خواستم که سعی کنند در تعطیلات تابستان حداقل یک کتاب یا رمان بخوانند و برای برگ سپید بنویسند تا دستشان راه بیافتد و در واقع تمرین نوشتن کنند.

 

شبی که سخن هفته سیصد را تا آخر با دقت خواندم به فکر فرو رفتم. داشتن گروه بحث در ابتدا و داشتن یک خبرگزاری با تمام نقاط قوت و ضعف حتی به فرض محال اگر هیچ تاثیری بر ما نگذاشته باشد، ما را به هم پیوند داده است. چیزی که تا آنجا که من اطلاع دارم در ایران در حوزه‌­های دیگر نظیر ندارد. نوشتن سیصد سخن هفته هم کار آسانی نبوده است. بسیاری از ما که خواننده لیزنا هستیم نوشتن نظرمان یا گذاشتن یک کامنت تشکر در صورت لذت بردن از خواندن آن مطلب هم برایمان دشوار است. به یاد خاطره‌ای از یکی از دوستان کُردم افتادم. زمانی که برای دیدنش به اطراف کرمانشاه رفته بودم و مادرش داشت برایمان نان خانگی می­پخت، همان جا سر تنور دوستم نقل کرد یک روز که مادر خمیر را آماده کرده بود به طور ناگهانی مجبور شد برای همراهی یکی از نزدیکان به بیمارستان برود. من و خواهرم ماندیم و خمیر و باید برای سر سفره نان می­‌پختیم. تمام سعی­‌مان را کردیم اما دریغ از یک نان گرد و درست و حسابی. همه نان­‌ها کج و کوله شدند، یا خمیر شدند یا زیادی برشته  و سوخته.  شاید بعضی چیزها آنقدر به نظرمان عادی بیایند که هیچ وقت احساس نکنیم فکر و دستان توانمندی بوده تا به این شکل به دست ما رسیده است.

 

سپاسگزار تمامی دست اندرکاران لیزنا به خاطر چندین سال تلاش و اطلاع‌­رسانی به حرفه­‌مندان هستم. پیگیری اخبار همایش­‌ها و کارگاه‌­ها، سخن هفته­‌ها، مطالب متنوع گاهی دور گاهی نزدیک، برگ سپید، و به تازگی باشگاه اطلاعات سبز مرا زنده نگه داشته است.  امروز لیزنا جای خودش را به خوبی بین دانشجویان، کتابداران و اعضای هیئت علمی و  اطلاع رسانان باز کرده است. من که لیزنایی شده­‌ام، شما چطور؟