لیزنا، عقربک ساعتآرا:
خبرنگار نیش و نوش: جناب سردبیر به خدا ما ندیدیم. نمیدونیم کی دزدیده.
سردبیر: مگه ندیدین که تو گروه بحثIRANKIS نوشته بود که رأی من را ننوشتهاند، دزدیدهاند و حساب نکردهاند.
خبرنگار نیش و نوش: جناب سردبیر اولاً که خودش گفته بود که دیگه به من رأی ندین. ما گفتیم شاید راست بگه. بعدشم ما دیدیم 12 نظر آمده که اسم ایشان را نوشته و از 12 تا 11 تاش از یک آی.پی و در فاصله زمانی کوتاه و با اسمای مختلف بود. ما هم گناهشونو شستیم و گفتیم لابد ... . خودتون که میدونین بر و بکس از اینکارا زیاد میکنند.
سردبیر: خوب دست کم میخواستی ببینی که این آی.پی مال کجاست؟
خبرنگار نیش و نوش: چک کردیم و پیداش کردیم.
سردبیر: خوب مال کجا بود؟
خبرنگار نیش ونوش: مال یک گل فروشی!!!
سردبیر: چی ؟! مال گل فروشی ؟! گل فروشی چرا ؟! خوب میخواستی بری بپرسی چرا گل فروش باید به این بابا رأی بده ؟!
خبرنگار نیش و نوش: اتفاقاً رفتیم گل فروشی را پیداش کردیم و باهاش صحبت کردیم.
سردبیر: خوب چی شد؟
خبرنگار نیش و نوش: وقتی از آقای گل فروش پرسیدیم، خندید. گفت من رأی ندادم. گفتم این رأیها با آی.پی شما اومده، این هم مدارک ما.
گل فروش گفت: راستش ما سرویس سیار داریم. ایشان از قدیم صبح به صبح که میخواست برود سر کار اول میاومد اینجا یک دسته گل برای خودش میفرستاد محل کار بعد میرفت سر کار. غروب هم اول میاومد یک دسته گل برای خونه سفارش میداد و بعد میرفت خونه.
خبرنگار نیش و نوش: خوب ؟!
گل فروش: خوب به روی ماهتون. این چند روز اخیر میآد به جاش از کامپیوتر ما یک رأی به خودش میده و بعد میره؟
سردبیر: ببینم پسر اون تک آی.پی دیگر چی؟ شاید این بابا راستی راستی یک رأی واقعی داشته باشه؟
خبرنگار نیش و نوش: خیر جناب سردبیر. اون آی.پی هم مال یک گل فروشی دیگه است که در خونه طرف است. ظاهراً یه وقتایی هم از اینجا برای خودش گل میفرستاده. ولی الآن کمتر میره اونجا.
سردبیر: عجب ! خوب به این آقا توضیح بدین که چرا رأی اش منتشر نشده.
خبرنگار نیش و نوش: نه آقای سردبیر. میخواین از نون خوردن بندازتمون ؟!
سردبیر: یعنی چی ؟! خوب گفته شده بود که فقط رأیهایی که از طرف یک آدم حقیقی و قابل کنترل آمده را محاسبه میکنیم. اینکه با اسم مستعار بوده و همهاش را هم خودش به خودش داده.
خبرنگار نیش و نوش: نه آقا ولش کنین، خیلی بیظرفیته؟ یک نفر یک اعتراض کوچیک بهش کرد. بلافاصله سعی کرد با تهدیدات سیاسی ساکتش کنه و شروع کرد تهمت زدن که تو که با جورج بوش آبگوشت میخوردی و سبیل استالین را جارو میکردی و جلو گروهکها ملق میزدی و از این جور چیزها. اصلاً ولش کنین کسی که وقتی کم میآره دست به دامن پرونده سازیهای سیاسی میشه کلاً موجود نابالغی است و با بچه نباید دهن به دهن شد.
سردبیر: گل فروشی دومی چی؟ نپرسیدی چرا فقط یک بار از اونجا رأی داده؟
خبرنگار نیش و نوش: چرا پرسیدم. گفت خودش توی دکان نبوده و شاگردش اجازه داده بوده. گفت این آقا !!! با ما رفیق شده بود و هر جا میخواست بره، قبلش میآمد اینجا برای خودش گل میفرستاد. ما هم سلامی تحویل میدادیم و پولی گیرمون میاومد و راضی بودیم و باهاش سلام و علیک پیدا کرده بودیم تا تو فیسبوک دعوتمون کرد و ما هم عضو شدیم. یه بار توی دکون ما با یک آقای بسیار محترمی دعواش شد. راستش این بابا اون روز خیلی دیر اومده بود، ولی میخواست خیلی هم زود بره. چون فکر میکرد که خیلی از اون آقا سره، ما هم سعی کردیم آرومش کنیم و گناهمون این شد که طرفش را نگرفتیم، دیدیم فرداش عکسهای خصوصی ما تو فیسبوک را فرستاده صنف گلفروش که بیائید ببینید این آدم چکاره است ! کلی اینو ببین و اونو ببین داشتیم تا صنف پروانه کسبمون را باطل نکنه.
سردبیر دست به دیوار، آرام روی زمین نشست و به دیوار تکیه داد و گفت: جوون از تو کشوی میزم قرصهامو میآری؟
خبرنگار نیش و نوش: چی شد آقا؟
سردبیر: چیزی نیست. دارم فکر میکنم واقعاً چنین آدمهایی واقعیت دارند؟