کد خبر: 14484
تاریخ انتشار: دوشنبه, 11 فروردين 1393 - 08:09

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

سخن هفته

لنگه کفش آسیو محمد علی بیگ: استاد باستانی پاریزی و ترویج

سید ابراهیم عمرانی
لنگه کفش آسیو محمد علی بیگ: استاد باستانی پاریزی و ترویج

 

لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: در سخن هفته نوروزی یکی از اصلیترین موضوع‌هایی که برای سال 1393 پیشنهاد کردیم که به آن بیشتر بپردازیم، موضوع «ترویج» بود، که به عنوان اولین پیشنهاد مطرح شد. و یک هفته بعد مصادف شد با از میان ما رفتن دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، استاد بی بدیل تاریخ ایران و کرمان و استاد برجسته ترویج تاریخ در 5 فروردین 1393. من به عنوان یک شاگرد تنبل گروه تاریخ دانشگاه تهران در نیمه دهه 50 هجری که سه درس با استاد گذرانده ام و عاشقانه دوستش می داشتم، برآن شدم که از وجود بی بدیلش حتی پس از مرگشان و در جهت موضوع ترویج دانش بهره ببرم و با ذکر نکته هایی کوتاه هم یادی از ایشان کنم و هم بر لزوم ترویج پای بفشارم.

 

آثار دکتر باستانی پاریزی، مصداق ترویج علمی و صحیح هستند. وی بزرگترین مروج تاریخ ایران بود و معنای ترویج را به خوبی می دانست. از نظر من ترویج یعنی عمومی کردن و مردمی کردن موضوعی علمی. البته به شکلی دقیق، علمی ولی به زبان عموم. قرار نیست مطلب علمی را به سطح داستان با فانتزی تنزل بدهید، قرار نیست نثرتان را ژورنالیستی کنید و مطلبی را بی پایه و اساس بنویسید مانند رسم روزنامه نگاران و بنگاههای خبر پراکنی که برای ایجاد شبهه، ایجاد شائبه و درست کردن شایعه از عبارتهایی استفاده می کنند و در خبرشان می گویند که هرگز قابل استناد نیست، مثل: «به گفته شاهدان عینی»، «به گفته مسافرانی که در فرودگاه مهرآباد از کابل آمده بودند» و متونی که سیاستمداران غربی بعد از کنار رفتن از دوران ریاست جمهوری و نخست وزیری و غیره می نویسند؛ متونی غیر علمی، سراسر دروغ و ساختگی، برای گول زدن مردم و ایجاد فضا برای توجیه سیاست خارجی تهاجمی کشورهایشان. ترویج کوتاه نویسی هم نیست. ترویجی نویسی، با علمی تخیلی نویسی هم فرق دارد. ایزاک آسیموف خیلی خوب است و می تواند شما را به علم علاقه مند کند و شما را به خواندن نیز ترغیب کند. می توانیم از آثار او به عنوان ترویج خواندن، به ویژه برای نوجوانان استفاده کنیم ولی آسیموف علمی تخیلی نویس است و نه ترویجی نویس.

 

مروج  دروغ نمی گوید، مروج غلط نمی گوید، مروج اغراق نمی کند، مروج فقط زبان را ساده تر می کند و با توضیحاتی در متن و گاهی حاشیه، کمک به فهم مطلب برای افراد بیشتری می کند. مروج عین علم را بازگو می کند و سمت و سویش فضاسازی برای بهره برداری نیست. و دکتر باستانی پاریزی همه اینها است. اگر برای عالم مهمترین شرط را تسلط بر متون رشته، بر آزمودن و تجربه کردن فراوان و سعی و خطای بسیار و توانایی تحلیل بر می شمریم، برای مروج باید همه اینها را بگوئیم و بگوئیم که باید یک توانایی بیشتر از عالم داشته باشد، آن هم توان انتقال همان مطلب کاملا علمی به طیف وسیعتری از مردم.

 

زیباترین مثالی که از خود دکتر باستانی پاریزی  در این باره می توانم برایتان بگویم  خاطره «آش ابودردا»ی ایشان است که استاد در آنجا از نوشته های خود با خضوع همیشگی و والای خودشان با عنوان «لنگه کفش  آسیو محمد علی بیگ» نام می برند. استاد ما این مطلب را در کتاب نوح هزار طوفان (چاپ دوم، تهران: نشر نامک، 1380 . ص. 332) با طنز زیبا و فاخر خود نوشته اند. داستان مربوط به آش ابودردا است که در گوشه و کنار ایران در مراسمی خاص طبخ می شود که خواندن آن را به همه شما توصیه می کنم. دکتر از مراسم طبخ این آش در پاریز کرمان سخن می گویند که توسط زنان اعیان آبادی (پاریز) تدارک می شده است. این بانوان که سرشان به کلاهشان می ارزیده، هر یک نخودی، و عدسی و بار و بنشنی می آوردند و از صبح در تکیه آبادی مشغول طبخ می شدند و ظهر هم ابتدا خودشان می خوردند و اگر چیزی زیاد می آمد به مردم مستمند که از صبح به صف ایستاده بودند داده می شده است. استاد از این منظره یعنی صف مستمندانی که منتظر آش بودند با عنوان صف گدایان یاد می کنند. ایشان از یکی از این سالها تعریف می کنند که در راس صف گدایان زنی با نام «آسیو محمد علی بیگ» یا «آسیه دختر محمد علی بیگ» ایستاده بوده و منتظر که ظهر آشی هم به او برسد و شکمی از عزا در بیاورد. زمانی که آش عمل می آید و همه منتظر که زنان اعیان آبادی، آش را بر سفره ببرند و بخورند و اگر چیری ماند به گدایان هم بدهند، در کماجدان را بر می دارند. سرکار علیه «آسیو محمد علی بیگ»  نامردی نمی کند و لنگه کفش خود را از پای در می آورد و از همان جلوی صف،  صاف پرت می‌کند وسط کماجدان آش. دکتر باستانی با نثر سراسر طنز و زیبای خودشان نوشته اند: " ... و لنگه کفش ، با هزار آلودگی در دیگ غلطی خورد، و وقتی خواستند آن را بیرون بکشند، طبعا با قاشق در دیگ چرخید و دیگر تکلیف معلوم بود، آن هم خانم‌های متعین که آب را بدون بسم الله نمی‌خوردند!! حالا با این آش چه کنند! که فریادها بلند شد. دیگ را روی زمین گذاشتند و هنوز در تحیر از وضع موجود بودند، که «آسیو محمد علی بیگ» به خیل گدایان فریاد زد: "منتظر چه هستید من به خاطر شما این کفش پاره را توی دیگ انداختم. بریزید و بخورید که دیگر چنین موقعیتی گیرتان نخواهد آمد." و چون متوجه شد چند تایی از گدایان هم تعلل دارند، آهسته گفت: "بروید و بخورید. من امروز صبح این لنگه کفش را سه بار توی  قنات دهنو آب کشیده ام، و سه بار بسم الله داده ام".

 

دکتر باستانی پاریزی ضمن نوشتن این خاطره، نوشته های خودشان را به لنگه کفش «آسیو محمد علی بیگ» تشبیه کرده اند که آشی را که خاص خواص بوده، مناسب خوردن عوام کرده و حالا عوام هم می توانند از آن بهره ببرند. دکتر باستانی پاریزی با فروتنی با نوشته های خودش شوخی می کند ولی خود می داند که آثار با ارزشش به واقع قابل استفاده برای همه است. لیکن به یاد داشته باشید که لازمه  ترویجی شدن اثر به معنای صحیح آن، داشتن دو قدرت در یک نویسنده است. اول تسلط نویسنده و احاطه وی به موضوعی است که در دست کار دارد. و دوم، قدرت ساده نویسی و خلاقیت  است و تسلط بر ترویجی نوشتن. جایی که لازم است شما مطلب را برای اینکه از ارزش علمی‌اش کاسته نشود، به زبان اهل تخصص بنویسید ولی همانجا با شرح و مثال بتوانید آن را برای مخاطب قابل فهم نمائید. باستانی پاریزی بر تاریخ ایران تسلطی عمیق و گسترده دارد. ماده اولیه موضوع در دستانش چون موم نرم است و او به هر شکل که می خواهد آن را در می آورد. مطلب را می نویسد، آن را شرح می دهد، مثال می زند و علاوه بر اینها خود حاشیه نویسی می کند. در بسیاری از صفحات کتابهای وی حاشیه بیش از متن اصلی است، کما اینکه در کلاسهای درسش در میانه سده 1350 خورشیدی هم همین بود. اگر اهل تاریخ بودی گوش جان می سپردی، چون با مثالها و توضیحات مطلب چنان ملموس می شد که هرگز از خاطرت نمی رفت و ابزاری می شد دردستت برای یک عمر تاریخ خوانی و تاریخ نویسی. بنده یک بار در پایان یکی از جلسات درس که نفهمیدم چگونه به پایان رسید به خود ایشان عرض کردم که استاد امروز مثل کتابهایتان حاشیه بیشتر از متن شد ولی عالی بود، و هرگز آن درس را یک خطش را فراموش نکرده ام و در موارد بسیار از آن بهره برده ام. آثار استاد پر از تحلیل است ولی تحلیل‌ها قابل فهم شده و ساده شده است و همین باعث شبهه اندک کسانی می شد که فکر می کردند، تاریخ از زندگی آدم‌ها در کمون اولیه آغاز می شود و حتما بعدش اینها باید یا برده بشوند و یا برده دار، و پس از آن باید فئودالها بیایند که بر رعیت داغ بزنند و بعد هم به سرمایه داری و سوسیالیسم برسند.  یادم نمی رود که در کلاسی وقتی گفتند حجاج بن یوسف ثقفی حاکمی ظالم  بود و نام آبادی افراد را روی بدنشان داغ می کرد که جایی نتوانند بروند، بلافاصله فاضله ای انقلابی به صدا در آمد که استاد فئودالهای اروپا هم همین کار را با سرف‌ها می کردند و نتیجه گیری کردند که حجاج بن یوسف هم فئودال بوده !!!! 

 

تاریخ کرمان از حوزه های مشخص علاقه استاد بود و در ایران خودمان نداریم مورخی که تا این اندازه به ناحیه ای از ایران بزرگ وفادارانه پرداخته باشد و ریز و درشت تاریخ آن شهر یا منطقه را بررسی کرده باشد، لیکن چو نیک می نگرید، تاریخ کرمان همواره در دل یک کل بزرگتر یعنی تاریخ ایران بررسی می شود و کرمان به عنوان ناحیه ای از ایران بزرگ بررسی و مسائلش و فراز و نشیبش گفته می شود. جایی نیز که باستانی پاریزی از کلیتی به نام ایران قلم می زند، نیز می بینید که با تسلط کامل به دنیای اطراف ایران و جهان معاصر آن دوران تاریخی می نویسد و هرگز غافل از اتفاقاتی که پیرامون ما می گذشته نیست و ایران را در بستر جهانیش می نویسد. باستانی پاریزی هرگز درگیر ناسیونابیسم خام و یک سویه یا شونیسم نشد. جهان بینی باستانی کرمانی از نظر من فراتر از هر ایسم و هر عینکی بود که دنیا را بخواهد یک رنگ و یک سو نشان دهد. باستانی پاریزی عاشق ایران و عاشق کرمان بود و به قول آقای گلاب زاده که در مراسم تشییع در کنار مجسمه فردوسی، مقابل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران گفتند: عصایی که استاد به دست می گرفتند از چوب درختان پاریز بود که همیشه در دستشان باشد و همواره به یاد بیاورند که متعلق به پاریز هستند و شاید بهتر است بگوئیم متعلق به پاریز و سیرجان و کرمان و ایران و به همه جهان هستند.

 

آرامش، خونسردی، و قدرت تحمل او را در کلاسهایش به یاد دارم که برای من الگویی شد در همه زندگیم که می توانیم حرف همه را گوش بدهیم. می توانیم پای از دامنه ادب خارج نگذاریم و می توانیم جایی که احساس می کنیم که حرف ما تاثیری در نظر مقابل ندارد، بیجا بگو مگو نکنیم و با احترام به فرد مقابل او را به تامل واداریم. و البته اگر قدرت استاد را در طنز داشته باشیم پاسخ را در ورق طنز بپیچیم و تقدیم حضور مدعی نمائیم. به یاد دارم درس تاریخ ایران در سده های سوم و چهارم را با ایشان داشتیم، در نیمسال ا ول 1355 -1356. دانشجویی داشتیم که از سال پائینی ها بود و بنده خدا به محض ورود به دانشگاه با ذهنی خالی، ظرف مدت دو تا سه ماه با قید دو فوریت انقلابی شد. من یکی دو درس با این همکلاسی داشتم و شاهد بودم که با یکی دو استاد دیگر هم تندی کرد که هر یک به فراخور مزدش را کف دستش گذاشته بودند و ما هم با بدجنسی هر چه تمام تر خندیده بودیم و از موضوع گذشته بودیم. ایشان در یکی از جلسات کلاس استاد بلند شدند و فرمودند که استاد من اعتراض دارم، شما اصلا در کلاس ما تاریخ را تحلیل نمی کنید و بیشتر روایت می کنید و این روش علمی تاریخ نیست و من انتظار دارم که از شما تحلیل تاریخ بشنوم نه قصه گویی. استاد به آرامی منتظر ماندند که او حرفش را بزند و ضمن تشکر گفتند اگر اجازه بدهید، من این روایتها را بگویم و کامل کنم که شما انشاءالله بتوانید در آینده آنها را تحلیل کنید.

 

آثار دکتر باستانی پاریزی مملو است از تحلیلهایی از وضعیت جامعه ایرانی، ولی به زبانی نزدیک به روایت و به زبانی در خور فهم همگان. و همان زمان و در میان تحقیقهای همه همکلاسیها به عینه شاهدم که بر کار دانشجویانی صحه می گذاشتند که علاوه بر گردآوری، تحلیلی از گوشه ای از تاریخ ایران ارائه می دادند و ایشان با اشاره به مطالب و منابعی جدید، دانشجو را  به سمت تحلیل دقیق‌تر موضوع راهنمایی می کردند (من یادداشت ایشان را در گوشه یک تحقیق کلاسی خود به یادگار و با افتخار حفظ کرده ام).

 

زمانی در سال 1366 که قرار شد لالائی‌های ایران را کار کنم، خودم برداشت دقیقی از کاری که می خواستم بکنم، نداشتم. سرکار خانم قزل ایاغ راهنمایی کرده بودند و نمونه کوچکی از کار را تقدیم کرده بودم که به نظر سرکار خانم میرهادی هم رسیده بود و ایشان هم تشویق فرمودند که ادامه دهم ولی هنوز به شیوه کارم و اینکه به کجا می خواهم بروم نرسیده بودم. با این همه کارم را با گردآوری لالائیهای کرمان و ابتدا از منابع مکتوب آغاز کردم. کرمان را انتخاب کردم که زادگاهم بود و زبانش و فرهنگش، زبان و فرهنگ من بود و بهتر می توانستم آن را بفهمم. درمیان منابع گردآوری شده، در مجله دانشکده (ارگان رسمی دانشگاه تهران قبل از انقلاب)، مطلبی از دکتر باستانی پاریزی مربوط به سال 1355 توجهم را جلب کرد و شروع به خواندن کردم. واقعا نفهمیدم چگونه مقاله به پایان رسید، چشم از کلمات و لغات بر نداشتم. لذت می بردم و جلو می رفتم ولی وقتی مقاله به پایان رسید، فهمیدم که می خواهم چه کار کنم. در میان مطالبی که از فرهنگ کرمان نقل کرده بودند، یک لالائی هم وجود داشت: که در آن این بیت از زبان مادر به فرزندش آمده بود «لحافت چیت هندستون – که بالشتت پر سیستون». دکتر باستانی درباره این لالایی چنین نوشته بودند که این لالایی مربوط به دورانی می شود که مردان از صفحات جنوبی ایران برای کار به هند می رفته اند و مادر برای فرزند در گهواره دارد آرزو می کند که پدر زودتر نزد خانواده برگردد و ضمنا برای فرزند سوغاتی بیاورد. از هندوستان چیت بیاورد که با آن لحاف برای بچه بدوزد و در بازگشت به ایران و در عبور از سیستان و دریاچه هامون که محل اجتماع بزرگ مرغان مهاجر است، پر پرندگان دریایی سوغات بیاورد که از آن برای بچه بالش پر درست کنند. می بینید، معما وقتی حل می شود؛ آسان می شود. کار فصلی کارگران مهاجر ایرانی در مزارع چای و شغل فصلی هل چینی در هندوستان و  نیز اشتغال در اطراف دریاچه هامون از یک سو دارد به وضعیت اقتصادی و اجتماعی ایران در آن دوره تاریخی اشاره می کند و از سوی دیگر موقعیت زنان در دوری از همسر، هر یک،  یکی از هزاران هزار نکته ای است که در آثار باستانی می بینید و شاهد دقت و تسلط او بر اجزای تاریخ ایران می شوید.

 

نویسنده متن ترویجی، ساده می نویسد ولی تحلیل دارد و تحلیلش نتیجه تسلط عمیقش بر موضوع است. و توصیه اکید می کنم اگر دوستانی هستند که مایلند در این حوزه وارد شوند، حتما از نویسندگان ایرانی نوشته های دکتر باستانی پاریزی را بخوانند. و در میان آثار خارجی که در ایران ترجمه و منتشر شده و در حوزه تاریخ علم و تاریخ اندیشه می نویسد، آثار «جیکوب برونوفسکی» مانند «عروج انسان» و «سنت روشنفکری در غرب» است که خواندنش را به همه توصیه می کنم و در این آثار است که شما تسلط بر موضوع را با قدرت بیان به زبان ساده در کنار هم لمس می کنید و چیزهایی را می خوانید که صحت کامل علمی دارند ولی به دلیل نوع بیانِ مروج همیشه به یادتان می ماند. 

 

در پایان مایلم از مردمی بودن رفتار استاد و از خضوع، افتادگی و ساده زیستی استاد بگویم. قامت بلند و اندک خمیده استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی برای من همیشه مصداق درختی بود پر بار که زیر سنگینی وزن میوه هایش شاخه هایش خم شده اند و همواره در جبهه مقابل، سبک مغزانی را می بینم که همچون سپیدار گردن خود را راست و بالا می گیرند و هر روز بالاتر می روند، و تابلوی تازه تری از مدارج کیلویی بر دیوار محکمه خود نصب می کنند، بدون بری و باری و میوه ای و آنجا که می رسند، از آن بالا نگاهی به مردم می اندازند و همه را کوچک می بینند و زبانم لال حقیر. استاد هرگز کسی را تحقیر نکرد و مردمش را دوست داشت و با عشق می نوشت. در همه این سالها حدود ظهر های  شنبه اگر فرصتی بود، از دانشکده علوم به حیاط می آمدم تا در حیاط دانشگاه به استاد که به طرف در شرقی می رفتند سلام بدهم و اگر فرصتی باشد فقط در حد چند قدمی در جوارشان قدم بزنم و احوالشان را بپرسم. استاد برای من مفهوم استادی و معلمی بود و افتخار می کنم که روزی سر کلاسهای ایشان می نشسته ام. روزی که دانشگاه تهران هنوز دانشگاه تهران بود و به قول دکتر آزاد ارمکی هنوز کمرش نشکسته بود. البته خیلی امیدوار هستم مجموعه جدید مدیریتی وزارت علوم و دانشگاه تهران، این دانشگاه را دوباره دانشگاه تهران کنند تا امثال دکتر باستانی بتوانند ذکات علم خود را در کلاسهای این دانشگاه خرج دانشجویان نیازمند کنند.

 

عمرانی، ابراهیم. «لنگه کفش آسیو محمد علی بیگ: استاد باستانی پاریزی و ترویج». سخن هفته لیزنا، شماره 176. 11 فروردین 1393.

برچسب ها :
عزیزی
|
Iran
|
1393/01/20 - 17:49
0
0
آقای عمرانی عزیز
با تشکر از شما یادگاریهای زیبا از استادتان را به زیبایی بیان کردید. متن بسیار قشنگ و دلنشینی بود.
رحمان معرفت
|
Iran
|
1393/01/18 - 08:32
0
0
درود بر آقای عمرانی عزیز. از خواندن متن شیوی شما درباره استاد باستانی پاریزی و خاطرات جالب و تاثیرگذار استاد لذت بردم.سپاس. روحش شاد.
کاظم حافظیان رضوی
|
Iran
|
1393/01/17 - 15:28
0
0
با تشکر از عمرانی عزیز - با کمال افتخار در مراسم تشییع استاد شرکت کردم در فضایی که همیشه استاد را با آن کلاه شاپو کت و شلوار و عصای بیاد ماندی زیارت می کردیم و آن روز دیدم که چگونه بسیاری از مقامات و ادبا دوست دارند درباره استاد سخن بگویند ولی وقت تنگ بود. آقای دعایی بهترین وصف را در باره استاد نمود: باستانی تاریخدانی بود که هرگز مجیز کسی یا مقامی را نگفت و نان به نرخ روز نخورد. ایران را دوست داشت و به کرمان عشق میورزید. برای شناخت و معرفی دوست و عشق خود عمر فدا می کرد.
صابری
|
Iran
|
1393/01/17 - 12:34
0
0
با نوشته های دکتر باستانی پاریزی زمان کارورزی وکار دانشجویی دوران کارشناسی آشنا شدم... علاقه شخصی ام به تاریخ و نثر زیبا و جذاب ایشان سبب شد که از خواندن مطالب لذت زیادی ببرم... آن دوران آرزو میکردم روزی بتوانم نویسنده این آثار را از نزدیک ببینم ... اما صدافسوس زمانی که تهران آمدم هرگز فرصت و مجالی نشد که این کار را انجام دهم و مانند هزار خواسته دیگر فراموشش کردم... خبردرگذشت ایشان اولین چیزی که به یادم آورد آرزویم بود و افسوسی که دیگر رسیدن به آن ممکن نیست... ممنون از آقای عمرانی که با نثر زیبای خود یادو خاطره دکتر باستانی را زنده و ماندگار کردند...
اميرحسين مرداني
|
Iran
|
1393/01/16 - 19:44
0
0
جناب عمراني
با تشكر از متن دلنشينتان

در عصر روز پنجم فروردين كه يكي از دوستانم پيامكي حاوي خبر درگذشت باستاني پاريزي را برايم فرستادند واقعا حال غريبي داشتم. شايد در سه سال گذشته،عجيبانه مانوس با قلم و نوشته هاي وي شده بودم. روز و شب. مي دانيد، كارآكتر بسيار مهم مي باشد يعني اينكه هزار نويسنده تاريخ و بقول باستاني پاريزي همان مزاربانان تاريخ آمده اند و رفته اند اما هرگز نتوانستند كاراكتر و شخصيتي اصيل و استوار از خود نشان دهند. يعني اصالت راي و استقلال تفسير و نظر. اينست كه كه يك مورخ را ماندگار مي سازد. در نهايت به سخنان مرحوم زریاب خوئی درباره وی بسنده کنیم كه به نوعي مويد و مقوّم نظر جنابعالي هم مي باشد: " باستانی پاریزی از جمله اشخاص نادری است که استعداد نویسندگی را با شمّ تاریخ در یکجا جمع کرده اند. هم نویسنده برجسته ایست و هم مورخ بزرگی است. در اینجا این بحث در میان است که آیا تاریخ برای او ابزاری است برای اظهار قریحه درخشان او در نویسندگی، و یا نویسندگی در نظر او خادم تاریخ است".
بابایی
|
Iran
|
1393/01/16 - 15:10
0
1
خدایش بیامرزد دکتر باستانی پاریزی را که مرگش هم باعث ترویج علم است. هم در ادبیات و هم در تاریخ آثار بسیار خوبی از ایشان مانده است.طنز ظریف، شیوا و به دور از لودگی از شاخصهای زبانی ایشان است، زبانی که هرگز به سمت خدای نکرده تملق و مجیز گویی از احدی هرگز نچرخید. ایران را دوست داشت و به مردمش احترام می گذاشت.از لیزنا به خاطر این مطلب زیبا که به خوبی خضوع و فروتنی استاد را نشان داده است سپاسگزاری می کنم.
ماشاالله اوحدی
|
Iran
|
1393/01/13 - 22:52
1
2
تشکر می کنم از همشهری عزیز جناب آقای عمرانی
خوش به حالتان که اینقدر استادانتان را دوست دارید و می توانید با چنین حسی درباره آنها بنویسید. در مورد دکتر حری هم به یاد دارم که مطلب زیبایی نوشته بودید که واقعا لذت بردم.
کاش در آینده هم دانشجویان به همین اندازه سپاسگزار استادانشان باشند و استادان نیز آنچنان باسواد، پرکار، قدرتمند و اثرگذار باشند که لیاقت چنین سپاسگزاریهایی را داشته باشند.
عبدالحسین فرج پهلو
|
Iran
|
1393/01/12 - 00:19
1
3
آقای عمرانی عزیز
از خواندن یادداشت بسیار زیبایتان که خود به نوعی مروّج فکر و منش استاد باستانی پاریزی، و مشوّق خواندن بیشتر آثار آن بزرگوار است، بسیار لذت بردم. متاسفانه درگذشت شخصیتهایی مانند استاد باستانی پاریزی که منحصر به فرد هستند، خسران و ضایعه بزرگی برای کشور به وجود می آورد که جبران شدنی نیست. شاید اندکی از این کمبود عظیم از راه خواندن و بازخواندن و ترویج فکر و منش آنان جبران شود؛ که البته آن هم در گرو این است که اجازه ندهیم (طبق معمول) پس از چند روز مویه کردن، همه چیز فراموش شود. اینگونه افراد باید نه تنها در روح جمعی کشور نهادینه شوند، بلکه در عرصه ها و رفتارهای رسمی علمی و فرهنگی نیز پیوسته مجال حضور داشته باشند. امید است که عرصه علم و دانش کشور دوباره شرایط طبیعی خود را بازیابد تا بتوان امیدوار بود که شاهد مانایی اساتید بی بدیل خود باشیم. روحش شاد. خدایش بیامرزاد.
چشمه سهرابی
|
Iran
|
1393/01/11 - 22:34
1
2
سپاس از آقای عمرانی عزیز به خاطر متن جذاب و ارزشمندشان.
مطمئنا کسانی که با نوشته های منثور و منظوم استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی آشنایی دارند، نیک می دانند باستانی پاریزی به سان گوهری تابناک بر تارک تاریخ و ادب فارسی می درخشد. باستانی پاریزی با نوشته ها و تحقیقات کم نظریش باستانی شد. یادش گرامی و روانش شاد باد.
زره ساز
|
Iran
|
1393/01/11 - 20:00
1
1
آقای عمرانی عزیز الحق و الانصاف که با این نوشته توصیفی دلنشین، دین خود را به استاد بی بدیلتان ادا کردید. سخنان جذاب و پرکشش ایشان در میان آثار ارزنده شان برای همیشه تاریخ شنیدنی خواهد بود. روحش شاد
مهدی کدیور
|
Iran
|
1393/01/11 - 18:59
3
0
برادر عزیزم جناب آقای عمرانی
همانطور که برایت نوشتم از نوجوانی شیفته نثر آن بزرگمرد بودم و البته این اواخر توفیق بیشتری در بهره گیری از نوشته ای او داشتم. دریغ و افسوس که از وجود نازنینتان نتوانستم همچون پلی برای زیارت او بهره برم.روح بلندش قرین رحنت واسعه الهی باد
رحمت الله فتاحی
|
Iran
|
1393/01/11 - 18:17
0
3
درود بر ابراهیم عمرانی که چون همیشه حرفهای زیبا و سودمندی برای گفتن دارد. براستی دین خودت را به عنوان دانشجوی پیشین دکتر باستانی پاریزی و هم ولایتی ادا کردی.
در این نوشته ها، به نکات جتلب و جذابی اشاره کرده ای که ویژه باستانی پاریزی بود. من از سبک گفتار و نوشتار او بسیار لدت می برم. این شانس را داشتم که ایشان را همراه با برخی از سرآمدان فرهنگ ایران در جشنواره ایرانیان در سال 1995 در سیدنی استرالیا ملاقات کنم و از دانش و بینش وی بهره برم.
شاید به جرات بتوانم بگویم که باستانی پاریزی تکرار شدنی نیست و همتای او را نخواهیم داشت. روانش شاد
حمید مهدیقلی
|
Iran
|
1393/01/11 - 17:51
0
1
آقای عمرانی
از خواندن مقاله زیبای شما لذت بردم. خدا رحمت کند استاد باستانی پاریزی را که چنین خاطرات خوبی را برای دانشجویانش به یادگار گذاشته است.
اما، برایم توصیف نوشته های ترویجی در حوزه تاریخ و علوم انسانی بسیار جالب بود. مطالب ارزشمندی را در خصوص "ترویج" بیان فرموده اید که عینا در حوزه فنی و مهندسی و نشریات "علمی و ترویجی" تلاش در تبین آن می شود.
احمد شعبانی
|
Iran
|
1393/01/11 - 17:02
0
3
از نثر طناز و دل انگیز جناب آفای عمرانی و یادکرد ایشان از استاد بی بدیل تاریخ و ادب دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی سپاسگزارم.یکی از هنرهای نامبرده سرایش قطعات زیبا و وسوسه انگیز بود. ضمن ان که استاد بر موضوع نسب شناسی استیلای بی کران داشت.
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: