داخلی
»مطالب کتابداری
»گزارش
ضیائی عکاسی و معماری را پیوند زده بود
به گزارش لیزنا، بر اساس اعلام مجله فرهنگی هنری بخارا، علی دهباشی ضمن خیر مقدم به حضار و خانواده شادروان ضیائی، جلسه را آغاز کرد.
فروتنی از جمله ویژگی ذاتی شخصیت ضیائی بود
دهباشی در همان ابتدا یادآور شد که این مراسم به خواست خواهران شادروان علیقلی ضیایی تدارک دیده شده است و پس از تشکر از همکاریهای شهرزاد ضیائی و مهدی خدیری در برگزاری این مراسم، گفت: ما در بخارا متأسفیم که در چنین روزی دریغاگوی دوست هنرمندمان آقای علیقلی ضیائی هستیم. در این چند ساله و بخصوص در یکسال اخیر با پیگیری دوستانی چون آقایان شافعی و مهدی خدیری، از همکاران جوان مهندس ضیائی، تلاش کرده بودیم تا نمایشگاهی از کارهای ایشان ترتیب دهیم و شبی را به افتخارش برگزار کنیم. اما همواره این اتفاق، از سوی این دوست از دست رفته به بعد موکول می شد. یک بار هم در آخرین گفتگوی تلفنیمان به صراحت اظهار کرد که هنوز زود است و خودم را شایسته این کار نمی دانم. دوستانی که از نزدیک او را می شناختند، میدانند که فروتنی از جمله ویژگی ذاتی شخصیت او بود.
وی از خواهران شادروان علیقلی ضیایی به عنوان بانیان مراسم یاد کرد.
دهباشی، پس از این سخنان، به یادآوری چند فراز از زندگی زنده یاد ضیائی پرداخت:
متولد ۱۳۳۷ بود. از نوجوانی کار عکاسی را شروع کرد. در سال ۵۶ به مدرسه عالی ساختمان رفت و در سال ۵۸ برای تحصیل در رشته معماری و شهرسازی وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. در کنار آموزش حرفه معماری و شهرسازی، به عکاسی در زمینه های گوناگون پرداخت. به عکاسی عشق وافری داشت که شاهد این ادعا گنجینه پرباری است که از خود به جا گذاشته است و امروز بخشی از آن را می بینیم.
پس از این معرفی، تعدادی از عکس های سیاه و سفید مهندس ضیائی بر پرده سالن به نمایش در آمد.
سپس، دهباشی از استاد فخرالدین فخرالدینی دعوت کرد تا به عنوان نخستین سخنران مراسم را آغاز کند.
حس معماری در تمام عکسهای ضیایی مشهود است
استاد فخرالدینی با چهره مهربان و لبخند همیشگی خود، در جایگاه حاضر شد و پس از تشکر از دهباشی برای تشکیل چنین جلساتی گفت: متأسفانه من مرحوم علینقی ضیائی را هرگز ندیده بودم. ایشان گرچه معمار بود، ولی عکاس هنرمندی هم بود. وقتی آقای دهباشی از من خواست که در مجلس یادبود این هنرمند جوان شرکت کنم، پذیرفتم چون کارهای عکاسی ایشان را بسیار پسندیدم. امیدوارم خانواده ایشان این غم بزرگ را تحمل کنند. اگرچه آقای ضیائی را ندیده بودم، اما عکسهای ایشان خیلی با طبع من نزدیک است. مخصوصاً در عکسهایی که از خرمشهر گرفته، چه کادربندیهای زیبایی انجام داده است. حس معماری در تمام عکسهایش مشهود است. من آرزو میکنم که دیگران این راه را ادامه بدهند. کار ایشان سرمشق خوبی برای هنر عکاسی ایران است.
در ادامه سخنان استاد فخرالدینی، چند دقیقهای به نمایش پرترههای شادروان ضیائی از مشاهیر ایرانی اختصاص داده شد.
فوت علیقلی ضیائی شوک آور بود
سخنران بعدی، مهندس ایرج کلانتری بود. او ضمن قدردانی از دهباشی برای کوشش مستمری که در جهت برگزاری چنین جلساتی میکند، افزود: موضوع فوت علیقلی ضیائی برای من شوک آور بود. به این علت که چند روز قبل از فوت ایشان، آقای شافعی تلفنی از من دعوت کرد به خانه مهندس ضیائی بروم. ایشان علاقمند بود که پرترهای از من بگیرد. جلسه خوبی بود ولی ناراحت شدم از اینکه ایشان را در حال بدی دیدم. هر نشست و برخاستی باعث میشد که چند دقیقهای به نفس نفس بیافتد. وقتی دلیلش را از او پرسیدم، گفت فقط بیست و پنج درصد ریهاش عمل میکند. امیدوار بودیم که با رجوع به دکتر بهبود پیدا کند، اما متاسفانه دو روز بعد خبر فوتشان را به ما دادند.
او ادامه داد: در توصیف ویژگیهای شخصیتی ایشان باید بگویم انسان با اخلاق، مهربان، مؤدب و فوق العاده فروتنی بود. ولی من دوست دارم از زاویه دیگری به خاطره آشنایی خودم با ایشان بپردازم. بعد از انقلاب، در اوائل دهه شصت، بیکار شده بودم. همزمان عمل جراحی سختی هم روی معدهام انجام داده بودم که باعث شده بود تا حد زیادی افسرده شوم. فکر کردم که در این اوضاع بهتر است که وارد کار آموزش و فضای دانشگاهی شوم تا روحیه بهتری پیدا کنم. زمانی که وارد دانشگاه شدم، بیشتر شاگردانی که با آنها کار میکردم ورودی های سال ۵۸ بودند. من بر خلاف پیش فرضهایی که داشتم، دیدم این گروه آدمهای بسیار با استعدادی هستند و چه ذهنیت جالبی دارند. چه بسا من میتوانستم از آنها بیاموزم.
کلانتری ادامه داد: این دوره چند ساله آموزش سبب شد که با آنها الفت و دوستی پیدا کنم. در جرگه رفقای هم قرار گرفتیم و با هم به سفر میرفتیم. یادم می آید سفری با خانم مهندس نوروزی و آقای ضیائی به طالقان و دره پراچان، که نقطه ای دور افتاده در شمال شرقی طالقان است، رفتیم. بعد از این سفر، من با دیدن عکس های علی ضیائی فهمیدم که چه استعداد عجیبی در ضبط تصاویر این چنینی از طبیعت دارد. توجه و علاقهام به اوبیشتر شد. عکسهای او از طبیعت پراچان و جامعه روستایی آنجا بیانگر همه چیز بود. کادربندیهایش زیبا و فوقالعاده مینیمال بود. به اختصار متوجه میشدید که چقدر فضای زندگی یک فرد روستایی با نوع کارش و طبیعت آن منطقه عجین شده است.
کلانتری در ادامه گفت: زمانی که مهندس ضیائی در دفتر ما مشغول به کار شد، بیشتر پروژههای شهرسازی را با من کار میکرد. من متوجه شدم که او قدرت تخیلی قوی در تجسم فضا دارد. من دو پروژه تفکیک اراضی را که یکی در حومه شهر شیراز بود و یکی در شمال به عهده ایشان سپرده بودم. ایشان از روی نقشههای تفکیک زمین به راحتی متوجه شده بود که سازمان فضایی که قرار بود در آنجا به وجود بیاید، به چه شکلی خواهد بود. در این تجربه واقعاً تحت تأثیر تخیل و تصور او قرار گرفتم. خوشبختانه این یکی از کارهایی بود که به نتیجه رسید و من گاهگاهی که به آنجا می روم به یاد او می افتم.
کلانتری در پایان صمیمانه به بازماندگان ضیایی تسلیت گفت.
در پایان سخنان مهندس کلانتری، که همزمان با ورود استاد دولت آبادی به سالن بود، مجموعه دیگری از عکسهای زنده یاد ضیائی، شامل تصاویری از بناهای تاریخی ایران، روستای موجن و خرمشهر ویران از جنگ، برای حاضران به نمایش در آمد.
سپس، دهباشی ضمن خیر مقدم به استاد دولت آبادی که با وجود خستگی ناشی از انتظار در ترافیک سنگین به قول خود وفا کرده بود، از ایشان که با حضورشان مایه دلگرمی و امید جوانان هنرمند هستند، تشکر کرد. او با بیان اینکه شاید یکی از آروزهای زنده یاد ضیائی این بوده است که بتواند در چنین جلسهای پرترههای خود از استادان مورد علاقهاش را به آنان تقدیم کند، از استاد دولت آبادی دعوت کرد تا در جایگاه حاضر شود. سپس مهندس ژیلا نوروزی، همسر زنده یاد علیقلی ضیائی، در حضور استاد فخرالدینی و آقایان اسکویی و شاهرودی، پرتره استاد دولت آبادی را به ایشان تقدیم کرد.
ضیائی، نمادی از اصالت و نجابت
سخنران بعدی مهندس امیر هوشنگ اردلان بود. او ضمن اظهار همدردی با خانواده زنده یاد ضیائی گفت: امروز روز شگفتانگیزی برای من است. سه ماه پیش، در کنار علیقلی عزیز، در کارگاه معماریمان و در جوار جناب شافعی درباره همین برنامه گفتگو میکردیم و من امروز چگونه باور کنم که علی نیست. تنها چیزی که امشب میتوانم بگویم، ناباوری من است. ناباوری یکی از حسهای شگفت آدمی است. من با علیقلی همکار بودم. من در شرق آتلیه بودم و او در غرب. بیشترین چهرهای که در مدار نگاه من بود، چهره علیقلی بود: نجیب، سربه زیر، مثل یک دریا گسترده و آرام. گاهی هم که حرفی میزد، حرفهایش عمیق و مستند بود. خاطرهای که دارم مربوط به سی و هفت سال پیش است. همان طور که جناب مهندس کلانتری فرمودند، آن سال فرصتی هم برای من دست داد تا در دانشگاه تهران، یعنی خانه دومم، حضور پیدا کنم و با چهرههایی چون علی عزیز آشنا شوم. در اصل، این جوانان معلم من بودند.
مهندس اردلان با بیان اینکه در سال ۶۱ در کنار مهندس ضیائی در خرمشهر حضور داشته است، ایشان را نمادی از اصالت و نجابت دانست و شعری را که با همین مضمون به یاد زنده یاد ضیائی سروده بود، خواند:
«به یاد آن نجیب»
باورم نیست که ناباور و ویران و حزین
خبری داشته باشم با اشک
سخنی داشته باشم با آه
نالهای داشته باشم از چاه.
باورم نیست که یکباره و در دم ناگاه
آن به سر زیر نگه، یاور آرام نجیب
بیخبر یکسره پا در سفری
تا به لاهوت خدا
باز و آزاد و رها بکشد
نقشه بار دگر آمدن از سر بکشد
حسرت یافتن دختر و همسر بکشد
از کسی می گویم
که در این شهر پر از همهمه، آکنده ز دود
شاه بیت غزلی سوخته بود
کم سخن، رام و خموش
با کلامی همه آرامش و مهر
خسته از بار گران بردن و افتاده ز دوش
چه بگویم که به تلخی، به کوتاهی، اگر
آنچه در نیم نظر، در نفسی، بتوان گفت
بین ما بود و غریبانه پرید
سایهای بود و به خورشید رسید
به دنبال سخنان مهندس اردلان مجموعهای دیگر از عکسهای شادروان ضیائی نمایش داده شد.
همیشه سه چیز کنار دستش بود: پاکت سیگارش، فندک زیپو و دوربینش
فرامرز پارسی سخنان خود را این گونه آغاز کرد: دو ماه قبل از فوت آقای ضیائی، تلفنی با او صحبت کردم. حالش خوب بود. البته این اواخر مقداری ناخوش بود و من خوشحال شدم که میدیدم دارد سر حالتر صحبت می کند. خیلی زودتر از آنکه باورم شود از یکی از دوستان شنیدم که آقای ضیائی فوت کرده است. بیش از اینکه اندوه به من فشار بیاورد، افسوس بود که فشار آورد، افسوس از اینکه چرا آنقدر زود رفت و چرا ما نتوانستیم او را وادار کنیم که مواظب خودش باشد و بیشتر به سلامتیش فکر کند.
پارسی ادامه داد: بیست و سه سال قبل بود که برای اولین بار وارد شرکت مهندسین مشاور «باوند» شدم. میز من نود درجه با میز آقای ضیائی زاویه داشت. آنجا بود که دیدمش، یک آدم خاص، با صدای بم و پخته و مهربان و رفتاری چون یک نجیبزاده. خیلی دوست داشتم با او هر چه زودتر رفیق شوم. همین طور هم شد؛ چون او عکاس بود و من طبیعتگرد. با هم به خیلی جاها سفر کردیم. همیشه لحظاتی را که با او بودم، اینطور به یاد میآورم: با اینکه عکاس بود، همیشه با گروه همراه بود. وقتی میایستاد تا عکس بگیرد، میگفتم: «آقای ضیائی بایستیم؟» میگفت: «نه بروید، من هم میآیم.» چند دقیقه بعد او را میدیدیم که با قدمهای تند به دنبالمان میآمد.
او افزود: شبها کنار هم در کیسه خوابهایمان میخوابیدم. گاه نصفه شبها میدیدم که سرخی آتش سیگار از گردی وسط کیسه خوابش دیده میشود. میفهمیدم که دارد به آسمان نگاه میکند. صبحها همیشه سه چیز کنار دستش بود: پاکت سیگارش، فندک زیپو و دوربینش. معمولاً هم به محض بیدارشدن با هر سهتای اینها کار داشت. یادم میآید که در یکی از برنامههای پیادهروی در کویر، خیلی به دشواری برخوردیم. به بچهها گفتم که هر کس بار اضافه دارد زمین بگذارد تا بتوانیم خودمان را برسانیم. وضع بد بود و آبمان هم تمام شده بود. فکر نمیکردیم به این زودی برسیم. آقای ضیائی گفت که بارش فقط دوربین است و از دوربینهایش هم نمی تواند بگذرد. با همان وضعیت میآمد. درحالیکه دهانش خشک بود، گاهی سیگاری روشن میکرد و پک میزد و میآمد.
او در ادامه گفت: در سفرها وقتی به دهی میرسیدیم، همیشه به بچههای روستایی سفارش چیزی میداد. وقتی برایش میآوردند، پول زیادی به آنها میداد که باعث تعجبشان میشد. این کار را به این خاطر انجام نمیداد که آنها فقیر بودند، بلکه چون خودش دست و دلباز بود این کار را میکرد. یادم است وقتی به خانهاش میرفتم همیشه یک چیزی، مثلاً کتاب یا سیدی، که به نظرش به درد من میخورد و خوب بود، به من میداد.
او افزود: آقای ضیائی تا وقتی که زندهایم در ذهن و خاطر ما هست. او همیشه در آثارش زنده خواهد ماند. امیدوارم به کمک ژیلا (همسر ضیائی)، یلدا (دختر ضیائی) و همه کسانی که دوستش داشتند، این آثار به بهترین نحو در حافظه فرهنگی کشور ما ثبت شود.
در ادامه و پس از نمایش تعدادی از عکس های طبیعتِ شادروان ضیائی، دهباشی به جایگاه رفت و با نام بردن از انگشت شمار هنرمندانی چون دولت آبادی و کیارستمی که توانستهاند نام ایران و ایرانی را در دنیا پر آوازه کرده و چهره مثبتی از آن ارائه دهند، از مهرداد اسکویی، به عنوان مستندساز جوانی که توانسته جوایز معتبر بسیاری را نصیب خود کند، دعوت کرد تا از همکار سفر کردهاش سخن بگوید.
مهرداد اسکویی از تجربههای عکاسی سخن گفت
اسکویی ضمن تسلیت به خانواده مهندس ضیائی، سخنان خود را با بیان خاطراتی از دوران نوجوانی خود در بندر انزلی و علاقه وافرش به کتابهای استاد دولتآبادی شروع کرد. او افزود آرزوی دیدن دولت آبادی و دیگر بزرگان بوده است که او را به حوزه عکاسی کشانده است و گفت: امروز دست و دلم میلرزد که در مقابل استاد فخرالدینی و بزرگان دیگر از یک عکاس مهم صحبت میکنم، بدون اینکه هیچوقت او را دیده باشم.
من استاد فخرالدینی را به عنوان کسی که به صورت جدی در ایران به کار عکاسی پرتره میپردازد، دیدهام. بعد از ایشان با خانم مریم زندی آشنا شدهام. خودم هم تا به حال از بیش از چهارصد نفر عکاسی کردهام و هنوز هم هر هفته به مددرسانی آقای دهباشی و دوستان دیگر، در جای جای ایران از اساتید مختلف عکاسی میکنم. وقتی عکسهای آقای ضیائی را برای من فرستادند، به این سوال من پاسخ داده شد که پرتره بیضایی، دولت آبادی، مشیری، شاملو، کیمیایی، دریابندری، ممیز، هوشنگ ظریف، احمد محمود و خیلیهای دیگر که من در جاهایی دیده بودم ولی نمیدانستم کار کیست، به چه کسی تعلق دارد. وقتی که این عکسها را دیدم بسیار غمگین شدم که چرا من که درباره عکاسی پرتره کار و تحقیق میکنم، هنرمندی به این حد توانا را نمیشناختهام و این امکان و سعادت را نداشتهام که با ایشان ملاقات کنم.
اسکویی سپس به توضیح درباره مجموعه عکسهای خرمشهر و پرترههای زنده یاد ضیائی پرداخت و گفت: سرباز بودم که مرا به خرمشهر فرستادند. آنجا دائم میرفتم و فضاها و خانهها را میدیدم و همه دیدههایم را مینوشتم. جناب ضیائی عکسهای بسیار تاثیرگذاری از خرمشهر گرفتهاند. دو تا از فریمهایی که ایشان گرفتهاند، همان چیزهایی بود که من راجع به آنها یادداشت نوشته بودم. یکی از آنها، تخته سیاهی بود که دلش دریده شده بود. این تصویر را هیچ وقت از یاد نمیبرم.
او ادامه داد: اما در مورد پرترهها باید بگویم که «یوسف کارش» که از اساتید آقای فخرالدینی و از بزرگان پرتره است خیلی تلاش داشت تا کاری کند که قدرت باطنی شخصیت مقابل دوربین، در عکس دیده شود. کشف و پرده برداری از شخصیت، ذات عکس پرتره خوب است. من فکر میکنم آقای ضیائی در بسیاری از عکسهایی که گرفتهاند به این کشف و پردهبرداری از راز، ابهام، فردیت و هویت کاراکتر برجسته مقابل دوربینشان رسیدهاند. ایشان توانستهاند لحظهای ساکن را از میان جریان روزمره زندگی آنها به چنگ آورند، لحظهای که دقیقاً میتواند ما را به درک باطن آن شخصیت برساند.
اسکویی در ادامه گفت: در عکسهای ایشان به شدت از فضا، سایه روشنها و جزئیات صحنهای که شخصیت در آن حضور دارد، استفاده شده است. در این عکسها هر چیزی خارج از تصویر حذف شده و تنها حضور شخص در برابر دوربین با پس زمینه سیاه و نورپردازی بسیار متبحرانه در استودیو ثبت شده است. این در نتیجه آن شور و شعر و وحدت بینظیری است که گاه به صورت نمادین به دوربین اجازه میدهد تا به سوژه خیره شود و جهان درونی او را برای ما به یادگار بگذارد. در کارهای ایشان حال و هوا، ابزار، ساز، خط، نقاشی و چیدمان های مهمی گرد هم میآیند تا شبکهای غنی از تداعیهای اغلب شاعرانه را برای ما خلق کنند. اگر به عکسها دقت کنید، لحظههای بسیار خاصی را میبینید که باعث میشوند این عکسها خارج از یک عکس طبیعی عمل کنند. اشاره میکنم به عکس جناب دولت آبادی، احمد شاملو، فریدون مشیری و همینطور بعضی از بانوانی که ایشان از آنها عکاسی کردهاند، مثل خانم دررودی و خانم معتمد آریا. در این عکسها لحظه خاصی است که فراچنگ آوری آن بسیار مشکل است. من معتقدم که پرترههای آقای ضیائی، تنها چهرههای اندیشمندان و بزرگان کشور ما در مقابل دوربین او نیستند. این پرترهها، مجموعهای از حس درونی و درک و دریافتهای او از جهان رمزآمیز، نبوغ، فردیت و هویت شخص مقابل دوربین است. ترکیبی که چیز سومی است که نه خود هنرمند است و نه عکاس، بلکه چیز سومی است که در آنچه به استاد بزرگوارم جناب آقای دولت آبادی و اساتید دیگر اهدا شد، دیدیم.
او افزود: علیقلی ضیائی توانسته با دوربینش تصویر چهره شناسانهای از عصر خود به چنگ آورد، درک کند و به یادگار بگذارد. یک گام بعد از عکاسی پرتره باید به عکاسی پرترههای محیطی ایشان بپردازم. در این عکس ها کاراکترها، بدون آنکه موقعیت اجتماعیشان هیچ گونه اهمیتی داشته باشد، در طبیعت پیچیده خود به عنوان افرادی که، همچون سایر افراد، پافشاری میکنند. در این رابطه توجه شما را جلب میکنم به بچهها و افرادی بومی که با پس زمینههایشان عکاسی شدهاند و شما میتوانید موقعیت آنها را در فضایی که عکاس فراچنگ آورده به خوبی بینید. ایشان توانسته است با استفاده از جزئیات فضا و محیط و ترکیب آن با کاراکترها به جایی برسد که هر کدام از عکسها حس و حالی از زمانه و تاریخ خود بدست دهند.
وی در ادامه گفت: من نه به عنوان یک هنرمند، بلکه به عنوان کسی که عاشق فرهنگ، تاریخ، هنرمندان و ادب کشور است و هر روز دارد در این راستا تلاش میکند، متاسفم که هیچ وقت نتوانستم از نزدیک ایشان را ببینم و خوشوقتم که او در کشور ما میزیسته و عکسهایی چنین قدرتمند برای ما و فرهنگ ما به یادگار گذاشته است.
پس از این سخنان، چند دقیقهای به نمایش عکسهایی از زنده یاد ضیایی به هنگام عکاسی و در سفرهایشان اختصاص یافت.
در پی آن، دهباشی با اشاره به فروش ترجمههای غیر مجاز از رمان «کلنل» استاد دولت آبادی گفت: چاپ قاچاق ترجمه مغلوط از روی متن آلمانی «کلنل» این روزها جلوی دانشگاه تهران و در بساطیها دیده میشود. این متن، نه ربطی به آقای دولت آبادی دارد و نه روح کلام ایشان در آن منعکس است، بلکه خیانت آشکاری است به حقوق نویسندهای بزرگ. من از شما دوستانی که در رسانههای مجازی فعال هستید میخواهم که این مطلب را همه جا منعکس کنید. این ترجمه مغلوط تحریف شده سر سوزنی از رمان فارسی نوشته استاد دولت آبادی در خود ندارد و مورد قبول ایشان نیست. این ترجمه را که این روزها عرضه میکنند و کسی هم جلودار آنها نیست، نخرید و نخوانید، تا زمانی که فرصت انتشار متن اصلی به قلم استاد در ایران فراهم شود. اصلا ًترجمه چه معنی دارد وقتی که یک اثر به فارسی نوشته شده است. بارها این مطلب را از تریبون شبهای بخارا گفتهایم و باز هم تکرار میکنیم. این حداقل کاری است که ما در مواجهه با تضییع حقوق یک نویسنده بزرگمان میتوانیم انجام دهیم.
سخنران بعدی، آقای رضا قوی فکر، روزنامه نگار و از بستگان زنده یاد ضیائی بود. او سخنانش را به نام عشق و به نام خداوندگار عاشق و به نام مهندس علیقلی ضیایی آغاز کرد و گفت: مهندس علیقلی ضیایی عکاس، معمار و هنرمندی که عاشق بود و زیبایی را ستایش میکرد و به زندگی نگاهی متفاوت داشت، اما با متانتی مثالزدنی در خلوت و سکوت معنادار خود در نوزدهم آبان امسال آخرین عکس زندگیاش را گرفت و رفت. عکسی بزرگ که در آن هر چه میبینی از سویی طراوت است و تفاوت و دگر سو درد است و رنج، محرومیت است و تنهایی، بیکسی انسان منزوی و غمگین عصر ما. عکسی که با تمام تلخی، اما در قاب امید جای گرفته است.
رضا قوی فکر از نوجوانی زنده یاد ضیائی گفت
قوی فکر ادامه داد: بند ناف بچه را که جدا کردند، توی همان حالت درد زایمان و نشئگی به دنیا آمدن فرزندی سالم، مادر زیر لب چیزی گفت. دکتر گوشش را به دهان مادر نزدیک کرد. شنید که میگوید: «اسمش علی ست، علی جان من.» و از آن لحظه، نوزاد شد عزیز دردانه مادر. اما وقتی بزرگ تر شد و شکل گرفت، همه دیدند که او شده است علی خان، خان فامیل. بزرگ بود، متین بود و اصیل. علی خان ضیائی که اینجا بودنمان امروز به خاطر نبودن اوست، فرزند مرحوم دکتر لطف الله ضیائی و نوه زنده یاد علامه میرزا عبدالله ضیائی از افاضل قرن و استاد دانشگاه الاظهر مصر بود. از مادر، دردانه مرحومه خانم هما مظفری، فرزند امیر مظفر و نواده امیرحسین خان قاسم السلطنه.
او افزود: علیخان از وقتی توانست راه برود زیر پایش هر چه بود مجله بود و روزنامه و کتابهای پدر. روی دیوارهای خانه پدری هر چه میدید تابلوهای نقاشی رنگارنگی بود که پدر فاضل و اهل ادبش کشیده بود. علیخان می دید که پدرش گوشهای نشسته و دارد با قلم نی خوشنویسی میکند. هر چه در اطرافش بود هنر بود و زیبایی. علی خان لابه لای کتاب بزرگ شد. تصویر نخستین جادویی بود که از نوجوانی توجه اش را جلب کرد. دوربین عکاسی پدر برایش حکم جادوگر را داشت. او از همان زمان عاشق این جادوگر شگفت انگیز شده بود. جعبههای جوراجور عکسهای پدر، یادگارهای گرانبهایی بودند که دکتر ضیائی از جوانی با عشق جمع کرده بود: عکسهایی از فامیل و پیرامونش که حالا برای علیخان نقش با ارزشترین ودیعه را بازی میکرد. عشق به عکاسی در جوانی مسیر آشناییاش را با استاد مسعود معصومی، از برجستهترین نوابغ عکاسی ایران، هموار کرد. با شور و هیجان در محضر استاد شاگردی کرد تا بدانجا که سالها بعد، خود به مرتبهای رسید که عکاسان جوان زبر دست و ماهری را به جامعه هنری کشور معرفی کرد.
ضیائی عکاسی و معماری را به گونهای که خواست خود او بود پیوند زده بود
قوی فکر در ادامه گفت: مهندس علیقلی ضیایی در سال ۵۶ به مدرسه عالی ساختمان رفت. دو سال بعد برای تحصیل در رشته معماری و شهرسازی به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت و همزمان با تحصیل در رشته معماری، عکاسی را هم پی گرفت. اما هرگز نه در معماری و نه در عکاسی ادعایی نداشت. ذاتش چنین نبود. با ادعا بیگانه بود و همچنان بی هیاهو از هر چه نظرش را جلب میکرد عکس میگرفت. این عکسهای پیاپی، جایزههای پیاپی هم دربرداشت، اما هیچ کس از این جوایز و تقدیرها خبری نداشت. هیچکدام از افراد خانواده تا روزی که برای همیشه ترکشان کرد، هیچ تندیسی را بر روی هیچ طاقچهای ندیده بودند تا وقتی که همسفر باد شد و مثل پوپکی آرام و بی صدا رفت و بعد فرصتی پیدا شد تا از اتاق کارش لوح تقدیر و تندیس بیرون بیاورند.
او گفت: ای کاش دکتر ضیائی و همای نازنین بودند و با چشمان خود میدیدند که چه علیخانی در دامان مهرشان پروراندهاند، مثل خودشان بیادعا و مخلص، مثل خودشان مهربان و متواضع، و مثل خودشان دریا دل و نازنین، عاشق هنر و ادب. همین بیادعایی، بیتوجهی به مادیات را در او رشد داد. آنگاه که مسئولین موزه دفاع مقدس برای ساخت ماکت کلاس درس بمباران شدهای در خرمشهر و نیز بازار ویران شده این شهر بیدفاع و نخلهای سوخته بیسرش از مهندس ضیائی خواستند که این عکسها را به قیمتی خوب به موزه بفروشد، علیخان اما تمامی عکسها را به موزه هدیه کرد و ریالی نگرفت. حالا وقتی به آنجا میروید، یادتان باشد ماکت کلاس درس ویران شده از جنگ، از روی عکسهای مهندس ضیائی ساخته شده است. علیخان حالا از یک سو مهندس معماری شده بود تمام عیار که نبوغش را از زیباییشناسی و عکاسی عاریه میگرفت و نیز عکاسی شده بود حرفهای و بیبدیل که هنر چشم نوازش را از معماری قرض میکرد.
قوی فکر افزود: او در حقیقت عکاسی و معماری را به گونهای که خواست خود او بود پیوند زده بود. تصاویر شگفتانگیز مهندس ضیائی از تخت جمشید، پاسارگاد، چغازنبیل، آبشارهای شوشتر، نشانههای اصفهان، خانههای سنتی و معماری بومی شهرهای مختلف ایران، گنبدهای فیروزهای ایرانی که بر پهنه آجرهای خاکی رنگ لم داده بودند، دالانهای تو در توی چشمنواز که یکیشان آنقدر دلبری کرد که شد روی جلد نوار «نوا» ی استاد شجریان، بادگیرهای سر برافراشته ایساتیس، یزد، طبیعت زیبای شمال و جنوب ایران، قشنگترین فرشهای اصیل ایران، دارهای قالی و قالیبافان خسته هنرمند، صنایع دستی و بومی ایران، باغهای معروف ایرانی، فین که جان امیرکبیر آزاده را گرفت، و بزرگترین اثر خشت و گلی جهان، ارگ بم، که بعدها تصویر مخروبه اش را با دوربینش ثبت کرد، از جمله کارهای او است.
او ادامه داد: کار بزرگ دیگر مهندس ضیائی، که تازه دیروز آن را فهمیدم، مرمت بخشهایی از مجموعه وسیع قلعه رودخان، قلعهای متعلق به ساسانیان، در نزدیکی فومن است. دختر کوچکم که او هم عاشق عکاسی است و مدتی نزد مهندس ضیائی عکاسی را شاگردی کرده است، دیروز برای من گفت: «میدانی که علی خان جزو اولین گروههایی است که با دوستان معمارش به قلعه رودخان رفته و بخشهایی از این مجموعه را مرمت کرده؟» گفتم: «نه.» گفت: «آری، وقتی عکسهایی را که از قلعه رودخان گرفته بود نشانم میداد، برایم از این کار بزرگ گفت.» اما همین کار بزرگ را هیچ کس خبر ندارد، حتی نزدیکترین کسان علیخان شاید این مطلب را ندانند. پس این خبر، خود شاهدی است بر این ادعا که مهندس ضیائی کارهای بزرگ دیگری هم انجام دادهاند که شاید روزی دیگر، در جایی دیگر، کسی مثل دختر من آن را بازگو کند.
او ادامه داد: علی خان اما وقتی طبیعت متنوع ایران را زیر پاهای استوارش طی کرد و عکسهای زیبایش از جایجای این سرزمین همیشه جاوید را ثبت و ضبط نمود، سر از کلیمانجارو در آورد. از بالای کلیمانجارو، با دوربینش همه تصاویر را ضبط کرد.
او گفت: علی خان هر بار صدای ساز زن دوره گرد کوچه مهیار را میشنید، بیاختیار به سراغش میرفت. با احترامی مثال زدنی که عادتش بود پاسخ هنر او را میداد. صبح روزی که علی جان از دست رفته بود، همه در خانه جمع شده بودند و ناله میکردند. در میان گریههای بی صدا اما آوازهخوان شهر پشت پنجره داشت با زمزمه آواز سر میداد:
تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن
ای بهار آرزو، بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار، بر آشیانم کن گذر
ای روی تو آیینه ام، عشقت غم دیرینهام
باز آ چو گل در این بهار
سر را بنه بر سینهام
ضیائی را باید در جایگاه یک هنرمند ببینیم
افشین شاهرودی در سخنرانی خود گفت: دو سه روز پیش که آقای دهباشی از من خواست تا اینجا صحبتی بکنم، در این فکر بودم که درباره آقای ضیائی چه بگویم. از ویژگیهای شخصیتی ایشان چیز زیادی نمیدانستم و بررسی کارهایشان هم جایش اینجا نبود. با این فکر مشغول بودم که رسیدم به دغدغه همیشگی خودم درباره ماهیت کار هنری و مشخصاً عکس.
شاهرودی افزود: چند سال پیش گفتگویی برای نشریه «عکاسی خلاق» با عنوان «تحلیل های روانکاوانه عکس و عکاسی» با دکتر محمد صنعتی داشتم. در آن گفتگو صحبت از مرگ شد و بحث به اینجا رسید که بزرگترین دغدغه انسان در تمام طول هستی مرگ بوده و هیچ وقت هم نتوانسته است با این قضیه درست کنار بیاید. ولی انسان سه اختراع بزرگ کرده تا بتواند با این واقعیتی که آن را نمیشناسد، رو به رو شود. یکی از این اختراعات، هنر است که جایگزینی برای مرگ جسمانی میشود. وقتی جسم از میان میرود، با هنر میتوان باقی ماند. ما اطلاعی از جزئیات فیزیکی هنرمندان بزرگ تاریخ نداریم، ولی با افکار، آمال و آرزوها، و دنیای آنها از طریق آثارشان ارتباط برقرار میکنیم.
او افزود: علیقلی ضیائی را باید در جایگاه یک هنرمند ببینیم. ما هنرمندان موظف هستیم که از نسل خود گزارشی به تاریخ ارائه دهیم. علیقلی ضیائی گزارش خود را داد. عکاسی فرانسوی، عکسی دارد از آدمی که وسط یک سیب ایستاده و عمودی به طرف آسمان شلیک میکند. منتقدی با استناد به داستانهای اسطورهای، در مورد این عکس میگوید: «چه می شود گفت در مورد کمانداری که خدنگش را به سوی خویش نشانه میرود. در این صورت پیروزی او در شکست اوست.» تیر از آسمان بر میگردد و به سر او که وسط سیب ایستاده است، اصابت میکند. در عکسهای خرمشهر و جنگ آقای ضیائی، انسانی نیست. هر چه هست ویرانی است. گزارشی بالاتر از این؟ این عکس نشان میدهد که جنگ چه به روز انسان و انسانیت میآورد. حالا تنها چیزی که نیست خود انسان است. تنها ردپای انسان در این عکسها، قاب عکس شکسته و کجی است که در یک خانه بمباران شده دیده میشود.
در عکسهای طبیعت ایشان هم آنچه هست زیبایی زندگی است. در مقابل انسانی که واقعاً کوچک است، آنچه خودنمایی میکند فضا، دنیا و گسترهای است که او را دربرگرفته است.
او در پایان گفت: امیدوارم هنرمندانی از این گونه، که بتوانند گزارشهایی درست به تاریخ دهند، زیاد داشته باشیم.
حمید کرامتی از سالها دوستی با علیقلی ضیایی حکایت کرد
سپس، نوبت به حمید کرامتی، دوست و همکار دیرینه علیقلی ضیائی، رسید: برای من که در دوران جوانی، آشنایی با آدمهای گوناگون لذت بخشترین دلمشغولی بود، آشنایی و دوستی با علیقلی از حالت دلمشغولی همیشگی در آمد و ناگهان به یک کشف بزرگ در زندگیام بدل شد. احساس کاشفان قارهای جدید را داشتم که به سرزمینی با معادن و ثروتهای فراوان رسیدهاند، با این تفاوت که من به گنجینهای کوچک، اما پایانناپذیر از ثروت انسانی و معنوی دست یافته بودم. تجربه شناخت آدمیان به من آموخته بود که شخصیت هر آدمی اغلب ممکن است یک یا چند صفت نیک انسانی را در خود داشته باشد، ولی علیقلی کسی بود که گلچینی از روحیات نیک همچون مهربانی، تواضع، بخشندگی، بردباری، دلسوزی، خیرخواهی و احترام بی مثال به دیگران را یکجا و فراوان در سرشت خود داشت.
کرامتی گفت: بروز همین روحیات در جریان کار و زندگی او، برای من که در سالیان دراز دوستی و همکاری نظاره گرش بودم، در عین لطف و زیبایی سرشار از مکاشفه و آموزندگی بود. با همین خصوصیات و روحیات عالی انسانی بود که علیقلی هر جا که حضور مییافت، بی هیچ چک و چانهای در دل همگان جا میگرفت: از آشنایان و همسایگان و همکاران و فعالان حرفه گرفته تا کسانی که فقط یکبار با او دیدار داشتند و یا حتی رانندگان روزانه آژانسی که بردن این مسافر ویژه را برای خود یک شانس می دانستند.
او افزود: اما اینک آنچه که برای من قابل تأمل و ستودنی مینماید، پیوند صادقانه خلق و خوی نیک این هنرمند عکاس و معمار و شهرساز است با دستاوردهای هنری و حرفهایش. علیقلی در زندگی همواره غرق در آرامشی مثالزدنی بود و همین آرامش استوار، بستر تمرکز او در خلق آثار هنری و حرفهای او بود.
کرامتی ادامه داد: در محیط کار اغلب شاهد بودم علیقلی تمرکز خود را بر روی یک کار و فقط یک کار می گذاشت، ولی همان کار را به گونهای بیبدیل به انجام میرساند. در همین خصوص تعهد حرفهای او را میتوان مثال زد. او هر پروژهای را به نحو ایدئال طراحی میکرد و میزان کار روی پروژه را با مبلغ حقالزحمهاش تناسب نمیبست. من به عنوان مدیر او هیچگاه موفق نشدم وادارش کنم روی پروژهای، به خاطر محدودیت حقالزحمه، کمتر وقت صرف کند. داشتن شرافت حرفهای درس ارزنده ای بود که از او آموختم.
همچون بسیاری هنرمندان، علیقلی کم سخن بود و در عوض این ضعف بیان را در کارها و آثار هنریاش خداگونه جبران می کرد. اصلاً او بیان شفاهی احساسات را چربزبانی و گزافهگویی میپنداشت و خود کوچکترین استعداد و توانایی حتی در شرح و بیان آفریدههای هنری و حرفهای خویش نداشت. در زمان ارائه پروژه نزد کارفرما هر بار نگران بودم که او نتواند حق مطلب را بابت طرحهای ارزشمند خود ادا کند و غالباً نیز چنین میشد. یقیناً التجای او به زبان شریف هنر، تنها راه ممکن برای بیان احساسات سرکشی بود که هیچ کس قادر نبود ذرهای از آنها را از زبان خاموش خود او دریافت کند. شاید به همین خاطر بود که او طرحهای خود را به بهترین شکل ممکن ارائه میکرد تا بلکه اصلاً نیازی به شرح و بیان نداشته باشند. وسواس و دقت موشکافانه او در ترسیم جزئیات و آمادهسازی نقشهها به حدی بود که غالباً حوصله همکاران زیردست او را سر میبرد. اما در پایان، محصول نهایی کار او از نظر ترکیب، کادربندی و انتخاب رنگها کمابیش کاری هنری از آب در میآمد. در این زمینه، صحنههایی که او از ویرانههای شهر خرمشهر در دوران جنگ ثبت کرده، غمبارترین تصاویر ممکن از این رویداد هولناک تاریخ کشور ما است. عکسهایی که از فقر و محرومیت مردم نقاط مختلف گرفته، به عالیترین نحو و مؤثرترین زبان، احساس عمیق و انسانی عکاس از ظلم و جفا بر هموطنان خود را به نمایش میگذارد. حال آنکه کمتر کسی از اطرافیان علیقلی، از زبان او ناله و شکوهای در مورد تلخیهای جنگ یا دردهای مردم فقیر شنیده بود.
از دیگر خصوصیات علیقلی را فروتنی بود عنوان کرد و گفت: او اساساً هیچ ادعایی در مورد کارهایش نداشت. با وجود آن پیشینه پربار و داشتن عکس های پرشمار هنری، هیچگاه از کارهای خود نمایشگاه نگذاشت و به رغم اصرار دوستان، علاقه چندانی به این کار نشان نداد. تنها نمایشگاه عکس وی، که بدون اطلاعش تدارک دیده شده بود، زمانی برگزار شد که بیش از یک ماه از مرگ نابهنگام او سپری شده بود. تقدیر آن بود که دوستانی که میخواستند علیقلی را با این نمایشگاه غافلگیر کنند، خود غافلگیر مرگ ناباورانه او شدند.
کرامتی ادامه داد: علیقلی که در کار و زندگی با دیگران مهربانترین بود، با خود اما سر جفا داشت. او به سلامتی خود سخت بیاعتنا بود و با وجود مشکلات تنفسی چند ساله، از کشیدن سیگار که دلبستگی دیرینهاش بود، نمیکاست. در مقابل سرسختی او کاری از دوستانش ساخته نبود و اینگونه بود که در مقابل چشمان نگران ما، آگاهانه به سمت فنای خود قدم برمیداشت. در چند ماه آخر، تنگی نفسش اوج گرفته بود و من که در آتلیه در جوار او بودم، میدیدم که هر روز نومیدانه تر در خود فرو میرود و گاهی حتی صدای نفس های خسته او را که به سختی بالا میآمد، میشنیدم .
او در ادامه گفت: حالا او رفته و من که رفتنش را باور ندارم، گاهی در آتلیه از پشت میزم ناخودآگاه سر بلند میکنم تا او را ببینم. یک لحظه خیال میکنم هنوز پشت میز نشسته و در آرامش همیشگیاش مشغول کار است. هر بار که جای خالیش را میبینم، دریغمندانه به یاد این شعر اخوان میافتم:
ما چون دو دریچه رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز، سلام و پرسش و خنده
هر روز، قرار روز آینده
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است.
در ادامه، پیام تصویری خواهر مهندس ضیایی، خانم یاسمن ضیائی، نمایش داده شد. ایشان از طرف خود و خواهر و برادرش، گلی و حسینعلی ضیائی، از دهباشی و حاضرین در مجلس تشکر و اظهار امیدواری کرد که از این پس بتوانند در تمام جلساتی که اختصاص به بررسی زندگی و آثار علیقلی ضیائی دارد، شرکت کنند.
سپس، با حضور استاد فخرالدینی و آقایان اسکویی و شاهرودی، پرتره فریدون مشیری اثر زنده یاد ضیائی، توسط همسر ایشان به خانم بهار مشیری تقدیم شد رضا قوی فکر نیز پرتره استاد پرویز کلانتری را تقدیم کرد.
او یک معمار ستایشگر بود
در ادامه دهباشی از خانم ژیلا نوروزی دعوت کرد تا همراه با دخترشان، یلدا ضیائی، در جایگاه حاضر شوند. مهندس نوروزی در سخنانی به بیان جنبه هنری آثار همسر خود پرداخت: او پدید آورنده برخی از بهترین عکسهای معماری بومی ایران است. آنچه که او را از خیلی دیگر از عکاسان متمایز میکند، نگاه بسیار بسیار آراسته و شاعرانه او به فضا است. او یک معمار ستایشگر است.
نوروزی افزود: در عکسهای او میتوان خنکای سایه را در گرمای سوزان کوچههای شهرهای کویری و نسیم خنک بادگیرها را در فضای یخچال گنبدی بر پوست حس کرد. عکس او از هندسهای برخوردار است که به واسطه قواعد و آرایش خطوط نسبت به یکدیگر، احساس ژرفی را در مخاطب ایجاد میکند و آنچه که در این ترکیب نقش موثری بازی میکند، ترکیبی است که نور و تاریکی بر عهده دارد. او در عین حال در جستجوی خلوص و سادگی بود و شکل هایی را مییافت که مفهوم انتزاع را به بهترین وجه نمایان میساخت. عکسهایی که از بازار کاشان، سر در مسجد جامع یزد، خانه های ابرقو، زواره و نائین دارد، مؤید این مطلب است.
او گفت: مجموعه عکسهای ابیانه، روستای موجن، مسجدجامع و کاروانسرای نطنز، در عین خلوص و سادگی دارای کمپوزیسیون و تعادلی است که بیبدلیل است. او زوایایی را در فضا کشف میکرد که دیگران قادر به دیدن آن نبودند. او نور و چاپ را آموخت و کمپوزیسیون را از آموختههای معماری به دست آورد. او برخوردار از شمی قوی بود که عکسهای او را منحصر به فرد میکرد.
همسر ضیاعی افزود: عکسهایی که با سوژههای اجتماعی گرفته است، یادآور عکسهای پل استرند است. او یک هنرمند واقعگرا و هوادار شیوه مستقیم و واضح عکاسی است. عکسهای او دارای وضوح زیادی هستند و مفاهیمی بسیار عمیقتر از دقت ساده فنی در آنها نهفته است.
ضیاعی به والایی و وقار سوژهاش احترام میگذاشت
به گفته نوروزی پرترههای او انتقال احساس ناب است. او عکاسی پرتره را در محیط کاری و زندگی هنرمندان انجام میداد و سعی داشت تا منزلت اجتماعی آنان را به تصویر کشد. زمینه سیاه پرترههایش عمدتاً تأکید را بیشتر بر روی حالت صورت متمرکز میساخت. در هنگام عکاسی تمرکزش بر روی کارش بود و اشخاص را آزاد میگذاشت تا احساس راحتی کنند. او به دنبال شکار لحظهای بود تا احساسات اصیل از شخصیتها بروز پیدا کند. او میدانست نور تنها روشنایی نیست، بلکه میتواند خوانش و تفسیر عکس را تغییر دهد و آن را با آگاهی انتخاب می کرد. او همیشه به والایی و وقار سوژهاش احترام می گذاشت. این امر، انسجام شیوه کارش را بیشتر میکرد. او از قبل به دنبال فیگور یا دکور خاصی نبود، بلکه همواره به دنبال شکار لحظهای بود که بتواند شخصیت و حالات هر شخص را به نمایش بگذارد؛ آن لحظه کوتاهی که آنچه در درون ذهن، روح و روان هر شخص وجود دارد، در چشمانش، دستانش و رفتارش منعکس میشود. این لحظهای است که میباید ثبت شود. او معمولاً همان جا ایدهاش را از شخصیت و ظاهر سوژه بیرون میکشید. در عکاسی پرتره از هنرمندان و شخصیتها، گاهی ویژگیهای فردی خاص و معانی حالاتی مانند خم شدن سر، برق چشمان و تغییرات چهره را تشخیص میداد و آن را ثبت میکرد. این تأثیر در برخی از تصاویر او بسیار شگفت انگیز است.
او گفت: عکسهایی که با سوژههای اجتماعی و مردم عادی، علیالخصوص کودکان، دارد بسیار تأثیرگذارند، همانند عکس کودکی جنگزده در شکاف چادر که کتابی در دست دارد یا عکس کودک گریانی که بر دیوار کاهگلی تکیه زده است و نیز پرتره پیرمرد نابینایی که شیارهای عمیق صورتش بیانگر مفاهیم عمیق اجتماعی و فلسفی است.
نوروزی ادامه داد: هنگامی که به کارنامه پربار او نگاه میکنیم، عکسهای طبیعت او نیز جایگاه ویژهای دارند. او در این عکسها به دنبال عظمت بود و گستردگی را به بهترین وجه به نمایش میگذاشت. غالباً برای آنکه به این گستردگی، برجستگی بخشد اجزای مؤثر و گویایی را در زمینههای نزدیک انتخاب میکرد. آگاهی دقیقی که به زیبایی پایدار طبیعت داشت، آرایش زیبایی به عکسهای او بخشیده است. این ذات ساده و حقیقت گوی عکسهای او است که عاری از حقهها و تکنیکهای عکاسی است و بیننده را به خود جلب میکند.
او افزود: در مجموعه عکسهای خرمشهر که در سال ۶۲ گرفته است، توجه بیننده به ترکیب عناصر، کنترل تاریکی و روشنایی، و نمود موفق بافت عناصر جلب میشود که در ترکیبی دراماتیک بر صفحه نقش بستهاند و آمیزهای عجیب از احساس سکون و ترس را ایجاد میکنند. این عکسهای دراماتیک، چون طبیعتی بیجان بر صفحه نقاشی، تأثیر هولناک جنگ و تأثیر مخرب انسان جنگ افروز را بر طبیعت و شهر به تصویر میکشد. تصویر نخلهای بیسر، درختان سوخته، کشتیهای غرق شده، دیوارهایی که زخم جنگ آنها را متلاشی و پارهپاره کرده، دیواری که تنها قاب عکسی بر آن باقی مانده، یا کت و کلاهی که به انتظار صاحبش بر صحنه زندگی باقی مانده، همگی از تأثیرگذارترین عکسهای جنگ هشت ساله است.
نوروزی در خاتمه سخنان خود از دهباشی و کانون زبان فارسی برای این شب به یاد ماندنی تشکر کرد.
در پایان مراسم، دهباشی اظهار امیدواری کرد که در سالگرد درگذشت زندهیاد ضیائی بتواند یادنامهای در خور ایشان منتشر کند.
پس از این مراسم، حاضران از نمایشگاهی که از عکسهای شادروان علیقلی ضیائی در همان محل ترتیب داده شده بود، بازدید کردند.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.