به گزارش لیزنا، بر اساس اعلام مجله فرهنگی و هنری بخارا، در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست به بخشهایی از زندگی میرجلالالدین کزازی اشاره نمود و گفت:
استاد میرجلالالدین کزازی در ۲۸ دی ماه ۱۳۲۷ در شهر کرمانشاه متولد شد و در مدرسۀ آلیانس دوران دبستان را طی کرد و در همین مدرسه بود که با زبان فرانسوی آَشنا شدند. این آشنایی با زبان فرانسه در دهههای بعد زندگی ایشان منجر به ترجمۀ آثار ادبی از این زبان شد. دورۀ متوسطه را در مدرسۀ رازی کرمانشاه در رشتۀ طبیعی گذراندند و سرانجام در سال ۱۳۴۶ در همین رشته دیپلم گرفت و در همین سال در کلاس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران آغاز به تحصیل کرد. سرانجام در سال ۱۳۵۱ در مقطع کارشناسی زبان و ادبیات فارسی فارغالتحصیل شد. در این سالها بود که ترجمۀ کتاب «آتالا و رنه» از شاتو بریان و سه داستان گوستاو فلوبر از ایشان منتشر شد. همچنین در سالهای ۱۳۶۸ و ۱۳۶۹ کتابهای «دّر دریای دری» در حوزۀ سبکشناسی و تاریخ ادبیات فارسی و «رخسار صبح» در بخش خاقانی شناسی، «زیباشناسی سخن پارسی» در حوزۀ دانش بیان و ترجمۀ «تلماک» اثر فنلون و کتاب «از گونهای دیگر» در موضوع شاهنامهشناسی و ترجمۀ «انه اید» از ویرژیل را منتشر کرد. در همین دوران است که اولین مجموعۀ شعر دکتر کزازی با عنوان «بیکران سبز» و تصحیح متن «بدایع الافکار فی صنایع الاشعار » واعظ کاشفی سبزواری منتشر شد. در سال ۱۳۷۰ است که ایشان کتابی در حوزۀ شاهنامهشناسی با عنوان «مازهای راز» را به چاپ رساند. و با ترجمۀ رمان «رویدادهای شهر سنگی» از اسماعیل کاداره، این نویسندۀ آلبانیایی را به زبان فارسی معرفی کرد. ایشان همچنین دو ویرایش تازه از رباعیات خیام و غزلهای سعدی را در همین دوران انجام داد.
دهباشی در ادامۀ سخنانش به دیگر تألیفات دکتر کزازی پرداخت و گفت: از دیگر تألیفات دکتر کزازی در سالهای هفتاد به بعد میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
«رویا، حماسه، اسطوره» در حوزۀ شاهنامهشناسی، «زیباشناسی سخن پارسی» در زمینۀ دانش بدیع،
«دیرمغان» دربارۀ حافظشناسی و ویرایش نوینی از «دیوان خاقانی» در دو جلد.
او در ادامه افزود: استاد کزازی در سال ۱۳۷۶ به دانشگاه بارسلون اسپانیا برای یک دوره تدریس زبان فارسی سفر کرد که دو سال به طول انجامید. حاصلش سفرنامۀ «روزهای کاتالونیا» است. استاد سپس به کار شاهنامهپژوهی ادامه داد و «نامۀ باستان» را در سالهای ۷۹ تا ۱۳۴۸ در نُه مجلد منتشر کرد. همچنین کتابهایی را با عناوین «فرزند ایران» که اثری داستانی پیرامون سرگذشت فردوسی است، کتاب «پدر ایران» مجموعهای داستانی-تحقیقی دربارۀ سرگذشت کوروش شهریار هخامنشی و کتاب «وخشور ایران» اثری داستانی پیرامون سرگذشت زرتشت را تألیف کردند.
سردبیر مجلۀ بخارا در بخش دیگری از این جلسه از دکتر کزازی و ستی آناهیت کزازی (دختر ایشان) دعوت کرد تا به بحث و گفتگو بپردازند:
کزازی داستان زندگیاش را روایت کرد
علی دهباشی: لطفا از خود و محیط کودکی و نوجوانی و دنیایی که در آن بالیده و تعلیم یافتهاید بگویید و اینکه چگونه معلومات و تعلیماتتان با فرهنگ ملی آمیخته شد و این شاخصه در آثارتان متبلور گشت؟
کزازی: شادمانم که در این بزم خورشیدی شما را میبینم. ایران ما در درازنای تاریخ خود، همواره سرزمین خورشید بوده است من نمیدانم چرا ژاپن را بدینسان برنامیدهاند؟ ما ایرانیان هر کیشی را ورزیدهایم و پیرو هر آیینی بودهایم و به هر سامانۀ باورشناختی می گراییدهایم یا می گرویدهایم و همواره خورشید را روشنایی را و روز را گرامی میداشتیم. از همین روی شما چون دلبستۀ این سرزمین هستید، جامی خورشیدگون دارید، بر چشم من بسیار گرامی هستید.
بههرروی من در ۲۸ تیرماه ۱۳۲۷ در کرمانشاه زاده شدهام. در خانوادهای فرهنگی که بنیادگذار آموزش نو در این شهر بوده است. نیای دوم من یا روشنتر بگویم اَفدَرِ نیای دوم من (پدر من) مردی فرهیخته، دانشآموخته، پیشگام و مردمدوست بوده است. او نخستین آموزشگاه دخترانه را در کرمانشاه پی میافکند. تیره دلان، مردی خاماندیش و ساده دل را میفریبند بر میگمارند که شبی در خَم کوچهای با تپانچه تیری به او بزند. او به گناه اینکه میخواسته است دختران ایرانی کرمانشاهی دانش بیاموزند، سه روز پس از این رخداد جان میبازد. این را گفتم که برهانی باشد بر آن سخن که من در خانوادهای زادهام و بالیدهام که نه تنها دوست داران فرهنگ بودهاند، حتی دریغ نمیداشتهاند که جان خویش را به پاس این دوست داری بیفشانند. بارها گفتهام و نوشتهام که نخستین راهنمون و آموزگار من از فراخترین نگاه با گستردهترین معنای این دو واژه، روانشاد پدرم بود. مردی که دلبستۀ ایران بود. به تاریخ ایران، به پیشینۀ نیاکان و زبان و ادب پارسی میشیفت (شیفته بود). گاهی خود نیز شعری میسرود. من از سالیان خردی با فرهنگ و ادب ایران آشنایی یافتم حتی پیش از آنکه به دبستان بروم و خواندن را بیاموزم. پدر به هر بهانهای بیتی بلند و ارجمند از سخنوری بزرگ را بر زبان میراند. انگیزههایی گوناگون میآفرید تا ما به فرهنگ و ادب ایران بیش از پیش بپردازیم. یکی از نخستین دستگاههای آوانگار (ضبط صوت) که به کرمانشاه آورده شد همان بود که روانشاد پدر فراهم کرده بود و اما این دستگاه ابزاری فرهنگی شد در خانۀ ما. پدر زادروز فرزندان را به آیین گرامی میداشت. کمابیش همواره جشنی بزرگ میآراست. نه تنها خویشان، دوستان، آَشنایان بلکه فرهیختگان، نویسندگان، روزنامهنگاران و نامداران شهر هم بدان بزم فراخوانده میشدند. او از آن هنگام که من و دیگر فرزندان او نوشتن توانستیم، ما را بر میانگیخت که متنی را به پاس آن بزم بنویسیم و در آن دستگاه برخوانیم. برنامهای بدین گونه فرهنگی- ادبی فراهم میشد و پدر آن را برای مهمانان پخش میکردند. یکبار مدیر رادیوی کرمانشاه که به تازگی سامان گرفته بود، در شمار مهمانان بود. من متنی ادبی را نوشته بودم به پاس روز مادر. او را بسیار خوش افتاد. از من خواست که به استودیو رادیو بروم و آن متن را زنده، در دم برخوانم و پخش بشود. من چنین کردم. به راستی، به درستی به یاد ندارم که چند ساله بودم اما یا نوآموز دبستان بودم یا در سالیان نخستین دانش آموزی. این نخستین پیوند من با رسانههای نو بود. همچنان از سالیان نوجوانی به نوشتن و سرودن آغاز نمودم. این نوشتهها و سرودهها در روزنامه و هفته نامههایی که کرمانشاه که در آن سالیان کمشمار هم نبود به چاپ میرسید. پیداست که در خانوادهای چنین، زمینه به شایستگی فراهم بود تا آنچه من هم اکنون هستم بشوم. انگیزههای دیگری هم بیگمان در کار بود. یکبار گفت و گوگری از من پرسید شاید میسَزَد نام او را بر زبان بیاورم چون آشنای شماست: آقای محمدرضا ارشاد. او گفت و گویی دراز دامان، سه چهار سال پیش دربارۀ زبان پارسی با من انجام داد. کتابی گرانسنگ و پربرگ از این گفت و گو به دست آمد که بانام «آوایی از ژرفا» به چاپ رسید. یکی از پرسشهای او این بود: این زبان ویژه که او را حماسی مینامید چگونه در شما پدید آمد؟ من خاستگاهها و انگیزههایی را یک به یک برشمردم. یکی از آنها این بود که شاید چشماندازهای کرمانشاه هم در این پدیدۀ درونی، فرهنگی، روانی و مینوی کارکردی میداشتهاند. کرمانشاه شهری است باستانی. شما به هر گوشۀ آن بنگرید یادگاری شکوهمند، شگرف از تاریخ و فرهنگ ایران را پیشاروی خود خواهید دید. از طاق بستان گرفته تا بیستون، کوه خدایان. که درازدامانترین سنگ نوشتۀ جهان را هزاران سال بر سینۀ سخت و سِتبر و سُتوار خویش پاس داشته است. یکی از کهنترین، ارزندهترین آبشخورهای تاریخ ایران. نخستین نشانههای شهر آیینی بر پایۀ پژوهشهای باستانشناختی در استان کرمانشاهان یافته شده است. از سویی دیگر کرمانشاه شهر کوهساران بلند سپهر سال هست. خورشید بیشتر در آن میدرخشد. سر از پشت این کوهها هر پگاه بر میآوَرَد. کوههایی که راز زمین را به آسمان بازنمودهاند. شهرِ رودهای خروشان است. شهری است که یکی از شکوفانترین کانونهای سه دانش دیرینشناسی فرهنگی است: باستانشناسی، زبانشناسی تاریخی و اسطورهشناسی. من پروا نداشتهام که بگویم بهشتِ این سه دانش است. خواست من ستودن کرمانشاه نیست که زادگاه من است. به گونهای راه به خودستایی بیَنگارید، میتوانَد بُرد. نیازی نیست من کرمانشاه را بستایم. آنچه گفتم تنها از این روی بود که پاسخی به پرسش دوست گرامی: جناب دَهباشی بدهم که چرا آن شدهاید که هستید؟ بسیار انگیزههای دیگر بی هیچ گمان در کارند تا ما آنچه هستیم، بتوانیم شُد. آب و هوای کرمانشاه شاید، نیز در کار بوده است. از سویی دیگر در سالهای پیشین، گردش گیتی دگرگونیهای جهان در این شهر به سامان بود. شما در زمستان نشانههای آن را آشکارا میدیدید. به همان سان در تابستان. یا پاییز یا بهار. شهری نبود یکسره سرد یا گرم. یا رنجور از پژمردگیهای و افسردگی های خزان. اگر من در خوی و خیم آنچنان که دیگران میگویند آرامم و همواره میکوشم در میانه بمانم، میتواند بود که به آب و هوای کرمانشاه بازگردد. من در آنجا چهرهای درخشان را از یاران تاریخی و ایران فرهنگی و ایران منشی همواره میدیدم. دلبستگی من به این سرزمین میانگارم که بازمیگردد به آنچه سخت کوتاه، فشرده گفتم. میدانیم که پایههای هستی راستین ما در سالیان کودکی نهادینه شدهاند. سالیان سِپسین نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری میتوانم گفت گزارش و گسترشی است آنچه در سالیان کودکی پدید آمده است. کودکی من در کرمانشاه گذشته است.
علی دهباشی: در مورد دوران تحصیلتان در مدرسۀ آلیانس و آموزش زبان فرانسه برایمان بگویید؟ سیستم آموزشی این مدرسه چگونه بوده است؟
کزازی: این مدرسه را فرانسویان در ایران و پارهای دیگر از کشورهای جهان بنیاد نهاده بودند به آهنگ گسترش زبان فرانسوی و آشنایی جهانیان با فرهنگ فرانسویان بنیاد نهاده بودند. در کرمانشاه هم این مدرسه سامان داده شده بود. آلیانس به معنی همبستگی، پیوستگی است. در تهران آن را اتحاد یا اتفاق هم مینامیدند. پیداست که یکی از ویژگیهای بنیادین این مدرسه آن بود که زبان فرانسوی در آن از سالیان آغازین به نو آموزان آموخته میشد. از سال چهارم دبستان ما همۀ آموزهها را افزون بر پارسی به فرانسوی هم میآموختیم: املا و انشا و ریاضیات و غیره. پدر چون چندان به آموزشگاههای دیگر دلخوش نبود از سویی، از سویی دیگر با انگلیسیان و آمریکاییان هم پیوندی نداشت- به ویژه با آمریکاییان آنان را مردمانی میدانست بیپیشینه که به ناگاه سری در میان کشورها برآورده بودند و جایی در پهنۀ تاریخ یافته-با زبان انگلیسی هم چندان خشنود نبود. از همین روی من و دو برادر و خواهرم را، هر چهار به مدرسۀ آلیانس فرستاد. این مدرسه هم بخش دبستان را در خود داشت و هم بخش نخستین دبیرستان را. همۀ ما این بخش از آموزش دبستانی و دبیرستانی را در این مدرسه گذرانیدیم. برای آن سه سال دیگر به مدرسههای دیگر رفتیم. آشنایی من با زبان فرانسوی به آن سالیان بازمیگردد. از آن پس این زبان همواره زبان دوم من شد. با ادب و فرهنگ فرانسوی هم به همین شیوه آشنایی جستم. این مدرسه تا سه چهار دهه پیش هنوز در کار بود. سپس کارش به فرجام آمد.
من اگر ایران را دوست میدارم به ناچار شیفتۀ شاهنامه هم خواهم بود
علی دهباشی: بخشی دیگر از کارهایتان پژوهش های شاهنامه شناسی شماست. این آثار را از سال های ۱۳۶۵ به بعد منتشر کردید. آیا از زمان دانشجویی تألیف و تحقیق این کار آغاز شد؟
کزازی: نخستین پوشینه از نامۀ باستان را من زمانی نوشتم که به اسپانیا و شهر بارسلون رفته بودم (به فراخوان و درخواست دانشگاه آن شهر). در آغاز آهنگ و اندیشۀ من آن بود که این پوشینۀ نخستین کتابی بشود آموختاری در رشتۀ زبان و ادب پارسی در ردههای بَرین (دکتری و کارشناسی ارشد). به درخواست آقای دکتر احمدی سرپرست سازمان سمت من نوشتن این زنجیره از کتاب را آغاز کردم. او یکی از شیفتگان شاهنامه است. مایۀ شگفتی هم نیست. چون لُر است. لُران با شاهنامه میزییَند. بارها گفتهام که شاهنامه در خراسان پدید آمد اما امروز لرستان است که سرزمین شاهنامه است. از سالیان کودکی با شاهنامه آشنایی داشتم. دکتر احمدی پافشارانه از من خواست که این کتاب را بنویسم. من هم پذیرفتم. هنگامی که این کتاب در بارسلون نوشته شد، یکسال نوشتن آن به درازا کشید. من دو سال و اَندی در آنجا ماندم کتاب را به ایران فرستادم. هنگامی که بازگشتم، دکتر احمدی و دیگر همکاران او در این سازمان همچنان پای فِشُردند که من این کار را پیبگیرم. من در آغاز تَن در میزدم و شاید مانند استاد توس که در آغاز گمانمَند و بیمناک بود که سرگذشت ایران را بسراید یا نه! چند داستان را نخست سرود مانند: داستان «رستم و سهراب» یا «بیژن و منیژه». سپس بر آن سر افتاد که داستان ایران را از آغاز تا فروپاشی جهانشاهی ساسانی درپیوندد. من هم گمانمند بودم و بیمناک که آیا به کاری چنین سترگ، دیریاز، باریک دست می توانم یاخت یا نه! سرانجام بر این بیم و گمان چیره شدم. شاید در شگفت بیفتید از این ویژگی «باریک» که به کار بردم. پرداختن به شاهنامه کاری است بسیار باریک. باریک به معنی حساس. پرداختن به شاهنامه بازی با آتش است. کسی که با آتش گرم بازی است باید هر دم هوشیار باشد و به پروا. زیرا کمترین ناپروایی دست او را، روی او را، جامۀ او را فرو خواهد سوخت. کمترین لغزش در شاهنامه لغزشی میتواند بود فراگیر. تنها در تنگنای شاهکار ادبی نمیماند. راه میجوید به قلمروهای دیگر: فرهنگ، تاریخ، منش. این شاهنامه، نامۀ فرهنگ و منش ایرانی است. پروای من بیشتر از این بود. که آیا میتوانم گزارشی از شاهنامه بنویسم که این نامۀ ارجمند و سپند نامۀ فراسویی، مینوی، این دفتر دانایی و داد را بسازد و بِبَرازَد یا نه! هر سال پوشینهای نوشتهام. اما انجام گرفتِ کار، دوازده سال به درازا کشید. همواره از یزدان دادار به آرزو خواستم که در این کار بزرگ، باریک، بهین کامگار و بخت یار شده باشم. نشانههایی امیدبخش در این سالیان از این کامگاری و بختیاری دیدهام. سرپرستان سازمان سَمت به من گفتهاند که این زنجیره از کتاب کامکارترین کتابی بوده است که چاپ کردهاند. خواستارانی بسیاری داشته است نه تنها در ایران بلکه در کشورهای دیگر. بههرروی کامگاری و بخت یاری از من نبوده است. من او را دِهِش ایزدی میدانم. بدینگونه بود که نامۀ باستان نوشته شد. اما پوشینههای دومین تا نهمین، چونان کتاب آموختاری نوشته نیامد. همگان میتوانند خوانندگان آنها باشند. اما در دانشگاهها هم، چونان کتاب آموختاری هم، پوشینۀ نخستین هم، سه چهار پوشینۀ آغازین درس گفته میشود. کسی نمیتواند دلبستۀ ایران باشد اما به شاهنامه نشیبَد(از شیفتن). من اگر ایران را دوست میدارم به ناچار شیفتۀ شاهنامه هم خواهم بود.
واژهها کور و بیسامان نیست
علی دهباشی: در بین آثار شما در بخش ترجمه، «انه اید» ویرژیل از جایگاه خاصی برخوردار است. متنی که در ترجمۀ آن یافتن کلماتی هم معنی در زبان کهنۀ پر رمز و راز فارسی کاری دشوار بوده است. شما به علت تسلط خود در زبان فارسی کهن توانستهاید ترجمهای مناسب را ارائه دهید. در مورد این اثر برایمان بگویید؟
کزازی: این سخنی که شما گفتید نشانۀ آشنایی ژَرف شما با زبان فارسی و برگردانهایی که در این زبان انجام گرفته است. من به جز «انه اید» چندید شاهکار ادبی دیگر کهن را از ادبِ رومی و یونانی به فارسی برگردانده بودم. ایلیاد و ادیسه، افسانههای دگردیسی از اُوید دو نوشتۀ کم و بیش کوتاه از سِنِک و غیره. اما در این میان خود، انه اید را بیشتر خوش میدارم. نه از آن روی که از آن پیش به فارسی برگردانده نشده بود. چون چندین متن دیگر را هم که من فارسی کردهام، نخست بار بدین زبان برگردانده شده است. نمیدانم برگردان انه اید چند ماه زمان بُرد؟ اما در پاسخ به پرسش شما من ناچارم از شیوۀ کار خود اندکی سخن بگویم. هر کاری که انجام می دهم، نوشتنی، پیش از آنکه پژوهش باشد یا برگردان، نوشتن جُستار و هرچه کاری هنری است. پیوند من با آن پیوندی هنرمندانه است. آن هنگامی که خامه به دست میگیرم و به نوشتن میآغازم نمیدانم به درستی چه خواهم کرد! اگر انه اید آن زبانی که شما میگویید، دارد. به کار گرفتن این زبان آگاهانه و به خواست من نبوده است. متن، چنین خواسته است. یا شاید ویرژیل نمیدانم! اگر ما به روح گرایی باور داشته باشیم، چرا نه؟ من حتی اگر جُستاری بسیار فنی و دانشورانه بنویسم. نمونه را در سرگذشت واژه (دگرگونیهایی که واژه به ویژه از دید ساختار آوایی در درازنای زمان یافته است) پیش از نوشتن پِیرنگی بیگمان در ذهن دارم اما آنچه مینویسم در رمزهای آن پیرنگ نمیماند. من در هنگام نوشتن به نکتههایی میرسم که از آن پیش از آنها آگاه نبودهام. بگویم خامه با من سخن میگوید. یکی از فنیترین دانشها در آنچه آنها را دانشهای انسانی میدانند. برای اینکه دگرگونی زبانها، واژهها کور و بیسامان نیست بلکه سامانمند است. از همین روست که ما میتوانیم بر پایۀ این دانش ریختهای گذشتۀ واژه را که در هیچ نوشتهای نیامده است باز بسازیم و ریختهایی که در آینده شاید بدانها برسد، نیز هم از پیش بیافریم. اما حتی من هنگامی که در چنین زمینهای جستاری مینویسم، آگاه نیستم که چه نوشته خواهد شد و به کجا خواهد رسید. درست آن کار که هنرمند انجام میدهد. هیچ آفرینش هنری آگاهانه نیست. حتی به خواست نیست. اگر شما به هنرمندی سفارش هم بدهید، همچنان این روند در کار است. یا این نمونه را میآورم:
پادشاهی به سخن سالار دربار خود میفرماید که مادیان گرامی ما دوش کرهای زاده است. چامهای بسرای در زایش این کره. سخنور چامهای میسراید به سفارش. آغاز کار آگاهانه است. اما آنچه در پیخواهد آمد آگاهانه نیست. در چند بیت خواهد سرود؟ حتی در چه وزنی؟ با کدامین قافیهها؟ ساختار زبانی، معنی شناختی و زیبا شناختی و غیره ساختارهای دیگر آن سروده چگونه خواهد بود؟ کار و ساز نوشتن برای من به همین شیوه است. خب پیداست در سرودن که آفرینش هنری در زبان است، این کار و ساز و شیوه ژرفای بیشتری دارد. بسیاری از سروده های من از یک لَخت(مصراع) آغاز شده است. چه کوتاه چه بلند. آن لَخت بی آنکه من بخواهم و بدانم در ذهنم جوشیده است. نمونه بیاورم: هنجاری شده است که من اگر به سفر بروم و چند روزی، هفتهای و ماهی در جایی بمانم، گزارش آن سفر را مینویسم. دو سال پیش، تابستان، به پافشاری پسرم که بارها از من و بانوی من(مادر خویش) خواسته بود که به دیدار او برویم، به نیویورک رفتیم. او در آنجا ویژه دانۀ پزشکی را میگذراند. آن هنگامی که در هواپیمای غولآسای لوفت هانزا نشسته بودم با خود می اندیشیدم که گزارش این سفر را بنویسم یا نه؟ چندید سفر پیش از آن رفته بودم که هیچ گزارش از آنها ننوشته بودم. درنگی در کار افتاده بود. نمیدانم چرا! به ناگاه هنگامی که هواپیما گرم نشستن در فرودگاه نیویورک بود، لَختی از ذهن من گذشت:
یَنگ دنیا چنان که میدانی
این لَخت آغاز کار بود. سپس لخت دوم در پی آن آمد:
بر و بویی است با دگرسانی
این آغاز گزارش سفر به نیویورک شد. چامهای نزدیک به سیصد بیت از آن پس سروده آمد. که دوبار هم تاکنون به چاپ رسیده است. تنها گزارش سفر نبود. من هنگامی که به گنج خانۀ متروپلیتن رفته بودم و آن تخته قالی بسیار زیبا را که از آرامگاه صفیالدین اردبیلی را که بدان جا برده شده است، دیدم، که یکی از زیورهای گوهرین و زرین آن گنج خانه است، آنچنان به شور آمدم که از آن پس فرهنگ و تاریخ ایران را با تاریخ و فرهنگ آمریکا سنجیدم. گزارش سفر رنگ و رویی دیگر یافت. در این چامه نام دهها سخنور، دانشمند و اندیشهورز، حتی دَستوران و وزیران دانای ایرانی آمده است. کمترین آگاهی نداشتم از آنچه پس از آن نخستین لَخت در من روی میتوانست داد.
شاهنامه متنی است اسطورهای، پهلوانی، تاریخی
در ادامۀ این جلسه دکتر میرجلال الدین کزازی به سئوالات حاضرین پاسخ گفت:
-سؤالی در مورد ریشههای پیدایش شاهنامۀ فردوسی دارم اینکه وی در نگارش اثر خود تا چه میزان وام دار پیشینیان بوده است؟
کزازی:برترین آبِشخور فردوسی که او دیری آن را می جسته است، بدان سان که در دیباچۀ شاهنامه هم آشکارا از آن سخن گفته است: شاهنامۀ ابومنصوری است که به فرمان سپهسالار توس، ابومنصور محمد عبدالرزاق دَستور دانای وی، بومنصور مُعَمری آن را فراهم آورد. بیشینه این شاهنامه برگردان هوختای نامک یا خداینامۀ پهلوی است. کتابی که به فرمان یزدگردِ شهریار با پایمردی و تلاش فرزانهای ناشناخته که او را دانشور دهقان نامیدهاند، گرد آورده شد. اما همچنان بر پایۀ دیباچهای که از شاهنامۀ ابومنصوری بر جای مانده است، داستانگویانی را از شهرهای گوناگون فرا خواندند، آنچه را آنان در سینه داشتند بازگفتند و به شاهنامۀ ابومنصوری افزوده آمد. به درد و دریغ بسیار باید گفت که این شاهنامه از میان رفته است. تنها دیباچۀ آن برجاست آن هم از این روی که آن را در آغاز پارهای از بر نوشتههای شاهنامۀ فردوسی میآورد. استاد گاه از این داستان گویان به نام یاد کرده است و گاه پوشیده. برای نمونه گفته است که از موبد یا از دهقان این داستان را شنیدهام:
یکی مرد بُد نامش آزاد سرو
که با احمد سهل بودی به مرو
نمونهای است از یادکردِ نام داستانگوی. سپس داستانهایی را که این آزاد سَر از رستم در یاد داشته است در پی میآورد. اما چنان مینماید که آبشخورهای دیگر هم در کار بودهاند. هر چند آگاهی روشنی از آنها نداریم. چندین شاهنامه هست که یا بخشی از آنها بر جای مانده است، اندکی میباید گفت یا نامی (چه نوشته چه سروده). آیا از این آبشخورها استاد بهره جسته است؟ پاسخ سنجیده ای به این پرسش نمیتوانیم داد.
-شاهنامه را بیشتر از چه زاویهای میتوان دید: تاریخی، اسطوره ای، منبع تأمین منابع اجتماعی و رفتار ی یا سرگذشت شاهان؟
کزازی: شاهنامه متنی است اسطورهای، پهلوانی، تاریخی اما آوازۀ بلند شاهنامه بیشتر در گرو بخش پهلوانی است. سپس بخش اسطورهای و سرانجام بخش تاریخی. داستانهایی که ایرانیان از سالیان خُردی میشُنودهاند، با آنها میزیستهاند، بیش از بخش دوم است. پیچیدهترین بخشها هم پیداست که همین بخش نخستین و بخش دوم شاهنامه است. بخش تاریخی را هم اگر کسی جز فرزانۀ فرّمند توس میسُرود مانند هر سرودهای دیگر از این دست دژم میشد و دلگیر. اما هنر شگَرف فردوسی این بخش را هم به بخشی دلپذیر دگرگون کرده است. هر چند در دلپذیری هم سنگ همساز آن دو بخش دیگر نیست. استاد هم خود بر این آگاه بوده اما بر خود بایسته میدانسته است که داستان ایران را بدانسان که در آبشخورهای بوده است بی هیچ فزون و کاست بسراید. من با آنان که برآناند فردوسی بخشهایی را سِتُرده است، هم داستان نیستم. دراینباره به فراخی گفتهام و نوشتهام. اما تنها به یک بُرهان که برهانی است بُرّاق و یک نمونه که نمونهای است ناب بسنده میکنم: هنگامی که فردوسی گفت و گوهای دیریاز بزرگمهر یا بوزرجمهر با انوشیروان و موبدان را که گفت و گوهایی دانشورانه یا اندیشهورزانه یا از سر اندرزگری و راه نمو نیست، پس به ناچار به دور از گرمی و گیرایی و شور و تب و تاب به پایان میآورد، سخنی گفته است که از این دید بسیار گویا است. آن بیت این است:
سپاسِ خداوند خورشید و ماه
چرا استاد سپاسگزار خداوند خورشید و ماه است؟ در لَخت دوم این را سروده و باز نموده است که:
که رَستم ز بوزرجمهر و ز شاه
واژۀ «رَستم» در این بیت بسیار بازنمای است و راز گشای. چرا رَسته است؟ چون در بند و دام بوده است. به کاری میپرداخته که خوشایند او نمیافتاده است. فردوسی میتوانست این بخش را یک سَره بِسِتُرَد یا از آنچه از چندین گفتگو به یکی نمونهوار بسنده کند. چرا چنین نکرد؟ چون روا نمیدانست. از همین بیت آشکارا پیداست که استاد به ناخواست (از سر ناچاری) این بخش را در میپیوسته است. خدای را سپاس می گذارد که از آن رَسته است. شاهنامه سرگذشت ایران است. شما در سرگذشت، خواه ناخواه با نمودها و نشانههای گوناگون از زندگانی کَسان و شیوۀ زیستنشان، خوی و خیمشان، راه و روششان، بزم و رزمشان و بیش و کمشان آشنا میشوید.
من خوش میدارم نکته ای را با شما در میان بگذارم. میخواهم درنگ بِوَرزم بر این ویژگی والای بنیادین در شاهنامه که شاهنامه درست است که شاهکاری هنری و ادبی است اما یکی از مایهورترین و پایه ورترین آبشخورها (سرچشمهها) هم در شناخت تاریخ و فرهنگ ایران است. چند سال پیش کسی به من زنگ زد. اندازهگری بود پیرنگساز (مهندس طراح) به نام فرهاد ِوداد که در یکی از کارخانههای خودرو سازی در سوئد، پیرنگ خودرو را میریخت. هرگز از آن پیش او را ندیده بودم و حتی به نام هم نمیشناختم. دیداری با من نهاد و به نزد من آمد. گفت دفتری کم برگ دربارۀ بیتهای آغازین بیژن و منیژه نوشته ام. از من خواست تا نگاهی بدان بیندازم. خواندن این دفتر خُرد، دری دیگر از شاهنامه را بر روی من گشود. آن کتاب چاپ شده است با یادداشتی که من برای او نوشتم. او بر پایۀ بیتهای آغازین این داستان که استاد در آنها از شبی سخن میگوید که بیژن و منیژه را در آن به سرودن آغازیده است:
شبی چون شبه روی شسته به قیر (خوانش حرف «ی» در کلمۀ قیر با کشش زمانی بیشتر)
نه بهرام پیداست نه کیوان نه تیر (خوانش حرف «ی» در کلمۀ تیر با کشش زمانی بیشتر)
این آواها و مصوتهای بلند بیهوده نیست. هر چند استاد بر آنند که آگاهانه آنها را در بیت به کار نبرده است. آفرینش هنری در ناخودآگاه انجام میگیرد:
شبی چون شبه روی (خوانش حرف «واو» در کلمۀ روی با کشش زمانی بیشتر) شسته به قیر (خوانش حرف «ی» با کشش زمانی بیشتر)
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (خوانش حرف «ی» در کلمۀ تیر با کشش زمانی بیشتر)
شما تا دم دارید میتوانید این مصوتها را بکشید چون سخن از شبی است آرام و خاموش. این آرامش را در جان سخن خود رشته است. شما پیش از آنکه به واژگان و معناها بیندیشید از این ساختار آوایی اثر میپذیرید. دمی چند در آن به سر میبرید و آن را میزیید. این یکی از هنرهای فردوسی است در شاهنامه.
این بیت را بسنجید با این بیت دیگر:
چنانت بکوبم به گرز گران (خوانش ب در کلمۀ بکوبند با آکسانگذاری و تأکید بیشتر)
که پولاد کوبند آهنگران (خوانش پ در کلمۀ پولاد با آکسانگذاری و تأکید بیشتر)
درشت، کوبنده، پتک وار بر سر شنونده کوفته میشود. چون سخن از نبرد و آوَرد و ستیز و آویز است. به هر روی آنجا سروده است که ماه چگونه بود، فلان ستاره چه سان میدرخشید، نکتههایی از این دست من از آن پیش پی برده بودم که این بخشهای آغازین که استاد از نمودهای گیتی در آنها سخن میگوید پیوندی با ساختار داستان دارد. حتی دانشجویی را برانگیختم که پایان نامۀ خود را در این زمینه بنویسد. نمونه را هنگامی که در داستان ایرانیان به پیروزی میرسند این بخش آغازین به بامداد و روشنایی و دمیدن خورشید بازمیگردد اما اگر ایرانیان شکست میآورند به شب و تیرگی. اما این پیرنگساز اندازه گرد که دل در گرو شاهنامه دارد، بر پایۀ این بیتها توانسته بود بهرهجوی از دانش اخترشماری، نه تنها سال حتی ماه سروده شدنِ داستان را به بُرهان (به شیوهای گمان زدای) به دست بیاورد و به دست بدهد. به راستی ورجاوند است. بیهوده نیست که نیاکان ما شاهنامه را نامه ای سپند و مینوی می دانستند.
میرجلالالدین کزازی در پایان سخنانش از فعالیت های دخترش در بخش ادبیات انگلیسی گفت: اگر شما هم داستان شوید و دستور بدهید من دخترم را هم به شما بشناسانم. او دکتر ستی آناهیت کزازی است. که در انگلستان درس میآموخته است. دکتری خود را در رشتۀ زبان و ادب انگلیسی ستانده است. میانگارید پایان نامۀ او در چه زمینهای بوده است؟ بیگمان به شگفت خواهید آمد! پایان نامۀ او «تئوری کوانتوم در نمایشنامههای انگلیسی» بوده و نکته اینجاست که با بهترین داوری پذیرفته شده است. این را از آن روی نگفتم که دختر من است. به هر روی چون پدیدهای است در پایان نامه نویسی خواستم با شما در میان بگذارم.
در این جلسه آخرین کتاب منتشر شدۀ انتشارات بنیاد موقوفات محمود افشار به کزازی اهدا شد.
بخش پایانی این نشست به مراسم امضای کتاب آثار میرجلالالدین کزازی با حضور ایشان و دوست دارانشان اختصاص یافت.