قصیده‌های سنایی برای انسان امروزی هم پرمعنا است

به گزارش خبرنگار لیزنا چهاردهمین درسگفتار سنایی در مرکز فرهنگی شهر کتاب با سخنرانی محمد سرورمولایی روز چهارشنبه چهارم بهمن ماه برگزار شد.

علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب در ابتدای این جلسه عنوان کرد: در این درسگفتارها ما امیدواریم بتوانیم نگاهی دوباره به آثار سنایی داشته باشیم تا پیامهای سنایی برای انسان امروز را بهتر درک کنیم. 

سرورمولایی در این جلسه به اشعار سنایی که با «ای سنایی» و همچنین خطاب به دیگران مانند «ای مسلمانان» بود را تفسیر و تشریح کرد. وی در ابتدای صحبتهایش از کم شدن ارتباط نسل جوان با شعر کهن سخن گفت و پیدا نکردن راه چارهای برای ساده کردن زبان کلاسیک شعر را از دلایل این کم شدن ارتباط عنوان کرد.

وی افزود: سنایی یک استثنا در تاریخ ادبی ماست. او مانند باغی است که انواع گیاهان جالب در آن وجود دارد. این بوستان درهای زیادی دارد. در دوران سنایی شعر فارسی در حال درجا زدن بود و با ظهور سنایی در مسیری افتاد که تا زمان ملکالشعرای بهار نیز ادامه یافت و شاعران بسیاری از دستاوردهای سنایی تغذیه کردند.

سرورمولایی سنایی را شاعری عنوان کرد که در زمان خودش مشهور بود و در ادامه به موضوع خطابههای سنایی پرداخت. وی گفت: در بین شاعران فارسی زبان هیچ کدام به این میزان خطابه ننوشتهاند. ما گاهی در تنهایی در باب خودمان سخن میگوییم و از خود پرسش میکنیم. کمال انسانی در همین پرسش کردن است. سنایی این پرسشها را تبدیل به شعر کرده است. در این شعرهای هم میشود احوال سنایی را بهتر شناخت و هم میشود از شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمانه سنایی بیشتر دانست.

وی درباره مضمون این خطابهها توضیح داد: سنایی در بعضی از این اشعار انگشت بر قلب ارزشها گذاشته است. بعضی از این اشعار در زمان حال نیز با معنی هستند و انگار با مخاطب امروزی سخن میگوید. در اشعاری که با «ای سنایی» شروع میشود، ظاهرا مخاطب سنایی است ولی در واقع با همه سخن میگوید. در این اشعار ابیات مانند حلقه زنجیری به هم پیوستهاند؛ چه از نظر محتوا و مضمون و چه از نظر فرم و زیباییشناسی. سنایی در واقع هم خود را قاضی میکند، هم متهم و هم شاکی.

سرورمولایی در بخشی از صحبتهایش به تحقیقهایی که به امور کلی میپردازد و وارد جزییات نمیشود انتقاد کرد و گقت: ما باید از تکرار مباحث دوری کنیم و به جزییات بپردازیم.

 

وی همچنین به علاقه سنایی به شهر سرخس اشاره کرد و اظهار داشت: هر وقت سنایی دلش از غزنه میگرفت به سرخس میرفت. آنجا دوستانی داشت که با آنها خلوت میکرد زیرا این دوستان او را میفهمیدند و هم صحبتش بودند. این سفرها نتیجهاش اشعاری زیبا در زبان فارسی میشد.