حسنک کجایی؟؟؟

 

 

امروز پس از قریب به 20 سال – کمتر یا بیشتر- که از خواندن آن درس ها می گذرد، پای صحبت استاد پرویز کلانتری، تصویرگر درس های «حسنک کجایی»، «کوکب خانم» و ... نشسته ایم.

 

 

استاد پرویز کلانتری را از تولد تا امروز چطور معرفی می کنید؟

هفتاد و چند سال پیش کودکی با قطعه ذغالی، در کوچه، به روی دیوار خانه شان نوشت، اگر می خواهی مرا بشناسی سر این خط را بگیر و بیا. بعد خط را پیچاند و پیچاند، و رفت روی دیوار بعدی، و بعد کوچه بعدی. ناگهان متوجه شد در کوچه ای ناآشنا گم شده و زد زیر گریه. راه ساده بازگشت این بود که سر همان خط را بگیرد و برگردد ولی انقدر خط ها را در هم پیچانده بود که سر و ته خط را نمی توانست پیدا کند. اما معنی کار این کودک چه بود؟ قرار نبود کسی او را بشناسد که حالا بخواهد سر خط را دنبال کند. معنی روان شناختی این مساله این است که این کودک می خواست قدم در راه خودشناسی بگذارد، می خواست خودش را بشناسد، پس هی خط کشید و کشید تا اینکه در وادی خودشناسی گم شد. آن بچه اکنون دیگر هشتاد و سه ساله است و همچنان خط می کشد تا شاید خودش را بشناسد.

 

استاد بچه که بودیم موضوع انشاء معروفی داشتیم با این عنوان که «تعطیلات خود را چگونه گذراندید» به طور ویژه به ما بگویید «کودکی خود را چگونه گذراندید؟»

من همیشه فکر می کنم خاطراتی که ما با عید نوروز داشتیم، برای بچه های امروز آنگونه نیست. دوره کودکی ما نوروز خیلی جدی بود. یادم می آید ما را می بردند بازار، برایمان لباس های نو می خریدند و شب عید با لباس نو پای هفت سین می نشستیم. هفت سین برای ما خیلی جدی بود، عیدی گرفتن جدی بود و ما چشمان به این بود که بزرگترهای خانواده به ما عیدی بدهند. خلاصه، کودکی با مراسم نوروز و عید شادمانی پر رنگی داشت. یادم می آید در آن سال های کودکی، پنج، شش نفر می شدیم با یک سرپرست می رفتیم بالای شهر، به سینما که فیلم ببینیم. برای ما اتفاق شوق انگیزی بود و پر حادثه. ما شاپور می نشستیم، از شاپور تا لاله زار باید سوار اتوبوس می شدیم و اتوبوس سوار شدن مثل امروز خط نداشت که همه به نوبت سوار شوند، همه همینجور از سر و کول هم بالا می رفتند تا بتوانند سوار اتوبوس شوند و این برای ما خیلی هیجان داشت.

 

تصویرگری برای شما از کجا آغاز شد؟

من از کودکی نشان دادم که به موضوع نقاشی و رنگ علاقمندی دارم. مادرم می گفت، دو سالم بود که پیراهن سفید بلندی داشتم، هر چه دکمه رنگی بود می آوردم و از مادرم می خواستم روی پیراهنم بدوزد. بچه ای دو ساله با پیراهن بلندی که سرتاسرش پر از دکمه های رنگی بود، از همان موقع نشان داده بود که به موضوع رنگ و تصویر شیفتگی دارد. من از دوره دبیرستان کاریکاتوریست بودم و برای روزنامه چلنگر کاریکاتور می کشیدم. بعدها علاقمند به انجام کار گرافیکی برای مؤسسات تبلیغاتی شدم، جلد کتاب طراحی می کردم و این مسأله همزمان شده بود با پایان دوره دبیرستان و ورود به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران. آنجا بود که نقاشی را به طور جدی آموختم.

 

هنوز خیلی از ما با نقاشی کتاب های درسی که حاصل قلم شما بود، خاطره داریم مثل «حسنک کجایی»، «کوکب خانم مادر عباس» و ... برای ترسیم این تصاویر منبع الهام شما چه بود؟

همیشه اصرار داشتم که کتاب های درسی بچه های ایرانی را با آداب و سنت های دیرینشان به تصویر بکشد به همین دلیل به عناصر بومی خیلی اهمیت می دادم. مثلا دکان نانوایی سنگکی را با شاطر و پارو اش نقاشی می کردم. شاید هیچ جای دیگر در دنیا نان سنگک نمی پزند اما، نان سنگک یکی از جلوه های زندگی بومی در اینجاست. من موظف بودم همه چیز را همانطور که بود نقاشی کنم. از نقاشی هایی که بچه ها با آن خاطره دارند «حسنک کجایی» است. حسنک را درست از روی یک بچه طالقانی با همان سر و وضع – چون من خودم هم اهل طالقان هستم- نقاشی کردم.

 

...و من هنوز درس کوکب خانم را با نیمرو و نان سنگکی که سر سفره بود به یاد می آورم.

برای خلق یک اثر چقدر زمان می گذاشتید و این کار را با چه وسواسی دنبال می کردید؟

آنچه بسیار وقت می گرفت کتاب های تاریخ بود، که خُب ما می بایست مثلا پادشاه ایران را نقاشی می کردیم و سوال پیش می آمد که سر و وضع پادشاه چگونه بود، مثلا کفشش بندی بود، سگک داشت، ... و ما هیچ ذهنیتی نداشتیم. خُب در تعامل با مؤلفان چیزهای زیادی یاد گرفتیم و آنها به ما روش تحقیق و پیدا کردن مدارک را یاد دادند. مثلا برای کتاب های تاریخ، آقای پرویز خانلری دست ما را گرفت و برد به کتابخانه ملی، آنجا کتابی از خاطرات مادام دیولافوآ جلوی ما گذاشت که ما ببینیم تخت جمشید را چطور نقاشی کرده است. یادم می آید برای کتاب جغرافی قرار بود کویر را نقاشی کنم، خیلی نمی دانستم چطور باید کویر را به تصویر کشید، آن زمان بود که آقای محمدحسن گنجی که پدر جغرافیای ایران لقب گرفته است، دست مرا گرفت و برد به قسمت مطالعات مناطق خشک در دانشگاه تهران و انبوهی عکس از کویرهای ایران نشانم داد که در واقع گونه گونی کویرها را به من یاد می داد. و چیزهایی از این دست که بر آموخته های ما می افزود؛ بسیار بود.

 

استاد زمانی که این تصاویر را خلق می کردید، فکر می کردید که نقاشی هایتان روزی خاطرات یک نسل شود؟

راستش نه، در بسیاری موارد  اصلا غافلگیر شدیم.

 

متاسفانه این روزها لابه لای برگ های کتاب فارسی حسنک گم شده است، شما فضای تصویر سازی امروز را چطور ارزیابی می کنید؟

همه دغدغه ذهنی من این است که تکرار جوانی من امروز چه کار می کند، چگونه به جهان نگاه می کند و متوجه می شوم که تکرار جوانی من به من سر است. لپ تاپ دارد، کامپیوتر دارد، می فهمد که در جهان چه می گذرد، اما ما کورمال کورمال می رفتیم. یعنی ارتباط با جهان برای نسل ما به این آسانی نبود. بنابراین امروز نسلی پا به عرصه زندگی گذاشته که از خیلی لحاظ جالب هستند. اولین چیزی که من می بینم تنوع عجیبی است که این روزها در کار گرافیک وجود دارد. هر کدام از افرادی که در این حوزه کار می کنند، شیوه ای خاص به خود را دنبال می کنند و همه جور سلیقه ای هست. همیشه از میان تنوع است که یک چیز ناب پیدا می شود و حادثه ای خوب اتفاق می افتد.

 

این روزها، اگرچه نقاشی حرفه ای فرصت همکاری استاد کلانتری را در عرصه تصویرگری کتب درسی گرفته است، اما حسنک تا به ابد خاطره نوستالژیک بچه های دهه شصت باقی می ماند.