داخلی
»مطالب کتابداری
»گاهی دور گاهی نزدیک
(لیزنا: گاهی دور/ گاهی نزدیک ۲۲1): لیلی وکیلی، دانشجوی کارشناسی ارشد کتابداری دانشگاه شهید بهشتی: زندگی پر از تلخیهای غیرقابل پیش بینی است واین رویاهای رنگی آدمی است که میتواند این تلخیها را گاهی شیرین و قابل هضم کند مثل چای با یک حبه قند یاقهوه با یک قاشق سرپراز شکر . از کودکی تخیلی قوی داشتم برای هر چیز کوچک وبزرگی که میدیدم قصه میساختم مثلا برای کفشهایمان در جاکفشی چوبی وقدیمی گوشه دیوار داستانی ساخته بودم دنبالهدار. یادم میاید روزهای گرم تابستان توی ایوان بین گلدانهای شمعدانی می ایستادم وبرای بچههای محله که در حیاط خانمان جمع میشدند قصه های دنباله دار جاکفشی خانمان را تعریف میکردم چیزهای شیرینی که خودم هم گاهی باورشان میکردم ویا وقتی به جالیز اطراف روستای پدریم میرفتیم برای خیار وگوجه وبادمجان جالیز قصه میبافتم. خیار را دلباخته گوجه قرمز میکردم وکاهو را ضلع سوم این مثلث عشقی وبرای گل افتابگردان که در حصار جالیز به تماشای خورشید نشسته بود تعریف میکردم.
حالا هم اینجا بعد از مدتها نشسته ام ومی خواهم یک رویای شیرین برایتان ببافم چند دقیقهای، من بشوم لیلی روزهای کودکی شما هم بشوید بچه های شیرین محلهمان.
همیشه فکر میکنم بعد از پایان روز وقتی درکتابخانه را قفل میکنم و میروم بسمت خانه، کتابها در سکوت ازتوی قفسه ها پایین میایند وشروع به جنب وجوش وزندگی می کنند. مانند فیلم یکشب در موزه یا فیلم داستان اسباب بازیها ویا دیو ودلبر که دیوانهش هستم.
بگذارید جور دیگری برایتان بگویم در رویایم ، مخزن کتابخانهی من مثل یک دهکده کوچک است وقفسه های کتاب هم حکم محله را دارند راهروهای بین قفسه ها هم مثل خیابان و پیادهرو است که ارتباط بین محلات را برقرار میکند حالا فکر کنید وقتی کتابخانه تعطیل میشود وسکوت مطلق برقرار میشود وهمه کارمندان از جمله من میرویم خانه، کتابها از قفسه ها پایین میایند وزندگی کتابی به جریان میافتد.
من حتی در خیالم برای کتابها جنسیت تعین میکنم مثلا ردهی دبلیو او [1]که ردهی کتابهای جراحی است همه اقا هستند از این اقاهای جنتلمن[2] که والس وتانگو[3] خوب می رقصند اکثر شبها این کتابهای جراحی وارتوپدی از محله دبلیو او و دبلیو ای [4]می ایند محله دبلیو پی[5] وبا خانمهای خوشگل این محله سوار کالسکه یا همان ترالی حمل کتاب می شوند ومی روند به سالن مطالعه، شراب میخورنند ومیخندند ومی رقصند وعشقبازی میکنند ودم دم های صبح که وقت بازگشت است سرمست وخوشحال دوباره به قفسه ها باز میگردنندکتابهای خوانده شده وخوش خواستگار، ماننددختران رنگی با لباسهای آبی وسبز وقرمز وزرد مثل فیلم درام عاشقانهی برباد رفته همیشه شانس بهتری برای رفتن به مهمانیهای باشکوه دارند درست مانند دنیای واقعی فخر میفروشند به سادههای خوانده نشدهی بی خواستگار..
درکتابخانهی من وقتی کتاب جدیدی به مجموعه یاهمان دهکدهی زیبا اضافه میشود بقیه کتابها برایشان جشن ورود وخوش امد گویی میگیرند کتابهای جدید با برچسبهای عطف نونوار انگار که لباس جدیدی برتن وکلاه شکیلی بر سر دارند دربین قفسه ها راه میروند وحضورشان را به همه نشان میدهند.
امانت رفتن کتابها برای انها مانند سفر کردن است یک سفر کوتاه یا بلند، گاهی شبها کتابها در میدان دهکده دور هم جمع میشوند وکتابهای باتجربه وقدیمی که به امانت ویا به اصطلاح من، سفر زیاد رفتهاند مینشینند واز سفرهایشان برای بقیه مخصوصا جوانترها میگویند. البته گاهی این سفرها بی بازگشت است یعنی کتابها به امانت میروند ودیگر هیچگاه بازنمیگردند.
در رویای من کتابها هم مثل ما ادمها گاهی بیمار میشوند وانموقع کتابدارمهربان انهارا به صحافی میسپارد صحاف مانند یک پزشک جراح خوب کتابها را درمان میکند بنظرم کتابی که چسبی میخورد وصحافی میشود و به قفسه یا همان خانه باز میگردد مانند کسی است که تازه از بیمارستان ترخیص شده و بقیه کتابها با لبخندهای زیبایشان به عیادتش می روند وسر سلامتی بهش می گویند.
دنیای کتابهای کتابخانه من مثل دنیای بیرون گاهی هم غم انگیز است انها گاهی فراق ومرگ ودوری را تجربه میکنند وان وقتی است که کتابی به سفر بی بازگشت میرود ویا وقتی که داس وجین سرو کلهاش در کتابخانه پیدا میشود. موسم وجین که میشود تا مدتها غم وسکوت درکتابخانه سایه میاندازد کتابها دسته دسته با گل وچشمهای خیس به قفسه های خالی شده میروند وبرای دوستان وجین شده شان سوگواری میکنند ودعا میکنند برایشان که هنگام اعدام دسته جمعی یا همان خمیر شدنشان زیاد درد نکشند.
موسم وجین که میشود دل کتابدارها هم میگیرد.خداحافظی همیشه تلخ است.اما امید با ورود کتابهای جدید درموسم نمایشگاه دوباره در کتابخانهی من جوانه میزند درست مانند زندگی واقعی مرگ وتولد در کنارهم معنا پیدا میکند. زندگی، عشق، امید و فراق واژه هایی ست که درکتابخانه کوچک من جریان دارد.
نوشته و تخیل عالی بود. بازهم برایمان بنویسید.
واژه های زیبای « باده و مدهوش » به جای « شراب و مست » متن خیال انگیزتون رو زیباتر می کرد.
موفق باشید
ای کاش مسئولین تلاش کنند همه یک جور فکر کنند! اجازه بدن هرکسی با تخیل و عشق خودش زندگی کنه...
بسیار جذاب و زنانه بود..
ممنونیم
خیلی لذت بردم خانم وکیلی.زنده باشید. ممنون
ليلي من ......
تصور كتابدارهاي عاشق از كتابخونشون رو عالي نوشتيد، بوي چوب و كاغذ هر روز عاشق ترمون مي كنه. ممنون
ممنونم خانم وکیلی مثل همیشه از خوندن نوشتههای شما لذت بردم