لیزنا، یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی: در غروب یکی از روزهای سرد زمستان و در یکی از کتابفروشیهای خیابان انقلاب، کتابی با عنوان «دربارهء علم» اثر دکتر رضا داوری اردکانی به چشمم خورد، که نشر هرمس ویراست سوم آن را در سال 1390 منتشر کرده است. نگاهی اجمالی به محتوای کتاب نشان میداد که شامل مباحثی بنیادی دربارهء ماهیت علم و مفاهیم مرتبط با آن است، که پس از خرید و مطالعهء دقیقتر آن، ارزشمندی و امتیازهایش برایم روشنتر شد.
همانطور که از عنوان کتاب پیداست، این اثر دربارهء چیستی و ماهیت چندوجهی علم است؛ و نویسنده با نگاهی جامع به مهمترین عوامل اثرگذار بر پیشرفت و توسعهء آن میپردازد. اما نه به آن شکلی که برای بسیاری از ما بدیهی و روشن به نظر میرسد و معمولاً در قضاوتهای مرسوم و متداول در این زمینه میبینیم و میشنویم. زیرا نویسنده با رویکردی فلسفی و تاریخی به طرح پرسشهایی بنیادین حول محور علم میپردازد و ضمن ارائه پاسخهایی دقیق، خوانندگان را به بازنگری و بازاندیشی دربارهء نگرشها و باورهای موجود در این زمینه فرا میخواند. کتاب حاضر سرشار از مباحثی جدی و کلیدی دربارهء فرایند تولید علم و استفاده از یافتههای علمی است، که در بسیاری از آثار دیگر کمتر مورد توجه بوده است. از این رو، همین نگاه عمیق و متفاوت امتیازی ویژه برای آن محسوب میشود.
این کتاب دارای 427 صفحه و متشکل از دو بخش اصلی است. بخش نخست با عنوان «علم، تکنولوژی و توسعه» مباحثی ارزنده دربارهء دشواریهای علم، ماهیت توسعه و تحقیق، ملاحظاتی در باب تکنیک، رابطهء تکنیک و تاریخ، و پیوند علم با ایدئولوژی، اخلاق، سیاست و تکنولوژی دارد. بخش دوم با عنوان «تفکر دربارهء علم» جایگاهی برای انعکاس دیدگاههای نویسنده پیرامون مباحثی بنیادی نظیر رابطهء علم و قدرت، ویژگیهای علم در جهان توسعه نیافته، شرایط گسترش و رشد علم، علم جدید و قدیم، پیوند فلسفه و علم، و مفاهیم بنیادین دیگر است.
به نظرم مطالعهء اثری با این ویژگیها برای متخصصان علم اطلاعات و دانششناسی - و بویژه دانشجویان گرایش علمسنجی - میتواند بسیار سودمند باشد. زیرا متولیان گردآوری، سازماندهی و اشاعهء منابع علمی باید با ماهیت آنچه به عنوان علم خوانده میشود، بیشتر آشنا باشند. کتاب حاضر از جمله آثاری است که میتواند تصویر تازهای از این موضوع برای علاقهمندان ترسیم کند. دکتر داوری در ابتدای کتاب و در یادداشتی که نقش پیشگفتار را دارد مینویسد:
«در مقالات این دفتر سعی شده است که به چندین پرسش اساسی در مورد قوام علم جدید و شرایط و موانع رشد و بسط آن پاسخ داده شود. علم هر چه باشد هرگز و در هیچ جا مستقل از شرایط تاریخی و فرهنگی نیست. درست است که در زمان ما حاصل پژوهش به صورت اطلاعات درآمده و به عنوان کالا خرید و فروش میشود، اما همین کالای قابل خرید و فروش نیز ریشه در زمین فرهنگ و تاریخ دارد.»
به نظرم نکتهء مهم در همین مقدمه اشاره به تاثیر عوامل زمینهای در پیدایش و پیشرفت علم است. عواملی همچون بستر تاریخی و فرهنگی هر سرزمین که فرایند تولید، اشاعه، اشتراک و بهرهمندی از دانش را میسر میسازد. جذابیت این اثر زمانی برای خواننده بیشتر میشود که نویسنده پرسشهایی هستیشناختی در قلمرو علم مطرح میکند. پرسشهایی بنیادی که ما معمولاً به سادگی از کنارشان میگذریم، در حالی که ریشه بسیاری از کاستیها و کژکارکردهای نهادهای متولی آموزش و پژوهش در کمتوجهی به همین پرسشها نهفته است. به سخنی دیگر فقدان تأمل و تفکر کافی دربارهء ماهیت همین مفاهیم بنیادی سهمی اساسی در ابهامها و گاه باورها و انتظارت نادرست ما از علم دارد. مثلاً جایگاه روش برای بسیاری از ما در حد ابزاری است که در خدمت محقق قرار دارد تا راهکاری برای پاسخ به پرسشهای پژوهش باشد. ابزاری که در اختیار هر کس قرار گیرد به نتیجهای یکسان منجر خواهد شد. گویی روش فقط ابزاری ساده است که مثل ابزارهای مکانیکی عمل میکند. اما دکتر داوری جایگاهی به مراتب فراتر از این برای روش قائل است و میان این ماهیت علم و روش پیوندی ذاتی قائل است:
«علم از روش جدا نیست و روش را نمیتوان و نباید چیزی زائد بر علم دانست. چیزی که میتوان به پژوهندگان مبتدی یاد داد، دستورها و قواعد روششناسی است. اما روش به معنای حقیقی لفظ را پژوهندهای که با مسئله آشناست به کار میبرد.» ص. 27
در همین زمینه ایشان در فصلی از کتاب با عنوان «علم، روش و فلسفه» تصویری دقیق از نقش و جایگاه روش در فرایند تولید علم ترسیم میکند و در ابتدای این فصل در این زمینه مینویسد:
«متد – که در فارسی بجای آن «روش» گذاشتهاند – در اصل به معنای مداومت در کار و کوشش و سعی برای رسیدن به مطلوب و غایت است، اما در اصطلاح به «قواعد راه بردن درست فکر» اطلاق میشود. ... معمولاً وقتی از روش بحث میشود، بیشتر به روش پژوهش در علوم یعنی در واقع به متدولوژی نظر دارند، ولی متقدمان، مخصوصاً ارسطو، روش و پژوهش را یکی میدانستند.» ص. 21
تاکیدی که در این تعریف بر قواعد «درست اندیشیدن» و پیوستگی آن با ماهیت علم شده است، نشان میدهد که تا چه میزان آموختن شیوههای درست استدلال منطقی که مبنای سایر مهارتهای مورد نیاز محققان - همچون تفکر انتقادی - است اهمیت دارد. این در حالی است که در کمتر کتاب روش تحقیقی فصلی به قواعد استدلال منطقی و فصلی دیگر به آفتهای آن یعنی مغالطهها (Fallacy) اختصاص مییابد.
البته جامعیت نگاه نویسنده باعث شده که از سوگیری در ارائه مباحث پرهیز کند و در طرح هر موضوع نگاهی به وجوه کمتر شناخته شدهء آن نیز داشته باشد. مثلاً به رغم اهمیتی که ایشان برای روش قائل است، در بخشهای دیگر به درستی یادآوری میکند که هرچند روش جایگاهی رفیع در فرایند تولید علم دارد، اما نباید انتظار داشته باشیم روش به تنهایی کلید حل همه مشکلات پژوهش باشد و فقط با آموزش روش منتظر رونق پژوهش باشیم:
«گاهی میگویند اگر پژوهش رونق ندارد بدان جهت است که دانشآموختگان با روش پژوهش آشنا نیستند. مثلاً پژوهنده باید از قواعد روش علمی پیروی کند، اما مشکل و مانع راه پژوهش بیخبری از متدولوژی نیست و مگر متدولوژی از علم جدا میشود؟ وانگهی اگر حقیقتاً تعلیم روش مشکل، در برنامه درسی دانشگاهها دو ساعت درس متدولوژی میگنجاندند. اتفاقاً بر اثر همین بحثها درسِ کم اثر و کم اهمیت اما به نظر بعضی کسان دستاویز مهم و مشکلگشای متدولوژی در برنامههای درسی قرار گرفته و متاسفانه اثری در بهبود وضع پژوهش نداشته است.» ص. 305
بخشی از این دغدغه نیز مربوط به فقدان سایر مهارتهای است که برای استفاده بهینه از روش مورد نیاز است. زیرا حتی اگر تصور کنیم که همهء دانشجویان با مبانی روششناختی تحقیق نیز آشنا باشند، این آشنایی ضمانتی برای توفیق در بکارگیری روش نخواهد بود. بدیهی است که در کنار مهارتهای روششناختی هر پژوهشگر به مهارتهایی پایه نیاز دارد که باید در خلال سالهای تحصیل خود آموخته باشد. به بیانی سادهتر مثلاً انتظار داریم دانشجویی مثل من که در سالهای دبستان و دبیرستان درس انشاء برایش زنگ تفریح بوده، مهارت کافی در نگارش علمی ندارد، شیوهء تفکر انتقادی و استدلال منطقی به او آموزش داده نشده، مغالطهها را نمیشناسد و از سایر مهارتهای مقدماتی برای تحقیق بیبهره است، ناگهان با گذراندن چند واحد درس روش تحقیق پژوهشگر توانمندی شود و یادگیری روش جایگزین همهء این مهارتها گردد. به راستی چگونه ممکن است من که مهارتهای پایهای نظیر مهارت در توصیف، مقایسه، استدلال و نگارش را ندارم، بتوانم به کمک روش تحقیق پژوهشگر موفقی باشم؟
بخش عمدهای از این اثر به بیان مشکلات و موانع رونق پژوهش اختصاص یافته و نویسنده آسیبشناسی دقیقی از کاستیها و چالشهای موجود در این مسیر ارائه میکند. مثلاً در بخشی از کتاب، نویسنده کمرنگی تفکر در روند تولید علم و فقدان ارتباطات علمی موثر میان محققان را از جمله عواملی میداند که وضع موجود را پدیده آورده و مینویسد:
«گرفتاری عصر کنونی این است که قیل و قال و حرف نسبت به تفکر افزایش یافته است، و طوایف مختلف اهل علم و نظر نیز زبان یکدیگر را به خوبی نمیفهمند.» ص. 60
همچنین در جایی دیگر از کتاب نیز نویسنده پراکندگی و گسست میان جامعه محققان را یادآور میشود و با استناد به ریچارد رورتی بر اهمیت ارتباطات و تعاملهای سازنده میان محققان تاکید میکند:
«نظام علمی مجموعه پراکندهء پژوهشها نیست، بلکه اهتمام هماهنگ برای پاسخگویی به مسائلی است که یک جامعه راه خود را با حل آنها میگشاید و میپیماید. فیلسوف آمریکایی، ریچارد رورتی، به درستی علم را نوعی همبستگی میداند.» ص.232
در بخشی دیگر از کتاب، نویسنده برخی از باورهای معمول و مرسوم ما را در زمینهء شرایط لازم برای رشد علم مورد تردید و پرسش قرار میدهد و خواننده را به بازبینی و بازنگری در این زمینه فرا میخواند. مثلاً، ایشان به باور رایج در زمینهء کمبود بودجههای پژوهشی اشاره میکند و در استدلالی منطقی نشان میدهد که مشکل پژوهش فقط ناشی از کمبود بودجه نیست که صرفاً با افزایش آن حل شود. بلکه عوامل پیدا و پنهان دیگری در این زمینه نقش دارند که ممکن است از نظر دور بمانند:
«درست است که بودجهء پژوهش کم است، ولی درستتر این است که به صرف افزایش بودجه کار پژوهش سامان نمییابد.... متاسفانه جهان توسعه نیافته گرفتار انبوهی از حرفهای انتزاعی درست است. این نکته که ما گرفتار سخنان درست شدهایم، سخنانی که همه به درستی آن اذعان میکنند، اما هیچ مشکلی با آنها گشوده نمیشود.» ص. 178
در ادامه نویسنده با نگاهی تاریخی و جامعهشناختی به این مسئله توجه میکند و نشان میدهد که چگونه برخی از تصورات رایج بیآنکه مورد تردید قرار گیرد به نحوی فراگیر پاسخگوی پرسشهای ما بوده؛ اما در عمل نتیجهای گرهگشا و کاربردی به دنبال نداشته است:
«همهء ما به علم احترام میگذاریم، اما به خطیر بودن آن کمتر توجه داریم. یعنی کار علم را سهل میانگاریم. این سهلانگاری را در تلقی و تصوری که از علم داریم، نه به آسانی اما با قدری دقت میتوان دید و شناخت. ما از ابتدای آشنایی با علم و تمدن متجدد همواره فکر میکردهایم – و هماکنون هم فکر میکنیم – که علم را در هر وقت و هر جا که باشیم میتوانیم کسب و تملک کنیم و آن را به کمال رسانیم. به عبارت دیگر، تحقیق نکردهایم که علم کسبی در چه شرایطی پایدار میشود و در زمین ریشه میدواند و رشد میکند. در این باره حرفهای مشهوری است که مدام تکرار میشود و حرفی که هنوز در بحث از شرایط پژوهش فراهم نمیشود پول و بودجه است. بی تردید از مهمترین و شریفترین مصارف بودجه عمومی هزینه کردن در راه پژوهش است. اما پول به تنهایی سواد و دانش نمیآورد.» ص. 181
بنابراین، نویسنده نشان میدهد که علم کالایی خریدنی نیست، بلکه رسیدن به آن تابع شرایط و مقدماتی است که تا این مقدمات فراهم نباشد، دسترسی به علم میسر نخواهد بود و با همین استدلال است که در صفحهء 36 کتاب مینویسد:
«علم خریدنی نیست، رسیدنی است. علم را پیش کسی نمیبرند، بلکه اول احساس فقر و نیاز باید در کسانی پدید آید و آنها به مقام جهل بسیط برسند تا در راه علم قرار گیرند. علم کالای مصرفی نیست و نزد جاهل نمیرود، بلکه جاهل باید از موضع جهل خود خارج شود و به سوی علم برود.» ص. 36
در مجموع کتاب حاضر با توجه به نگاه فلسفی نویسنده به مسیر رشد و پیشرفت علم از گذشته تا امروز، و همچنین نگرش خاص ایشان به این موضوع در بافت تاریخی و فرهنگی ایران، اثری ارزشمند برای علاقهمندان حوزهء تاریخ و فلسفهء علم محسوب میشود. ضمناً همانطور که در ابتدای این یادداشت عرض کردم، مطالعهء آن برای دانشجویان علم اطلاعات و دانششناسی - و بویژه دانشجویان گرایش علمسنجی - بسیار مفید خواهد بود. زیرا در این گرایش به دلیل تمرکز و توجه ویژهای که بر سنجشهای کمّی در فرایند تولید علم وجود دارد، ممکن است فرصت و فراغت چندانی برای پرداختن به مباحث فلسفی و بنیادین در این عرصه فراهم نشود و مراجعه به این کتاب میتواند بخشی از این کمبود را جبران کند. زیرا عبور شتابزده از کنار این مبانی نظری آسیبهایی جدی برای مطالعات این حوزه به همراه خواهد داشت، که امیدوارم با تامل و تفکر دربارهء پرسشهایی که در این زمینه در کتاب مطرح شده است، افقهای تازهای برای محققان این حوزه گشوده شود.
منصوریان، یزدان. «عکسی از علم در قابی از فلسفه». سخن هفته شماره 132. 6 خرداد 1392