بهار رهادوست، عضو هیأت علمی پیشین دانشگاه علوم پزشکی ایران: سالها پیش در سمیناری دوست سخنرانم در پاسخ به ایراد یکی ازپرسشگران جلسه حرفهایی زد و سرانجام با این اصطلاح که «دیکته ننوشته غلط ندارد» سخنش را به پایان برد. آن روز با این که این ضربالمثل توجهم را جلب کرد زیاد به آن فکرنکردم. تا این که این اصطلاح کمکم در ادبیات محاورهای و نوشتاری جاافتاد و بهویژه در سالهای اخیر چنان گسترده و فراگیرشد که نهتنها برای توجیه اشتباههای آزمون و خطاهای فردی به کار رفت، استنادی شد برای تصمیمگیریهای مهم در سطح مملکتی. انگار مملکت ما (درخوشبینانهترین حالت) یک مدرسه ابتدایی است و مقامات هم دانشآموزانی هستند که غلط داشتن لازمه دانشآموزیشان است و باید دیکته بنویسند تا با تصحیح اشتباهاتشان یاد بگیرند که مثلا جهل را با های دوچشم بنویسند نه ح جیمی یا مسئولیت را با سین باید نوشت نه با صاد.
مسأله این است که ضربالمثل دیکته ننوشته غلط ندارد مشکلدار نیست. بلکه اشکال درفهم نادرست ما در کاربرد این ضربالمثل است و این که ما تمرین و مشق برای یادگیری فردی را با کار و مسئولیت اجتماعی اشتباه میگیریم و دقت نمیکنیم که تمرین شخصی با آنچه در قلمرو اجتماعی انجام میدهیم فرق بنیادی دارد. بچه که بودیم دفترچههای مشقمان را خط میزدند و ما پس از مدتی دورشان میریختیم درحالی که نوشتارها و گفتارها و کردارهای اجتماعی نه تنها دورانداختنی نیستند و در حافظه تاریخ یک ملت ثبت و ضبط میشوند و آثارشان دامنگیر سرزمین و نسلهای بعدی هم میشود.
راستش بنا ندارم به چون و چراهای فلسفی و تربیتی و تاریخی این خطاهای دید که به خطاهای بزرگ در عمل میانجامد بپردازم و ترجیح میدهم به یک نمونه ملموس بسنده کنم:
جوانی که در مسیر تحصیلات تکمیلی است یا مدتی در نهادی مشغول به کاراست خبردار میشود که برای ارتقاء شغلی یا کسب مدرک باید انتشاراتی داشته باشد یا درچارچوب ضوابط اعلام شده تحقیقی انجام دهد. این یک رفع نیاز شخصی است که اشکالی ندارد و از قضا توجه به آن نشانه علاقهمندی به پیشرفت اجتماعی است. اما مسأله از آنجا آغاز میشود که جوان ما تصمیم میگیرد برای رفع نیاز شخصیاش کاری راحتالحلقومی برگزیند و در کمترین زمان آن هم نه به روش درست علمی و اخلاقی و با استفاده از اصول و فنون مربوط به این کار بلکه با فنون جاری کپیکاری و سرهمبندی کار را انجام دهد و مجلدی به نام پایاننامه بسازد یا نوشتههایی را به چاپ برساند. البته این تصمیم به یکباره گرفته نمیشود و همیشه هم کار چندان راحتالحلقومی نیست. بهویژه اگر قراراست کار از بوروکراسی پرعتاب و خطاب دانشگاه بگذرد جوان ما باید مثل دوزخیان دانته از برزخ و دوزخ عبور کند. بر سردر نخستین طبقه نوشتهاند «سرگردانی» که عذاب آورترین است[i]. چه بنویسم؟ چه موضوعی انتخاب کنم؟ چه بخوانم؟ از چه کسی کمک بخواهم؟ با این که در منابع چرخهایی میزند آشفتهتر می شود و درحافظۀ تهی و ذهنی که پرسش کردن نمیداند نشانی از سؤال و مسأله نیست. مهی عمیق جنگل روحش را فراگرفته و کاری که باید به او جان ببخشد عذاب الیم میشود. سرانجام مشاور و راهنمایی تعیین میشود و کمکش میکند با دستکاری کارهای دیگران و تغییر زمان و مکان و محتوا سؤال و مسألهای بسازد (شوربختانه نشد و نتوانست از میان این همه سؤال و مسأله موجود مسألهای ببیند و کشف کند). از این جا تا پایان کار هم دورانی دوزخی است چون باید مهارتهایی را فراگرفت که کمتر با آموزش و پژوهش ارتباط دارد و بیشتر سیاسیکاری و شناسایی فوت و فنهای گذر از پل صراط است. سرانجام جوان ما موفق میشود نیاز شخصیاش را برآورده سازد یعنی از پل دفاع پایاننامه بگذرد یا امتیاز انتشاراتیاش را بگیرد. اما کارش یک زیان اجتماعی است به دلایل زیر:
۱) میگویند پایاننامه کارشناسی ارشد مشق تحقیق است. این ادعای درستی نیست چون در مواردی همین پایاننامهها درقالب رسانهایشان مورد ارجاع قرارمیگیرند و مأخذ آثار منتشرشده میشوند که ابعاد شخصی ندارد. بنابراین اصیل نبودن آن یک زیان علمی اجتماعی است.
۲) حتی اگر یادآورنشویم که اتلاف نیروی انسانی و زمان و هزینههای تهیه آثاربیارزش یا کمارزش ضایعههای زیست-محیطیاند این تلف کردنها و تلف شدنها صد درصد جنبه اجتماعی دارند.
۳) در علم حقوق جرمهایی داریم که نتیجهشان گمراهی افراد است و میتوانند در فرایند تحقیق قضایی عادلانه مشخص و اثبات شوند. اما آثاری که تحقیق نیستند و به عنوان آثارتحقیقی معرفی میشوند به آسانی برملا نمیشوند و بنابراین اثرگمراهکنندگیشان برای فرهنگ و جامعه بیشتر است.
۴) اثرتقلبی یا مخدوش عددی به اقلام رزومه تهیهکننده اثر میافزاید و امتیازی به او میدهد که سزاوارش نیست و جوان ما که باید خلاق و مبتکر و زندگیبخش باشد نخستین گامهایش را برمیدارد تا در بیعدالتی اجتماعی مشارکت کند.
۵) تکثیر این بی عدالتی های اجتماعی زمینه ساز تخریب های بنیادی فرهنگی است.
حال بیاییم باهم بررسی کنیم که چه احتمالاتی میتوان برای او برشمرد:
۱) احتمالاً معلمان این جوان به او یاد ندادهاند که وقتی مطلبی منتشر میشود دیگر رخدادی شخصی نیست و گرچه ممکن است حاصل آن به نفع شخص منتشرکننده تمام شود اما سرشت کار او را در مسؤلیتی اجتماعی قرارمیدهد.
۲) احتمالاً جوان ما نهتنها این چیزها را نیاموخته؛ بارها شاهد تکرار دغلکاریها در محیطهای آموزشیاش بوده است.
۳) احتمالاً شاهد و ناظر بوده که اساساً سیستمی برای ارزشیابی و نقد در فضاهای آموزشی و آموزش عالی ما که کیفیت را برکمیت مقدم بداند یا وجود ندارد یا اگرهم کسانی تک و توک دغدغه نقد سره را از ناسره دارند صدایشان طنینی ندارد و اکثریت با بیتفاوتها و منفعلان است.
۴) احتمالا جدول ارزشها وارونه شده. هوش اجتماعی را زرنگی و فراست فرصتشناسانه تعریف میکنند و برپایه این تعریف دنبال حقیقت رفتن ملازم با عقبماندگی از قافله معرفی میشود.
۵) احتمالاً فشارهای مالی و بهویژه نابرابریهای بزرگ اقتصادی هم مثل بنزینی که شعلهها را بیشتر برمیافروزد صیانت ذاتی جوان ما را برمیانگیزد که در این واویلا حداقلی برای خودش دست و پا کند و نتیجه این میشود که هدف وسیله را توجیه میکند.
۶) یک احتمال هم وجود دارد که جوان جویای نام و موقعیت ما دراثر تعاملهای مثبت و سازنده با افراد و آثار و رخدادهای تعیین کننده بیدار شود و از مسیری که رفته به راه دیگری برود.
راستی من و شما درکجای این چرخه احتمالات قرار داریم؟ و چه قدر از سازوکار غلطهای دیکتهایمان آگاهیم؟
[i] میتوان برای برزخ و دوزخی که جوانان دانشگاهی ما تجربه میکنند طبقات دیگری هم برشمرد اما واقع بینانهتراست که به همین طبقه بسنده کنیم چون اولاً بعد از سرگردانی که تقریباً تجربۀ مشترک همۀ دانشجویان است به انواع تجربهها برمیخوریم. ثانیاً شری که دامنگیر آدمی میشود پیچیده و چندلایه و چند چهره است و چه بسا کسانی که کارشان مغایر با ضوابط و اصول علمی و اخلاقی است در مقطعهایی چندان هم احساس دوزخی نداشته باشند و حتی در پندار جاهلانهشان تصورکنند کارشان درست است.
رهادوست، بهار. «شخصی است یا اجتماعی؟». سخن هفته لیزنا، شماره 204. 21 مهر 1393.