مغزهای درخشانی که وقت تلف نمی‌کردند

لیزنا، دکتر یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی: همیشه مشتاق خواندن زندگی‌نامه‌ها بوده‌ام. آثاری که معمولاً سرشار از الهام و امیدند. آموزنده و الهام بخشند زیرا دورنمایی از زندگی افراد مختلف را در مسیری پرفراز و نشیب نشان می‌دهند و از بیم‌ها، امیدها، تردیدها، پیروزی‌ها، شکست‌ها و تلاش‌های آنان برای رسیدن به اهدافشان سخن می‌گویند. هر یک از این زندگی‌نامه‌ها به نوعی یادآور این واقعیتند که حیات ما فقط روزمرگی امروز و فردا نیست و اگر از منظر ماه‌ها و سال‌ها به آن بنگریم دستخوش تغییر و دگرگونی‌های بسیار است. زندگی فراز و فرودهای فراوان دارد، غم دارد، شادی دارد، شکست و پیروزی دارد و در نهایت همین روایتی است که به یادگار می‌ماند. به تعبیر حضرت سعدی: از کاروان چه ماند، جز آتشی به منزل. دگرگونی‌هایی که گاه به تدریج رخ می‌دهند و گاه آنی و برق‌آسا عمل می‌کنند و همیشه آمیخته‌ای از جبر و اختیارند که در نهایت مسیر پیش رو را تعیین می‌کنند و ما را به دست سرنوشت می‌سپارند. این رخدادها چه محصول آزادی ما در انتخاب باشند و چه برخاسته از تقدیری ناگزیر، در هر دو صورت بیانگر این واقعیتند که ثابت‌ترین اصل زندگی «تغییر» است. پارادوکسی که باید آن را آموخت و در سایه‌اش با شکیبایی و خرسندی زیست. زیرا حتی زمانی که ظاهراً همه چیز آرام و ملال‌آور به نظر می‌رسد، در عمق زندگی تغییر در نهان و به آرامی در جریان است. اما به دلیل مشغله‌های روزمره گاه از یاد می‌بریم که چه مسیری را پیموده‌ایم و چه راهی در پیش داریم. در چنین شرایطی است که زندگی‌نامه‌ها به ما دوربینی می‌دهند که دوردست‌ها را ببینیم و از فراز قله‌ای بلند چشم‌انداز زندگی را بنگریم. زندگی‌نامه‌ها مثل عکس‌های هوایی هستند که امکان تماشای زمین را فراز هواپیما فراهم می‌کنند و افق گسترده‌ای را در برابر دیدگان ما قرار می‌دهند.

در میان زندگی‌نامه‌هایی که خواندم و بهره برده‌ام، به تازگی با اثری مواجه شدم که متفاوت با نمونه‌های دیگر و البته بسیار خلاقانه بود. اثر خواندنی و پر از نکته‌های نغز و ناب که همزمان سرگرم کننده و الهام‌بخش است. کتابی با عنوان «عادات و آداب روزانۀ بزرگان» به قلم «میسن کری» و با ترجمۀ سلیس استاد حسن کامشاد که به همت انتشارات فرهنگ جاوید در سال 94 منتشر شده و در سال 95 به چاپ دوم رسیده است. حسن کامشاد که هم در عرصۀ ترجمه کارنامه‌ای درخشان دارد و با نگارش کتاب دو جلدی «حدیث نفس» نوشتن زندگی‌نامۀ خودنوشت را نیز تجربه کرده است، موفق شده برگردانی پاکیزه و پیراسته از این اثر ارائه کند.

کتاب حاضر شامل گزیده‌ای از روایت‌های مستند زندگی روزمرۀ حدود 150 تن از فیلسوفان، نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان چند قرن اخیر است و به بیان برنامه‌های کاری، عادت‌ها و آداب زندگی فردی و اجتماعی آنان می‌پردازد. برای کسانی که مشتاقند بدانند این چهره‌های ماندگار - که هر یک به سببی در تاریخ اندیشه، هنر و علم نقش آفرین بوده‌اند - روزشان را چگونه به شب می‌رسانند، چند ساعت کار می‌کردند، منابع الهام بخش زندگی هر یک چه بوده، و چه راهکارها و ترفندهایی برای خلق و پرورش ایده‌های خود داشته‌اند، این اثر حاوی نکته‌های بسیار است. کتاب حاضر از چند جهت شایستۀ تحسین است. نخست آنکه آنچه در متن می‌خوانید مستند است و منابع گردآوری داده‌ها به روشنی ثبت شده و این حیث تاریخی محسوب می‌شود. از سوی دیگر ایدۀ تدوین اثری با این مشخصات خلاقانه بوده است. زیرا همچون دریچه‌ایست برای دیدن وجوه پنهانی از زندگی چهره‌های اثربخش تاریخ اندیشه، هنر و علم که در محصول نهایی کارشان دیده نمی‌شود. زیرا آنچه باعث شهرت این افراد شده آثارشان است که همچون فراورده‌ای نهایی از یک فرایند طولانی در تاریخ ثبت شده‌اند و این کتاب پنجره‌ای است رو به آن فرایند پنهان که در خلق این آثار موثر بوده‌اند.

حال ممکن است این پرسش مطرح شود که چه اهمیتی دارد که از زندگی شخصی و کاری این چهره‌ها مطلع شویم و آیا بهتر نیست برویم آثارشان را بخوانیم؟ مثلاً  چه اهمیتی دارد که بدانیم بالزاک نویسنده مشهور فرانسوی - برنامه کاری دقیقی برای نوشتن داشته، پرکار بوده، ساعت شش عصر شام سبکی می‌خورده، بعد می‌خوابیده، یک بامداد بیدار می‌شده و تا صبح 7 ساعت بی‌وقفه می‌نوشته است. سپس یک ساعت و نیم چرت می‌زده و بین ساعت 9:30 تا چهار بعد‌ازظهر دوباره به نوشتن مشغول بوده است. اما بر خلاف او آگاتا کریستی نویسنده نامدار انگلیسی - جسته و گریخته می‌نوشته، اتاق کار نداشته و هیچ یک از دوستانش هرگز او را در حال نوشتن ندیده بودند. مثل امبرتو اکو فیلسوف فقید ایتالیایی - که ظاهراً برنامه مشخصی برای نوشتن نداشته است. این تفاوت‌ها چه چیز را نشان می‌دهد؟ آیا بهتر نیست رمان‌های بالزاک و داستان‌های پلیسی آگا کریستی و آثار امبرتو اکو را بخواهیم؟

در پاسخ می‌توان گفت که بی‌تردید خواندن آثار این بزرگان اولویت دارد و ما باید بین اثر و صاحب اثر تفاوت قائل شویم. اما هدف این کتاب چیزی فراتر از پاسخ به حس کنجکاوی مخاطب درباره جزئیات زندگی این چهره‌هاست. این کتاب با کنار هم قرار دادن مجموعه‌ای از شیوه‌های مختلف زیست بزرگان عرصه اندیشه، هنر و علم امکان مقایسه‌ای آگاهی‌بخش برای خواننده فراهم می‌کند که در جای خود آموزنده است. این کتاب به ما می‌گوید که هر چند این افراد با هم متفاوت بوده‌اند و هر یک شیوه‌ای خاص خود برای سامان بخشیدن به کارشان داشته‌اند، اما رسیدن به موفقیت برای هیچکدام آسان یا تصادفی نبوده و نیرویی از انگیزه و عشق به کارشان و باور به درستی هدفی که برگزیده بودند، موتور محرک تلاش آنان بوده است. این کتاب به ما می‌گوید که نبوغ سهم ناچیزی در موفقیت این مغزهای درخشان داشته است و اگر هم نبوغی در کار بوده بدون پشتکار و تلاش امکانی برای بروز و ظهور آن فراهم نمی‌شده است. این کتاب به ما می‌گوید بدون تلاش خستگی‌ناپذیر نه از نبوغ کاری ساخته است و نه خوش اقبالی و نیکبختی به کار خواهد آمد. بدون انکار سهم هر یک از این عوامل، در نهایت سرمایه جاودانی همان گوهر درخشان و تابناک «کار» و «تلاش» مستمر است. بنابراین، شاید آگاهی از برخی عادات گاه عجیب نویسندگان و هنرمندان نیز که در این کتاب آمده جنبۀ سرگرمی داشته باشد و حس کنجکاوی خواننده را تحریک کند، اما حداقل برای من چند مقولۀ زیر برای آموختن از این متن وجود دارد.

نخست آنکه این کتاب نشان می‌دهد خلق آثار ماندگار همیشه با رنج و زحمت بسیار همراه بوده و خلاقیت، نوآوری و ارائه محصولی از فکر و اندیشه که بتواند در تاریخ ماندگار باشد برای هیچکس هرگز آسان نبوده، نیست و نخواهد بود. کسانی که تصور می‌کنند شاهکارهای ادبیات و هنر فقط محصول نبوغ پدیدآورندگان هستند، شاید بد نباشد این پاراگراف را از گوستاو فلوبر در متن این کتاب بخوانند. فلوبر در توصیف رنج بی‌پایانی که در نوشتن به دوش می‌کشد، فروتنانه و صادقانه می‌نویسد: «گهگاه نمی‌دانم چرا دستهای من از فرط خستگی از بدنم فرو نمی‌افتند، چرا مغزم دود نمی‌شود و به هوا نمی‌رود. زندگی زاهدانه‌ای دارم. عاری از هر گونه لذت‌جویی، چیزی که نگهم می‌دارد نوعی هیجان دائمی است، که اغلب به گریه‌ام می‌اندازد، اشک عجز که هرگز کاهش نمی‌یابد. به کارم عشق می‌ورزم، عشقی جنون آمیز و شاید نامعقول، مانند مرتاضی که خرقۀ پشمینه‌اش را دوست دارد. چرا که شکمش را خارش می‌دهد. گاهی، وقتی تهی‌ام، وقتی کلمات به قلم نمی‌نشینند، وقتی صفحاتی را سرتاپا خط خطی کرده‌ام و می‌بینم یک جمله‌ هم ننوشته‌ام، روی کاناپه اتاقم از حال می‌روم، بهت زده از آنجا می‌افتم، در باتلاق یأس به گِل می‌نشینم، برای آن غرور دیوانه‌وار خود را سرزنش می‌کنم که مرا له‌له‌زنان به دنبال خیال واهی می‌فرستد. یک ربع ساعت بعد همه چیز عوض شده است و دلم از شادی می‌تپد. (ص. 48). اگر این پاراگراف را به روش تحلیل محتوای کیفی یا کدگذاری باز گراندد تئوری تحلیل کنیم، حداقل هشت مفهوم در آن هویداست: خستگی‌مفرط از کار فراوان، زندگی زاهدانه، ترک لذت‌جویی، هیجانی دائمی، عشقی جنون آمیز، ناامیدی، سرزنش خود، و شادی ناب. فلوبر در این چند جمله هم از رنج بسیار نوشتن می‌گوید و هم از شیفتگی و اشتیاقی که وجودش را سرشار از شادی می‌سازد.

دوم آنکه دستاوردهای بزرگ هرگز ناگهانی و اتفاقی نبوده است.گرچه کتاب‌های تاریخ سرشار از لحظه‌های باشکوه الهام به چهره‌های نامدار است که منجر به خلق آثار بدیع یا کشفهای گرانقدر شده است، اما یک نکته معمولاً از یاد می‌رود و آن زمینۀ فکری و آمادگی ذهنی آنان بوده که شرایط را برای بروز چنین رخدادهایی آماده کرده است. آنان روزها و ماه‌ها دربارۀ موضوعی فکر کرده‌اند و بعد در لحظه‌ای پاسخ پرسش خود را یافته‌اند که آن لحظه و دستاوردهای بعد از آن در تاریخ ثبت شده است. ما به عنوان شاهدان این رخدادهای تاریخی تمام آن مسیر طولانی تأمل و تفکر را نادیده می‌گیریم و فقط به پایان این راه پر فراز و نشیب می‌نگریم. از یاد می‌بریم که ذهنی که درگیر موضوعی مشخص نباشد و قلبی که مشتاقانه برای یادگیری در تپش نباشد هرگز آمادۀ پذیرش این الهام‌ها نیست. فقط ذهنی که کنجکاو، مشتاق و شیفتۀ آگاهی باشد آمادۀ دریافت این الهام‌هاست.

سومین نکته را می‌توان این گونه خلاصه کرد که در زندگی این بزرگان همیشه نظمی آشکار یا نهان در کار بوده است.  هر چند در برخی موارد خودشان بر این باورند که در کارشان تابع نظم و ترتیب مشخصی نبوده‌اند، اما حتی برای آنان نیز نظمی پنهانی وجود داشته است. مثلاً ویلیام جمیز که از قضا خیلی منظم نبوده در دفتر خاطراتش می‌نویسد: «به خاطر بسپار، فقط هنگامی که عادت نظم در ما شکل گرفت می‌توانیم واقعاً به سوی عرصه کارهای جالب پیش برویم - و همانند آدمی بسیار ممسک حساب شده ذره ذره متاع مورد نظر خود را جمع بیاوریم و هرگز از یاد نبریم یک حلقه زنجیر که بگسلد حلقه‌های بی‌شمار دیگری از کار می‌افتند». (ص. 89). در مقابل نیز بسیاری آشکارا اعتراف می‌کردند و که کارشان تابع نظمی مشخص بوده است. مثلاً دربارۀ توماس مان می‌خوانیم: «مان همیشه تا ساعت 8 صبح بیدار شده بود. از بستر که بیرون می‌آمد، فنجانی قهوه با همسرش می‌خورد، حمام می‌گرفت و لباس می‌پوشید. صرف صبحانه، دوباره با همسرش در ساعت 8:30  بود. آنگاه ساعت 9 مان در اتاقش را می‌بست و خود را از دیدن خانواده، میهمانان یا گفتگوی تلفنی معاف می‌کرد. بین 9 صبح تا ظهر یعنی ساعت‌های اصلی نویسندگی او سر و صدای بچه‌ها کاملاً غدقن بود. در این ساعات بیش از هر وقت دیگر مغز او شاداب بود و مان کاملاً به خود فشار می آورد تا در این فاصله کارش را انجام دهد.» (ص. 49).

نکته‌ای دیگر که من در این کتاب آموختم این است که چهره‌های اثربخش و ماندگار اغلب زندگی‌ ساده و زاهدانه‌ای داشته‌اند و هر یک به نحوی بر خود سخت می‌گرفتند و خود را وقف هدفشان کرده بودند. در نتیجه همیشه فرصت را غنیمت می‌شمردند، هرگز وقت را تلف نمی‌کردند، هر لحظه‌ای را برای کار و تلاش مغتنم می‌شمردند و همیشه آهسته و پیوسته در حرکت بودند. مثلاً ون گوگ در نامه‌ای به برادرش می‌نویسد: «امروز دوباره از صبح تا شش شب بی سر و صدا کار کردم و گاه در یکی دو قدمی چیزی می‌خوردم. خستگی سرم نمی‌شود. همین امشب نقاشی دیگری می‌کشم و تمامش می‌کنم.» (ص. 172).

 

سخن پایانی

دربارۀ کتاب «عادات و آداب روزانۀ بزرگان» می‌توان به نکته‌ها و مقوله‌های متعدد دیگری نیز اشاره کرد که البته خارج از مجال این یادداشت است. هر چند بیش از آنکه قصد تحلیل این اثر را داشته باشم، در اینجا می‌خواستم از آن به عنوان اثری الهام‌بخش یاد کنم که مطالعۀ آن می‌تواند برای بسیاری از ما سودمند باشد. کتاب حاضر نشان می‌دهد که بزرگانی که آثار ماندگار آفریده‌اند به درستی هدف خود ایمان داشته‌اند و در رسیدن به اهداف آرمانی خویش لحظه‌ای از تلاش غافل نشدند. آنان زندگی را همچون فرصتی مغتنم می‌دانند که نباید به سادگی حتی لحظه‌ای از آن را از دست داد. در نتیجۀ چنین نگرشی کار و زندگی آنان در هم تنیده بوده و همیشه و همه جا با کارشان زیسته‌اند و پیوسته از شور و اشتیاق ناشی از پیمودن این مسیر حسی عمیق از سرشاری و نیکبختی ناب را تجربه کرده‌اند. در نتیجه دستاوردهایی که به جامعه بشری عرضه کرده‌اند، هرگز اتفاقی و آسان به دست نیامده‌اند. آنان برای رسیدن به اهداف خود بی‌وقفه کوشیده‌اند و آثاری به یادگار گذاشته‌اند که در تاریخ اندیشه، هنر و علم پایدارند و همچون چراغهایی روشن و تابناک همواره می‌درخشند و به قلب مشتاقانِ خردورزی و دانشوری گرما، نور و سرور می‌بخشند.

منصوریان، یزدان. «مغزهای درخشانی که وقت تلف نمی‌کردند». سخن هفته لیزنا، شماره 336، 18 اردیبهشت 1396.