غافل که صبح فردا آید مرا چه بر سر: درباره فضای مجازی، عامه مردم و کتابداران

 در پایان سخن هفته دوشنبه گذشته تقاضا کردم که به داستان عمومی شدن فرهنگ، و البته از جایگاه یک کتابدار ورود کنید تا بحث را ادامه بدهیم و نوشتم که اگر فرصتی شد، من بحث را شروع خواهم کرد و برای جلوگیری از فراموشی تصمیم گرفتیم همین هفته موضوع را کمی بازتر گرده و سوالهایی را برای دوستان کتابدار و نیز غیر کتابدارمان طرح نمائیم..

 البته یکشنبه این هفته 12 اسفند، سالروز 9 سالگی لیزنا بود و همکاران گرامی لیزنا یادآوری کردند که مطلب این هفته را به لیزنا اختصاص دهیم، ولی در گفتگویی که بین ما انجام شد، به این نتیجه رسیدیم که جشن تولد خودمان را در همین یک پاراگراف تمام کنیم و به موضوعی اصلی بپردازیم پس  فقط یادآوری می‌کنم که لیزنا 9 ساله شد:

نُه سال بیش رفت که من لاف می‌زنم            از بندگان خدای جهان کمترین منم

هرگز به یمن لطف و مهر مخاطبان                   چنته تهی نشد ز یاوه‌های مبرهنم

هر صبح این قلم رو به رشته داشت               هر شام ز حرفه طوق بیفکند گردنم

آخر به اسم حرفه،  سخن تا کجا کشی          در روزهای دگر پرده ز کارت برافکنم

در شان من به تملق ظن بد مبر                           کآلوده گشته جامه ولی پاکدامنم

با امید به اینکه همواره همراه ما باشید، ‌آماده شنیدن انتقادات، ‌پیشنهادت و توصیه‌های شما هستیم و منتظر مطالب شما برای ستونهای مختلف لیزنا، سخن هفته، گاهی دور_گاهی نزدیک، اطلاعات سبز و برگ سپید هستیم و افتخار می کنیم که مطالب گرانبهای شما را منتشر کنیم. تیم ویراستاری هر یک از ستونهای لیزنا، ‌آماده کمک به نوقلمان است و همواره پشتیبان نویسندگان جوان و سپاسگزار نویسندگان گرامی که مطالبشان را برای ما می فرستند هستیم. در پایان از اینکه گاهی شعرهای دیگران را هم دستکاری می‌کنیم عذرخواه اهالی خانواده محترم شعر و ادب هستیم، به ویژه شعر شاعران بزرگ را (مانند همین شعر بالا).

*  *  *  *  *

خوب اگر اجازه می‌فرمائید برگردم به موضوع عمومی شدن فرهنگ از نگاه این حقیر فقیر، که همواره تلاش می‌کند مزیتها را همراه با موانع و خطرات آن ذکر کند، ‌و به عکس معایب هر چیز را همراه با نقاط قوت آن بیان نماید (امیدوارم اینطور بوده باشد).

زمانی که داشتم سخن هفته دوشنبه پیش را می‌نوشتم،  خیلی مراقبت کردم که در وجوهی که در بضاعت و سواد من نیست ورود و اظهار فضلِ نداشته، نکنم. امروز هم تلاش می کنم حد خود نگاه دارم و به بحثهای جامعه شناسانه و فلسفی ساحت عامه وارد نشوم، ‌که در این حوزه‌ها فقط یک خواننده مبتدی هستم و بس، و به موضوع عمومی شدن فرهنگ، یا ورود عامه به صحنه فضای مجازی، و برخی زاوایای عامه‌پسندی، از نگاه کتابدارانه وارد شوم و بخش جامعه شناسانه و روانشناسی اجتماعی آن را به متخصصان و شما عزیزان وابگذارم.

موضوعی که در یادداشت قبلی هم فقط در یک جا به آن اشاره شد، موضوع "عامه‌پسندی" بود که مفهومی جامعه‌شناسانه است و در آن یادداشت  فقط یک بار از آن یاد کردم و رد شدم. قبل از آن نیز با دوست گرامی جناب آقای امیری خواه در مورد نوشته ایشان گفتگوی ایمیلی کرده بودیم، و آنجا هم خواهش کردم از عبارت "عامه‌پسند" با احتیاط استفاده کنند و در نهایت عمومی شدن فرهنگ برگزیده شد و دلیلم این بود که اگر قبل از تعریف دقیق "عامه‌پسندی"،‌ با آن تیتر بسازید یا با اندکی اشتباه از آن استفاده کنید، ممکن است تعریف شما با خوانندگان و حتی بنده یکی نباشد و "عامه‌پسندی" معادل "ابتذال" گرفته شود که به هیچوجه صحیح نیست. بنابراین بر واژه عمومی سازی فرهنگ، برای استفاده همه گروههای اجتماعی از فضای مجازی به توافق رسیدیم.

دو سال پیشتر از آن در جلسه‌ای که در کتابخانه عمومی پارک شهر در مورد ادبیات "عامه‌پسند"، برگزار شده بود، حضور داشتم، و خیلی استفاده کردم و نظر خود را آنجا هم عرض کرده بودم که من به عنوان یک کتابدار، برای ترویج خواندن از کتابهای عامه پسند استفاده می‌کنم، در بسیاری مواقع برای آنان که به تازگی خواندن را شروع می‌کنند،‌ بخشهای خوب  ادبیات "عامه‌پسند" را توصیه می‌کنم،‌ برای نمونه آثار ذبیح الله منصوری، و باور دارم که مطالعه ابتدا باید در فرد بصورت عادت دربیاید و بعد سطح خواندن ارتقاء پیدا کند. و ادبیات خوب عامه پسند ابزار خوبی است برای عادت دادن به مطالعه. بخشی از ادبیات عامه پسند که مروج خشونت، جنسیت، انفعال، و .... نباشد و کشش لازم برای خوننده نوپا داشته باشد که کتاب را تا پایان ادامه دهد. ولی برای ادامه، باید به آرامی به او کتابهای خوب ادبیات ایران و جهان نیز معرفی شوند،‌ تا کیفیت و سطح خواندن او هر روز بهتر شود.        

شما را به خدا اینجا نپرسید چرا باید سطح خواندن ارتقاء پیدا کند؟ و چرا کیفیت خواندن ارتقاء بیابد؟ چرا قَسَمتان می دهم که نپرسید؟ چون شما کتابدار هستید و همه تلاشتان برای ایجاد رغبت به مطالعه و ارتقاء کیفی آن است. این شغل شما است.  اصلا اجازه بدهید من از شما بپرسم چرا باید رغبت به مطالعه را ایجاد کنیم؟ حال توپ در زمین شما است، لطفا پاسخ بدهید. و باز سوال می کنم، به عنوان کتابداری که کارش این است، آیا صحیح است که یک نفر در همه عمرش فقط آثاری که به آن عامه پسند می‌گوئیم بخواند،‌ و هرگز سراغ متون ادبی،‌ اجتماعی،‌ مذهبی،‌ علمی، فلسفی  ....  پیچیده‌تر نرود؟

من خوب می دانم که مردی سالار، که غروب از سر کار به خانه بر‌می‌گردد، ترجیح می دهد روی کاناپه ولو شود، کنترل تلویزیون را بگیرد دستش و کانال کانال بزند روی دگمه‌ها و گاهی خبری گوش کند یا فوتبال ببیند، یا اگر اهل دنبال کردن سریالهای کم محتوا و بی‌محتوا است، بنشیند و آدامس چشم را دنبال کند، غافل که صبح فردا آید مرا چه بر سر. و اگر بانویی باشدکه بیرون کار می‌کند (یا حتی در منزل کار‌ می‌کند) ترجیح می‌دهد بعد از آنکه تکلیف شام آقا و بچه‌ها روشن شد، بنشیند و نگاهی به مردِ سالار خانواده بیندازد که کی ضمن دیدن اخبار به خواب می رود تا کنترل را دست بگیرد و  برود روی سریال دلخواه و اگر چیزی در آن ساعت در برنامه ها نبود یک برنامه آشپزی پیدا کند، و چیزهایی را که در آن مهارت دارد تماشا کند. این سوژه‌ها، نیاز به فکر کردن زیادی ندارند و فقط تصاویری هستند که از پیش چشمانت رد می شوند و ترا تحت تاثیر قرار می‌دهند، ولی به فکر کردن وادارت نمی‌کنند. به این سوژه‌ها می‌توان سوژ‌های مورد علاقه عامه مردم یا "عامه‌پسند" اطلاق کرد و خاصیتش سهل‌الوصول بودنش است.

یک کتاب از نوع ادبیات عامه پسند هم در همین مقوله است، و پیامک خوانی و تلگرام خوانی و واتساپ خوانی و اینستاگرام لایک زدن، وقتی محتوای جدی جود نداشته باشند، در نگاه من باز از همین مقوله هستند. چون می‌توانی ساعتها درگیر بشوی، و اصلا نیاز به فکر کردن جدی نداشته باشی،‌ و فقط فکرهایی که دیگران برایت پرورده‌اند را دنبال کنی و سرگرم بشوی، یا برای اینکه حالی به دوستت بدهی، یاوه‌ها و تهی‌های او را هم یک دمت گرمی بزنی، و بگذری که بعدا او هم یادداشت تو را لایک کند و آمارت برود بالا ! ! !  و خیلی هم راضی باشی، و من هم در حرفه خودم، همواره راضی هستم به رضای شما.

در این بحث از "عامه‌پسند" به عنوان یک " گونه" اجتماعی ،‌هنری، ادبی صحبت می‌شود، ‌می‌گوئیم ادبیات عامه پسند، ‌موسیقی عامه‌پسند، هنر عامه پسند،‌ فیلم و سینمای عامه پسند، ‌لیکن قضاوت ارزشی درباره آنها نمی‌کنیم. اگر دقت کنید،‌ وقتی این مشکل پیش‌ می‌آید که عامه‌پسند را مترادف مبتذل بشناسیم. ولی به باور من ادبیات، موسیقی و فیلم خوبِ عامه‌پسند، مبتذل نیستند،‌ بلکه این عبارت به سطح انتظار گروهی خاص از آحاد جامعه اشاره می‌کند، به آثار مورد پسند عامه‌ی مردم، و همه صحبت من در این مورد برمی‌گردد که ما به عنوان کتابدار،‌ تلاش خواهیم کرد که سطح این عامه مردم را بالاتر ببریم.‌ اگر فردی تازه‌خوان، کتاب خداوند الموت را خواند و کیف کرد، و سراغ شما آمد که از همینها باز هم دارید،‌ شما باید به او در همین سطح کتاب بدهید، ‌لیکن تا کِی؟ تجربه من می‌گوید بعد از ده دوازده کتاب شیرین و پر کشش می‌توانید، ‌آرام آرام کتابهای دیگری هم به او معرفی کنید،‌ که فقط نخواند و بگذرد،‌ بلکه اندکی در مورد آن تاملی هم بکند، ‌ فکر هم بکند، و فکر کردن را هم تمرین کند. می‌خواهید به او بگوئید که خودش هم در ماجرای داستان شرکت کند و منتظر به موفقیت رساندن قهرمان توسط نویسنده نماند. کمکش می کنید که یاد بگیرد در زندگی واقعی خودش و به سرنوشت خودش هم مانند سرنوشت قهرمان داستان فکر کند، همیشه انتظار نداشته باشد که آخرش هم همه چیز به خوبی تمام شود، ‌و با خیالی راحت که قهرمان داستان بالاخره به مرادش رسیده سر بر بالین بگذارد. باید آموزش ببیند و خود شما هم باید آموزش ببینید که کتابهایی که شما را به فکر وا‌ می‌دارد دست بگیرید (البته اگر تلگرام و واتس‌آپ و اینستاگرام و ... که همه می توانند ابزارهای خوبی باشند و هستند، به شما اجازه خواندن داد).

هفته پیش برایتان نوشتم: ".... مثلا تولستوی که اربابی بزرگ بود و جمعیت اطرافش را می دید که اغلب بیسوادند، به خود حق می داد که برای آنان تصمیم بگیرد و به آنها نصیحت کند و پندهای اخلاقی بدهد و نتیجه گیریهای اخلاقی بکند، ‌در دنیایی که هیچ چیزش اخلاقی نبود (و نیست) " ، و واقعا با این نگاه از بالای روشنفکران با عامه مردم از بعد از جنگ جهانی اول به این سوی، یعنی از 1919 میلادی موافق نیستم،‌ لیکن به عنوان یک کتابدار بر این باور هستم که باید سطح مطالعه همه مردم بالاتر و بالاتر برود. هر کس در هرجایی که هست، قدمی به جلو بردارد، چون بر این باور هستیم که سواد، و آگاهی،‌ باعث رشد همه مردم یک کشور می‌شود. به یادداشته باشیم که دیگر سواد فقط خواندن و نوشتن نیست، اگر به کنگره امسال انجمن نگاه کنید و تیتری که بر اساس تعریف یونسکو برای مسابقه کتابخوانی دانشجویان کارشناسی انتخاب کرده بودیم بنگرید، (مسابقه «خواندن، ‌دانستن، تغییر دادن»)، می بینید که یونسکو سواد را معادل آگاهی برای تغییر دادن زندگی تعریف کرده است.        

در ذهن من این تعریف به این معنی است، که باید مطالعه افراد به جایی برسد که بتوانند زندگیشان را بر اثر آن ارتقاء بخشند، پس باید هر روز بیشتر بخوانند، و به اطلاعاتی مجهز شوندکه در این تغییر کمک آنها باشد،‌  این تغییر شروعش خواندن است و با همین آثار شروع می شود، شروعش عادت به مطالعه است، ولی اطلاعات لازم برای تغییر، کمتر در آثار عامه‌پسند به دست می‌آید. همانطور که گفتم، این نوع ادبیات و این نوع خواندنیها برای عادت به مطالعه خوب است.

حال با این تعریف، می رویم سراغ بحث فضای مجازی و عمومی شدن فرهنگ یا عامه پسند شدن فرهنگ. من هنوز هم با تیتر اولی موافقم. بیائید در این مورد بحث کنیم.

من موافقم که شبکه های مجازی این قدرت را به عموم مردم داده‌اند که آنچه دوست دارند در شبکه بگذارند،‌ و دیگر نوشتن و منتشر کردن خاص گروهی افراد منورالفکر، مانند تولستوی یا راسل یا  محمد‌علی فروغی که احتمالا با نگاهی از بالا به عامه مردم نگاه می‌کرده‌‌اند یا می‌کنند نیست، من موافقم این عمومی شدن دسترسی و خود را در معرض گذاشتن، خاص این دوران است و زیبایی شناسی خودش را دارد، و می‌پذیرم که سطح سواد به مفهوم خواندن و گاهی نوشتن نسبت به حتی 50 سال پیش که من مدرسه می‌رفتم تفاوت کرده است. ولی از بعد محتوایی هم فکر می کنم، باید نوشته های مردم ارتقاء پیدا کنند، ‌و قرار نیست همیشه در همین سطح بمانند.

به این نکته که می نویسم دقت کنید، چند نفر از شما،‌ از این 80 میلیون نفر،‌ از  این 7 میلیارد،‌ همواره نوشته‌ها و افکار خود را در شبکه جابجا می‌کنید؟ نمی گویم اخبار خود را، می گویم افکار خود را. باز اگر به نوشتجات صحنه مجازی دقت کنیم می‌بینیم که عده‌ای دارند قوی یا ضعیف می‌نویسند، ‌و عده‌ای هم خوانده و نخوانده، مطلب را برای دوستان می‌فرستند، ‌بدون آنکه در مورد صحت و سقم آن کنکاش کنند. بدون اینکه در منافع و مضار این نوشته، حتی برای شخص خودشان فکر کنند؟

نمی‌خواهم آن روشنفکری باشم که از بالا به عامه مردم نگاه می‌کند، لیکن ‌از همینجایی که هستم، و نگاه می کنم،‌ فضای زیبایی پدید آمده، و من بسیاری از چیزهایی را که دوست دارم ببینم، در شبکه می‌توانم پیدا کنم. از همینجایی که نشسته‌‌ام می روم و بسیاری از کارهایی را که به اصطلاح برای شناخت اطراف خودمان می‌کردیم،  و با صرف وقت و هزینه و مرارتهای بسیار سفرهای درون کشوری و درون شهری می‌رفتیم و تلاش می‌کردیم ببینیم کجا زندگی می‌کنیم، را ببینم. ‌الآن اغلب روستاهای ایران را که جستجو می کنم، که روزی از آنجا گذر کرده بودم، می‌بینم جوانی سایتی یا وبلاگی راه اندخته و روستایش را معرفی کرده است (البته هیچوقت این سفرهای مجازی برای من جای سفرهای واقعی را نگرفته است) و برایم زیبا و خاطره انگیز است. به چشم خودم در دامنه  های زردکوه و در نزدیک چشمه کوهرنگ، دو دختر جوان را می دیدم که شانه به شانه در کنار سیاه چادر خود،‌ نشسته و در غروب خسته از کار با تلفن همراه، ‌احتمالا با دوستی دورتر از چادر و حتی شاید در شهر یا روستایی دیگر صحبت می‌کند،‌ و در همان سفر می دیدم که چوپانهای بختیاری در بالای بلندیهای نفس گیر گردنه‌های زردکوه تلفن همراه مشغولشان کرده و به ما می‌گفتند، ‌که برسید سر گردنه، تلفنها آنتن می‌دهد. آن جوان که محل کارش آن کوهستان بوده و مشغولیتش، =ضمن مراقبت از گله،‌ ریسیدن پشم بز و میش با دوک نخ ریسی یا بافتن جوراب و دستکش برای زمستان بوده،‌ اینک سرگرمی تازه‌ای پیدا کرده و برای او هم این پدیده، ‌امیدواری بیشتری آورده و از تنهایی در آمده است. قبلا خودش آواز می خواند، و ما که به پیچ راههای مالرو ‌می‌رسیدیم، از پشت پیچ صدای نی و صدای دوبیتی خوانی آنها را می‌شنیدیم، و چه زیبا، ولی اکنون یک تلفن همراه ارزان قیمت، برای او کلی آواز و ترانه پخش می‌کند و از تنهایی درش می‌آورد و دیگر فقط با گوشفندانش حرف نمی‌زند و اگر کوره سوادی و اندک خواندنی هم در مدرسه عشایری یا روستایی آموخته، با مطالب و شوخیهایی که دوستانش برایش می‌فرستند، حال و روزش تغییر کرده است و اینها همه زیباست و به جد زیبایی شناسی خاص خودش را دارد، که قابل مطالعه است. و جدای از این مسایل،‌ خوشحالم که همه مردم شهری و روستایی، جوان و سالمند، باسواد و کم سواد، می توانند به خوبی از فضای ایجاد شده استفاده کنند و لذت ببرند.

ولی چنین فضایی صرفا به جهت زیبایی شناسی به وجود نیامده و از نگاه صاحبان قدرت و سرمایه، قطعا سوء استفاده‌هایی از اتفاقاتی که دارد در شبکه و با افرادی که در شبکه مشغولند می‌افتد که شاید برای همان عامه‌ای که در موردشان صحبت می‌کنیم اصلا مهم نباشد،‌ و وقتی هم بخواهی برایشان توضیح بدهی، ‌کمی نگاهت می‌کنند و بعد با یک عنبر نثار، باز به بازی با گوشیش برمی‌گردد. ولی از نگاه کتابدار می‌خواهم صحبتم را پیش ببرم و سوال کنم. وظیفه ما در این آشفته بازار شبکه چیست؟ صرف اینکه هر کس هرچیز می‌تواند بنویسد، و منتشر کند کافی است؟ آیا ‌به اقتصاد و منافع فردی خودش لطمه نمی‌زند؟ این گونه نوشتنها به نفع جامعه هست؟ اصلا صحبت فرهنگ را نمی‌کنم که این کار فرهنگی هست یا نه؟ که برای چنین کاری باید فرهنگ تعریف شود. ولی بی ضرر بودن آن برایم مهم است. دست کم ضرری به خودشان، و به بغل دستیشان نرسانند، و از دید یک کتابدار، آیا صرف این نوشتنها خوب است، یا باید ارتقاء هم بیابند؟ آیا اصلا لازم است عوارض جانبی این داروی امید بخش و شادی آور را به آنها یادآوری کنیم؟ فکر می کنید، ‌اصلا قدرت داریم که عوارض جانبی را طوری توضیح دهیم،‌که عامه‌ای که حوصله فکر کردن ندارد، ‌آن را بخواند، درباره اش فکر کند، و احتمالا همه یا بخشی از آن را بپذیرد؟

یادتان باشد که سنت نقد در آن کشورهایی که این "نو به بازار" ها را تولید می کنند و به بازار می‌فرستند، بسیار قوی است. در اوج آغاز انقلاب صنعتی و جنبشهای‌ عقل‌گرای سده هیجدهم اروپا، ژان ژاک روسو رساله‌ای در نقد فناوریهای مدرن آن روز می‌نویسد که برنده جایزه‌ای هم می شود،‌ و در اوج قدرت فضای مجازی شما شاهد  نقدهای قوی در آن جوامع هستید،‌ که بطور مداوم، فضا را کنترل می‌کنند، ولی اینجا ما این مشکل را هم داریم که دانشمندان و متفکرین ما برای نمونه یک جامعه شناس، یک فیلسوف، یا یک اقتصاد‌دان، چیزی نمی‌توانند به زبان بیاورند،‌که در درجه اول کسی پیام را نمی‌خواند و ترجیح می‌دهند همان پیامک را بخوانند، و در درجه بعد هم اگر بخوانیم،‌ شاید فقط سر به نشانه مثبت تکان بدهیم و تایید کنیم، ‌ولی بعد از آن باز کار خودمان را ادامه دهیم،‌ چون تغییر هزینه دارد و سخت است، به ویژه که تغییر باید از خودمان شروع شود.

 

عمرانی، سید ابراهیم. «غافل که صبح فردا آید مرا چه بر سر: درباره فضای مجازی، عامه مردم و کتابداران». سخن هفته لیزنا، شماره ۴30 ، 13 اسفند ۱۳۹۷