کد خبر: 30685
تاریخ انتشار: دوشنبه, 03 مهر 1396 - 12:18

داخلی

»

اخبار کتاب

مولوی پژوهان از مولوی گفتند

منبع : لیزنا
عصر شنبه، یکم مهرماه، سیصد و دهمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی دایره المعارف بزرگ اسلامی و بنیاد مولانا به شب «مولوی پژوهان» اختصاص یافت.
مولوی پژوهان از مولوی گفتند

به گزارش لیزنا بر اساس اعلام مجله فرهنگی هنری بخارا، در این شب که در سالن همایش های رایزن دایره المعارف بزرگ اسلامی در نیاوران، با حضور اسین چلبی (بیست و دومین نوادۀ حضرت مولانا از اعقاب سلطان ولد) برگزار شد، سخنرانان: دکتر کاظم بجنوردی (ریاست دایره المعارف بزرگ اسلامی)، دکتر محمد علی موحد، دکتر محمد استعلامی، دکتر توفیق سبحانی،  استاد محمد بردبار و اسین چلبی با همراهی و ترجمۀ فروزنده اربابی به سخنرانی پرداختند.

در این مجلس اساتید میهمانی همچون: استاد سید عبدالله انوار، سیروس ابراهیم زاده، دکتر مهدخت معین، سالار عقیلی و حریر شریعت زاده و بسیاری از اساتید و پژوهشگران آثار مولانا حضور داشتند و در پایان این مجلس سالار عقیلی با همراهی نی نوازی فردین لاهور پور قطعاتی از اشعار مولانا را اجرا کردند.

بخش های دیگری از این نشست پخش فیلم مستندی از  موزه و مزار مولانا در قونیه بود و قسمت هایی از آوای هنرمندان:  استاد شجریان، استاد ناظری، همایون شجریان، سالار عقیلی، محمد معتمدی و علیرضا قربانی بر اشعار مولانا بود.

در ابتدای جلسه علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست و تسلیت ایام محرم از  آثار اساتید زبان فارسی در پژوهش های مولوی به عنوان منابع درجۀ اول این بخش در جهان نام برد و گفت: این روزها مقارن با ایامی است که یادآور عظمت جهانی معنویت مولاناست. دنیای معنویت و حکمت او که اکنون قلمرو انسانی اش از شرق تا غرب جهان را گسترانیده و روزی نیست که کتابی یا مقاله ای به زبان های زندۀ دنیا دربارۀ آثار و اندیشه هایش منتشر نشود. خوشبختانه آثار اساتید زبان فارسی در پژوهش های مولوی شناسی در جایگاه شناخته شده ای قرار دارد و از منابع درجۀ اول بخش این رشته در جهان به شمار می رود.

موسوی بجنوردی از مولانا به عنوان پل ارتباط فرهنگی یاد کرد

کاظم بجنوردی، رئیس مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی ضمن خوشامدگویی به حاضرین، از مولانا به عنوان بهترین پل ارتباطی فرهنگی و معنوی بین ایران و ملت ترکیه یاد کرد و گفت: به هر حال این نام مولوی است که باعث شده این همه مورد استقبال قرار گیرد. قبلا در مورد مولوی همایش نسبتا بزرگی را داشتیم و مجموعۀ مقالاتش را چاپ کردیم. به هر حال این شاعر بزرگ بهترین پل ارتباطی فرهنگی و معنوی بین ما و ملت ترکیه است. پیوند ما و ترکیه گسترده و به گستردگی مولوی است. و زبان مولوی و جهان بینی و پیام انسانی اش، دو ملت را به هم پیوند می دهد. امیدوارم این پیوند دوستی ما برای همیشه برقرار باشد و تحکیم بیشتری یابد.

محمدعلی موحد درباره ساختار مثنوی معنوی سخن گفت

محمد علی موحد، از ساختار هنرمندانۀ مثنوی معنوی مولانا سخن گفت و از نظر محتوی به تحلیل شش دفتر مثنوی پرداخت و گفت: همه می دانید که در مورد مثنوی مولانا بحث بسیار است؛ مخصوصا صحبت اینکه مثنوی فاقد ساختار است، بحثی است که از زبان بسیاری از بزرگان مطرح شده است. من شخصا فکر نمی کنم که مثنوی فاقد داستان و ساختار باشد! به نظر من مثنوی ساختار خاص خود را دارد که ناآشناست و باید برای معرفی آن بکوشیم.

موحد ادامه داد: قرن هفتم، قرن بسیار پرحادثه ای بود؛ در آن قرن بود که ایل تاتار از شرق آسیا تا مرکز اروپا را درنوردید و بساط خلافت اسلامی را فروپاشید، طوفان مهیبی که در مسیر خود تمام مراکز فرهنگ و تمدن را نابود ساخت و شهرها را از سکنه خالی کرد. در همین قرن بود که از میان خاک و خون و گرسنگی و درماندگی جرقه های نبوغ بشری سر کشید؛ در همین قرن سعدی و رسد خانۀ مراغه را داریم و در همین دوران بود که شهسواری از اقصی مغرب اسلامی و دیگر از اقصی مشرق اسلامی سر برآوردند و دو مجموعۀ شگفت انگیز در ساحت عرفان بیافریدند؛ اشاره ام به فتوحات ابن عربی و مثنوی مولاناست.

او افزود: ابن عربی از اسپانیا راه افتاد و به مکه آمد و سپس به قونیه و شام. مولانا از بلخ راه افتاد و به مکه آمد و بعد شام و بعد قونیه. ابن عربی نوشتن فتوحات را از پایان قرن ششم در مکه شروع کرد (۵۹۸ ه.ق) و بازبینی و تکمیل و بازنویسی آن را تا آخرین روزهای عمر خود (۶۳۷ ه.ق) ادامه داد. شواهدی داریم از فتوحاتی که در سال ۶۲۷ و ۶۳۵  که وی هنوز مشغول این کار بوده است و نسخه ای از فتوحات داریم که مورخ ۶۳۶ ه.ق، به خط مؤلف که آن را به فرزند خوانده و ارشد شاگردان خودش شیخ صدرالدین قونوی داد و بعد از وفات شیخ صدرالدین این نسخه در کتابخانۀ تربت او حفظ شده است. تقریبا بیست سالی پس از آنچه ابن عربی قلم از دست گذاشت، مولانا سرودن مثنوی را آغاز کرد. و تکمیل مثنوی تا آخرین روزهای عمر مولانا (۶۷۲ ه.ق)  ادامه داشته است.

موحد افزود: فتوحات در شش فصل تنظیم شده است. کتابی به زبان عربی و نثر است. تکه های این نثر که هر کدامش را باب نامیده، مجموعا ۵۶۰ باب است که جا به جا بوسیلۀ قطعات شعر به هم وصل شده اند. مثنوی در شش دفتر تنظیم شده است. شش دفتر منظوم است و تکه های نظم جا به جا بوسیلۀ عناوین منثور از هم جدا شده است؛ یا به تعبیری دیگر می توان گفت که این تکه های منثور همانند گره هایی است که بخش های منظوم را به هم متصل می کند. گفتم عنوان، اما این تیترها تنها نامشان عنوان است، چرا که شما عناوین مثنوی را (تقریبا به ۹۵۰ عنوان می رسد) به صورت یک مقالۀ کوتاهی می بینید که دیگر در معنا عنوان نیست که در دو کلمه بگوید و رَد شود. فرض بفرمایید عنوان « جنگ رستم و افراسیاب». عناوین معمولا اینگونه هستند اما در مورد مثنوی از این قبیل نیست و خصوصا هر چه به اواخر آن نزدیک می شویم، می بینیم که این قطعات منثور بسط می یابد و همانطور که عرض کردم گاهی صورت یک مقالۀ مستقل کوتاهی را پیدا می کند.

وی در ادامه بیان داشت:از نظر من محتوی شش دفتر مثنوی به دو بخش عمده قابل تقسیم است که «حکایات» و «تأملات» مولانا است. بخش  حکایات مشتمل به سه گروه است: «کلان قصه ها»، «خرده قصه ها» و «تمثیلات» است. اصطلاح کلان قصه را دربارۀ حکایاتی پیشنهاد می کنند که گزارش آن ها بیش از دویست بیت از کتاب را به خود اختصاص داده است. خود قصه ها کوتاه تر هستند و گاهی در بطن کلان قصه ها و گاهی مستقلا و خارج از آن ها جای دارند. از باب مثال می گویم: حکایت «شیر و خرگوش» در دفتر اول مثنوی مشتمل بر ۴۷۵ بیت و همچنین حکایت خلیفه و اعرابی در همان دفتر مشتمل بر ۶۹۰ بیت، ازکلان قصه های به شمار می روند؛ اما حکایت «هد هد و سلیمان» که در دل حکایت شیر و خرگوش آمده است یا حکایت «بقال و طوطی» را که مستقلا و خارج از کلان قصه آمده است، «خرده قصه» می نامیم.

او افزود: در دفتر اول، هفت کلان قصه داریم. قصۀ کنیز و پادشاه در دویست و ده بیت؛ قصۀ شیر و خرگوش در ۴۷۵ بیت؛ قصۀ بازرگان و طوطی در ۳۶۵ بیت؛ قصۀ پیر چنگی و عمر در ۳۱۰ بیت؛ قصۀ خلیفه و اعرابی در ۶۹۰ بیت؛ قصه خدو انداختن خصم بر روی امیرالمؤمنین علی(ع) در ۲۶۹ بیت است. اما تمثیلات نیز خود انواع و اقسام دارد و از دلکش ترین و پرمایه ترین نمونه های مهارت مولانا در سخن پردازی به شمار می رود. غرض از تمثیلات قصه های بسیار کوتاهی هستند که گاهی در یکی دو بیت گفته شده اند:

آن یکی خر داشت و پالانش نبود

یافت پالان گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می‌نامد بدست

آب را چون یافت خود کوزه شکست

او ادامه داد: برای برخی از تمثیلات، مولانا عنوان «قصه» قائل شده است:

گفت لیلی را خلیفه کان توی

کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت خامش چون تو مجنون نیستی

موحد ادامه داد: من این ها را تمثیلات می گویم و خود مولانا آن را قصه خوانده است . برخی دیگر را مولانا «مثل» می نامد. مثل قصۀ کوتاه کودک و مادر که در آخر دفتر ششم آمده است. تمام این نوع حکایت ها را با عنوان تمثیلات در نظر می گیریم.

 

هر چه بیرون از این اقسام سه گانۀ حکایات داریم، تأملات مولانا است که آن هم در سه نوع مشخص و متمایز  قابل بررسی است: «تحلیل» ها، «عاشقانه» ها و «حکمیات».

وی افزود: تحلیل ها شامل رمز گشایی از قصه ها و تأویلات عرفانی آیات و احادیث است. مولانا خود اولین قصه را که در اول دفتر مثنوی اینگونه آغاز می کند:

شنوید ای دوستان ! این داستان

 خود ، حقیقت نقد حال ماست آن

از آن پس نیز در مناسبت های بسیار تأکید کرده و یادآور شده است که قصه های او نقد حال خود و انسان ها است. آنچه او از حکایت می طلبد، نه صورت ماجرا، بلکه معنی آن است. در همان قصۀ خلیفه و اعرابی می گوید:

حاش ال الله این حکایت نیست

نقد حال ما و تست این خوش ببین

عاشقانه ها قسمی دیگر از تأملات مولانا بوده است. آن سی و چهار بیت که مثنوی با آن شروع می شود، خود قصیدۀ با شکوهی است دربارۀ عشق. از اینگونه تغزلات سرشار از موسیقی در وصف باغ سبز عشق در سراسر مثنوی بسیار است. عاشقانه ها همه انواع شاعرانگی های مولانا: تغزلات، مناجات ها، زبان حال ها و حدیث نفس های او را که در سراسر مثنوی پراکنده است، منظور داریم.

بانو اسین چلبی در شب مولوی پژوهان

بانو اسین چلبی در شب مولوی پژوهان

اما حکمیات: مثنوی شامل مباحث و نکات ناظر بر جهان بینی هستی شناسی، الهیات و اخلاق و باریک اندیشی ها در مسائل مرتبط با شناخت انسان ها و تلقی از زندگی است. مسئلۀ جبر و اختیار، قضا  و قدر، خیال و این دو گانگی در بافت آفرینش و معاد و را در سراسر مثنوی می بینیم.

وی گفت: حکمیات مثنوی، رابطه ای تنگاتنگ با آنچه تحت عنوان تحلیل و تأویل؛ یعنی گذر از صورت به معنا یاد کردیم، دارد. گاهی بخشی از حکایت است که الهام بخش مولانا در طرح حکمیات می شود؛ و گاهی نکته ای از حکمیات است که حکایت تازه ای را به یاد مولانا می اندازد. استدلال های مولانا در حکمیات نوعا مستند بر شهود و دید است:

 آدمی دیده‌ست باقی پوست است

بنابراین لاجرم راه او از طریق استدلال برهانی جدا است. و لحن او در مقابل با خصم هم خطابی و جدلی است که الحق باید گفت که در این فن استاد است. در هر حال حضور ذهن بی مانند مولانا در پیچاپیچ روایات و تمثیلات و خطابیات و جدلیات شگفت انگیز است. خوانندۀ مثنوی ممکن است گاهی رشتۀ کلام را گم کند اما خود او هرگز. هر قدر هم که دور رفته باشد، بازمی گردد و از همان جا که رها کرده بود، سخن را پی می گیرد آرام و با وقار.

موحد افزود: در ظاهر مثنوی مثل این می ماند که قسم حکایات آن باید بهتر از سایر اقسام باشد؛ اما در واقع چنین نیست. مفصل ترین قصه در دفاتر اول، حکایت خلیفه و اعرابی است که در اصل شاعر می توانست آن را در ده بیست بیت بگوید و سر تهش را هم بیاورد. خود ماجرا در بیست بیت است و شرح و تفسیر قصه که ۶۹۰ بیت نوشته شده، عمدتا تأملات مولانا در پیرامون آن است که پاره ای را ما تحلیل و پاره ای دیگر را عاشقانه و حکمیات نامیدیم. در واقع به مثابۀ چوب نازکی می ماند که نبات را بر آن می پیچیند؛ و آن چوب به خاطر نبات است که اجازۀ حضور می یابد. این هم تمثیلی است که خود در مثنوی آورده است. بد، خوب، عیب، هنر و کفر ایمان از نظر ما مفهوم دارد. در واقع چنین نیست و آنچه هم از نظر ما عیب می نماید در مقایسه با کل مثال آفرینش در ور یکی عیبی بود با صد حیات

بر مثال چوب باشد در نبات

در ترازو هر دو را یکسان کشند

زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند

پس بزرگان این نگفتند از گزاف

این ابیات در اواسط دفتر اول است، تمثیل خوبی برای تقسیمات سه گانه ای که ما پیشنهاد کردیم. چوب نازک لاغری در قصه داریم که لایۀ ضخیمی از تأملات دور آن پیچیده شده است. پیشنهاد  می کنم که این یک طرح کوچکی باشد و برای ادامۀ راه مطالعه در مثنوی.  از این طریق می توانیم خود را با ساختار نا آشنای مولوی آَشنا کنیم.

محمد استعلامی از روایات نادرست درباره مولانا انتقاد کرد

محمد استعلامی، نقدی بر روایات نادرست دربارۀ نام، زندگی، آثار و شخصیت مولانا و شمس داشت و به تحلیل این روایات پرداخت و چنین اظهار داشت: زندگی ذوقی و عاطفی جامعۀ مشرق زمین با مولانا که امروز به صورت همان ارتباط عاطفی و معنوی در سطح دنیا دیده می شود، در یک سو قرار می گیرد و اما تحقیق و وظیفۀ معلمی ما در جای دیگری قرار دارد که البته گاه برخوردی هم میان این دو سو شکل می گیرد. با جنبۀ عاطفی کاری نداریم و آن را تغییر نمی دهیم. زندگی دِلی مردم است؛ اما اگر قرار است که واقعیاتی را بدانیم و بتوانیم نام سند تاریخی بر روی آن بگذاریم؛ پس باید نکاتی را مطرح کنیم. اینکه در قرن هفتم هجری هیچکس به نام «مولوی» وجود نداشته است. مولوی یک صفت نسبی است که در  بخشی از نسخه ها آمده است. این شخص جلال الدین محمد است که در تمام سال های نیمۀ دوم زندگی خود گرایشات های عرفانی در او اوج گرفته و در تمام آن دوران به او «مولانا» خطاب می شده است. مقالات شمس تصحیح استاد موحد را ورق بزنید! در همه جا شمس هم به او مولانا می گوید. مؤلفان تاریخ های ادبیات که این صفت نسبی را دنبال آثار مولانا گذاشته اند، فکر کردند این اسم خودش است و متأسفانه در تاریخ ادبیات اسم این شخص مولوی شده است.

استعلامی افزود: یکی از گرفتاری هایی که نه تنها در مورد مولانا، بلکه در مورد شاعران و بزرگان ما از قدیم ترین زمان از فردوسی تا عصر حاضر وجود دارد، مسئلۀ «روایت» است. به روایات همیشه با تردید نگاه می کنم. نتیجه ای که در سال های زندگی ام از این آثار گرفته ام این است که راویان تخیل کرده اند و چیزهایی نوشته اند که بسیاری از این ها سندیت ندارد.

او گفت: ما قرن ها به دنبال این نبودیم که آیا این روایتی که می خوانیم، درست است یا نه؟ روش علمی تحقیقات در علوم انسانی، توسط اروپاییان و مستشرقین به ایران آمده است. پیش از آن بسیاری روایت ها موجود است. و  مناقب نامه های بزرگان صوفیه، حتی کتاب رسالۀ سپهسالار افلاکی روایاتی است که اگر در زمان خود مولانا این ها نوشته شده بود، وی افلاکی را از خانه اش بیرون می کرد! چون به هیچ وجه با شخصیت آزادۀ مولانا، معجزه و کرامتش یکی نیست. معجزۀ مولانا این است که بعد از فوتش تمام فرقه ها و مذاهب گریه کردند که رهبر ما رفت. وی همان کسی بود که توانست رهبر فرقه ها باشد و کفر و دین را توأمان رهبری کند. احتیاج ندارد کارهای خارق العاده ای انجام دهد. این کرامات از این نوع که در توان طبیعی آدمی نیست، به بسیاری از بزرگان نسبت دادند که صحت ندارد. انبیا مأمور هستند؛ پس اگر معجزه داشته باشند، رسالتشان ایجاب می کند که مردم عوام را تحت تأثیر قرار دهند. اما اولیا مأمور نیستند که مردم را تغییر دهند. موظف هستند که مریدان خود را تربیت کنند و این تربیت انسانی را به وسیلۀ آن ها گسترش دهند. بنابراین اولیا و صوفیان بزرگ کرامت هایی خارج از توان انسان را قبول ندارند. از ابوسعید ابوالخیر نباید انتظارات چنین کراماتی را داشت. حافظ دعوی کرامت را رَد می کند؛ مولانا این ها را نمی پذیرد؛ عطار صوفی خانقاهی نمی شود.

وی ادامه داد: عطار شخصیت فرهیخته و طبیب  و خواجه ای است که زندگی مرفهی دارد و شعر هم می گوید. حال جامی ۲۵۰ سال بعد از مرگ عطار  چنین روایت می کند که در سال ۶۲۷ ه.ق، گدایی مقابل مغازۀ عطار می رود و چیزی از او می خواهد و عطار به او اعتنا نمی کند و گدا می گوید خواجه تو چگونه می میری؟ می گوید همانطور که تو می میری! و آن گدا هم همانجا روی زمین می خوابد و می میرد و این باعث کشیده شدن عطار به بخش عرفانی می شود! این درست نیست. عطار در هیچ خانقاهی نیست. خرقه پوش نیست. یک شخص تحصیل کرده ای است که ذوق عرفانی هم دارد. در سال ۶۱۸ با ویرانی نیشابور از آنجا رفته است. هر تلاشی کنیم که روایت ۶۲۷ جامی را قبول کنیم، سؤال اول این است که این مدت نُه سالی که جامی شناسنامه عطار را دیرتر باطل کرده است، این شاعر چه می کرده است!

وی در ادامه چنین بیان داشت: اوایل قرن هفتم در بلخ؛ واعظی مشهور به نام بهاءالدین محمد بلخی وجود دارد که به شهرهای مختلف دعوت می شود. سخنانش کمی متفاوت با واعظان دیگر است، اما شهرت او وسعت ندارد. بهاءالدین ولد که پدر اوست، واعظ و شاید مدرس علوم  شرعی است. روایتی ساختگی وجود دارد که با فخرالدین رازی رقابت داشت و مشکلاتی بینشان بود. خب خانوادۀ او راه افتادند و به زیارت کعبه رفتند و سر آخر به قونیه رسیدند. زمان جنگ بود و دلیل رفتن به قونیه این بود که دستگاه سلجوقیان آسیای صغیر به فرزانگان آوارۀ آن روزگاران پناه می داده است. وی تا سال ۶۲۶ ه.ق آخرین سال های عمرش را در قونیه می زیسته است. جلال الدین محمد به جای پدر نشسته است و تا ۱۴ سال بعد او نیز تنها مدرس بوده است. بیش از ۵۵ درصد زندگی خود مولانا هم در عالم تدریس و اهل مدرسه گذشته است؛ اما در این میان دو اتفاق: یکی بیداری هایی است که برهان الدین محقق به مولانا می دهد و بیشتر از آن ضربۀ سال ۶۴۲ ه.ق و طلوع شمس در قونیه. در این لحظه مولانا تغییر کرده است؛ اما رابطۀ این دو شخص با هم نشان می دهد که همانطور که شمس می گوید که در جستجوی کسی بودم از جنس خود تا روی بدو آرم و او را قبله سازم که از خود ملول شده بودم. مولانا نیز اینگونه بوده است.

او در ادامه گفت: شخصیت شمس اینطور است که با پدر خود دعوا دارد. بچه ای سرکش که از خانه بیرون زده است. شهرش را رها می کند و شهر به شهر گریبان صوفیان مشهور را می گیرد تا به قونیه می رسد. می شنود که یک جلال الدین محمدی از خراسان آمده و موفق در بخش علوم شرعی است. به سراغ او می رود. این است که باید روایت های مختلف را رها کنیم. مسئلۀ مهم برخوردی است که منجر می شود تا این دو نفر به هم برسند و هر دو آن را که می جستند، پیدا می کنند. مطمئنا جلال الدین هم در سال های مدرسه کسی از جنس خود می خواسته که روی بدو آرد و او را قبله سازد؛ چرا که از خود ملول شده بود.

او افزود: وقتی در فیه ما فیه عبارتی را می خوانید که در خاندان ما شعر گفتن ننگ بود؛ پس ضربۀ شمس به زیبایی می تواند او را ویران کند و دوباره بسازد. اما شمس هم بعد از تمام این سفرها به کسی رسیده است که با او چنین کرده است. حرف های شمس را در مقالات شمس بخوانید؛ همان علاقه و ارادت و احترامی که مولانا به شمس دارد، شمس نیز به مولانا دارد. در مورد انتصاب این ها به فرقه های صوفیان، خرقه پوشیدن و خرقه داشتن و چله نشستن اگر در روایت آمده است باید بگویم که اینطور نیست و جزئیات ثبت نشده است. زندگی شمس و مولانا و مولانا و مریدانش خانقاهی نیست. آن ها دوستانی دور مولانا هستند و مولانا یک پدر است.

وی ادامه داد: مطالعات روایات مناقب نامه و تذکره ها را در درجۀ دوم قرار می دهیم و اول مثنوی را می خوانیم و یادداشت برمی داریم که کجا می تواند اشاره به خودش باشد. در مورد دیگر شاعران هم این گونه است. حافظ زن و فرزند دارد و پسر از دست رفته ای که دست کم پنج غزل دیوان حافظ مرثیۀ این پسر است. در حالیکه می بینید چه روایاتی بر آن ساخته اند! صدای حافظ صدای اعتراض جامعۀ مشرق زمین در تمام اعصار و قرون است. ترجمۀ خاطرات ابن بطوطه شیراز قرن هشتم و حافظِ مقابل جهل و ظلم این دوره را نشان می دهد. عظمتش را در غزل های رندانه اش می بینید. من حافظ را نه به روایات بلکه به گفتۀ  خود حافظ نقل و تحلیل می کنم. حتی روایات را بر اساس گفته های خود حافظ می پذیرم یا کنار می گذارم.

توفیق سبحانی به روایات مکان زادگاه و مقبرۀ ابدی شمس اشاره کرد

در بخشی دیگر توفیق سبحانی به روایات مکان زادگاه و مقبرۀ ابدی شمس اشاره کرد و بیان داشت که: مولانا از خانه بیرون می رفت. بر سر راهش مستی را دید و پرسید: ز کجایی تو؟

آن مست تمسخر زنان پاسخ داد:

گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

آن مست حتی خود نمی دانست از کجاست؟ او از همه جا بود. حالا من می خواهم از مولانا بپرسم کجایی تو؟

توفیق افزود: اما امروز خیلی ها می گویند او از ماست و خیلی ها که مجال خواندن و درک سخنان او را ندارند، می گویند که او اصلا ارزش نام بردن ندارد. همه می دانند شمس، تبریزی است؛ اما بسیار ی از هندیان ادعا کرده اند که هندی است. زمانی می گفتند که مراد از کلمۀ شمس در آثارش همان «هور»، «خور»، «مهر» و«خورشید» است. نشانی از میترائیسم یا آیین مهر است. اما این مدعیان به مسئلۀ زیر توجه نکردند که:

خود غریبی در جهان چون شمس نیست

شمس جان باقیست کاو را امس نیست

شمس در خارج اگر چه هست فرد

می‌توان هم مثل او تصویر کرد

شمس جان کو خارج آمد از اثیر

نبودش در ذهن و در خارج نظیر

در تصور ذات او را گنج کو

تا در آید در تصور مثل او

چون حدیث روی شمس الدین رسید

شمس چارم آسمان سر در کشید

او ادامه داد: جاودان یاد علامه طباطبایی شیعه بود و  فرموده اند:

همی گویم و گفته ام بارها

بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی است در کیش مهر

برونند زین جرگه هوشیارها

مولانا می گوید:

مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی

به بوسیدن چنان دستی ز شاهنشاه سلطانی

بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد

هم از آغاز روز او را بدیدن ماه تابانی

دو خورشید از بگه دیدن یکی خورشید از مشرق

دگر خورشید بر افلاک هستی شاد و خندانی

بدیدن آفتابی را که خورشیدش سجود آرد

ولیک او را کجا بیند که این جسم است و او جانی

زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین

تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شادانی

زهی روز و زهی ساعت زهی فر و زهی دولت

چنان دشواریابی را بگه بینی تو آسانی

اگر از ناز بنشیند گدازد آهن از غصه

وگر از لطف پیش آید به هر مفلس رسد کانی

اگر در شب ببینندش شود از روز روشنتر

ور از چاهی ببینندش شود آن چاه ایوانی

که خورشیدش لقب تاش است شمس الدین تبریزی

که او آن است و صد چون آن که صوفی گویدش آنی

منظومۀ ما یک شمس دارد؛ ولی شمسی که ما به دنبالش هستیم، زمینی است و تبریزی. برخی می گفتند که او اُمّی است. یگانه اثر او مقالات اوست که بار اول چنان مغشوش چاپ شده بود که می شد به افرادی که او را امی می پنداشتند، حق داد. نشر بخش اول مقالات در سال ۱۳۵۶ خورشیدی با تصحیح  دکتر محمد علی موحد و انتشار بخش دوم در سال ۱۳۶۹ خورشیدی بوسیلۀ ایشان، شمس و مولانا جلال الدین مولوی را جانی دوباره بخشید. برای این بزرگمرد استاد موحد که به نظر من بسیاری از سجایای اخلاقی او شبیه شمس تبریزی است، از درگاه خدواند طول عمر آروز می کنم.

وی در ادامۀ سخنانش تصریح کرد: در حیات شمس شش رقم مهم است: ۵۸۲، ۶۴۲، ۶۴۳، ۶۴۴، ۶۴۵، ۶۷۲ که ۵۸۲ رقمی است که از ۶۴۲ بیرون آمده است؛ چون دقیقا معلوم است که شمس در ۶۴۲ ه.ق وارد قونیه شده است. در نسخه های خطی روزش را شنبه و سالش را ۶۴۲ ه.ق ثبت کرده اند و در آن تاریخ ۶۰ سالش بوده است؛ که اگر از ۶۴۲ ، ۶۰ سال کم کنیم ۵۴۲ به دست می آید که آن سال تولد اوست. ۶۴۳ که شمس عناد و بدرفتاری مردم قونیه را برنتافته و از قونیه خارج شده است. ۶۴۴ تاریخی است که شمس به دعوت مولانا که به وسیلۀ اعزام فرزندش سلطان ولد با بیست نفر دیگر به حلب و دمشق می رود؛ و ورود مجدد شمس به قونیه در سال ۶۴۵ است که از آن تاریخ به بعد شمس نشانی از او نیست.

می دانیم که مولانا در سال ۶۷۲ ه.ق وفات یافته است. خوافی در «مجمل فصیحی» نوشته است :”وفات شیخ شمس الدین تبریزی مدفونا به خوی.” که مولانای روم اشعار خود را به نام او گفته است و مثنوی او به استدعای شیخ حسام الدین سروده شده است؛ بلافاصله وفات مولانا را افزوده است: ۶۷۲ ه.ق؛ یعنی شمس الدین به رغم شایعات که بنایی در قونیه برایش ساخته شده است، در قونیه شهید نشده است؛ بلکه در ۶۷۲ ه.ق در خوی دعوت حق را لبیک گفته است؛ و این معجزه ای است که او هم در همان سال در قونیه درگذشته است. نمی دانیم که از ۵۸۲ تا ۶۴۲ دقیقا چه می کرده است. می دانیم که سفر زیاد می رفته و پرنده بوده است.

او ادامه داد: از نشانه های او، کلاهی بزرگ، پاپوش و سر علمی منسوب در موزۀ مولانا نگهداری می شود. زمانی تنها دلیل برخی از خاورشناسان بر وجود مادی او همان کلاه بود که به کلاه ملامتیان شباهت داشت و بکتاشیان آن را «الف خراسانی» می گفتند. مرشد او ابوبکر سلّه باف تبریزی بود؛ از این رو می گفتند که او اهل فتوت است. دومین بار که شمس به قونیه آمد، عده ای به پیشواز شمس رفته بودند. او به شعر علاقۀ زیادی نداشت.

وی افزود: در آن زمان که مولانا شمس الدین در صحبت با بابا کمال بوده است، شیخ فخرالدین عراقی نیز به موجب فرمودۀ بهاءالدین زکریا آنجا حضور داشته است و هر فتحی که شیخ فخرالدین را روی نمود، آن را در لباس شعر بیان می کرد. روزی بابا کمال پرسید: فرزند شمس الدین از آن اسرار و حقایق که فرزند فخرالدین ظاهر می کند بر تو هیچ لایح نمی شود؟ به گفت: بیش از آن مشاهده بیفتد؛ اما به واسطۀ اینکه وی در برخی مصطلحات و علوم ورزیده می تواند آن ها را در لباس نیکو بیان کند مرا آن قوت نیست.

مرحوم شهریار شعری دارد با عنوان مولانا ر در خانقاه شمس تبریزی:

نی همین بر طبع ملا ،آفرین

 آفرین ! بر شمس ملا آفرین

شمس ما کز بی زبانی شکوه کرد

در  زبان شعر ملا  جلوه کرد

به گفته او: شمس را به سقراط مانند کرده اند که او نیز اثر مکتوب که خود به قلم آورده باشد، نداشت. سخنانی که از شمس در مقالات ثبت کرده اند، همه ساده، نقض و شیرین و در عین حال نا منظم است. این میراث گرانقدر که خود او را «خرقه» خوانده است یعنی مقالات، واقعا به معنی میراث است و گفته که خرقۀ من صحبت است. در این میراث نه تنها از زندگی پرماجرای شمس و دربارۀ تصوف و صوفیان زمان خود او مطالب تازه ای می یابیم؛ بلکه حکایاتی در آن می خوانیم که مولانا  آن ها را در مثنوی خود آورده است. در مقالات ۱۲۸ حکایت و حکایت واره نقل شده است. مولانا مستقیم یا غیر مستقیم آن ها را در مثنوی آورده است. ۱۶ حکایت نقل شده در مثنوی در هیچ مأخذ دیگری نیست جز در مقالات شمس. شمس به شعر چندان علاقه ای ابراز نمی کرد؛ اما نثر خود او با شعر پهلو می زد. گاهی مصرع های عربی در درون کلام خود دارد.

سبحانی در پایان سخنان خود گفت: باید بگویم که استاد موحد در تصحیح مقالات به شمس تبریزی و مولانا و مولویه زندگی تازه ای بخشیده اند. اما اینکه مقبرۀ شمس کجاست، باز معلوم شد که زادگاهش تبریز است و بارگاهش خوی. در این مورد دکتر ریاحی مطلبی نوشته اند که:

من در حاشیۀ صفحۀ هفتاد تاریخ خوی چاپ اول در صحت نوشتۀ فصیحی تردید کردم که شمس در ۶۷۲ وفات کرده است. به یک اشارت دوست عزیز، استاد عالیقدر دکتر محمد علی موحد، محقق بزرگ از زندگانی و آثار شمس، تردید م رفع شد و این مقاله حاصل ان اشارت است که تربت شمس کجاست؟ مقالۀ  «تربت شمس کجاست؟» شش بار در نشریات مختلف توسط استاد ریاحی چاپ شد. زنده یاد ریاحی حق وقف (وقف شمس عدد شش بوده است) را ادا کرد. بعد از وفات او در انجمن آثار مفاخر فرهنگی در زمان ریاست استاد محقق، برای هفتمین بار این مقاله نقل شد و  مشخص شد که سرانجام زادگاه شمس در تبریز و بارگاهش در خوی است.”

محمد بردبار از کثرت در وحدت عالم هستی و نقش مولانا سخن گفت

محمد بردبار از  بخش کثرت در وحدت عالم هستی و توحید و نقش مولانا در این امر سخن گفت و اظهار داشت:در امور پیوسته و جریانات پیوسته اگر شخص بر اجزای امور واقف نباشد، در مطالعۀ کل سیستم، نتایج خوبی نخواهد داشت. در سیر و سلوک آنطوری که مد نظر همۀ عرفای بزرگ و معارف دست اول دینی است و در مثنوی درخشان و غزلیات مولانا پیداست؛ تعلق به این دنیا خود مسئله ای است که ما چگونه پای در این دنیا گذاشتیم و می خواهیم با این دنیا چه کنیم؟ وقتی که ما با آثار عرفا آَشنا می شویم، می بینیم که همیشه این دو موضوع که از کجا بودیم و به کجا می رویم با هم تنیده شده اند:

منبسط بودیم و یک جوهر همه

این یک ترکیب معنوی است که جناب استاد استعلامی فرمودند. روی هر غزل از حافظ بارها و بارها و بارها یادداشت می گذارند تا حافظ را از خود حافظ استخراج کنند.  وقتی این کار را کردند طبیعی است که به حواشی هم می توانند سامان دهند.

او ادامه داد: آن چیزی که باید اضافات بشود، می شود و آنچه که در همسایگی متن قرار می گیرد خب می گیرد. حال می بنیم که روح رها در تعلق عالم ماده قرار می گیرد. و هبوط آغاز می شود. در اینجا است که مسائل پیچیده می شود. به حضور متناقض و بی کرانه بودن و نسبت به ذهن انسان بسیار کثیر بودن زندگی بر می خوریم. اگر آن آغاز را با همین هبوط در هم نیامیزیم، مدیریت این عالم کثرت را گم می کنیم.

تا بدین جا بهر دینار آمدم

چون رسیدم مست دیدار آمدم

اساسا خود کلمۀ «وحدت» اجازۀ تفکیک اجزای هستی را نمی دهد. ممکن است در زندگی با هزاران هزار شکل و صورت متفاوت روبرو شویم؛ اما مدیریت توحیدی تنها راهی است که تمامیت این زندگی را سازگار می کند. رنج توحیدی با رنج شرک آلود فرق دارد. وقتی رنج توحیدی معنا می شود:

 عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد

بنابراین اینجاست که شخصیت، ذهن و اندیشۀ مولانا و روان او، روانی است که به کثرت ما سامان توحیدی می دهد و از دل توحید ما کثرت سازگار  می سازد. مولوی یک ضرورت است. مولوی را باید زمانی که می گوید:

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

بردبار افزود: اندیشه اش شمسی است که تاریکی ها زندگی ما را روشن می کند. زمانی که قرار باشد تا مدیریت توحیدی را در این دنیا داشته باشیم و بین ماده و ماوراء ماده تفاوت ارزشی بگذاریم و دست به طبقه بندی های غیر توحیدی بزنیم، نمی توانیم زندگی را در یک مجموعۀ توحیدی سامان دهیم.

او گفت: امیدورام و از تمامی انبیا و اولیا مدد می گیریم تا ظرفیتی بزرگ برای جای دادن هستی در درون و تلفیق توحید این اجزا به دست بیاوریم. و در کلام آخر ما به وسیلۀ توحید از جنس خدا می شویم، رحمان، رحیم، عظیم و کبیر می شویم. در بخش هایی که بارش باران حقارت بر سر ما می بارد اگر لباس از قرآن بپوشیم معنای دین و دیانت را با خود نخواهیم داشت:

آسمان شو، ابر شو، باران ببار

ناودان بارش کند نبود به کار

آب باران باغ صد رنگ آورد

ناودان همسایه در جنگ آورد

اسین چلبی از فعالیت های بنیاد مولانا گفت

آخرین سخنران این نشست، اسین چلبی با همراهی و ترجمۀ فروزنده اربابی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس و ضمن تسلیت ایام محرم و تشکر از برگزار کنندگان این جلسه: علی دهباشی، کاظم بجنوردی و اساتید سخنرانان با یادی از محمد رضا شجریان و آرزوی شفای ایشان سخنانش را اینچنین آغاز کرد و به شرح فعالیت های بنیاد مولانا پرداخت:از بزرگانم در خانواده شنیدم که وقتی صحبت از اولیای بزرگ در یک مکانی می شود، حتما ایشان در آن مکان حضور دارند. شما امروز همگی میهمان حضرت مولانا هستید.

وی ادامه داد: دو سال پیش، استاد شجریان به دعوت بنیاد مولانا به قونیه تشریف آوردند. برای ایشان شفای عاجل طلب دارم و امیدوارم هر چه زودتر بهبود یابند و به قونیه بیایند.

او افزود: در تاریخ ۱۹۲۵ میلادی که تکایا و مولوی خوان ها و طبق قانون جمهوری ترکیه بسته شد، پدر پدربزرگم عبدالرحیم چلبی که اولین رئیس مجلس جمهوری تازه تأسیس ترکیه شد، اتاترک در ملاقات هایی که با ایشان داشته است، می گوید که خانقاه ها بسته شود اما مولویه در ارتقا فرهنگ ترکیه چه در بخش موسیقی، خط و نقاشی فعالیت کنند و درست است که ما تکایا را می بندیم اما اندیشۀ حضرت مولانا در دانشگاه ها باید تدریس و به صورت اکادمیک کار شود. از این زمان بود که کارهای فرهنگی به عهدۀ خانوادۀ حضرت مولانا گذاشته شد و به سرعت دانشگاه های ترکیه اشاعۀ فرهنگ مولانایی را آغاز کردند. بیست و یکمین نوادۀ پسری حضرت مولانا که پدر من جلالدین محمد چلبی هستند، در ۱۹۹۶ م بنیاد بین المللی مولانا را تأسیس کردند و در استانبول به ثبت رساندند. و حقیر هم بیست و دومین نوادۀ مولانا و قائم مقام بنیاد و ریاست شعبۀ قونیه هستم.

چلبی گفت: هیئت امنای بنیاد ۵۷ نفر هستند و هیئت اصلی از خاندان خود حضرت مولانا هستند؛ ولی نزدیک به سی نفر از این هیئت از اساتید دانشگاه و اهل فرهنگ و ادب و هنر می باشند. مشایخ بسیاری در  جهان با ما همکاری دارند که مسیحی بودند و امروز از مشایخ مولویه در کلمبیا و امریکا و  فرانسه و آلمان و هلند هستند که شعبه هایی را افتتاح کردند و افکار جناب مولانا را اشاعه می دهند. در ایران هم آقای بردبار هستند که در این جلسه حضور دارند.”

وی در ادامۀ سخنانش گفت: بنیاد رابطۀ تنگاتنگی با دولت و همینطور سازمان های مردم نهاد دارد. تشکیل سمپوزیون ها، کنگره های مختلف، اجرای آیین سماع و بردن هنرمندان این هنر به خارج ترکیه، نشر کتاب و تعلیم خط دوران عثمانی و که در ز مان مولانا رایج بوده است، در بنیاد آموزش داده می شود. تا به امروز در چهل شهر مختلف در ترکیه اجراهایی در فرهنگ مولانایی داشتیم و در دانشگاه های ترکیه نیز فرهنگ و آیین مولوی را به اجرا گذاشتیم.

 اخیرا در حال صحبت بر روی برنامه ای هستیم که در اجرا و اشاعۀ مولانا، نباید از اصول و آداب و عقاید ایشان خارج شوند و همه چیز باید در چهارچوب اندیشه های مولانا باشد. بنیاد  هم بر روی مسائل حساس است. و با کمک دانشگاه سلجوق قونیه اخیرا با کشورهای خارجی تبادل فرهنگی و دانشجویی داشته ایم. و سه برنامه در  سال داریم که مهم ترین آن ها عبارتند از:  آمدن خانوادۀ حضرت مولانا به قونیه که به شکل برنامۀ راهپیمایی است و با همکاری مستقیم استانداری است؛ در تولد حضرت مولانا یا فرقه تهی کردن حضرت مولانا در بیست و ششم آذرماه بنیاد بسیار پرکار است. برنامه ای در چهارچوب آداب مولویه روی کاغذ آوردیم و با کمک وزارت فرهنگ به یونسکو فرستادیم. سال جهانی حضرت مولانا در سال ۲۰۰۷ به پیشنهاد بنیاد بود که یونسکو قبول کرد و سال جهانی حضرت مولانا نامگذاری شد.

چلبی ادامه داد: از فعالیت های دیگر در بنیاد چاپ کتاب است که یکی را هم با همت استاد بهاءالدین خرمشاهی و دکتر سبحانی و حجت الاسلام جعفری در ایران چاپ کردیم.چون زمان کوتاه است همه را به قونیه دعوت می کنم که باقی فعالیت هایمان را در قونیه برایتان بگویم.

در  این شب، اسین چلبی نشان عالی بنیاد بین المللی مولانا را به کاظم بجنوردی به همراه سی دی تمام نسخه های خطی کتابخانۀ مزار و بنیاد برای کتابخانۀ مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی تقدیم کرد.

ریاست دایره المعارف بزرگ اسلامی نیز مجموعۀ مقالات دایره المعارف دربارۀ مولانا را به خانم چلبی اهدا کرد. هدایایی نیز از طرف خانم و آقای دکتر سبحانی به اسین چلبی تقدیم شد.

خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: