عاشقانهها همیشه جذاب بودهاند؛ چرا که عشق، خود جذاب و خواستنی است. قصۀ پرکشش و پرفراز و نشیبِ عشّاق، حتی در دورۀ آهن و دود نیز خواندنی و در دلنشستنی است. طُرفهتر اینکه داستان عشق، قصهای واقعی و برگرفته از زندگییی تجربه شده باشد. به ویژه در این دوران که سخن از احساس و دلباختگی به شدت رنگ باخته است و «بیتو بهسر نمیشود»ها را در نقلها و افسانهها باید جست. عصری که در جدال سبک قدیم و جدید زندگی، فرد فرد ما آدمهای اهل «دو دو تا چهارتا» و حساب و کتاب، سود و زیان عشق را نیز چرتکه میاندازیم و به طور دقیق و با آمار و احتمالات، موقعیت شغلی و اجتماعی و پیشرفتهای آتی را فیالجمله در ترازوی تصمیم خویش میگذاریم و در این حال، اگر - و تنها اگر - کفۀ ترازو به سمت ما سنگینی نمود، معشوق را به دایرۀ انتخاب خویش راه میدهیم، و گرنه، میرویم سراغ نفر بعدی و باز حساب و کتاب و چرتکه و کفۀ ترازو و ... اما از همه چیز گذشتن و جز او ندیدن و به جز او نیاندیشیدن و هر لحظه با او محشور بودن و با رؤیای او پر زدن و اوج گرفتن و به شهر آرزوها سر کشیدن و ... همه و همه گویی خصائل کمیاب و دیریاب آدمیاند؛ و اصلاً شاید شیرینی و جذابیتاش به همین کمیابی و گاه نایابیاش باشد.
از سویی، همه دلباختگان و دلدادگان نیز صاحبقلم نبودهاند که حال و هوای درونی خویش را بر صفحه کاغذ بیاورند تا آیندگان را در تجربه عاشقانۀ خویش شریک گردانند. انگشتشمارند کسانی که هم این تجربۀ عاطفی و عاشقی را پشت سر نهاده و هم با سِحر کلمه و کاغذ، افکار و احساسات خود را قلمی نموده باشند. احمد شاملو یکی از اینهاست. شاعری توانمند و جریانساز که در ایامی که تلخی شکستِ وصلتهای پیشین آزارش میداد، اینبار دل در گرو عشق بانویی عاشقِ شعر و موسیقی و اهل کتاب، مینهد و تا واپسین سالیان زندگی شاعر به طرزی مثالزدنی ادامه مییابد. اکنون اما، آیدا سرکسیکیان، پانزده سال پس از فقدان شاعر، تصمیم به انتشار نامههایی گرفته است که شاملو، پس از آشناییشان تا سالهای پس آن به وی نگاشته است. این نامهها که از خرداد 41 تا فروردین 54 را در بر میگیرد و با عنوان «مثل خون در رگهای من» منتشر شده است، به خوبی فضای عاطفی میان این دو را به تصویر میکشد و شور و عشق از سطر سطر آن جاری و ساری است:
«تو را دوست دارم و تمام ذرات وجود من با فریاد و استغاثه تو را صدا میزند. آن آینه که من میجستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی... این است که اکنون پس از یافتن تو، دیگر لحظهیی شکیب ندارم. دیگر نمیخواهم کوچکترین لحظهای از باقی عمرم را بیتو، دور از تو و دور از احساس وجودت از دست بدهم...»
بدون شک آیدا یکی از مشهودترین وجوه زندگی شاملو بوده است. ردپای وی در بسیاری از شعرهای شاملو حضوری آشکار و انکارناشدنی دارد. او بود که دوباره چشمه زلال شعر را در جان شاعر جاری نمود:
«روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم، این روزها احساس میکنم که شعر دوباره در من جوانه میزند. به بهار میمانی که چون میآید، درخت خشکیده شکوفه میزند...
نگاهت
شکست ستمگریست
آنک، چشمانی که خمیرمایۀ مهر است
خورشیدی است که از سپیدهدم همه ستارگان
بی نیازم میکند»
مسیر فرا راه عشق، همواره جادهای هموار و یکدست نیست و پر است از پستی و بلندی. در کنار شیرینیها و خوشیها، لحظههای پر فراز و نشیب و گرفتاریها و تلخیها نیز کم نبوده است:
«از این بحران برون میآییم، و پس از آن، من باید ناگهان قد برافرازم... من بسیار عقب افتادهام. باید کومکم کنی که این عقب افتادگی را جبران کنم... وقت کم و راه دراز است، باید قدمهای بلند بردارم.»
شاملو یکی از شاعران سختکوشی است که علاوه بر شعر، دلمشغولیهای مختلفی در حوزۀ ادبیات و نقد و ترجمه و فرهنگنامهنویسی و ... داشته و آثار فراوانی در این حوزهها از خود بجا گذاشته است. این کوشش و سعی بیوقفه در لابلای این نامهها نیز هویداست:
«ساعت چهار یا چهار و نیم صبح است. هوا دارد شیری رنگ میشود. خوابم گرفته است، اما به علت گرفتاریهای فوقالعادهیی که دارم نمیتوانم بخوابم؛ باید کار کنم ...»
با این وجود، افق آینده همچنان سرشار از امید است و نور سرزندگی و دلباختگی بر وجود شاعر تابیدن گرفته است:
«تو همزاد من هستی، من سایهیی هستم که بر اثر وجود تو بر زمین افتادهام زیر پاهایت و اگر تو نباشی، من نیستم. تو را دوست، دوست، دوست، دوست میدارم. اخمات را هنگامی که اخم میکنی، خندهات را هنگامی که میخندی، حتی اشکات را هنگامی که گریه میکنی، دوست میدارم... شعرهای نوشته نشده من نام تو را طلب میکنند و سالهای آینده، سالهایی سرشار از پیروزیها و موفقیتها، سایهی تو را بر سر من میجویند.
در پایان، آنچه که در خصوص این کتاب قابل ذکر است، میتوان به مقدمۀ ناکافی آن اشاره نمود که میتوانست پربارتر و مفصلتر نگاشته شود. بیان جزئیات دقیقتری از حال و هوای نگارش این نامهها و اینکه آیا نامههای چاپ شده در این کتاب، گزینش شده یا شامل همۀ نامههای شاملو به آیداست، اثر را خواندنیتر مینمود و نقش روشنگری بیشتری میداشت. با این همه، این اثر با وجود حجم کم، اطلاعات جدید و ذیقیمتی از اندیشهها و زیست شخصی شاعر به دست میدهد که نمیتوان از کنار آن به راحتی گذشت. به هر حال، مطالعه این کتاب را به همۀ علاقمندان، بهخصوص کتابداران عاشق توصیه میکنم.
«همۀ شادیهایم در یک لبخند تو خلاصه میشود؛ کافی است که تو قیافه ناشادی بگیری تا من همه شادیها و خوشبختیهای دنیا را در خطوط در هم فشرده آن چهرهیی که خدا میداند چقدر دوستش میدارم، گم کنم»
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با با نخستین درد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
....
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زندهبهگوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم
بر پشت سمند گویی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
مشخصات اثر:
احمد شاملو. مثل خون در رگهای من: نامههای احمد شاملو به آیدا». تهران: چشمه، 1394. 172 صفحه.