داخلی
»برگ سپید
ساکنان سرزمینی نزدیک اما دور: نگاهی به رمان تاریک ماه نوشتهی منصور علیمرادی
سلطهی شهرنشینی در دنیای امروز گویی به ادبیات هم سرایت کرده است و چند سالی است که محیطهای شهری مکان وقوع بسیاری از داستانها و رمانهای فارسی شدهاند. در واقع بحث فقط بر سر محل وقوع داستان نیست؛ چرا که حتا آنجاهایی که داستان در محیطهای روستایی اتفاق میافتد، راوی یا شخصیتهای داستان نوعی تفکر یا ذهنیت شهرنشینانه را با خود به این مکانها میبرند و همین موجب میشود که روایتها یا توصیفها در این داستانها بیشتر رنگ و بوی توریستی داشته باشد و در واقع نوعی نگاه از بیرون به درون یا حتا در پارهای موارد از بالا به پایین در آنها در جریان است. برای مثال راوی بعد از سالها به زاد و بوم خویش باز میگردد و نوستالژیای گذشته در او بیدار میشود یا برخاسته از فرهنگی کاملاً متفاوت، سلسله وقایع داستان او را خواسته یا ناخواسته به محیطی روستایی یا به دامن طبیعت میکشاند. در واقع پرداختن به محیطهای روستایی در این نوع داستانها نه از سر پرداختن به آن اقلیم و فرهنگ بلکه بیشتر به عنوان محلی برای وقوع داستان است که اقتضائات داستان یا علایق شخصی نویسنده آن را رقم زده است. ادبیات اقلیمی یک گام از این فراتر میرود و نه تنها به محیط که به فرهنگ، اصطلاحات، آیینها و باورهای آن منطقه در خلال داستان میپردازد. ادبیات داستانی معاصر ایران پیش از این نمونههای درخشانی از این نوع از ادبیات را تجربه کرده است، اما در چند سال اخیر، شاید به تبع نیاز اکثریت شهرنشین و ساکن در جوامع مدرن که مایلند بیشتر تصویر خود را در داستانها ببینند، کمتر شاهد خلق این نوع از داستان بودهایم.
مدتی است که عرصهی ادبیات داستانی ایران از شاهکارهایی مانند «همسایهها» و «داستان یک شهرِ» احمد محمود یا «کلیدر» و «جای خالی سلوچِ» دولتآبادی خالی شده است. دیگر کسی وارد آن فضاهای بومی و بکر نمیشود و شخصیتهایی مانند خالد و گلمحمد و مارال و مرگان نمیآفریند. شخصیتهایی که در همان آب و خاک ریشه گرفتهاند و حتا ابایی ندارند از اینکه خواننده همهی حرفها و اصطلاحاتشان را متوجه نشود. خودشان را زندگی میکنند و در این میان ما نیز به لطف نویسنده نظارهگر زندگیشان میشویم.
رمان تاریک ماه اما نوید و بارقهی ظهور نویسندهای جوان و بااستعداد است که گویی میخواهد یک بار دیگر ادبیات اقلیمی را در ایران رونق بخشد. منصور علیمرادی که پژوهشگری چیرهدست در حوزهی فرهنگ عامه به طور خاص در نواحی جنوب شرق ایران هم است، به خوبی توانسته دانستههایش را در تاریک ماه جان ببخشد و به تصویر بکشد. رمان تاریک ماه توجه مرا از چند نظر به خود جلب کرد: زبان و نثر داستان، فضاپردازی دقیق و با جزییات مکانی نسبتاً بکر و در نهایت روایت یا شیوهی قصهگویی نویسنده.
خورشید، میران جوان را خسته و افگار، در حالی که خون زیادی از زخمهایش رفته و خمار تریاک است، پای درختی پیدا میکند و با خود به خانه میبرد و تیمارش میکند. میران در خنکای خانهی کاهگلی در دل کویر پای بساط چای و تریاک مینشیند و شرح شوریدگی و آوارگیاش را برای خورشید بازگو میکند. آنچه همهی این روایت و گفتگوها را شیرینتر میکند، زبان و لحن خاصی است که نثر داستان بر آن استوار شده است. زبان داستان و البته شخصیتها در عین وفاداری به نثر معیار تشخصی منحصر به فرد دارد که لحن و اصطلاحات خاص مردم آن منطقه را به خوبی نشان میدهد. نثری فاخر با رنگ و بوی بومی که نظیرش را پیش از این در آثاری اندک از جمله رمانهای دولتآبادی خواندهام. شاعرانگی نثر آنجا بیشتر میشود که راوی گاه گاهی لیکویی نیز چاشنی روایتش میکند. «لیکو» تکبیتی است با محتوای عاشقانه که جانمایهی موسیقی مقامی نواحی شمال بلوچستان است.
داستان احتمالاً جایی در شمال استان سیستان و بلوچستان در حوالی ایرانشهر یا مکران روی میدهد. جایی که در سیطرهی قاچاقچیهای مواد مخدر، و دعوا و درگیریهای قومی و قبیلهای است. اما همهی اینها در حاشیهاند. محور داستان میران است و حکایت عاشقیها و آوارگیها و شوربختیهای مداومش. میران درس خوانده و به قول خودش یازده کلاس سواد دارد. صدایی خوش دارد و لیکو میخواند. قرار بوده مباشر روستایشان در خصوص اعادهی حق و حقوق اهالی و پی گیری مشکلاتشان باشد، اما دست روزگار او را اسیر دست رییس رحمت و دارودستهاش میکند که او را به عنوان وجهالضمان طلبش از خانوادهی میران به گروگان میگیرند. حالا او خسته از جنگ و گریزی طولانی میهمان سفرهی خورشید، جوانمرد ساده دل روستایی است که در دل کویر رمهداری میکند و چند وقتی است که گرگ، آشنای گلهاش شده است.
ابتدای داستان میران راوی امانتداری به نظر میرسد. هرآنچه را که بر او گذشته تک به تک برای خورشید بازگو میکند. کوهها، درختها، پرندهها و باقی جانوران، تمامی آدمهای اطرافش را با همهی جزییات توصیف میکند و حتا آن جاهایی را که چشم بسته بود و نمیدیده بنا بر شنیدهها و بوییدههایش برای خورشید بازگو میکند و البته در این میان ذوق و اشتیاق خورشید هم برای شنیدن حکایت زندگی میران در این خوش صحبتی و بیان جزئیات بیتأثیر نیست. پیچیدگیهای داستان از آنجا آغاز میشود که میران بخشی از روایت را در ذهن خود واگویه میکند. از اینجا به بعد مخاطب در مییابد که در واقع بنا به قولی معمول در عرف داستاننویسی با یک «راوی غیرقابل اعتماد» مواجه است. میران همهی داستان را برای خورشید بازگو نکرده و برای مثال از عشقش به گراناز حرفی به میان نمیآورد، آن هم در حالی که حالا سودای هانی دختر خورشید را در سر میپروراند.
همین پیچیدگیها و تناقضهاست که به داستان تعلیق میبخشد و خواننده را مشتاق به ادامهی داستان میکند. در حقیقت تاریک ماه بر خلاف بسیاری از رمانها و داستانهایی که این روزها منتشر میشوند، روایتی پرکشش دارد که در عالم واقع رخ داده و تنها زاییدهی ذهن راوی بدل از نویسنده و بازگویی فلسفهبافیهای او نیست. شخصیتها کنش دارند و جذابیتهای داستان تا آنجا پیش میرود که گاهی نفس را در سینهی خواننده حبس میکند. این ویژگی آخر به نظرم عنصر غایب بسیاری از داستانهای فارسی متأخر است. نسل جدیدِ داستاننویس در ایران اغلب به توصیف و بازگویی منویات خویش و مرور وقایع خاطرهگونهشان که عمدتاً هم از وقایع روزانه فراتر نمیرود هستند و بیشتر انرژیشان مصروف طبعآزمایی در فرمهای مدرن و متفاوت میشود. علیمرادی این جسارت را داشته که از این موج فراگیر عبور کند و به سنت سالیان دور باز هم در مقام قصهگو دست به قلم ببرد.
از سوی دیگر تاریک ماه در حقیقت شرح تیرهروزی مردمی است که در اقلیمی متفاوت و شاید کمتر شناختهشده در ایران به سختی روزگار میگذرانند. خشکسالی و بیآبی، نان از سفرههاشان ربوده و گرگ قاچاق و زورگیری و درگیریهای قومی و منطقهای آسایش را از زندگیشان رمانده است. افیون اعتیاد بر زندگیشان سایه انداخته و هوشیاری و حمیتشان را در هجومی خاموش به تاراج میبرد. مردمانی که روزگارشان به تاریکی شبهای بیمهتاب است. ما کمتر در مورد این مردم خواندهایم و نوشتهایم. تاریک ماه فرصت خوبی برای آشنایی با این مردم و سرزمینشان است. سرزمینی که در جایی نه چندان دور بخشی از ایران بزرگ ماست.
مشخصات اثر:
منصور علیمرادی. «تاریک ماه». تهران: روزنه، 1392. 240 ص.
درباره نویسنده این متن:
در حقیقت زندگی من به نوعی مصداق کلام حضرت مولاناست آنجا که گفت: «این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن جایی است کو را نام نیست.» متولد آبادانم، بزرگ شدهی شیراز، تحصیل کردهی اصفهان و تهران و اهواز، ساکن مونیخ! اما شاید بهتر باشد به جای این همه شهر بگویم اهل ادبیاتم. به سودای ادبیات از فوق دیپلم کتابداری سر درآوردم و بعد چون میخواستم کار را تمام و کمال انجام دهم تا دکترا پیش رفتم. در جریان دکتری کتابداری دوباره به ادبیات رسیدم و دیگر رهایش نکردم. زندگیام حالا جایی میان رمان نوجوانان و داستان کودک میگذرد. گاهگاهی هم سرکی به ادبیات بزرگسال میکشم. ناگفته نماند که وقتی کتابداری خوانده باشی شهروند بهتری برای سرزمین ادبیات خواهی بود.
متاسفانه به خاطر تغییر محیط و تفکر جدایی طلبانه و انفصال نسل جدید از فضاهای بومی و سنتی و روستایی، دیگر داستانهایی با این فضاها خیلی به مذاق نسل جدید خوش نمی آید. ولی برای ما مثل ورق زدن خاطرات شیرین و دلنشین گذشته است.
حق با شماست. آن بزرگواران تکرار ناشدنی هستند. اما به شما قول می دهم از خواندن تاریک ماه هم لذت خواهید برد. ضمنن خواستم علامت مثبت را برای نظرتان کلیک کنم دستم اشتباهی رفت روی علامت منفی بعد هم هر چه کردم درست نشد! پوزش می خواهم.