سفر به کودکی

 

یادتان هست! در مسیر زندگی روزهایی بود که به حافظه کوتاه مدتمان بیشتر اعتماد داشتیم. دلخور می شدیم، قهر می کردیم، گریه می کردیم. اما، خوب می دانستیم معنای در لحظه زیستن را. در چشم بر هم زدنی، زندگی را از سر می گرفتیم.

 

دلخوشی برایمان خلاصه می شد در شنیدن قصه های مادربزرگ، دیدن دنیا از پشت طلق های رنگی، اسب هایی که با 25 تومانی رام می شدند، عکس برگردان هایی که دارایی مان محسوب می شد، حباب های کفی که به آسمان می فرستادیم و نگاهمان بدرقه شان می کرد...

 

آن روزها مهر که می آمد، تنها شوق کیف و کتاب و دفتر نو بود که اندکی از غصه خداحافظی با تابستان کم می کرد. لذت داشتن دفتر مشق نو، مداد توسن و سوسمار نشان، قمقمه، نوشتن روی تخته سیاه با گچ های رنگی... هفته اول مهر را دوست داشتنی می کرد. و بعد مدرسه بود و صف های اول صبح، از جلو نظام، دستهای روی میز (به خاطر اینکه اسممان در ردیف خوب ها، ستاره بیشتری از آن خود کند، یا حداقل در ردیف بدها، ضربدر نخورد)، و شیطنت های زنگ تفریح. زنگ آخر هم که به ته می رسید، در نظرمان هیچ چیز گوش نوازتر از صدای زنگ نبود. زنگ می خورد و با سرعت نور به سمت در کلاس می دویدیم. حالا ندو، کِی بدو!

 

از پس فصل ها، روزهای کودکی مان تمام شد. و  امروز، اول مهر و دلتنگی برای سادگی روزهایی که گذشت، ما را بر آن داشت که همراه شما، مسافر زمان شویم و سری بزنیم به کودکی بچه های دهه ی 30 و 40. بچه هایی که با رادیو، داستان شب، نمایش های پهلوانی، قهرمانی های تارزان، رستم، هرکول و ... مأنوس بودند.

 

کودکانی که امروز بزرگ شدند و شما آنان را می شناسید. در این سفر یک ماهه همراه ما باشید.