دوست دارم مهندس نفت بشوم

 

«امروز بالاخره منم کلاس اولی شدم. مامان، من رو به مدرسه برد و آقای ناظم گفت که همه باید تو صف بایستیم. مامان گوشه ی حیاط وایساده بود، بودنش خیالم رو جمع می کرد. اما، یکهو برگشتم دیدم نیست. اولش دلم گرفت، اما بعد که رفتیم تو کلاس، آقا معلم انقدر باهامون بازی کرد که دیگه یادم رفت. آقا معلم می تونست با زدن انگشتاش به میز، صدای پای اسب رو در بیاره.»

 

این جملات شرح مختصری از خاطرات یک روز کودکی دبستانی بود. کودکی که قبل از رفتن به کلاس اول، خواندن و نوشتن را می دانست و کلاس مورد علاقه اش، زنگ موسیقی بود. کودکی که پول توجیبی اش را که روزی ده شاهی بود، نگه می داشت تا «کیهان بچه ها»، و «اطلاعات کودکان» بخرد و قصه های «کاراگاه بوکی» را دنبال کند. کودکی که می خواست مهندس نفت بشود، اما وی در حال حاضر یکی از استادان برجسته و از بزرگان کتابداری این مرز و بوم است.

 

حالا نوبت شماست، فکر می کنید این تصویر متعلق به چه کسی است؟