خاله‌ها و عموهای ناتنی فرزندان ما

 

لیزنا (گاهی دور/ گاهی نزدیک:53). مجید صمیمی‌نژاد، معاون کتابخانه مرکزی پردیس کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه تهران: استاد جامعه شناسی دوران کارشناسی ام به طنز می‌گفت، کودکان امروز وقتی به سن تشخیص می‌رسند شوک بسیار غم انگیزی را درک میکنند. آخر می‌فهمند بیشتر کسانی که در اطراف خود یا تلویزیون به اسم خاله و عمو می‌شناختند، اصلا نسبتی با آنها ندارند و در تنهایی غریبی گرفتارند!

 

من اینجا مقصودم نیست که از لزوم افزایش نفوس و موالید بگویم و نه از تنهایی امپراتورهای کوچکی که بیش و کم در خانه‌هایمان داریم و مجبوریم در نبودن‌هایمان سرشان را به تلویزیون و رایانه گرم کنیم. با همه دل پری هم که از برنامه‌های بیشمار تلویزیون دارم، اما مدعی به نقد کشیدن آنها هم نیستم،  چرا که نقد برنامه‌های تلویزیونی، نیاز به دانشی کافی از سینما و تلویزیون دارد و به فرض انجام چنین نقدی، انتشار آن در در لیزنا که یک خبرگزاری تخصصی در حوزه ای متفاوت از سینما و تلویزیون است، موضوعیتی ندارد. تنها التفات عمو پورنگ به کتابخانه مرا بر آن داشت که سخنی با خوانندگان در باب برنامه سازی‌هایی از این دست بگویم.

 

این درست که ما کتابداریم و سنگ کتابخانه را به سینه می‌زنیم و لابد به اندازه کافی حق آب و گل داریم  و متوقع هستیم که هیچ کس در باب کتابخانه  و کتابداری غیر از ما حرفی نزند. اما اگر منصفانه نگاه کنیم واقعا چقدر در باب کودکان و کتابخانه‌های ایشان حرف زده ایم و کاری کرده ایم که حد اقل نیازهای کودک و نوجوان ایرانی را برآورده کرده باشیم. آری می‌شود فهرستی بلند بالا از پایان نامه و مقالات علمی پژوهشی را ردیف کرد  و دهان ژاژخایان را گل بست که بله کار کرده ایم و خیلی هم. اما اگر واقعا چنین کرده بودیم آیا عمو پورنگ عزیز و همکارانش می‌توانستند باز کاریکاتور دیگری از کتابخانه ترسیم کنند؟ اوج اعتراضات ما هم به این است که نکند و نباید که باز کسی بیاید و روی ما انگ نامردانه کتابگذار بگذارد. همین! اما چقدر دل سوزانده ایم برای کودکانی که زیر دست رسانه بی پیر، به معنای عام آن، دارند از هر چیزی که اصالتی دارد و خاصیتی  تهی‌تر می‌شوند.

 

خدا به عمو پورنگ و خاله شادونه و  عمو قناد و خیلی دیگر از خاله‌ها و عموهای سراسری و استانی ما عوض خیر بدهد که از جان مایه می‌گذارند و دل بچه‌های ما و بعضا بزرگترها را شاد می‌کنند. حقیقتا کار سختی است که آدم صدای خود را نازک و شیوه تکلم کودکان را تقلید کند و بعد بعضی جوک‌های حتی بزرگسالانه را را جوری به زبان کودکانه ترجمه کند  که به تریش قبای کسی بر نخورد.  حقیقتا قابل ستایشند که در چندین و چند شبکه در ساعت‌های مختلف بچه ‌های ما را به رعایت سکوت، آداب مهمانی، مسواک شبانه، و خوردن وعده صبحانه مکررا توصیه می‌کنند. خوب کار ما را راحت کرده اند دیگر. این هم از مراحم آنها است که کودکان ما را در انتهای برنامه‌هایشان به دعا در حق پدر و مادرها و مستدام بودن سایه اشان بالای سر فرزندان وادار می‌کنند.

 

اما من یک پرسش اساسی از این عمو‌ها و خاله‌های تلویزیونی و سیاست گزاران این دست از برنامه‌ها دارم: غیر از اینها که می‌فرمایید ما چه چیزی برای ارائه داریم؟ به بیان دیگر آیا جامعه پذیر کردن کودکان صرفا در حد و حدود خوب غذا خوردن و شلوغ نکردن در مهمانی‌ها و عبور از خطوط خط کشی شده عابر پیاده است؟  کودک ما آیا حق ندارد در ساعتهای کشدار برنامه‌های شما از گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی یا افسانه‌ها و بازیهای محلی کلمه ای بشنود؟ اگر در برنامه ‌های اینچنینی یکی از داستانهای مرحوم آذریزدی یا یکی از قطعه‌های درخشان عمو شِلبی (شل سیلوراستاین) نقل شود، بدآموزیی صورت گرفته است؟ کودک ما آیا مجاز نیست به جای تشویق شدن به تبعیت بی چون و چرا از پدر و مادرش، قدری با تفکر انتقادی، سر سوزنی با کنجکاوی و ارزنی با مهارت نه گفتن آشنا شود؟ انصاف اگر بدهیم تنها برنامه عموهای فیتیله ای برادری کرده و به این مقوله‌ها ناخنکی می‌زنند.

 

حضور عموها و خاله‌های رنگارنگ در برنامه‌های دهه اخیر سیما  چه ارمغانی جز تسریع در تغییر ذائقه کودکان ایرانی داشته است؟ محتوایی که در برنامه‌های اینچنینی ارائه می‌شود، کمترین پیوند را میان ذهن مخاطبان کم سن وسال و  فرهنگ و سنن ایرانی برقرار می‌کند. کاری که مادربزرگ‌های ما خیلی ارزشمندتر انجام می‌دادند و حالا کودک ما از آن تقریباً محروم است. در دوره‌ای که کودک ما در بهت تماشای  شلنگ تخته‌های بِن‌تِن و  لاک پشت‌های نینجا گرفتار است، اگر من  بخواهم برای پسرم از جنگ فریدون و ضحاک بگویم، او باز آرزومند است که کاش بن تن می‌آمد به کمک فریدون و با بمب‌هایش کار ضحاک را یکسره می‌کرد. اگر ذائقه شکمی کودکان ما این روزها به پفک و پیتزا تمایل بیشتری دارد که فقط سیری کاذب می‌آورند و چاقی مفرط، ذائقه معنوی ایشان هم بیشتر خواهان تماشای برنامه‌هایی گردیده است که در لحظه ایشان را شاد می‌کند و در پیوند دادن ایشان با فرهنگشان تقریبا نقشی ندارد.

 

گویا از نظر عموها و خاله‌های تلویزیونی، و سیاستگزاران آنها کودکان موجوداتی کوچکند که تنها نیازشان به خندیدن و دست زدن و هورا کشیدن و سرگرم شدن است و  برای برقراری ارتباط با آنها می‌توان  به جای زنده کردن کودک درون خود، تنها به تقلید شیوه گفتار و رفتار آنها بسنده کرد؛ چنان کم هوش و حواسند که لازم است همه باید‌ها و نباید‌ها روزانه و در چند وعده برایشان تکرار شود  و البته باید مکررا  تربیتشان کرد که زیادی لای دست و پای پدر و مادر نلولند و در برابر آنها چون و چرا نکنند و محض خاطر دل آنها حتما حتما هم دکتری مهندسی چیزی بشوند..

 

نگارنده بی برو برگرد خود را متخصص ادبیات کودک نمی‌داند. همچنین بزرگوارانی هستند که در نشریات تخصصی و محافل مرتبط به نقد عالمانه چنین معضلی بپردازند. لیکن وظیفه خود دانست که از نگاه یک کتابدار علاقه مند به ادبیات کودک و یک پدر، از رسانه ای فراگیرتر دیدگاه خود را در خصوص برنامه ای ابراز کند که دم از کتاب و کتابخانه می‌زند و داعیه علاقه مند نمودن کودکان به مطالعه را دارد. امید است در کنار پرداختن به مسائل مهمی که جامعه کتابداری درگیر آن است، کتابداران متخصص در زمینه ادبیات کودک و نیز انجمن، تلاش گسترده‌تری در خصوص مطرح کردن مسائلی که مرتبط با برنامه سازی برای کودکان و خصوصا علاقه مند نمودن آنها به مطالعه است، صورت دهند و به شکلی بر سیاست گزاری‌های این حوزه موثر واقع شوند. بی گمان نظرات عموم کتابداران نیز در این مقوله خواندنی است.