سند را به نام کی بزنیم؟ سرقفلی یا وجدان و اخلاق کار

 

لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر:امروز یکشنبه،  قرار است اگر شانس داشته باشیم به سخنرانی  پروفسور رافائل كاپورو استاد اخلاق در اطلاعات و ارتباطات دانشگاه اشتوتگارت آلمان برویم، و ما به سرمان زد برای استقبال از ایشان و سخنرانی اخلاقیشان سوژه این هفته را به اخلاق حرفه‌ای اختصاص دهیم. ولی این بار می خواهیم به جنبه خاصی از  اخلاق حرفه ای که بیشتر استادان (و گاهی دانشجویان سطوح بالاتر) را مد نظر قرار داده است بپردازیم و چند سوال را مطرح می کنیم ببینیم جواب می دهند یا چون شأن آنها خیلی بالا است خودشان را از پاسخ دادن بری می دانند و یا خود را به نشنیدن و ندیدن می زنند و وقتی بلند می گوئیم ببخشید، می خواهید پاسخ بدهید؟ دور و برشان را با تعجب نگاه می کنند، و با قیافه ای حق به جانب به سوی شما برمی گردند و می پرسند، کی؟ با من هستید؟ و اصلا شما حق دارید از من سوال کنید؟ بله با شما هستیم که گاهی فکر می کنید که دیده نمی شوید، آن هم چون سر خودتان را کرده اید زیر برف. ببینید استاد عزیز، درست است که سرتان زیر برف است، ولی همه تنه و دمتان بیرون است، کمی به گذشته برگردید، به دوره دانشجوئی خودتان. اسمهایی را که روی استادان گذاشته بودید به یاد می آورید؟ چرا فکر می کنید که این مساله در دوره شما بوده و دیگر تمام شده؟ چرا فکر کنیم که دیده نمی شویم؟ چرا فکر می کنیم که همه تقصیرها بر گردن دیگران است؟ من به عنوان یک دانش آموخته این رشته حق دارم بپرسم.

 

بحث امروز من، "به نام زدن سند است". قبلا یکی دو مورد مثل به بیراهه بردن موضوعاتی تازه را اشاره کرده ایم، و در آینده نزدیک باز هم، و این بار با ذکر شواهد (اگر شهامت پیدا کنم) خواهیم پرداخت. منظورم کاری است که خیلی زیاد دیده شده و هنوز هم ادامه دارد. این استادان به جای دادن سوژه به دانشجو، آنها  را به ماموریت می فرستند دنبال سوژه جدید. این عزیزواران  موضوعی را می گیرند و برای اینکه افتخار اولین بودن به نام ایشان ثبت شود و سند بخورد، به سرعت مقاله ای ضعیف و کم بضاعت در آن زمینه منتشر می کنند و غلط هایی را وارد ادبیات رشته و حرفه می کنند که زدودنش از اذهان اطفال بی گناه خلق کاری است در حد یاد دادن نظریه نسبیت عام  به قناری.

 

همین موضوع را در حوزه ترجمه هم داریم. در نظر بگیرید موضوعی می آید و مُد می شود و استادی که هیچ  در آن موضوع کار نکرده و از زیر و بم آن اطلاعی ندارد، دو کتاب در سطح  …. Made simple     از میان بنجلهای نمایشگاه کتاب تهران می خرد و به سرعت ترجمه می کند و با جیب شخصی ولی از طریق دوستان منتشر می کند که "سند را به نام زده" باشد. البته چنین ترجمه ای برای تفریح صاحب نظران ورق می خورد ولی خُب سند به نام خورده و در کلاسها و مجالس می توانند بگویند که اولین نفری که در این موضوع کار کرده (با شکسته نفسی) بنده حقیر است که اینک روبرویتان ایستاده ام.  ولی نمی فرمایند که کی باید غلطهای ایشان را از ذهن و زبان حرفه بزداید.

 

البته می توانید حدس بزنید که همه این استادان جوان و اینکاره آن چنان با من رفیق هستند که مثل همین الآن که دارم می نویسم جرأت نکنم صریح بنویسم منظورم کدام اثر است و کدام استاد، و نه سنت نقد و نه سواد نقد کردن و نه جرأت نقد را ندارم. راستش با همه غُرهایی که می زنم، اقرار می کنم شهامت این کار را هنوز پیدا نکرده ام که پایان نامه های بسیاری از این معاملات ملکی‌های محترم را  نقد کنم و سوال کنم، دوست من این چیست؟  به امید روزی که این شهامت در همه ما پیدا شود و حتی دوستان عزیز و نزدیک خودمان را هم نقد کنیم و نترسیم. لذا من هم مانند سیاستمداران این روزها، اسمها را در کاغذی نوشته ام و داد می زنم بگم؟ بگم؟ بگم؟ بگم؟ 

 

 با اجازه شما، امروز  به مورد خاصی از سند به نام زدن می پردازم که دارد روز به روز بیشتر از پیش در بین دوستان من توسعه پیدا می کند:

 

روز سه شنبه هفته گذشته بود در صندلیهای انتظار طبقه 15 وزارت علوم با یکی از جوانترین استادان رشته هم سخن بودیم. صحبت از علاقه مشترکی بود و کاری که شاید قرار است در آینده نزدیک انجام شود و شاید با هم در آن کار همکاری کنیم. البته که برای من پیرمرد افتخاری است کار کردن درکنار استادان جوان و با وجدان، استادانی که فقط به دنبال سند به نام زدن نیستند. استادانی که راست توی چشمت نگاه نمی کنند و نمی گویند، اگر ما نکنیم یکی دیگر می کند و کسی هم به کسی نیست. روبرویت نمی ایستند و نمی گویند، این حرفها دوره اش گذشته، کسی این روزها دنبال کیفیت نمی گردد و تا سرت را بچرخانی سوژه را به اسم خودش تموم می کند و می رود پی کارش، دانشیاریش را هم دو سه ساله می گیرد، کلی مشاوره و طرح هم به او رجوع می شود. پس خدا را شکر می کنم که در دوره ما استادان ما دنبال این چیزها نبودند و شاید برای همین بود که وقت داشتند تا کیفیت خود را بالا ببرند و ما با تعداد زیادی استادان با کیفیت درسهایمان را گذراندیم و از خدا تشکر می کنیم.

 

بله، داشتم می گفتم. به این استاد جوان (شماره یک)  در مورد کار مشترک احتمالی عرض کردم که کمی وقت بیشتر برای آماده سازی کار نیاز است، به گمان من کار دارد با کمی عجله شروع می شود و نمونه اولیه ای که به عنوان پایه انتخاب شده، به نظرم خیلی غلط دارد و من از این ترس دارم که کار خوبی نشود و به او تاکید کردم که این حرف را به استاد جوان دیگری (شماره 2) هم که قرار است در همین کار مشارکت داشته باشد؛ گفته ام و عرض کردم که آن استاد جوان هم به من گفته است که بهتر است شروع شود و همه عجله دارند که شروع شود و اینکه من با این حرفها دارم مانند ترمز عمل می کنم. راستش آدم کمالگرا و پرفکشنیستی  نبوده و نیستم و تا جائی که همکاران می گویند، آدمی بیشتر عملگرا هستم و انتظار کامل بودن را ندارم ولی اعتقاد دارم چیزی را که دارید منتشر می کنید باید تا حد ممکن دقیق و کامل باشد، تاکید می کنم:  تا حد ممکن.  البته و متاسفانه بعضیها حد ممکنشان خیلی پائین است و  موجب ....  و در این مواقع که کاری از دستت بر نمی آید. نهایتا باید برایشان آرزوی موفقیت کنی و بگذاری که سرهایشان را هرجایی که دوست دارند بکنند، زیر برف یا هرجای مناسبی که می شناسند.

 

استاد جوان ما که تا اینجا بسیار خوب عمل کرده و خداوند عالم ایشان را از غلطیدن به دام وسایس آکادمیک تا این لحظه بری داشته، با طنزی و لبخندی به من فرمودند که تا سر سال برسد، بحث ترفیع است و اضافه شدن حقوق و باید چیزی منتشر کنیم و الا به جایی نمی رسیم. من هم خندیدم و گفتم پس با شما اختلاف نظری نداریم و .... ولی همانجا  داستان مترجم  فارسی مارک 21 به یادم آمد که دیگر وقت این دوست جوان را نگرفتم، لیکن اینجا اگر اجازه بدهید این نمونه را برایتان می نویسم.

 

فارغ التحصیل کارشناسی ارشد که قرار شده بود بصورت قراردادی با کتابخانه دانشگاهی کار کند، زمانی قراردادش امضا شده بود  که دانشگاهشان به این نتیجه رسیده بود (شاید 1385 یا 1386 بود) چون شرکتهای  نوسا و پارس آذرخش بابت نرم افزار و نگهداری سالانه پول می خواهند پس دیگر با هیچ یک ادامه نمی دهیم و خودمان نرم افزار می نویسیم. از قضا همان موقع ایشان آنجا  قرارداد بسته و شروع به کار کردند و نرم افزار نویس محترم شرکت جدید که الان چند سالی است  با من سلام و علیک دارد به ایشان که کارشناس ارشد کتابداری و اطلاع رسانی بوده، می گوید که اگر مارک می داند کمک ایشان روی نرم افزار کتابخانه کارکند. این بنده خدا هم که همه چیز، همه چیز، همه چیز می دانست، آنجا قول همکاری می دهد و از میان کسانی که با مارک دست به یقه شده بودند، سر از دانشکده علوم درآورد و گفت می گویند شما مارک بلدی. من آن قدر که می دانستم را توضیح دادم و گفتم من فقط از اینجا تا اینجا را بلدم، بقیه اش کار من نیست. گفت شما فقط توضیحی به من بدهید که اصلا این مارک چیست و برای چه امری استفاده می شود؛ برای من بس است. به او گفتم که اول بگو از فهرستنویسی چه می دانی و چقدر کار کرده ای؟ خُب جواب آمد که در حد کلاس درس و بدون سابقه کار. می دانستم که مارک بدون اطلاعات و سابقه کافی در فهرستنویسی بیشتر یک شوخی از کار در خواهد آمد. مارک یعنی فهرستنویسی ماشین خوان. حالا  فهرستنویسی معمول را چقدر بلد هستید؟ چقدر کار کرده اید که بیائید و نوع ماشین خوان آن را به سرعت یاد بگیرید؟ گفتم با یک دو جلسه نمی توان مشاور نرم افزار شد و از ایشان اصرار و من توضیحاتی دادم و منابعی معرفی کردم و سایتها را با همه انواع مارک و کد لیستها و غیره به ایشان نشان دادم و همین. تقریبا دو یا سه ماه بعد در سایت مارک 21 نام ایشان را به عنوان مترجم فارسی مارک 21 دیدم و بعدها که فکر کردم که در آن لحظه که این نام را در سایت کتابخانه کنگره دیده بودم به قول فامیل دور "من چه شکلی بودم " فوری به یاد حیواناتی با دو تا سه شاخ روی سرشان افتادم. شوکه شده و یاد این بیتهای عطار نیشابوری افتاده بودم:

 

مانده ام در پرده هاي بوالعجب بر هيچ نه               کي بود کين پرده هاي بوالعجب بر هم درم

در بياباني که نه پا و نه سر دارد پديد                    هر زمان سرگشته تر هر ساعتي حيران ترم

 

و این نه بار اول بود و نه بار آخر خواهد بود. ظاهرا  این روزها سرقفلی خیلی مهمتر از وجدان است، سیستم ترفیع و ارتقاء استادان هم این مساله را تشدید کرده و البته استادانی هم که کم مایه تر هستند، بیشتر مجبور می شوند از این سرقفلیها به نام بزنند. یکی از این عزیزواران خیلی راحت به من فرمودند باید سرقفلی را به نام زد، اگر نزنی یکی دیگر می زند، حالا اگر چند تا اشتباه هم داشت، مهم نیست دیگران میان درستش می کنن. من خیلی با آدرسی که در کنگره داده بود که "برای گرفتن نسخه فارسی مارک 21" یا چیزی شبیه به این، با آدرس مکاتبه کردم. اولش نوشتم به دوستی در انگلیس و از او خواستم با نامی انگلیسی و از یک آی پی انگلیسی نسخه فارسی را بخواهد و بعد از ایران هم اقدام کردم،  ولی دریغ از پاسخی کوتاه. اصلا چیزی وجود نداشت که ارسال شود، فقط یک سرقفلی بود و بس.  

 

اگر قرار بر پیاده سازی این استانداردها است که کسی که قرار است آن را پیاده سازی کند، حتما به اندازه کافی زبان انگلیسی می داند و کسی که قرار است پیاده سازی کند، مسلما برای کار، کتاب ترجمه شده را دست نخواهد گرفت، بلکه با اثر اصلی کار می کند. چرا که این استانداردها بطور مداوم اضافات و تغییرات دارند و کتاب ترجمه به درد پیاده سازی نمی خورد.  کتابدارانی که قرار است با نرم افزار کار کنند باید توسط کسانی که نرم افزار را نوشته اند (ببخشید دِوِلوپ کرده اند !!!!!)  آموزش داده شوند.  به همین سادگی. به یاد داشته باشید، بیشتر فهرستنویسان کتابخانه ملی ایران بعد از تدوین نرم افزاری بر پایه مارک ایران (نرم افزار رسا)، برای کار با نرم افزار آموزش دیدند و الآن همه دارند با مارک ایران کار می کنند، و این در حالی است که چیزی را که همین الآن دارند با آن کار می کنند ترجمه ای در فارسی ندارد. پرانتز بزرگ باز: (به یاد داشته باشیدکه کتاب "مارک ایران" کتابخانه ملی خلاصه ای از مارک ایران است و برای ایران تدوین شده، نه ترجمه و تکیه بر منابع کتابی دارد ولی کامل نیست. دقت بفرمائید قرار نبوده و نیست که ترجمه یونی مارک باشد، قرار است مارک ایران باشد و بر اساس یکی از دو مارک اصلی (مارک 21 کتابخانه کنگره یا یونی مارک ایفلا ) برای ایران تدوین شود. مارک ایران در جریان پیاده سازی برای رسا  کامل و همه جزئیات مارکی آن در سیستم پیاده سازی شد که در دو ویرایش آن را می بینید، در رسای کتابخانه ملی و در آذرخش شرکت پارس آذرخش.) پرانتز بسته.

 

پس مترجم های «نوع مارک 21 فارسی» می مانند و  به نام زدن سند حالا اگر چند ......... تایی اشتباه هم داشت مهم نیست، بعدا دیگران می آیند و اصلاح می کنند !!!!!!!!!!   

 

به هر حال مارک 21 به فارسی تا این لحظه مشاهده نشده و در کل نمی دانم، واقعا نمی دانم ترجمه مارک، مودز، متز یا استانداردهای از این نوع که فقط پیاده شده اش در یک محیط نرم افزاری ارزش دارد، چه فایده ای جز برای آموزش دارد؟ و برای آموزش آیا لازم است که همه  استاندارد ترجمه شود؟ مثال خوبش درکتاب اصول فهرستنویسی تالیف دکتر فتاحی و دکتر طاهری است، مارک در حد آموزش معرفی شده است و باقی می ماند که یک دانشجو، یک کتابدار، یا  یک نرم افزار نویس که بخواهد بیشتر در آن دقیق شود یا قرار است آن را پیاده سازی کند که می تواند خودش ادامه دهد.  راهنماها معمولا کارگشا تر هستند و برای آموزش کاربرد خوبی دارند.

 

با آرزوی پیدا کردن شهامت نقد مستقیم آثار مشخص سخنم را به پایان می برم.  کي بود کين پرده هاي بوالعجب بر هم درم.

 

عمرانی، ابراهیم. «سند را به نام کی بزنیم؟ سرقفلی یا وجدان و اخلاق کار».  سخن هفته لیزنا، شماره 202. 7 مهر 1393.