لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: نمی دانم چطور مطرح کنم که به کسی از جمله خودم بر نخورد. آخر همیشه بین خودمان می گوئیم که ما ایرانیها ملت با فرهنگی هستیم، با سابقه دراز تمدنی- فرهنگی، از کورش و داریوش شروع می کنیم تا برسیم به مرحوم فردوسی طوسی و مرحوم مولانا جلال الدین و در ادامه می رسیم به پروفسور سمیعی و دختر خوب ریاضی دانمان مریم میرزا خانی برنده جایزه فیلد و اخیرا خانم لیلا عراقیان معمار جوانمان برای جایزه پل طبیعت تهران. ولی وقتی به مقوله سواد می رسیم می بینیم هر گروهی در تخصص خودش می نالد که مردم سواد عمومی رشته ما را ندارند و نتیجه می گیرم، ببخشید، ببخشید، روم به هفت کوه سیاه، شرمنده همت عالی دوستان، ملت با فرهنگ ولی بیسوادی هستیم. سوابق عظیم فرهنگی داریم روزگاری، در گذشته های دور، بجای پاریس قرنهای 19 و نیمه اول قرن 20، یا نیویورکِ امروز، خراسان بزرگ ایران صادرکننده فرهنگ به جهان بوده است، ولی امروز که نگاه می کنم نمی توانم به آن افتخار کنم وقتی که بیسوادی در اطرافم موج می زند.
کتابداران همه جا از سواد اطلاعاتی صحبت می کنند و اینکه حتی بسیاری از اساتید سواد اطلاعاتی ندارند ولی یا خودشان نمی دانند و یا مثل بسیاری از ایرانیها خجالت می کشند که بگویند بلد نیستم و از آن بالاتر کسر شأن استادی است که بروند و سر کلاس دیگری بنشیند. کتابداران می نالند که ما با تلاش تخصصی خود بانکهای اطلاعاتی تولید می کنیم ولی استفاده نمی شود و یا بد استفاده می شود ودلیلش هم کمبود یا نبود سواد اطلاعاتی است. آموزش کاربران خط دوم جبهه کتابداران است و باید مبتنی بر شناخت رفتار اطلاعاتی کاربران که خط آغاز کار ما است طراحی شود.
هنرمندان تجسمی ما می نالند که مردم سواد بصری ندارند و هنر آکادمیک و ماندگار را نمی شناسند. خود من در بهترین حالت در بین اطرافیان دیده ام که اگر ذوقی به خرج داده اند و تابلو نقاشی به دیوار منزل یا محل کار زده اند از همین تابلوهایی است که در مغازه های تابلو فروشی راسته خیابان ولیعصر تهران فروخته می شود. کپی های دست چندم از اثری بازاری که از روی مدل نقاشی شده و هیچ ذوق زیبایی شناسی در آن بکار نرفته و هیچ تفکر یا جهان بینی پشت اثر نیست. با رنگهای تند و غلیظ و به شدت بازاری. تصویری از غروب با خانه هایی با شیروانیهای رنگی در جنگلی بی درخت. یا دختری با لباس محلی با غمزه ای در چهره و کوزه ای بر شانه. چند نفر از شما که دارند این مطلب را می خوانند حتی یک بار به یک گالری نقاشی که نقاشی هنری - دانشگاهی به نمایش می گذارند پا گذاشته اید؟ این نقاشی یا مجسمه ها بازاری نیست و برای کشیدن این تابلوها و یا ساختن این مجسمه ها سالها باید آموزش دانشگاهی یا شبه دانشگاهی دیده شود. اگر دربرابر فلسفه که به تعبیری شناخت جهان به مدد عقل و تفکر است، هنر را باید شناخت جهان دانست به مدد حس. پس هنرمند کارش تبیین جهان است و تابلو فروش کارش کپی از روی عکسهای زیبا و آثار بزرگان پیشین است.
شما کتابداران اعتراض می کنید که چرا کارشناس کتابداری در کتابخانه ها بکار گرفته نمی شود؟ و یک عَمری پاسخ می دهد که کتابداری تخصص نیست و هر لیسانسی که استخدام کنم ظرف یک ماه از او کتابدار می سازم. همین حرف را درباره حسابدار نمی شود زد؟ همین امر را درباره نقاش و مجسمه ساز نمی زنند؟ اگر فرزند شما بخواهد در یک رشته هنری مثل نقاشی تحصیل کند به او نمی گوئید خُب نقاشی دوست داری برو کلاس ولی دانشگاه فقط یا مهندسی یا پزشکی؟ ما اگر از یک اصل دفاع می کنیم، به یادمان باشد که این اصل را همه جا دفاع کنیم نه فقط آنجایی که منافع شخصی ما است.
هنرمندان موسیقی ما نیز می نالند که مردم ما سواد موسیقیایی ندارند. دوستی از اساتید موسیقی به من می گفت که تا به حال فوتبالهای اروپایی را نگاه کرده ای؟ دقت کن توی این استادیومها ملتی که دارند شعار می دهند یا چیزی را می خوانند دارند با نت می خوانند، حالا همین دوستان تحصیلکرده خودمان که دور هم جمع می شوند گاه در کوهی، محفلی می خواهند به فرض" امشب در سر شوری دارم را بخوانند" همه خارج از نت می خوانند. خُب وقتی سواد موسیقایی نباشد و گوش آموزش لازم ندیده باشد معلوم است که همه می روند سراغ پاپهای لس آنجلسی و "دوبس دوبس" و .... و سلیقه هایشان درموسیقی این قدر سطحی است. در حالی که در بسیاری کشورها موسیقی بخشی از درسهای مدرسه است و کودک برای شنیدن موسیقی آموزش می بیند نه برای اینکه موسیقی دان یا نوازنده شود. اینکه در آینده بخواهد پاپ گوش کند یا موسیقی تجری و تلفیقی یا کلاسیک و یا محلی و فولکلوریک این دیگر انتخاب خودش است. سوال بالا را تکرار می کنم چند نفر از شما تا به حال به یک کنسرت که در آن موسیقی علمی و دانشگاهی ارائه می شود؛ رفته اید؟ دقیقا می گویم موسیقی دانشگاهی چون برای یادگرفتن این موسیقی فرد باید سالها آموزش ببیند، مبانی موسیقی بیاموزد، و درسهای تخصصی طی کند و با آموزشهای بازاری تفاوت می کند.
هنرمندان تئاتر ما هم تا به یاد دارم همین گلایه را داشته اند. مردم کمدیهای بسیار سبک لاله زار را به سالن نمایشهای دانشگاهی حرفه ای ترجیح می داده اند و می دهند. در لاله زار آن زمان کافی بود که هنرپیشه (البته خیلیهایشان پیشه شان هنر نبود ودوست یا فامیل یک از عوامل تئاتر بودند) روی سن شوخی را با بی نزاکتی قاطی کند تا جمعیت از خنده منفجر شود. ایرانیان علاقمند و طرفداران سینما هم حتی اگر سینمای امریکا را ترجیح دهند، ترجیح می دهند اکشنهای داغ هالیوودی را ببینند و از سینمای مستقل امریکا اصلا چیزی به گوششان نخورده و سینمای خوب اروپا را هم هکذا. راستی یادم رفت سوالم را تکرار کنم، چند نفر از شما تا کنون یک نمایش از یک کارگردان دانشگاهی تئاتر را در تالار وحدت، یا تئاتر شهر دیده اید؟ یا در تالارمولوی که قیمت بلیطش هم دانشجویی است؟
حالا چرا من به قول جوانهای امروز قاط زدم و رفتم سراغ این مسأله؟
خبری در لیزنا منتشر شد درباره نمایشگاه کتاب تهران. یکی از خوانندگان که حدس می زنم کتابدار کتابخانه های عمومی شهرداری تهران بود نظری گذاشته بود که از روی عمد نقل به مضمون می کنم: "شهرداری تهران به جای هزینه کردن برای تصویر تابلوهای نقاشی و دیگر آثار تجسمی در سطح شهر، بیاید کتاب بخرد بدهد به کتابخانه هایش که مردم بیایند بخوانند".
حالا فهمیدید چرا در حد لالیگا قاط زده ام؟ دوستان مگر مقوله کتابخانه از مقوله تئاتر و موسیقی و نقاشی و سینما و ادبیات جدا است؟ مگر نه همه اینها فرهنگ و میراث فرهنگی است؟ با سواد فرهنگی کیست؟ برای خواندن و دیدن آثار چه کسانی مردم به کتابخانه ها خواهند آمد؟ مگر کار ما کار فرهنگی نیست؟ مگر همین مردمی که در معرض این تبلیغات قرار می گیرند نیستند که مخاطبین ما هم هستند و ما می خواهیم آنها را به حیطه فرهنگ بکشانیم؟ فرهنگ سالم مگر غیر از این است که اثری پدید آمده باشد که فکر یا جهان بینی پشت آن باشد؟ مگر به ادبیات بازاری شبه ادبیات نمی گوئیم؟ و هزاران مگر دیگر..... آیا دوست عزیزی که این نظر را گذاشته خود کتابداری اهل مطالعه است؟ نمی شناسمشان ولی فکر می کنم جوابم منفی است. نسل جدید کتابداران ما متاسفانه کتابداران کتاب نخوان هستند. اتفاقا کتابخانه عمومی از هر نوعش به کتابدار کتاب خوان خیلی نیاز دارد. می دانید باید ضرب المثلی بر عکس رطب خورده منع رطب چون کند هم بسازیم که مضمونش این باشد: از این رطب که داری تعارف می کنی خودت حاضری بخوری؟
زمانی که کتابخانه های عمومی کشور یک روز دبیر خانه هیات امنا بود و روز دیگر وزارت ارشاد (و نهایتا شد نهاد) شهرداری تهران کتابخانه های سازمان فرهنگی هنری را راه انداخت و تلاش کرد خلائی جدی را پر کند که بسیار هم خوب بود و 80 کتابخانه در تهران تاسیس کرد که سه چهارم آن در محله های پائینتر از خیابان انقلاب بود. من برای شهرداری همان روز کف زدم خیلی هم کف مرتب همراه جیغ و هورا. با اینکه عده ای گفتند این کلک شهرداری بوده که نیم درصد قانونی شهرداریها را به کتابخانه های عمومی ندهد و بگوید من دارم خودم خرج کتابخانه های عمومی خودم می کنم من اعتقاد دارم به هر دلیلی که بود کار خوبی بود.
همان روزهای شاید سیزده، چهارده سال پیش که این اتفاق افتاد، یکی از اهالی موسیقی از من می پرسید که چطور می شود با شهرداری ارتباط گرفت که یک کاری هم برای موسیقی بکنند. گفتم فرهنگسراها که هست و ایشان فرمود چند تایی مثل ارسباران یک کارهایی می کنند ولی بقیه ضابطه ای ندارند امروز این هست یک کارهایی می شود و فردایکی دیگه با یک تصمیم دیگه. ولی کتابخانه های شهرداری راه افتاد و با وجود دلسوزانی مثل محمد دکامئی و همکاران در اداره کتابخانه های شهرداری، کتابخانه ها رونق خوبی گرفت که من امیدوارم جانشین او هم به اندازه او دغدغه فرهنگ، انگیزه و توان و درایت کتابدارانه داشته باشد که حتما دارد.
خُب، برگردم سرصحبت خودم. دوست عزیز این بار لابد به یک دلیلی نوبت هنرهای تجسمی بوده، یا افرادی یا انجمنهایی در این کار موثر و دخیل بوده وپیشنهاد داده اند و این کار شده یا شخص شهردار خواب نما شده اند و جناب محصص و یا ممیز و سهراب سپهری نقاش و شاید هم خود کمال الملک آمده به خوابشان و گلایه کرده که آقا این چه وضعیتی است ما از شاه و دار و دسته گلایه داشتیم که مردم به نقاشی و مجسمه و کلا آثار بصری بی توجهند و حالا شما بعد از سی و هفت سال از عمر جمهوری هنوز تحویل نگرفته اید فلذا ملت در حوزه کاری ما الفبا هم بلد نیستند، چه برسد که بتوانند دو کلمه بخوانند. کتاب که دستشان بدهید آن را سر و ته می گیرند و خلاصه بحث مفصلی در خواب با جناب شهردار کرده اند تا ایشان متقاعد شده اند که خواب نما شوند و یک کاری در حوزه سواد بصری عموم مردم انجام دهند.
من خودم یک روز صبح از خواب پاشدم و دست و صورت شسته و نشسته، همانطور که چشمانم را می مالاندم به طرف اداره راه افتادم که دیدم سر چهار راه، روی یکی از همین تخته های عریض (از بکار بردن کلمه بیل بُرد به دلایل فرهنگی معذورم) بجای پفک نمکی و تبلیغ برجهایی که اخیرا به جای برنج و چای و مرکبات در شمال کشت می شود، یا تبلیغ برنج پاکستانی و پرتقال مصری و رکعت شمار چینی و فرش هندی و لباس زیر ترکیه ای و البته همه با بهترین قیمت چیز غریبی نصب شده، خوب که نگاه کردم و دیدم اثری از نقاشی ایرانی و معاصر است. جدی فکر کردم که هنوز خوابم و دارم توی خواب این را می بینم و چهار را ه بعدی عکسی دیدم از یکی از تصاویر شاهنامه شاه طهماسبی!!! چه شده که آثار ماندگار و بدون تاریخ مصرف جای مواد و کالاهای مصرفی را گرفته. آیا تبلیغ نمایشگاهی است؟ خیر، آرم شهرداری تهران زیر آن است. در پای یکی از این تابلوها عبارت "نگارخانه ای به وسعت شهر" را خواندم که توجهم را جلب کرد. همان روز در سایت سازمان زیبا سازی شهر تهران خواندم که 1600 تخته عریض تبلیغاتی به آثار هنری تجسمی اختصاص یافته، آقا از همینجا بگویم دستتان درد نکند، خیلی فکر زیبایی بود.
پای این تابلوها نام پدیدآور، محل نگهداری، تاریخ تولید اثر نقش بسته بود و نشان می داد که همه آثاری که بر دیوار شهر به نمایش گذاشته شده به موزه ها و مجموعه های خصوصی مهم راه پیدا کرده و ماندگار شده اند. با خودم درود فرستادم به پیشنهاد دهنده و مجری و شهرداری تهران که برای اولین بار در جهان دست به این اقدام زیبا وفکورانه زده است. در جراید و از منتقدین هنری نقل شده که این کار در هیچیک از پایتختهای جهان سابقه نداشته است، آن هم در چنین حجم بی نظیری. اقدامی که شاید همان نشانی موزه در پائین تابلو توجه را به خود جلب کند که پس آن نقاشیهایی که به در و دیوار می زنیم نقاشیهایی نیستتند که ماندنی باشند و احتمالا بعد از دوبار اسباب کشی می اندازیمشان توی سطل آشغال ولی این نقاشیها دور انداخته نمی شود و جزئی از ثروت ملی مردم و کشورها هستند. چه از بعد مادی و چه از بعد معنوی ثروت هستند و دارای ارزشی بی چون و چرا.
آن روز خوشحال شدم که درجهت سواد بصری مردم گامی برداشته شده و خوشحال تر شدم وقتی یادداشتهای صفحات هنری روزنامه ها را می دیدم که منتقدین هنری، و حتی انجمن هنرمندان نقاش ایران که انجمنی آکادمیک است از این کار شهرداری تهران قدردانی کرده اند و تقاضا کرده اند که این کار تقویم سالانه ای داشته باشد و تداوم پیدا کند و در شهرستانها هم حتما نمایش داده شود.
حالا شما به عنوان متولیان سواد اطلاعاتی فکر کنید که آیا می توانیم چنین کارناوالی برای سواد اطلاعاتی راه بیندازیم؟ یا اگر راه افتاد چند نفر از شما می توانید قبول مسئولیت کنید و در این کار مهم همکاری و تدریس کنید؟
همه بیائید برای راه اندازی کارناوال یا کاروان سواد اطلاعاتی پیشنهاد بدهید. پیشنهادها را یک گروه در انجمن جمع و جور کند و آن را پخته کند و بعد بگذاریم روی میز شهردار تهران یا اگر راهمان ندادند مانند کمال الملک از راه خواب وارد خواب شهردار تهران شویم و از او بخواهیم که برای سواد اطلاعاتی هم لطفا خوابنما شود.
عمرانی، ابراهیم. «کاروان سواد اطلاعاتی». سخن هفته لیزنا، شماره 235. 4 خرداد ۱۳۹۴.