کد خبر: 27385
تاریخ انتشار: شنبه, 23 بهمن 1395 - 10:24

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

گزارش

بخارا دیدار و گفتگو با روح‎الامین امینی را برگزار کرد

منبع : لیزنا
صبح روز پنجشنبه بیست و یکم بهمن‌ماه، کتابفروشی آینده در هشتادمین نشست خود، میزبان روح‌الامین امینی شاعر و نویسندۀ جوان افغانستانی بود.
بخارا دیدار و گفتگو با روح‎الامین امینی را برگزار کرد

به گزارش لیزنا، بر اساس اعلام مجله فرهنگی هنری بخارا، در ابتدای نشست علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به حاضرین، با اشاره به سفر اخیر خود به شهر هرات، از جایگاه و اهمیت این شهر در حوزۀ فرهنگ و ادب فارسی گفت:

هرات با سابقۀ دیرینۀ خود همواره از مراکز مهم فرهنگ، هنر و ادبیات جهان ایرانی بوده است. مکتب هرات در نقاشی و بعد در ادبیات از مکاتب معروف و مهم است. امروز نیز نشانه‌های تاریخی و فرهنگی جهان ایرانی کهن همچنان در هرات باقی است. از جمله نسل جوان شاعران و نویسندگان، که وارثان آن شکوه و عظمت گذشته هستند و در قالب انجمن‌های مختلف شعر و داستان، فعالیت منظم دارند. روح‌الامین امینی یکی از همین افراد است که هم‌اکنون در هرات مدیر بنیادی است به نام آرمانشهر که موسسۀ نویی در حوزۀ فرهنگ به شمار می‌آید. از جمله فعالیت‌های این بنیاد می‌توان اشاره کرد به چاپ، نشر و ترجمۀ کتب گوناگون و برگزاری جلسات و نشست‌ها.

سردبیر مجلۀ بخارا در ادامه دعوت کرد از دکتر یامان حکمت آبادی، از اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد کابل، که در زمینۀ معرفی فرهنگ و ادب افغانستان سخن بگوید:

دکتر یامان حکمت آبادی پس از خیر مقدم با اشاره به حرف‌های علی دهباشی شروع کرد:

من اصالتا مشهدی هستم و به نوعی خود را جزوی از خراسان بزرگ می‌دانم. اکنون نیز به دلیل تدریس در دانشگاه کابل، دائم در رفت و آمد بین ایران و افغانستان هستم. همیشه ترجیح داده‌ام به هر بهانه‌ای زمینی سفر کرده تا از هرات دیدن کنم. به شما نیز پیشنهاد می‌کنم که در صورت امکان حتما از هرات دیدن نمایید. مقبره‌های بسیاری از بزرگان تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی دری هم‌اکنون در هرات است. از مقبره‌های شعرا گرفته تا دراویش و رجل تاریخی. از جمله مقبرۀ عبدالرحمان جامی، خواجه‌عبدالله انصاری و دیگران که به دلیل کثرت نامشان در حافظه نمی‌ماند.

امروز نیز اهالی فرهنگ و ادب به شکلی بسیار جدی‌تر از مناطق دیگر افغانستان، در هرات فعالیت دارند. یکی از افرادی که در شعر افغانستان پس از طالبان، به خصوص در غزل بسیار تأثیرگزار است و خوش درخشیده است، روح‌الامین امینی است. حضور او چه در کابل و چه در هرات همواره برای غزل فارسی غنیمت بوده است. او همچنین در خراسان ایران شناخته شده است و کتاب‌هایش بین شاعران خوانده می‌شود.

طیف تأثیرگزار غزل امروز افغانستان، عمدتا جوان هستند. روح‌الامین امینی، کاوه جبران، ابراهیم امینی و سهراب سیرت بعضی از آن‌ها هستند که همگی از میان متولدین دهۀ شصت برخاسته‌اند اما شعرشان شعری بسیار پخته است. به اعتقاد من که همواره منتقد غزل بوده‌ام شعر روح‌الامین بسیار تازه است و در افغانستان جان تازه‌ای به غزل داده است.

یامان حکمت آبادی ضمن تشکر از علی دهباشی به سخنان خود چنین پایان دادند: روح‌الامین حتما دربارۀ ادبیات افغانستان سخن خواهد گفت ولی من در یک نگاه کلی می‌توانم بگویم ادبیات امروز افغانستان ادبیاتی جوان و نوپاست و بسیار با ادبیات قبل از طالبان تفاوت دارد؛ ولیکن در عین نو بودن از بن‌مایه‌های اسطوره‌شناختی خالی نیست و از روان تاریخی همۀ ما بهره می‌برد. همچنین توانسته پلی باشد بین گذشته و امروز خود. همانطور که هر ادبیات موفقی باید چنین باشد.

سپس علی دهباشی از زینب صابر دعوت کردند که به همراهی روح‌الامین امینی به گفتگو و شعرخوانی بپردازد.

روح الامین امینی از زندگی خود گفت

علی دهباشی از امینی درخواست کرد که خود را معرفی کند و از زندگی شخصی و کاری‌شان در هرات بگوید.

روح‌الامین امینی در معرفی خود گفت: من متولد سال هزار و سیصد و شصت و یک خورشیدی هستم. از دو سالگی تا کلاس پنجم در شهر مشهد زندگی کرده‌ام. از این رو شیرین‌ترین خاطرات کودکی من همگی در مشهد اتفاق افتاده است. بعد از آنکه رژیم کمونیستی در افغانستان ساقط شد ما به امید اینکه کشورمان دوباره کشور می‌شود به افغانستان بازگشتیم. در افغانستان مجددا در سال هزار و سیصد و هفتاد و دو وارد مدرسه شدم و تا پایۀ دوازده ادامه تحصیل دادم. البته مدرسه فایدۀ چندانی برای من نداشت و در حقیقت ما تنها آداب مدرسه رفتن را رعایت می‌کردیم. در خانه اما کتاب‌های حافظ و سعدی و مولانا وجود داشت و من با نام و شعر این شاعران از زبان مادربزرگ خود آشنا بودم.

او ادامه داد: بعد از سقوط طالبان خوشبختانه فضای هرات بسیار تغییر کرد. انجمن ادبی هرات از جمله معدود انجمن‌هایی بود که در زمان طالبان هم فعالیت می‌کرد. از سالهای هشتاد و هشتاد و یک این انجمن اوج گرفت و به خوبی فعالیت کرد. اکثر شاعرانی که امروز مطرح شده‌اند حاصل آن فضا هستند. یکی از چهره‌هایی که شاید نام او برای این جمع آشنا باشد استاد سعادتملوک تابش است. ایشان از اساتید مجرب ما بودند که بعد از سقوط طالبان به افغانستان بازگشتند و خانه‌شان محفلی شد برای شاعرانی که مشتاق شنیدن و یادگرفتن بودند. در کنار آن ما در طی این سال‌ها انجمن‌های دیگری نیز در هرات و شهرهای مشهد و کابل داشتیم. انجمنی به نام انجمن «شاعران مهاجر» وجود داشت که قبل از آن با نام انجمن دوستداران سخن در سال پنجاه و یک به همت استاد براتعلی فدایی در هرات تاسیس شده بود. این انجمن در سالهای مهاجرت در مشهد فعالیت می‌کرد و بعد از سقوط طالبان و بازگشت استاد فدایی، به هرات منتقل شد و نام انجمن ادبی ناظم هروی را به خود گرفت. در سالهای اخیر نیز با نام انجمن فدایی هروی فعالیت می‌کند. این انجمن همواره از انجمن‌های ادبی تاثیرگزار بوده است. دیگر انجمن جهانی «قلم» که شعبۀ اصلیش در کابل است برای مدتی در هرات فعالیت داشت. در کنار همۀ اینها جمعی از شاعران جوان که من نیز جزو آنها بودم فضایی تشکیل دادیم و نامش را «خانۀ ادبیات جوان» نهادیم و تعداد زیادی از جوانان را به دور هم جمع کردیم. از فعالیت‌های دیگرمان چاپ و نشر کتاب نیز بوده‌است. این گزارش مختصری از فعالیت نهادهای ادبی افغانستان در این سال‌ها بود.

امینی ادامه داد: اما از فعالیت‌های من در حوزۀ روزنامه‌نگاری. من از سال هشتاد و پنج در روزنامۀ «اتفاق اسلام»، که از قدیمی‌ترین روزنامه‌های افغانستان است در سمت مدیر صفحۀ ادبیات و هنر فعالیت داشتم. بعد از آن به کابل مهاجرت کردم و آنجا با رسانۀ «صبح بخیر افغانستان» همکاری داشتم. دیگر از روزنامه‌هایی که با آنها همکاری داشته‌ام، روزنامۀ «پیمان» به عنوان یکی از اعضای هیئت دبیره و روزنامۀ «ماندگار» در سمت مدیر مسئول بوده است. مشغلۀ امروز من کار با بنیاد «آرمانشهر» است. نهادی که حدود بیست سال پیش در تاجیکستان تاسیس شد و از سال هشتاد و پنج در کابل فعالیتش را آغاز کرد و من امروز معاون و مدیر این بنیاد در شهر هرات هستم. ما در طی این ده سال در بنیاد آرمانشهر بیشتر از دویست هزار جلد کتاب چه در زمینۀ شعر و ادبیات و چه در زمینۀ حقوق بشر و عدالت منتشر کرده‌ایم. کتاب‌هایی که کاملا به صورت رایگان در اخیار اهل مطالعه قرار گرفته است.

روح‌الامین امینی با اشاره به مشکلات تهیه و توزیع و نشر کتاب در افغانستان، سخنان خود را پایان بخشید.

علی دهباشی در ادامه از صابر خواست که او نیز مختصری دربارۀ خود بگوید:

زینب صابر گفت: من نیز متولد مشهد هستم با مدرک تحصیلی دکتری در رشتۀ فلسفۀ هنر. در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه هنر اصفهان هستم و در گروه نگارگری تدریس می‌کنم. برای من جای خوشبختی است که در چنین جمعی حضور دارم. هم از جهت تعلق خاطرم به دنیای ادبیات و هم وابستگیم به هنر. همان‌طور که می‌دانید در سلسله جبال تاریخ نقاشی ایرانی رفیع‌ترین قله اختصاص به مکتب هرات و بلاخص دورۀ سلطان حسین بایقرا دارد. در دوره‌ای که هرات پایتخت ایران بود و حضور بزرگانی چون کمال‌الدین بهزاد و جامی موجب غنا و پیچیدگی خاصی در هنر شد.

پس از آن روح‌الامین امینی شروع به شعرخوانی کرد. ابتدا شعری سیاسی-اجتماعی و بعد از آن شعرهایی از کتاب اخیرش «در خواب‌هام کودک غمگینیست».

شعر اول

ای شهر کابل شهر ابری شهر بارانی

گاهی دچار ظلمتی گاهی چراغانی

گاهی ترا حتی تهمتن هم توانش نیست

گاهی ترا پروانه‌ها حتی به آسانی

گاهی ترا با اشتیاق از دور می‌بیند

گاهی در آغوش تو غمگین است انسانی

انسان این جغرافیا دردیست دیرینه

این درد بی‌آغاز را آیاست پایانی؟

ای خون خشک در رگان کشوری مدفون

ای شهر سرشار از جزام و نفرت و طاعون

مردابی آمد آتش و خاکسترت را خورد

این دیو وحشی سرنوشتت، کشورت را خورد

از روزگار رستم و تهمینه و آرش

تا روزگار کینه و خاکستر و آتش

از روزگار شاعر و شیدایی و افسون

تا روزگار انفجار و جویبار خون

از روزگار ابن سینا و ابوریحان

تا روزگار جهل و ناانسانی انسان

از روزگار مولوی و سعدی و جامی

افتاده‌ای اینگونه در آغوش بدنامی

ای شهر کابل شهر ابری شهر بارانی

گاهی دچار ظلمتی گاهی چراغانی

 

شعر دوم

من، اتفاق، در آن اتفاق من بودم

من اتفاق؟ نه، انگار باغ من بودم

ولی نه، باغ تو بودی! تو باغ بودی، ها

در آن سیاه‏تر از یک کلاغ من بودم

ولی تو باغ؟ نه! شاید اتاق بودی تو

فضای خالی بین اتاق من بودم

فضای خالی بین اتاق؟ گیجم من

فضای خالی بین اتاق من بودم؟

مسافر آمده بود از سفر تو بودی او

که خسته بودی و یک چای داغ من بودم

به یک نشانی دیگر تو را فرستادم

و گرنه آن که گرفتی سراغ من بودم

 

شعر سوم

رادیوها صدای پایت را

روی امواجشان فرستادند

خط به خط شد رسانه‌های جهان

موج‌ها روی جاده افتادند

تیتر اول شلوغ بود شلوغ

مثل یک چهارراه ساعت ده

بی‌تفاوت گذشتی از بغلم

با توام، با تو، آه، ساعت ده

تو گذشتی شبیه عقربه‌ها

که به هم می‌رسند و می‌گذرند

بعد از آن در تمام زندگی‌ام

ساعتی شد سیاه، ساعت ده

ساعت ده همیشه می‌آید

ساعت ده همیشه دلتنگم

صبح‌ها آسمان من ابریست

می‌پرد رنگ ماه ساعت ده

بس که با اضطراب خیره شدم

به دل تنگ عقربک‌هایش

با صدایی کشیده می‌گوید

ساعتم گاه گاه ساعت ده

رادیوها صدای پایت را

روی امواجشان فرستادند

خط به خط شد رسانه‌های جهان

موج‌ها روی جاده افتادند

عابران سال‌هاست می‌گذرند

بی‌خبر از حضور عقربه‌ها

عابرانی عجیب‌تر گاهی

مثل یک گربه صاف از لبه‌ها

روز شهرم شلوغ می‌خندد

به من و قصه‌ای که می‌خوانی

من به این شهر گریه خواهم کرد

مثل مردی همیشه زندانی

شهر من شهر خسته‌ای شده است

شهر بیگانه‌ای که دلتنگ است

شهر من خنده می‌کند به خودش

با خودش سالهاست در جنگ است

در تو افکار من پریشان است

مثل یک سایکوتیک درگیرم

در سرت گور می‌کنم گاهی

بعد می‌خوابم و نمی‌میرم

در سرت راه می‌روی بعدا

رد خونی رقیق ساعت ده

بعد دنبال می‌کنی یعنی

می‌کشی تازه جیغ ساعت ده

می‌کشی جیغ می‌پرم از خاک

شاید اصلا نبوده‌ای آنجا

ساعتم حرف می‌زند با من

سر ساعت دقیق ساعت ده

گیج، هذیان، شلوغ، دلتنگی

خنده، ساعت، عبور، بیگانه

و فرو می‌روم به افکارت

مثل خوابی عمیق ساعت ده

 

شعر چهارم

تن بی تو خوشبخت است اما جان چه خواهد کرد

این روح سرما خورده در بوران چه خواهد کرد

در را هزاران بار نگشودی ولی برگشت

وقتی که راندی از درت این‌سان چه خواهد کرد

فرمانده‌اش بودی و فرمانت جدایی بود

خشم تو با این مرد نافرمان چه خواهد کرد

از لشکرش یک زخم کاری مانده بر قلبی

سرباز تنهامانده در میدان چه خواهد کرد

گرگش رها سازد اگر امروز زخم‌آلود

این بره شب با سفرۀ چوپان چه خواهد کرد

با لشکری از پیل‌های مست می‌تازی

یک شاه با یک قلعۀ ویران چه خواهد کرد

 

شعر پنجم (تقدیم به سیمین بهبهانی)

برگرد پشت پنجره باران را با بوی تازه‌ای به غزل آور

با رمل‌های تازه درآویزش جادوی تازه‌ای به غزل آور

برگرد پشت پنجره با باران یک جام بی‌مقدمه را سر کش

بعدا برقص در دل شب یک‌ریز هندوی تازه‌ای به غزل آور

دیوان رند رند غزل‌ها را با واژه‌های مست برآشوبان

مانند خواجه حافظ شیرازی، خواجوی تازه‌ای به غزل آور

از برج‌های شیشه و از سیمان دیگر دلم گرفته پس از عمری

از جنس خاک، مادر انسان‌ها، بانوی تازه‌ای به غزل آور

برگرد پشت پنجرۀ فرهاد، برگرد پشت پنجرۀ شیرین

با واژه‌های غلغله‌انگیزت، کندوی تازه‌ای به غزل آور

 

به دنبال آن خانم زینب صابر چند شعری از مجموعۀ شعر سپیدش«در سایۀ اشیا» خواند:

شعر اول

مرگ از درون با من است

نه مثل رنگ سیاه در روز رسمی تعطیل

مثل افتادن پردۀ سبزرنگی در پس‌زمینۀ زنی زیبا که چشم‌هایش سبز نیست

و مردی در خفا چنان گرفتار می‌آید که مشتی داغ در ریه‌هایش فرو برود

مرگ

نه مثل وقتی که بر شیشه مشت می‌کوبد

شبیه زیبایی نارونی که در کنار سپیدار روئیده‌ است

جایی که برگ‌هاشان به هم می‌ساید

مرگ از درون با من است

نه مثل خون در خیابان

مثل بوی قهوه در کافه‌ای که دوستت داشته‌ام

 

شعر دوم

امپراطوریت پیر شده است

و چروک‌های صورتت عمیق

مرا مثل یک بچۀ شیرخواره بغل بگیر

با دست‌های بزرگت پلک‌های مرا بپوشان

من از هر چیز که دیده شود می‌ترسم

و از تمام آهنگ‌های غمناک می‌ترسم

تنها می‌خواهم زنی باشم با موهای بلند بافته که هر صبح برای تو صبحانه درست می‌کند

مرا در بغلت ساده کن

تا به خواب بروم در رخوت بازوهات

دختربچه‌ای شوم که با یک‌ دست جوراب پشمی گرم می‌شود

 

شعر سوم

فرنان لژه زن‌ها را به شکل دایره‌ها می‌دید

سینه‌ها، سرها، شکم‌ها و بازوها کاملا گرد

همسرم مرا در شمایل صندوق انتقادات می‌بیند

می‌گوید یک‌روز از روی حواس‌پرتی خانه را به آتش می‌کشم

من صبورم و خونسرد

و پشت گوش شهریست که همه‌چیز را به آنجا می‌سپارم

دفترچه قصدها، قبض‌های تلفن و فرم‌های ارتقای شغلی را

هورمون‌های به هم ریخته‌ام و سابیدن ظرف‌ها را

می‌خزم زیر پتو با همۀ دایره‌هایم

و فکر می‌کنم یک روز باید به آفریقا بروم

 

شعر چهارم (مجلس اسکندر و حکمای هفت‌گانه)

این سوی چشم‌های استاد بهزاد است

لای این برگ‌های ظریف و تذهیب‌ها و شمسه‌های ریز بر کاغذی ایرانی از الیاف کتان

در اندازۀ هفده در بیست و چهار سانتی‌متر

اینجا مجلس اسکندر و حکمای هفت‌گانه نیست

اینجا بارگاه سلطان صاحبقران است

سلطان حسین بایقرا

جامی با حضرت سلطان گپ می‌زند

خواندمیر، بهزاد و نوایی مثل حواریون در شام آخر داوینچی

هر یک حال و هوای خودش را دارد

گفتگو و عیش آنها مستدام شده لای این کتاب نظامی

پس چرا دربان کاخ تا ابد آنجا روی پلکان بنشیند و حوصله‌اش سر برود

بهزاد که به تک تک برگ‌های کوچک درخت مهر می‌ورزد، هوای او را دارد

آبرنگ را به هم برانگیخته و دوستانی منقش کرده برای دربان تا گفتگوی آن‌ها هم ابدی باشد

مثل جراحی که پوست را کنار می‌زند تا راز جسم آدمی را بگشاید

بر شاگردانی با چشم‌های گرد

مثل لورکا که انار را می‌شکافد تا

قصیده‌ای از خون بنویسد

بهزاد دیوارها را کنار زده تا امارت‌ها و کوشک‌های هرات جلوه کنند در هزار نما و پلان

اینجا هرات است

قلب ایران

با امارت‌ها و باغ‌های شگفت‌انگیز که با آفتاب قلم بهزاد نقش بسته‌اند

به دلّاک ها بگویید بیایند

به دربان ها

به زنان خدمتکار

به غلام زنگی‌ها

به طفلانی که فلک می شوند توی مکتب خانه

به بنّاها و باربرها

اینجا هرات است

و سرآمد مصوّران، بهزاد

با شَنگَرف و اُخرا و طلا

 همه آن‌ها را در نقاشی‌هایش

پناه می‌دهد

و آسمان آبی هرات را

پهن نمی‌کند

تنها بر سر شاهزادگان و مجالس شاهانه..

 

بعد از پایان شعرخوانی آقای رضایی فر کتاب‌هایی را از طرف انتشارات بنیاد موقوفات افشار به روح الامین امینی و زینت صابر اهدا کرد  و در ادامۀ جلسه، روح‌الامین امینی به سوالاتی از سوی حاضرین پاسخ گفت.

خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: