کد خبر: 30317
تاریخ انتشار: یکشنبه, 12 شهریور 1396 - 09:25

داخلی

»

اخبار کتاب

شب محمد پروین‎گنابادی برگزار شد

منبع : لیزنا
سیصد و چهارمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی بنیاد موقوفات  محمود افشار و گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار به شب «محمد پروین گنابادی» اختصاص یافت.
شب محمد پروین‎گنابادی برگزار شد

به گزارش لیزنا بر اساس اعلام مجله فرهنگی هنری بخارا،  این برنامه عصر چهارشنبه، هشتم شهریور ماه برگزار شد.

در این مراسم استادان: محسن ابوالقاسمی، حسن انوری، محمد روشن، اصغر دادبه و بهرام  پروین گنابادی به سخنرانی پرداختند.

در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست  به بخشی کوتاه از زندگینامۀ پروین گنابادی پرداخت و گفت: در سالگرد چهلمین سالروز درگذشت استاد زنده یاد محمدپروین گنابادی هستیم. از سال گذشته با آقای پروین گنابادی قرار چنین جلسه ای را گذاشتیم. استاد پروین گنابادی از زمره شاگردان برجسته ادیب نیشابوری بودند. ایشان از سال ۱۳۲۸ به معرفی مرحوم مدرس رضوی به علامه دهخدا همکاری خود را با علامه آغاز کردند که سالها ادامه داشت. از سال ۱۳۴۰ تا پایان عمر همکار  خانلری در بنیاد فرهنگ ایران بودند. علاوه بر این در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و پژوهشکده فرهنگ ایران تدریس می کردند. از آثار ایشان می توان به ترجمه دوجلدی از مقدمه ابن خلدون و تصحیح تاریخ بلعمی و……..اشاره کرد. بخصوص می توان به هزاران یادداشت و فیش دربارۀ فرهنگ عامه و لغات محلی گنابادی و مشهدی که یکی از زمینه های پژوهشی استاد بود اشاره کرد.

محسن ابوالقاسمی خاطراتی از آشنایی خود را با  گنابادی حکایت کرد

نخستین سخنران این مجلس محسن ابوالقاسمی از خاطرات آشنایی خود با استاد پروین گنابادی و همکاری با ایشان در لغت نامه چنین سخن گفت: بنده از سال ۱۳۲۶ با پروین گنابادی آشنا هستم. یک روزنامه فروشی دم خانۀ ما بود و سردبیر روزنامه رهبر حزب توده بود. من خیال میکردم پروین زن است، در نوشته ها نام محمد را نمی آوردند.  سال ۳۶ در دانشکده ایستاده بودم و پیرمرد مو سپیدی را دیدم و از شخصی پرسیدم که ایشان کیست؟ گفتند که پروین گنابادی است. متوجه شدم ده سال است اشتباه فکر می کردم.

او ادامه داد: بنیاد فرهنگ در سال ۱۳۴۴ راه افتاد. اواخر سال ۱۳۴۳ بود که در چهارراه یوسف آباد محمود کیانوش را دیدم. او گفت به دیدار  خانلری بیا و ایشان با تو کار دارد. قرار گذاشتیم و به دیدار ایشان به دفتر مجلۀ سخن رفتم. دم در ایستاده بودم که  خانلری آمد. خلاصه صحبت کردیم و من در دفتر لغت نامه شروع به کار کردم. دو سه ماه خود تنها کار می کردم تا حسابداری پیدا شد و بعدها چند کارمند آمدند و  کم کم  خانلری گفت که دانشجویان برای فیش نویسی به اینجا می آیند و شما از این ها امتحان بگیر که هر کسی خطش خوانا بود استخدام شود و ساعتی پول بگیرد. کارها خوب پیش می رفت اما با شروع فصل پاییز و آغاز سال تحصیلی دانشجویان کم تر می آمدند. تا اینکه دفتر به واحدی از یک ساختمان بلندی روبروی سفارت شوروی منتقل شد. در این مکان جزوه ای نوشته بودیم که مورد انتقاد همکاران قرار گرفت. یکی از ویراستاران پیشنهاد دادند که استاد پروین گنابادی را بیاورید و بعد از دعوت از ایشان و آغاز همکاری اشان با گروه ما از نزدیک از ایشان آموختم.

وی در ادامه بیان داشت:

روزی در اتاق کارم نشسته بودم که مستخدم آمد و گفت که  خانلری با شما کار دارد. نزد ایشان رفتم و دیدم چند نفر نشسته اند. شخص شاخص این جمع  عبدالکریم قریب استاد رشتۀ زمین شناسی بودند. متوجه شدیم که قرار است مدرسه ای در اراک تأسیس کنند و جهت کمک گرفتن از خانلری آمده اند. وقتی که رفتند به خانلری با لحن شوخی و جدی گفتم که تو هم یکی از این مدرسه ها باز کن! گفت که من حوصله اش را ندارم. چند روزی از این اتفاق گذشت و بعد مرا به اتاقش دعوت کرد و گفت که فکر تو خوب است و بیا نامه ای بنویس تا جهت تأسیس مدرسه به وزارت بفرستیم. متنی نوشته شد و ده بیست ماه طول کشید تا سال ۴۷ محمد مقدم معاون وزارت علوم مجوز را صادر کرد و ما نامش را پژوهشکدۀ ایران شناسی نامیدیم و او این نام را به پژوهشکدۀ فرهنگ ایران تغییر داد. این مکان سال ۱۳۵۰ راه افتاد.  در این سال به من گفت که در محل پژوهشکده باش. استاد شفیعی هم یکی از اساتید این بخش بودند. کار آغاز شد و وزارت علوم سه مجوز به ما داده بود  و من تقلب کردم و شمارش را به چهار رساندم. درس های زیادی داشت و من درس ها را تصویب کردم. پروین گنابادی هم به عنوان استاد عربی در پژوهشکده بود اما خب به دلیل درد پایش نمی توانست بیاید. دو بعدازظهر پسرش او را می آورد و می برد. در آن سال ها پیشنهاد دادم که بیایید برای پروین یک جشن نامه درست کنید. نامه نگاری هایی صورت گرفت  و بعد از آن اساتید محترم مقاله دادند.

استاد پروین در سال ۱۳۵۷ فوت کردند. وقتی به ما خبر دادند، دانشجویان را جمع کردیم و گفتیم بیایید یکی از اساتید درجۀ یک فوت کرده است. اما به حدی جمعیت در مراسم ایشان زیاد بود که به شوخی به دانشجویان گفتم بروید ما گمان نمیکردیم که جمعیت اینقدر زیاد باشد برای همین پیشنهاد کردیم برای مراسم شما باشید!

سپس سردبیر مجلۀ بخارا بخشی از مصاحبۀ منتشر شده در شماره ای از کتاب امروز  با پروین گنابادی را قرائت کرد و گفت:

«آقای سمیعی از استاد دربارۀ مرحوم ادیب نیشابوری سؤال می کنند که ایشان پاسخ می دهند:

مرحوم ادیب نیشابوری در مدرسۀ نواب مشهد درس می داد. هنوز هم این مدرسه باقی است. مدرسه به سبک مدارس قدیم بود و ایشان در این مدرسه دو حجره داشتند و بابت تدریس در این مدرسه غیر از چیز مختصری که مدرسه به ایشان می داد، ودیعه ای هم از آستانه به ایشان پرداخت می شد. یعنی حق التدریسی هم از آستانه می گرفتند. ایشان در این مدرسه یک درس عمومی داشتند که از ساعت نه صبح شروع می شد و تا ظهر طول می کشید و در این مدت سه کتاب تدریس می کردند: کتاب شرح نظام در صرف، مغنی در صرف و نحو و معانی و بیان. و صبح و عصر هم عده ای از طُلاب که ذوق ادبی و شعری داشتند از او درس خصوصی می گرفتند. او این درس های خصوصی را در اتاق خودش می داد. و در این درس اغلب کتاب هایی مانند مقامات حریری و مقامات بدیع الزمان و منظومه و عروض و … را تدریس می کرد.

آن وقت ها کتاب فراوان نبود و تهیۀ دیوان شعرا برای طلاب واقعا کار مشکلی بود اما مرحوم ادیب حافظۀ عجیبی داشت و اغلب کتب را از حفظ برای ما شرح می داد و دربارۀ عروض و ادبیات بحث می کرد. و از ما هم می خواست در اینباره بحث کنیم. ترتیب مدارس قدیم هم چنین بود که مدرس یک مدرسه فقط در انحصار طلاب همان مدرسه نبود و شاگردان مدارس دیگر هم می توانستند از او استفاده کنند. و هیچ مانعی در این راه نبود. حتی برخی از اساتید هم در منزلشان درس می دادند؛ مثل مرحوم آقا بزرگ حکیم که شاگردان مدارس و اساتید مختلف را در خانه می پذیرفت. و اغلب برای این دروس خصوصی هم  چیزی از طلبه های نمی گرفتند. اما خصوصیت محضر مرحوم ادیب در این بود که طلاب در بحث و سؤال آزاد نبودند اما اساتید دیگر این اجازه را می دادند. مرحوم ادیب سه ساعت متوالی حرف می زد بی آنکه طلاب اجازۀ سؤال داشته باشند. او می گفت هر سؤال و فکری که به نظر شما می رسد پیش بینی شده است و اگر در آخر درس دیدید که پرسشی بی جواب مانده می توانید بپرسید و واقعا هم دربارۀ یک صفحه درسی که می داد بیش از ده برابر خود متن های قرآن و حدیث و … حاشیه می گفت و تقریبا جای تاریکی باقی نمی گذاشت. او حافظۀ عجیبی داشت

حسن انوری از دوران همکاری خود با محمد پروین گنابادی در لغت نامه نویسی گفت

در بخشی دیگر  حسن انوری از دوران همکاری خود با محمد پروین گنابادی در لغت نامه نویسی و راهنمایی ها و آموزش های ایشان اظهار داشت: من با نام استاد محمد پروین گنابادی نخستین بار در مجلۀ راهنمای کتاب آشنا شدم. مقالات او را در این مجله می خواندم اما دیدار در سال ۱۳۴۱ اتفاق افتاد. در این سال مرا برای همکاری به سازمان لغت نامۀ دهخدا دعوت کردند و در اتاقی که استاد گنابادی می نشست جا دادند. در سازمان لغت نامه شیوه نامه ای در کار نبود به مجلدات چاپ شده نگاه کن! با استفاده از فیش ها تألیف کن! و اگر اشکالی داری از هیئت مقابله بپرس!

انوری افزود: مقابله در اصطلاح آن روز به معنی ویرایش بود. هیئت مقابله چهار تن بودند. استاد گنابادی، نقی منزوی و دو نفر دیگر. نوشته های مرا استاد گنابادی مقابله می کرد. و اشکالاتم را از ایشان می پرسیدم. کم کم او را بیشتر شناختم. دانستم که در مشهد از شاگردان ادیب بوده است و در سال ۲۲ به نمایندگی از مردم سبزوار به مجلس شورای ملی راه یافته  است. از کارهای مهم او ترجمۀ مقدمۀ ابن خلدون است و آثار دیگری که او را شناختم. مخصوصا در مقابل نوشته های من نکات بسیاری یاد گرفتم.

او ادامه داد: یک روز من و ایشان در اتاق تنها بودیم که پروفسور رضا رئیس دانشگاه وقت تهران به دیدار استاد آمد و او را بسیار مورد نوازش قرار داد. من قسمتی از حرف الف را تألیف می کردم. به کلمۀ امین السلطان اتابک اعظم، صدر اعظم ناصرالدین شاه رسیدم. همۀ فیش های باقی مانده از زمان مرحوم دهخدا حکایت از خیانت او مملکت می کرد. از قول امین الدوله نوشتم که امین السلطان سیاست گذار خوش نامی نبود و مملکت را در اختیار روس ها گذاشت. استاد گنابادی نوشتۀ مرا تأیید کرد؛ اما وقتی لغت نامه چاپ شد اتابکی نوۀ امین السلطان که وزیر کشور کابینۀ  اقبال بود به اقبال تلفن می کند که شما پول نفت را می دهید که به اجداد ما توهین کنند! لغت نامه چنین نوشته است!  اقبال به رئیس دانشگاه تهران و رئیس دانشکدۀ ادبیات  ذبیح الله صفا تذکر می دهند و معاون لغت نامه مرا احضار کرد و بر من توپید که چرا چنین نوشته ای. من فیش ها را نشان دادم اما قانع نشدند پس نوشتۀ خود را که استاد گنابادی ویرایش کرده بود و خطش در نوشتۀ من بود نشان دادم. به احترام استاد گنابادی دیگر به من چیزی نگفتند؛ اما آن صفحه را که شرح حال امین السلطان در آن بود عوض کردم و به جای عبارات من عکس امین السلطان را گذاشتند.

وی در ادامه چنین گفت: به کلمۀ «اندر» حرف اضافۀ قدیمی که رسیدم شواهد خیلی زیاد بود. به استاد گنابادی گفتم که شاهد خیلی زیاد است آیا همه را بیاوریم گفت علاوه بر معنی موارد استعمال اندر را هم بیاور.

 نکته های فراوانی از وی آموختم؛ مخصوصا نکته های دستور زبان فارسی. استاد تا تندرست بود هفته ای دو تا سه روز در لغت نامه به خدمتش می رسیدیم؛ وقتی که بیمار شد مطالب را به خانه اش می فرستادند؛ ولی زمانی فرا رسید که دیگر نمی توانست مقابله یا ویرایش کند؛ در این اوقات ما همکاران لغت نامه، ماهی یکبار برای عیادت به خانه اش می رفتیم. یکی دو بار استاد بزرگ  شفیعی کدکنی هم با ما همراه بود. وقتی به خانۀ استاد گنابادی رسیدیم از اینکه دست و پایش به شدت درد می کرد -مسکنی به خود تزریق می کرد که بتواند درد را تحمل کند یا در واقع حضور ما را-  خاطرات خوشی از گذشتۀ خود و اساتید و همکارانش نقل می کرد. استاد در سال ۱۲۸۲ شمسی در گناباد متولد شده بود و در سال ۱۳۵۷ دار فانی را وداع کرد.”

 انوری در پایان سخنان خود شعری از حبیب یغمایی در ستایش پروین گنابادی را خواند:

شاعران بسیاری چون حبیب یغمایی و محمود فرخ در ستایش پروین شعر سروده اند. در اینجا ستایش حبیب یغمایی را می خوانم:

خوش فطرت و خوش نیت دانشور و دانا دل

در کسوت درویشی در رتبۀ استادی

صاحب نظری آگاه آزاداه نژادی پاک

بر مسند عرفانی در مسلک آزدی

هم عالم و هم شاعر هم قانع و هم خرسند

انسان ملک مانند در مردمی و رادی

 دانی که به این اوصاف امروز در ایران کیست؟

پروین گنابادی! پروین گنابادی!

مدیر مجلۀ بخارا بخشی از مصاحبۀ  زرین کوب با محمد پروین گنابادی را قرائت کرد:

«زرین کوب: راستی در مورد شما مطلب دیگری هم هست که برای من به شکل مسأله ای باقی مانده است: آن هم نام پروین است. یقینا این نام تخلص است؛ اما چرا از شاعری تنها تخلص شما را دیده ایم و شعری از شما نخوانده ایم؟

پروین گنابادی: عرض کنم مرحوم ادیب نیشابوری، هر کسی را به طلبگی قبول نمی کرد و می گفت این ها آخوند هستند و کسی که می خواست طلبۀ مرحوم ادیب نیشابوری باشد باید حتما شاعر یا از رجال مشهد بوده باشد که ادیب او را بشناسد؛ البته اینکه عرض کردم دربارۀ دروس خصوصی و شاگردان خصوصی آن مرحوم است. در مورد دروس عمومی این قید در بین نبود. روی همین اصل بنده هم با شعرهای پرت و پلایی که گفته بودم، رفتم خدمت ایشان. ادیب خیلی خوشحال شد و مرا پذیرفت. تخلصی که بنده انتخاب کرده بودم «فانی» بود آن مرحوم از این تخلص خوشش نیامد و گفت:”چه تخلص مزخرفی! این دیگه چیه آقا!” گفتم که چه انتخاب کنم! مرحوم گفت که برو برهان قاطع را بردار و اسم خوبی پیدا کن! مثلا از بین اسم ستاره ها یکی را انتخاب کن! و من هم همین کار را کردم و بین اسم هایی که پیدا کرده بودم اسم ستاره هایی مانند پروین و سها و از این قبیل بود و آن پروین را پسندید و گفت که همین خیلی خوب است؛ البته آن زمان پروین اسم زن نبود و بعدها نام پروین اعتصامی پیدا شد. بعد هم که برای مجلۀ سخن مقالاتی می نوشتم،  خانلری گفت اغلب می پرسند این پروین خانم کیست و ایشان اسم و تخلص بنده را یکی کردند و شدم محمد پروین که مشخص شود زن نیستم.

محمد روشن از خاطرات چاپ جشن نامۀ استاد گنابادی  گفت

دیگر سخنران این مجلس  محمد روشن از خاطرات چاپ جشن نامۀ استاد گنابادی و همکاری  مینوی و ایرج افشار در این فصل سخن گفت: من توفیق و افتخار این را داشتم که در محضر ایشان در بنیاد فرهنگ  باشم. در پایان کارشان که گرفتار عوارض ناتوانی هایی جسمی بودند، هفته ای دو یا سه بار مسائلی که مربوط به فرهنگ تاریخی زبان فارسی بود، مرحوم  خانلری به من می دادند و بنده به محضر ایشان می بردم و مطالعه می کردند. و همیشه این فرصت برای من باقی بود که از محضرشان استفاده کنم.

آنچه در ذهن خود برای امروز آماده کرده بودم  اشاره  به آن سال هایی است که به کمک دوست دانشمند  محسن ابوالقاسمی برای مرحوم گنابادی جشن نامه ای آراستیم. آن روزگار بسیار این نمونه ها نادر بود.

وقتی این یادنامه را برای پروین درست کردیم ، حبیب یغمایی بسیار خوشحال شد؛ چون تقریبا می توان گفت به یک معنی عام مرحوم پروین گنابادی از دانشمندان محروم تلقی می شود و آنچنان که شایستۀ قدر آزادگی، دانش، معرفت و خلق و خوی انسانی او بود از او یاد نشده است. به گمان من جامعۀ ایرانی باید سپاسگزار این موقوفات  افشار باشد که امروز بزرگداشتی برای او برگزار کردند.

سپس فیلم مستندی از زندگی محمد پروین گنابادی با حضور خود او و سخنرانی سید جعفر شهیدی و محمود فرخ به نمایش گذاشته شد

پس از آن علی دهباشی به مصاحبه ای از همین مستند اشاره کرد و گفت:

«در همین مصاحبه، استاد آیتی از استاد پروین سؤال می کنند که ترجمه را از چه زمانی آغاز کردید؟

و ایشان پاسخ می دهند که: از همان اوایل جوانی. داستانش هم مضحک است! یادم می آید یکی از اعضای کمسیون امریکایی که مدیر روزنامه ای هم بود با متن آشنایی داشت، روزی یک شمارۀ مجله به من داد و خواست مقاله ای از آن مجله را برایش ترجمه کنم. در آن شمارۀ مجله مقاله ای جالب توجهی بود دربارۀ نوعی از مورچه های آرژانتین. که بسیار موذی و مزاحم بودند و نوشته بودند مردم از شر این مورچه ها پایه های تختخواب خود را در ظرفی پر از «بترول» قرار می دهند تا این مورچه ها نتوانند وارد رختخواب شوند؛ البته این مورچه ها هم تدبیر دیگری به کار می زدند و می رفتند از بالای درخت ها و خودشان را روی تخت خواب ها می انداختند.

من کلمۀ بترول را نمی شناختم. رفتم پیش مرحوم ادیب نیشابوری و گفتم استاد معنی بترول چیست؟ او هم به لغت  قاموس مراجعه کرد و این لغت را پیدا نکرد. گفت اصلا این کلمه وجود ندارد و یا اینکه غلط است. ادبای قدیم اگر کلمه ای را  نمی شناختند می گفتند که غلط است یا اینکه کلمه ای وجود ندارد. من دیدم نمی شود این کلمه غلط باشد و حدس می زدم که یک کلمۀ فرنگی است و فکر کردم بترول نباشد و مثلا پترول باشد. کمی فرانسه می دانستم و یک معلم زبان فرانسه داشتم. رفتم پیش او و تا گفتم بترول یا پترول چیست او فورا گفت که «نفت». البته ان زمان این کلمه و مشتقات نفت زیاد در فارسی متداول نبود. بعد که پیش مرحوم ادیب رفتم و قضیه را برایش گفتم سخت ناراحت شد.

 اما دربارۀ ترجمۀ ابن خلدون. تقریبا حقیقت این است که من به کتاب خیلی علاقه مند بودم. اما ترجمه اش کار آسانی نبود. همانطور که می گویند نثر این کتاب واقعا سهل و ممتنع است و مشکلات دیگری هم در ترجمۀ این کتاب بود. اغلب لغات کتاب آندلسی و مصری است و دیگر اینکه این کتاب غلط های فراوانی هم دارد. هنوز هم نسخۀ بی غلطی از این کتاب به چاپ نرسیده است.

خوشبختانه نسخۀ خطی این کتاب را آقای مینوی از کتابخانۀ جامع ترکیه تهیه کردند و برای بنگاه فرستادند که خیلی به من کمک کرد. به اتفاق آقای  محجوب این نسخه را با نسخه ای که در دست داشتیم مقابله کردیم و اختلافات زیادی پیدا کردیم. چون این نسخه دیر به ما رسید و دو سه فرم بیشتر نمانده بود که جلد دوم کتاب از چاپ خارج شود. ناچار این اختلافات را در آخر کتاب آوردیم. اما در چاپ دوم همه را وارد متن کردیم. اگر خواسته باشید برای نمونه از یکی دو مورد از غلط های لغوی این کتاب را مثال می زنم:

در مبحثی راجع به تکامل که در آن مبحثی مثل نظریۀ داروین را تشریح می کند، در یکی از جمله ها کلمۀ «بالقوه» بود؛ اما این کلمه در آن جمله هیچ معنایی نداشت. هر چه معانی قوه را جستجو کردم، دیدم هیچ کدام از آن ها در این جمله مفهومی ندارد و نمی شود هم همینطور ترجمه کنیم و بگذریم. به ترجمۀ ترکی مراجعه کردیم و دیدیم از آن هم چیزی فهمیده نمی شود. به ترجمۀ فرانسه اش هم نگاه کردیم، چیزی دستگیرمان نشد و ناچار شدیم این جمله را مثل ترجمۀ ترکی یا فرانسه اش ترجمه کنیم و بگذریم؛ اما بعد مشخص شد که این کلمه قوه نبوده بلکه «قِرد» بوده و در عربی به معنای بوزینه است. از آن جمله چه چیزی می شد فهمید از این قبیل غلط ها مقداری پیدا شد که در چاپ دوم تصحیح کردیم.

کار سختی بود من سه سال بر روی این ترجمه کار کردم و چون خودم کتابخانۀ مناسبی نداشتم اغلب مجبور بودم برای استفاده از متون مختلف به کتابخانۀ مجلس سنا یا دانشکدۀ حقوق بروم.

پس در واقع شما متن را هم تصحیح و هم ترجمه کردید؟

بله تقریبا! البته در دوران طلبگی باور نمی کردم کتبی که در مصر و آن طرف ها چاپ می شود، غلط هم داشته باشد اما بعدها که عملا شروع به کار کردم، دیدم که اصولا این خط هر کجا که می خواهد باشد نمی تواند بدون غلط باشد

  اصغر دادبه غزلی از حافظ را در توصیف پروین گنابادی خواند

سپس نوبت به  اصغر دادبه رسید که با اشاره به دوران بازگشت ادبی و هنری به تحلیل تاریخی دوران زندگی پروین گنابادی پرداخت و سخنان خود را با غزلی از حافظ چنین آغاز کرد:

سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

گفت بازآی که دیرینه این درگاهی

همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان

پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی

بر در میکده رندان قلندر باشند

که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای

دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی

سر ما و در میخانه که طرف بامش

به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل

کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی

تو دم فقر ندانی زدن از دست مده

مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی

حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار

عملت چیست که فردوس برین می‌خواهی

 

او ادامه داد: به واقع این غزل توصیف آن مرحوم بی ادعای دانشمند انسان است. یک کمی به عقب بازمی گردم و با عذرخواهی از استاد  شفیعی که به نگاهی، به درستی، بازگشت را کاریکاتور گفته اند، می گویم که یک نگاه دیگر هم می شود به بازگشت کرد. اصلا اگر قرار باشد که این اصل مسلم را بپذیریم که شناخت هنری مثل شناخت فلسفی و برعکس شناخت علمی تحت تأثیر و احوال سیاسی و اجتماعی روزگاری است که در آن پدید می آید و به قول هگل فلسفۀ هر دوران همان دوران است که به ذهن برآمده و بر زبان رفته است، هنر هم همین گونه است. و شعر که از جمله هنرهای برتر است نمی تواند از این قاعده مستثنی باشد.

وی افزود: حال چرا بازگشت ظهور کرد. باید به اوضاع سیاسی بازگردیم. بازگشت به چه بود؟ بازگشت به ادبیات عصر امپراتوری‌ها بود. امپراتوری سامانی و غزنوی. قصیده ها و ستایش ها و دستگاه تبلیغاتی که لازمۀ آن زمان بود. اگر از بی عرضگی های فتحعلی شاه و فرزندانش بگذریم، آن مرد خنثی که از هر غیر خنثی ای مؤثرتر بود، بنیانگذار سلسلۀ قاجار، آقا محمد خان که وقتی کشته شد کاترین گفت که بعد از عمری شب که خبر مرگش را شنیدم آسوده خوابیدم، وحدت ایران را درست کرد و اگر او نمی مرد مسلما قصۀ ایران جور دیگری بود، امپراتوری توسط او تجدید شد و حالا می بایست شعر و ادب که به نوعی برآمده از آن شرایط بود، همانطور بشود که باید بشود. قصیده پردازی ها و مدح ها صورت گرفت.

او در ادامه گفت: اما نکتۀ دیگر استمرار این جریان ادبی موسوم به بازگشت که البته به دلیل آن افتضاحات تاریخی که به بار آمد کاریکاتور شد، به لحاظ ادبی و نقشی که در خیلی جهات مختلف ایفا کرد مهم بود. گمان من این است که هنوز هم که هنوز است اگر جریان های ادبی امان را بکاویم و عواملی را که در پدید آمدنشان مؤثر است پیدا کنیم، یک جهتش بازگشت ادبی است. بازگشت ادبی ابعاد مختلفی دارد و در مسیرش انقلاب مشروطه هم پیش آمد و ما با ادبیات غرب آشنا شدیم و حکایت های دیگری در جریانات ادبیات نو و شعر نو پدید آمد که همۀ این ها خجسته و مبارک است.

اصغر دادبه  افزود: تمامی این جریان ها مردان بزرگی پرورد که این مردان بزرگ از نوع زنده یاد پروین گنابادی هستند. این هم که ملاحظه می کنید فرموده اند که من طبع شعر ندارم و به ضرب ادبیات و خواندن شعر، شعر می گویم، خود این هم یک سنتی بود و سنت مهمی بود؛ حتی مرحوم فروزان فر با آن قصاید محکمی که داشت اگر می خواست در مورد خود داروی کند چیزی شبیه همین سخن را می گفت که مرحوم گنابادی گفت؛ اما خود این ارزشمند بود. کی می فهمیم ارزشمند بود؟ آن زمان که با کمال تأسف می بینیم کسانی که به درجۀ ای ادبیات می رسند ده بیت شعر از حفظ ندارند. من با عذرخواهی از دانشجویان معدودی که خوبند و نسلشان مثل نسل پروین گنابادی ها منقرض می شود باید بگویم که گاهی من معلم بدخلق تأکید می کنم که دانشجویان چند بیت از حفظ بخوانند و در خوانش آن ها این کلمات چنان پس و پیش شده است که برای عوام هم وزن اشتباه شعر قابل تشخیص است.

او گفت: همانگونه شعر گفتن که گاه خیلی حرف ها هم از آن می آمد و ارزش داشت، حکایت از یک نوع جوهر دانایی می کرد. بر آنم که قضیه چنین بود و ما باید مثل نگاهی که فرنگی ها  از قرن بیستم به قرون وسطی و حرف های مثبتی از آن دوران را پیدا کردند به نظر من ما هم باید یک نگاه دیگری به دورۀ صفوی داشته باشیم و هم به بازگشت ادبی و آن بخش های مثبت و ارزشمندش را نشان دهیم و استفاده کنیم و  اشخاصی چون پروین که به یکی از آن محصولات ارجمند آن دروان و آن بازگشت به شمار می آید.

وی در ادامه گفت: زنده یاد احمد آرام در باب ایشان می گوید:”هیچ ادعایی ندارد! مشکی است که خود می بوید و به همین جهت تحقیقات ادبی او لذت بخش است. هرگز نشنیده ام که در قفای دگران سخن به زشتی بگوید؛ چه دربارۀ خودشان و چه نوشته هایشان.

وی در پایان سخنان گفت: من ایشان را خیلی کم دیده بودم اما آنچه که دیده و خوانده بودم، به واقع آن توصیف نهایی است که هدف نهایی علم اخلاق تخلف به اخلاق الهی و انسانی است که در ایشان دیدم آن بی ادعایی را و این چیز کمی نیست؛ حتی آن گرایشان به حزب توده و این حرف ها هم در اثر حس عدالت خواهی ایشان بود

وقتی دربارۀ کارهای علمی ایشان، دانشمند و شخصیتی مثل مرحوم زرین کوب که همه می شناسیم می گوید که پروین کارهای پهلوانی می کند، دیگر سخنی برای ما باقی نمی ماند.

از استاد یزدگردی یاد کنم که وقتی ما را به کتابخانه اش دعوت می کرد و می گفت که باید موسیقی پخش شود و شعر حافظی  خوانده شود؛ روزی نگاهی به کتابخانۀ مفصلش کرد و رو به ما گفت:”دادبه جان چند کتاب در این کتابخانه هست؟” ما به عدد تقریبی پاسخ دادیم  اما بالاخره فهمیدیم این سؤال پاسخ کیفی می طلبد و خود پاسخ  داد که حداکثر ده کتاب و اگر کتاب می نویسید یازدهمی را بنویسید چرا که باقی سیاهی لشکر است. تصحیح و ترجمۀ ابن خلدون از زنده یاد پروین گنابادی یکی از آن ده کتاب است.”

 

در اینجا علی دهباشی بخشی دیگر از خاطرۀ پروین گنابادی از ادیب نیشابوری را خواند:

 «وقتی من خدمت ادیب رفتم او مردی پنجاه و هفت هشت ساله بود. متأهل هم نبود و مجرد زندگی می کرد. او دو اتاق داشت و معمولا شاگردان خصوصی او صبح ها برایش چای درست می کردند. یادم هست که یک قوری داشت و ما با چوب سفید و زغال آتش روشن می کردیم و برایش چای درست می کردیم. بعد از چای هم دیزی اش را بار می گذاشتیم. آب گوشتش را حاضر می کردیم که مرحوم ادیب آبش را ظهر می خورد و  بارش را شب. زندگی او اینطور بود و شاگردانش کارهای او را انجام می دادند.

ادیب بینایی درستی هم نداشت یک چشمش را آبله کور کرده بود و آن یکی هم یک ربع بیشتر چشم نبود. او با همین وضع مطالعه می کرد و درس می داد

بهرام گنابادی از دوران معلمی  محمد پروین گنابادی گفت

در خاتمه  بهرام پروین گنابادی به ذکر خاطراتی از پدربزرگش پرداخت و چنین گفت: هانری برگسون می گوید:”انسان چیزی نیست جز خاطراتش” و آن خاطرات هم مهمترینش خاطرات کودکی است. برای منی که تا ده سالگی در خانه ای زندگی کردم که محور آن خانه پدربزرگم بوده است؛ هیچگاه نمی توانم ایشان را از هیچ جهتی فراموش کنم. چون بهترین و بیشترین خاطراتم با ایشان بوده است. اما در مورد استاد چیزی که مغفول مانده است، دوران معلمی ایشان است. متأسفانه امروزه برای هیچ طبقه ای از معلمان ارزشی قائل نیستیم.  ما همگی از یک معلمی الگویی داریم. همه یک معلمی داشتید که در زندگی به شما تلنگری زده  و چشمانتان را باز کرده باشد و راهتان را با او انتخاب کرده باشید.

او ادامه داد: در خاطره ای که آقای دهباشی از زبان پدربزرگ خواندند آن شخصی که کمک ایشان می کردند و برای استادشان آبگوشت بار می گذاشتند، مرحوم فروزانفر بودند که در واقع پسرخالۀ مادری استاد پروین بودند.

وی افزود: داستان این دو همکلاس اینگونه است که وقتی درسشان تمام می شود، مرحوم فروزانفر به دلیل اینکه باهوش بودند و شرایط را خوب درک می کردند، به مرحوم پروین پیشنهاد می دهد که برای ادامۀ تحصیل به یکی از مدارس عالی تهران بروند. مرحوم پروین می گوید من همینجا شروع کردم و همین‌جا هم می مانم؛ و معلم اول دبستان در مدرسۀ احمدیه می شود. شاگردانی تربیت می کند که همگی از بزرگان ایران هستند.

پروین گفت: مرحوم اسماعیل پوروالی که روزنامه نگار معروفی بود، مصاحبه ای در مجلۀ اطلاعات داشتند که از ایشان پرسیده بودند که تو خیلی زود شروع به نویسندگی کردی چرا؟ و پاسخ داده بود که چون من معلم کلاس اول دبستانمان پروین گنابادی بود. او به جای اینکه ابجد و … را درس دهد با صوت الفبا را به ما یاد می داد و بخاطر همین من خیلی زود الفبا را یاد گرفتم. در واقع آن روشی که امروز الفبا را تدریس می کنند براساس همان شیوه ای است که مرحوم پروین بنا گذاشته است.

وی در بخشی از سخنان خود تصریح کرد: مرحوم پروین، معلمی را ادامه می دهد تا در سال ۱۳۱۳ دانشگاه تهران تأسیس می شود و ایشان به دبیرستان شاه رضا می رود و بعد اولین دانشسرای دختران در مشهد تأسیس می شود و ایشان رئیس دانشسرای دختران مشهد می شوند. خانم  آریان همسر مرحوم زرین کوب از شاگردان مدرسۀ عالی بودند می گفتند که ما سی نفر در کلاس بودیم و روزی آمدند و از ما نظرخواهی کردند  که شما سی نفر می خواهید چه کاره شوید؟ ۲۹ نفر نوشتیم که می خواهیم دبیر ادبیات شویم مثل پروین گنابادی.

او ادامه داد:  پدربزرگ در سال ۱۳۰۳در  حزب جوانان اسلامی بودند که دستگیر می شود و آن بیماری های معده و پانکراس حاصل همان دوران است. این مبارزات تا عضویت در حزب توده ادامه پیدا می کند. مدتی نمایندۀ مجلس بوده اند. و بعد از اتمام دوران کارشان در مجلس ایشان برای همیشه از دنیای سیاست خداحافظی می کنند؛ چون سیاست چیزهایی دارد که آدم سیاسی را از آدم عدالت طلب تفکیک می کند.

وی افزود: ایشان بعد از این دوران باغی در تهران اجاره کردند و دو گاو می خرند و گل می کارند و می فروشند و از این راه ها به گذران زندگی می پردازند؛ تا اینکه مرحوم مدرس رضوی باخبر می شود و استادی را نزد دهخدا می برد و وقتی نزد دهخدا می روند از نزدیکترین اشخاص به دهخدا می شوند. حتی در بزرگداشتی که برای دهخدا برگزار شد قرار شد که از پدربزرگ هم یادی شود و وقتی علت آن را پرسیدم گفتند که بیشترین سهم را در تألیف پروین گنابادی دارد. مرحوم پروین به نوعی متجدد بود و تجددش این بود که روش های نوینی در آموزش معلمی بنیان گذاشت.

بهرام پروین گنابادی از روزهای آخر عمر استاد پروین چنین سخن گفت: وقتی در سال های آخر عمرشان که آرایشگر به خانه می آمد و موهایشان را کوتاه می کرد اما استاد بار آخر قبول نکردند و گفتند که دیگر فایده ای ندارد،  مادرم می گفت که آنجا بود که دلم لرزید و فهمیدم به زودی ایشان را از دست خواهیم داد. به یاد دارم اولین باری که می خواستم تنهایی سفر بروم نزد استاد پروین رفتم و گفتم که آقاجان می خواهم به تنهایی به مشهد بروم. گفت ماشاالله مردی شدی. این را گفتند و من رفتم و وقتی بازگشتم تشییع جنازۀ ایشان بود.

 

مراسم خیلی شلوغ بود. به بهشت زهرا رفتیم و قرار بود ایشان را در کنار مرحوم مینوی دفن کنند. همانجا آقای سعیدی چیزی در زیر پایش گذاشت و رفت بالا و گفت مرحوم پروین با مردم و برای مردم زندگی کرده است. چرا می خواهید او را در آن گوشه دفن کنید. همه تأیید کردند و سرانجام استاد پروین را در قطعۀ چهارده دفن کردند و از آنجا که همین مجله ای که آقای دهباشی اشاره کردند در سال ۵۴ به مرحوم پروین لقب «خادم زبان فارسی» داده  بود،  همین لقب بر روی سنگ قبرش حک شد.

 او ادامه داد: سال ها بعد روزی پدرم گفت به یاد داری آن شبی که می خواستی به مشهد بروی و نزد آقاجان رفتی و خداحافظی کردی؟ چند روز بعدش در فیش کاغذی یک شعری برایت گفته بود:

آرزو دارم ای نوادۀ من که کنی حفظ کیش و آیینم

نسپری راه بد که خلق جهان به زبان آورند نفرینم

دانش و مردمی بیاموزی تا که یاران کنند تحسینم

 

اهدا قلم خودنویس استاد زنده یاد محمد پروین گنابادی به سردبیر مجله بخارا

 

در بخشی از مراسم شب استاد گنابادی قلم خودنویس استاد پروین گنابادی که خودنویس پارکر مدل سالهای۱۹۴۸—۱۹۵۳ هست. توسط اقای بهرام پروین گنابادی به مجموعه قلم های یادگاری استادان فرهنگ و هنر ایران که سردبیر مجله بخارا در طی سالیان دراز فراهم اورده هدیه شد.

خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: