کد خبر: 36419
تاریخ انتشار: چهارشنبه, 24 مرداد 1397 - 09:44

داخلی

»

برگ سپید

نقد رمان روی ماه خداوند را ببوس

منبع : لیزنا
سهیلا حسینی
نقد رمان روی ماه خداوند را ببوس

درباره نویسنده:

 

مصطفی مستور نویسنده، داستان نویس معاصر در سال 1343 در اهواز متولد شد. وی فارغ‌التحصیل رشته مهندسی عمران و فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی می‌باشد.

در 25 سالگی اولین اثر ادبی خود را به نام «دو چشم خانه خیس» در سال 1369 را به عرصه ادبیات ارائه نمود. از وی کتاب‌های «عشق روی پیاده‌رو»، «من دانای کل هستم»، «من گنجشک نیستم»، «استخوان خوک و دست‌های جذامی»، «چند روایت معتبر»، «تهران در بعد از ظهر»، «حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی نقطه»، «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار»، «دویدن در میدان مین» (نمایش‌نامه)، «فاصله و داستانهای دیگر» (ترجمه) و غیره در دست می‌باشد.

مستور با پرداختن به شخصیت‌ها و غواصی در دریای روح همواره دنبال حقیقت گمشده در داستان‌هایش می‌گردد. او جهان را جهانی پوچ، پرتکرار و لذت‌های محدود و سیاه می‌داند. این تصویری است که اغلب بر زبان قهرمانان داستانی او تکرار می‌شوند. طبق گفته خود مستور «هنر گرایشی است که همواره از انسان می‌جوشد» و چون انسان در صحنه جامعه و زندگی حضور دارد، ادبیات نیز باید همواره قرین انسان باشد.

«روی ماه خداوند را ببوس»، رمانی است در 20 بخش که در سال 1379 در120 صفحه توسط انتشارات نشر مرکز به چاپ رسیده و تاکنون بیش از سی بار تجدید چاپ شده است. این کتاب طی سال‌های 1379 و 1380 در جشنواره قلم زرین به عنوان بهترین رمان برگزیده شده است.

خلاصه داستان:

یونس که راوی داستان است برای رساله پایان‌نامه دکتری فلسفه خود موضوع خودکشی دکتر محسن پارسا و دلایل این حادثه و مرگ خودخواسته را انتخاب کرده و تا آخر داستان برای تکمیل این رساله درگیر حل این معماست. نامزدش ﺳﺎﻳﻪ، ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻱ ﻛﺎﺭﺷﻨﺎﺳﻲ ﺍﺭﺷﺪ ﺍﻟﻬﻴﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ موضوع پایان نامه‌اش در مورد «مکالمات خداوند و موسی» هست. ﻳﻮﻧﺲ ﻧﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻣﺬﻫﺒﻲ دیگری ﺩﺍﺷﺖ ﻭلی ﺣﺎﻻ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻣﺬﻫبی‌اش ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺎﻧ‌‌‌‌ﻜﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻳﺮﻭﺯﻡ، ﻓﺮﻕ ﻛﺮﺩﻩ.

یونس مادر بیماری دارد که در جیرفت زندگی می‌کند و خواهرش هر روز اخبار نگران‌کننده‌ای از وضعیت جسمانی مادرش به یونس می‌دهد. ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ، ﺩﻭﺳﺖ قدیمی یونس که برای بردن مادرش به آمریکا (بخاطر بیماری سرطان زن آمریکایی اش)،  ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 9 ﺳﺎﻝ وارد ایران می‌شود. یونس در میان کوهی از مشکلات هرروز با این سوال مواجه می‌شود که آیا خداوند وجود دارد؟

دکتر پارسا روز آخر زندگیش به دانشگاه می‌رود بعد به دیدن فیلم آگراندیسمان به سینما می‌رود. سپس به بالای یک ساختمان بلند رفته و از پنجره طبقه هشتم، خودش را به پایین پرت می‌کند.

یونس برای پیدا کردن علت خودکشی، ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮﻩ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻥ ﺩﻛﺘﺮ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﺭﺍ ﺗﻬﻴﻪ می‌ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻔﺪﻩ ﻧﻔﺮ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺻﺤﺒﺖ می‌ﻛﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻛﺘﺮ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﺟﻠﺴﻪ ﺁﺧﺮ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻘﻴﻪ ﺗﺮم‌ﻫﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎن‌تر ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻟﻴﺴﺖ ﻳﻜﻲ ﺷﻬﺮﻩ ﺑﻨﻴﺎﺩﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺩﺭﺱ می‌خوﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﻛﺮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ.

ﺳﺎﻳﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺰﻟﺰﻝ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻱ ﻳﻮﻧﺲ، ﺩﭼﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ می‌شوﺩ ﻭ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺩﻭﺳﺖ مشترکشان ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ می‌گذﺍﺭﺩ. علیرضا پسر معتقد و خودساخته‌ای هست علیرضا به یونس می‌گوید که هیچ‌کس نمی‌تواند با یک منطق علمی وجود خداوند را ثابت کند. وجود خدا یک حقیقت بزرگ هست. که ما یا به اون ایمان داریم یا نداریم. ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺳﻌﻲ می‌کند ﻳﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻚ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ. شک بزرگ یونس ارتباطش را با سایه تیره‌تر می‌کند.

ﻳﻮﻧﺲ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺷﻬﺮﻩ ﺑﻨﻴﺎﺩﻱ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻣﻲﺭﻭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺍﻭ، اطلاعات تازه‌ای درباره دکتر پارسا به‌دست می‌آورد. او متوجه می‌شود که دکتر پارسا دلبسته یکی از دانشجوهاش به اسم مهتاب شده بوده سپس از طریق تماس تلفنی با مهتاب در این مورد به گفتگو می‌نشیند و مهتاب تعریف می‌کند که دکتر پارسا می‌خواسته به کمک فلسفه، ریاضی و فیزیک حتی عشق را اندازه‌گیری کند و وقتی که موفق نمی‌شود، او اینقدر دچار درگیری‌های ذهنی می‌شود که عاقبت خودکشی می‌کند. کشف علت مرگ دکتر پارسا تلنگر بزرگی به عقاید یونس می‌زند و این‌جاست که علت مرگ دکتر پارسا و شک یونس به عدم وجود خداوند به یک نقطه مشترک می‌رسد.

 نقد رمان:

روی ماه خداوند را ببوس از آن جهت کار قابل اعتنایی است که مستور توانسته است در آن بدون هیچ‌گونه شعارپردازی و داوری یک‌طرفه به خلق شخصیت‌هایی نایل آید که کاملاً مستقل عمل می‌کنند و هیچ ردپایی از حلول ذهن نویسنده در آنها یافت نمی‌شود.

یونس دانشجوی دکتری فلسفه است که پایان‌نامه‌اش که درباره عامل خودکشی دکتر محسن پارسا تحقیق می‌کند تا شرطی که پدر نامزدش سایه برای ازدواج آن‌ها گذاشتند را به انجام برساند. شخصیت اصلی داستان کسی است که در داستان عقاید و اعتقاداتش خوب گسترش یافته و گاهی تحول می‌پذیرد و دقیق‌تر توصیف می‌شود. وی شخصیتی است که در محور داستان قرار می‌گیرد و نظرمان را به خود جلب می‌کند.

مصطفی مستور برای نوشتن این داستان از راوی اول شخص مفرد استفاده کرده است و در این روش راوی فقط می‌تواند از خودش و یا از مکان‌هایی که خودش حضور دارد و اتفاق‌هایی که برای خودش می‌افتد توصیف کند و یا بنویسد و محدودیت مکانی و زمانی دارد. این نوع روایت داستان اگرچه به شخصی‌گویی و یا تحمیل نظرات نویسنده به خواننده منجر می‌شود باعث خستگی و بی‌علاقگی خواننده نسبت به ادامه داستان می‌شود، اما خوشبختانه نویسنده این کتاب با اضافه کردن شخصیت‌ها و انتخاب مکان‌های مناسب با موضوع داستان، از این خطر به‌خوبی دور شده و برای خواننده جذابیت‌ها و هیجان‌هایی در جای‌جای داستان به‌وجود آورده است. اما موضوع انتخاب شده که آیا خدا هست یا نیست و شک و تردیدهای انسان امروزی و تنهایی و سردرگمی مردم دنیا در مورد سوال‌های مطرح شده در داستان، کاملا احساس می‌شود و از این‌که درون انسان‌های امروزی را به چالش و کنکاش می‌کشد از نقاط موفقیت داستان است.

نگارش روان و ساده و انتخاب لوکیشن و مکان‌هایی که یونس برای حل معمایش از جمله کشتارگاه یا دادگستری و استفاده از استعاره‌هایی به‌جا: برای مثال جمله‌ای که بعد از تماشای خیابان از پنجره آپارتمانش به‌زبان می‌آورد «ماشین‌های در حال عبور مانند موش‌هایی که سرشان را آتش زده‌اند در حال فرارند....» جذابیت داستان را صد چندان کرده است.

قسمت مهم داستان در فصل بیست، گفتگوی سایه با یونس است که برای گرفتن یادداشت‌های پارسا به آنجا رفته بودند: «یونس اگر خداوند را از بین ما کنار بگذاری هردویمان را کنار گذاشته‌ای، من یا باید خداوند را به خاطر تو قربانی کنم و یا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم را انتخاب می‌کنم» این سخت‌ترین کاریست که هرکسی می‌تواند در زندگیش انجام بدهد... این گفت‌وگو در واقع خداحافظی سایه از یونس است که در قسمت خوبی از کتاب گنجانده شده است.

نکته قابل توجه در اثری چون «روی ماه خداوند را ببوس" این است که نویسنده خود را از قید تعلقات دست و پاگیر رها کرده و زندگی دیگری را تجربه کرده است. می‌توان گفت که شخصیت‌های این اثر به طور کامل در وجود نویسنده ته‌نشین شده‌اند و دردرون او زندگی می‌کنند و به بیان غنی‌تر، همدیگر را پذیرفته‌اند و بر همین اساس، حس باورپذیری را در خواننده ایجاد می‌کنند. شخصیت داستان پویا است به طوری که یک ریز و مداوم در طول داستان دست‌خوش تغییر و تحول می‌باشد و جنبه‌هایی از شخصیت اصلی، عقاید، جهان‌بینی و یا خصلت و خصوصیت شخصیتی او دگرگون می‌شود. این دگرگونی ممکن است عمیق یا سطحی باشد.

در رمان روی ماه خدا را ببوس که «جریان سیال ذهن» در آن حاکم است، اغلب با شخصیت‌هایی مواجه هستیم که یا دارای مشکلات روحیروانی در درون هستند و یا به دلایل عدیده‌ای در مرحله فروپاشی آگاهی قرار گرفته‌اند.

مصطفی مستور در داستان بلند «روی ماه خداوند را ببوس»،  بر آن است تا با دست‌مایه قرار دادن بعضی از مناسبات اجتماعی، به روانکاوی افرادی بپردازد که عنصر اخلاق را به کلی فراموش کرده‌اند. نگاه دردمندانه نویسنده که در قالب شخصیتی فعال در امور پژوهش‌های اجتماعی متجلی شده است، تا حدزیادی نتیجه‌بخش است؛ زیرا مستور انگیزه روایتش را به زیبایی کشف کرده و با خواننده‌اش به یک آشتی نسبی رسیده است. «روی ماه خداوند را ببوس» به زعم بسیاری از فعالان حوزه ادبیات داستانی، تاکنون موفق‌ترین کار مستور است. کاری که هم توانست مخاطب عام را جذب کند و هم مخاطبان خاص را با خود همراه سازد.

دغدغه‌های اجتماعی و آن‌چه که در ساختار کلی زندگی مردم شهرنشین می‌گذرد عمده ذهنیت این نویسنده را تشکیل می‌دهد، ذهنیتی که در اغلب آثار او مشهود است. «کاش یک تکه سنگ بودم. یک تکه چوب. مشتی خاک. کاش یک سپور بودم. یک نانوا. یک خیاط. دستفروش. دوره گرد. پزشک. وزیر. یک واکسی کنارِ خیابان. کاش کسی بودم که تو را نمی‌شناخت. کاش دلم از سنگ بود. کاش اصلا دل نداشتم. کاش اصلا نبودم. کاش نبودی. کاش می‌شد همه چیز را با تخته‌پاک‌کن پاک کرد. آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه‌ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه، کاش دستهایت بودم. کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه‌هایت بودم تا نفس‌هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تو من بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی!»

در پایان داستان نویسنده از زبان علی سخن می‌گوید: «نوشته‌های پارسا را خواندم گمان می‌کنم او عاشق شده بود اما فکر نمی‌کنم خودکشی او ربطی به معشوقه‌اش داشته باشد. احتمالا او خودکشی کرد چون درک‌اش کوتاه‌تر از ارتفاع عشق بود او به جای کنترل بر عشق، مغلوب مفهومی شد که برای او تازگی داشت. او نه از معشوق که از عشق به شدت شکست خورد.»

مستور، هرچه پیش می‌رود مخاطب را بیشتر جذب‌ می‌كند تا او را گرفتار نقطه عطف كند. نقطه عطفی مثل مواجه  ناگهانی -و شاید هم زیادی ناگهانی و كمی نیز ناپخته- مخاطب با معشوقه «دكتر پارسا»، آشنا می‌شود. از اینجا به بعد استدلال‌های مبهم و نه چندان كلامی «علی» برای ارائه تصویری از خداوند متعال، با جلوه‌گری‌ شاعرانه، «یونس» و خواننده خود را از وادی «شك» نجات داده و در دریای وصال غرق می‌كند.

نقاط ضعف داستان:

یونس، شخصیت اصلی داستان، که باید بیشتر از سایر شخصیت‌ها، شخصیت‌پردازی می‌شد، متاسفانه این کار به درستی انجام نشده برای مثال: خواننده تا آخر داستان متوجه نمی‌شود که چرا یونس که قبلا شخصیتی مذهبی داشته و حتی در انتخاب نامزدش سایه و چه مذهبی بودن ایشان برایش اهمیت داشته حال بعد از نه سال به این وضع فکری و بی‌اعتقادی رسیده. در جایی از داستان می‌گوید که من امروزم با من دیروزم فرق کرده و با طرح شکایت‌های بی‌شماری از طرز آفرینش و وجود هزاران بیماری در دنیا، در هر بزنگاهی این سئوال را مطرح می‌کند که آیا خدایی هست یا نیست؟

ضعف دیگر داستان شخصیت علیرضا می‌باشد که با ورودش از شدت هیجان داستان کاسته می‌شود و با اینکه دانای کل در مسیر داستان هست ولی در جواب سوالات هیچ کمکی به خواننده نمی‌کند یا از جواب سوال‌ها طفره می‌رود و یا به کلی‌گویی می‌پردازد. مثلا در جایی می‌گوید: تا ایمان نداشته باشی خدایی هم برایت وجود نخواهد داشت. در حالی‌که خواننده داستان در جستجوی همین ایمان هست و دنبال راهکاری برای آغاز ایمان و به یقین رسیدن است. بداند تا از شک و تردید وجودی‌اش نجات یابد، که متاسفانه خواننده جوابی دریافت نمی‌کند. در کتاب از هر پیامبری مانند حضرت موسی و صحبت کردن خدا با آن حضرت یا راه رفتن از روی آتش و تیغ در گلوی فرزند نهادن حضرت ابراهیم نام برده شده ولی به خاتم النبیا حضرت محمد و حادثه غار حرا و آمدن جبرئیل نزد آن حضرت و نزول قرآن اشاره نشده است.

دنیای قهرمانان مستور در چند دسته خلاصه می شود:

1-     کسانی که بر پوچی دنیا و بی‌ارزشی آن اصرار می‌کنند.

2-     قهرمانانی که در برابر وسوسه‌های غریزی به شدت مقاومت می‌کنند.

3-     آدم‌هایی که به نوعی انقلاب روحی مایلند. دست و پا می‌زنند و اسیرند اما جانشان تقلا می‌کند که از این محدودیت‌ها بیرون بیایند.

4-     در بین قهرمانان داستان ترس شایع است. آنهایی که می‌ترسند عشق به پایان برسد. به نظر می‌رسد مستور نمی‌تواند از این نقطه به خوبی عبور کند.

به طور کلی، تردید، هراس، توهم، اسارت در روزمرگی و بیهودگی مهم‌ترین ویژگی تشکیل‌دهنده فضای روانی و روحی شخصیت‌های مستور هستند. در همه داستان‌های مستور شخصیتی شناور وجود دارد که بر کل فضاهای داستانی او مستولی است. آن قهرمانی که همواره سعی دارد واژه معنویت را جایگزین دیانت کند. او تردیدهای خود را وامدار از یک حیرت عرفانی میپندارد که هنوز نتوانسته آن را تبیین کند.

مرگ اندیشی در رمان:

مستور، در كتابش از انواع «مرگ»، «عشق»، «نیكی» و «خدا»، حرف می‌زند. مرگ قریب‌الوقوع مادر یونس، مرگ قریب‌الوقوع زن آمریكایی مهرداد، مرگ منصور، جانباز شیمیایی دوست علی، مرگ كودكی كه همبازیش، او را به استخر انداخته است، مدام پیش چشم یونس است.

راوی و شخصیت اصلی داستان، از این صحنه‌ها می‌گذرد و از هم‌آغوشی با «مرگ» و نهیلیسم منفی می‌گریزد تا دچار فرجام «دكتر پارسا» و خودكشی و نیستی نشود و به مدد «عشق به نیكی و خیر» به منشأ حیات و آستان عبودیت خداوند باری‌تعالی راه می‌یابد.

پلورالیسم و چندصدایی در رمان:

در طول رمان با انواع عشق روبه‌رو می‌شویم: عشق مهرداد به زنی آمریكایی كه نهیلیست و بیمار است، عشق یونس به سایه كه زنی مومن است و به خاطر ایمان یونس، عاشق او شده است، عشق دكتر پارسا به معشوقی كه به او اعتنا نداشته و موجب شده دكتر پارسا دچار بن بست و خودكشی شود و غیره، انواعی از عشق است كه مستور از آن سخن می‌گوید.

«نیكی»ها هم انواعی دارند. نیكی «منصور» كه جانباز بوده و با تماشای فیلمی از دفاع مقدس، مرغ جانش به پرواز در می‌آید، نیكی «علی» كه می‌خواهد یونس و مهرداد را به خدا وصل كند، نیكی راننده تاكسی كه به زنی بدكاره و سوسك واژگون شده‌ای، كمك می‌كند و...

همچنین است اشاره به جلوه‌های مختلف خدا؛ خدای زن آمریكایی مهرداد كه نیست و برای همین او نهیلیست شده است؛ خدای موسی كلیم‌الله كه «سایه» باید در پایان‌نامه خود درباره آن حرف بزند و تفاوت آن را با خدای امیرمومنان بفهمد؛ خدای زنی بدكاره كه راننده تاكسی باید آن را ببوسد، خدای راننده تاكسی كه نیایش سوسك را می‌شنید و خدای امیرمومنان(ع) كه سایه از «علی» خواسته است، یونس را به سرمنزل آن برساند.

گزینش هدفمند نام ها:

انتخاب نام «یونس» با آن اسمی نبوی و اساطیری، برای شخصیت اصلی داستان جالب است. دیگر اسم‌ها هم رمزی و زیبا و تا حدودی به‌جا انتخاب شده‌اند. اسم دوست جانباز علی كه شهید می‌شود «منصور» است. بهترین دوست یونس «علی» نام دارد. «یونس» باید به مدد «علی»، به خدای امیرمومنان(ع) واصل شود. همان خدایی كه از خدای حضرت موسی كلیم‌الله هم بزرگ‌تر است و اگر همه پرده‌ها كنار رود دیگر ذره‌ای بر ایمان علی(ع) اضافه نخوهد شد.

همین‌طور است، انتخاب نام «سایه» كه عشق به او برای «یونس» به مثابه سایه‌ای از محبت به خداوند كشنده است و همین سایه است كه به «علی» تذكر می‌دهد یونس به مدد او محتاج است.

اما آنها كه خدا ندارند یا كم توجه به خدای هستند اسامی نچسب و نخراشیده‌ و غیر رمزی دارند. اسم آنها خیلی هم اسم نیست. یعنی شاید مستور نخواسته است برای انتخاب اسم آنها خیلی هم به زحمت بیفتد.

در این میان اسم «محسن پارسا»، استاد فیزیك كه خودكشی كرده یعنی داستان چنین می‌نماید كه فرجام كارش خودكشی بوده- انتخاب استثنایی است. صاحب اسمی زیبا، كارش به خودكشی كشیده است. نمی‌دانم نویسنده در اینجا نخواسته به گزینش رمزآلود اسامی متعهد بماند یا خیلی اتفاقی این نام را برگزیده است. البته این را هم در لابه لای داستان می‌توان فهمید كه او واقعاً‌ مرد نیك «محسن» و «پارسا»یی بوده اما به سبب گرفتار شدن به عشقی ناكام، كارش به مرگ و نیستی و خودكشی كشیده است. یعنی شاید هم نویسنده می‌خواهد بگوید اگر انسان آدم خوبی باشد، شكست در عشق برایش مسأله بغرنجی می‌سازد. چنانكه عشق مهرداد به زنی نهلیست آمریكایی، نیز موجب شده مهرداد به برهوت نهیلیسم و بدبختی بیفتد. نه تحصیلاتش را به سرانجام رسانده و نه دیگر با زن بیمار و دیوانه‌اش خوش‌بخت است.

ترجیح دادن یك راننده تاكسی عوام بر یك استاد دانشگاه، كه اولی با خدا آن‌قدر نزدیك است كه به زنی بدكاره هم كمك می‌كند و صدای نیایش سوسك‌ها را می‌شناسد اما دومی با وجود منطق محاسباتی به خداوند دسترسی ندارد، جالب است. اما اینكه برای جستجوی خداوند با عدول از اهل علم، باید به اهل ذوق (بخوانید مثلاً‌ متصوفه) روی آورد، محل تأمل است. البته مستور نشان نمی‌دهد كه چنین ادعایی دارد. او با گذر از كسانی كه به «علم خویش مغرورند» مخاطب را به خدای امیر مومنان(ع) -كه البته باب مدینه علم است- رهنمون می‌سازد.

مشخصات کتاب:

روی ماه خداوند را ببوس/ مصطفی مستور. تهران: نشر مرکز، 1379.

درباره نویسنده این متن:

سهیلا حسینی، فوق لیسانس رشته علم اطلاعات و دانش‌شناسی از دانشگاه شهید بهشتی هستم. در سال 1353 در شهرستان مراغه، استان آذربایجان‌شرقی، به دنیا آمده و رشد کردم و از کودکی عاشق هنر و ادبیات بودم. برای یافتن معماهای زندگی خود، به کتاب پناه می‌بردم و با کتاب‌ها زندگی می‌کردم. بودن در کتابخانه یکی از رویاهای زندگیم بود که با لطف خداوند، در سال 78 بصورت افتخاری و از سال 82 به صورت رسمی، با عشق و علاقه فراوان، وارد حرفه کتابداری شدم. بزرگترین افتخار زندگیم کتابدار بودن و خدمت کردن به کتابخوان‌ها و کتاب‌دوستان هست.

 

کتابخوان
|
Iran
|
1398/02/03 - 14:30
2
3
چند سال پیش خوندم این کتاب رو
خیلی خوشم نیومد. مستور روان می نویسه و تو تا آخر با داستان جلو میری ولی این داستان جالب نبود به نظرم
اله وردی
|
Iran
|
1398/02/03 - 11:50
1
7
سلام.خوب بود و اندازه.البته میشد با کتابهای دیگر مخصوصا اشعار مولانا و عطار هم مقایسه بشه که بنظرم نویسنده خواسته تفسیری بر این کتابعا داشته باشه. نوشته چون ایرانی هستش پایان تقریبا مشخصی داره.نویسنده اجازه تصمیم گیری و نتیجه گیری به خواننده نمیده. فلسفه که نمادش یونس و علم را که نمادش دکتر پارسا هستش را بیهوده میدونه و فقط ایمان بی چون چرا برای خدا میخواد. نوشته با تفکر امروزی سازگار نیست.و شاید خلاصه شده اونها را در اشعار بزرگان داریم.کتاب برای یک بار خوندن اشکالی نداره.
سولماز
|
Iran
|
1397/07/16 - 09:56
0
2
خانم حسینی مثل همیشه عالی بود. برایت موفقیت های بیشتر آرزومندم
ویسی
|
United States
|
1397/07/05 - 12:13
1
1
خیلی عالی بود . از سبک نوشتارتون استفاده کردیم ممنون
کتابدار نویسنده
|
Iran
|
1397/06/01 - 22:55
1
7
خداوند را نزدیک نزدیکت احساس کن ... خیلی نزدیک
در هر دم و بازدمت...
در آغوش با صفای مادرت...
در نگاه پرافتخار پدرت...
در محبت بی دریغ دوستانت...
در لبخند گلهای رنگارنگ و...
خدا را احساس کن... با صفا باش، خوب خوب، مهر بورز، عاشق باش و ... بگذار خداوند هم روی ماهت را ببوسد
نسرین کیانی
|
Iran
|
1397/05/27 - 11:37
0
3
خیلی خوب شخصیت ها رو معرفی کردی نکته سنجی شما قابل ستایش هست در خصوص انتخاب اسامی افراد قصه و در کل معرفی دیدگاه نویسنده به زندگی عالی بود موفق باشی
بشیری
|
United Kingdom
|
1397/05/27 - 08:27
0
4
خانم حسینی عالی بود امیدواریم که همیشه موفق باشی
لیلی وکیلی
|
Russia
|
1397/05/24 - 09:58
0
5
خوبه که به نقاط ضعف قصه هم پرداختی..این یعنی نقد
جالبه
بنظرم کمک به زن بدکاره وشنیدن صدای سوسکها که در نقد بهش اشاره کردی آدم رو به عرفان مولانا نزدیک میکنه
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: