کد خبر: 35913
تاریخ انتشار: پنج شنبه, 04 مرداد 1397 - 09:51

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

کتابخانه های عمومی

فردوسی حکیم زنان را بر اساس کردار و گفتارشان قضاوت می کرد

منبع : لیزنا
پنجمین اجرا از برنامه حکیم خرد «نشست ادبی شاهنامه خوانی» در فصل تابستان روز یکشنبه، 31 تیر با حضور استاد حمید تجریشی در کتابخانه گلستان برگزار شد.
فردوسی حکیم زنان را بر اساس کردار و گفتارشان قضاوت می کرد

به گزارش لیزنا بر اساس اعلام روابط عمومی مراکز فرهنگی و هنری منطقه 8 و فرهنگسرای گلستان، تجریشی در ادامه مباحث مطرح شده در جلسه قبل تحت عنوان روایت فردوسی از فضایل و رذایل زنان و بحث های فمینیستی و و ذکر ماجرای خواستگاری کردن فریدون از دختران مهراب شاه یمن اشاره کرد و گفت: ضمن تفکر در موضوع جلسه گذشته، امروز موضوع مهمی تحت عنوان" زن در شاهنامه" و برخی از نوشته های معاصرین خود در این دوران (البته بدون ذکر نام اثری خاص) را نقد و بررسی می کنیم.

کارشناس برنامه افزود: نگاه فردوسی به زنان در شاهنامه یک نگاه کلی و توام با فتاوی همگانی و عمومی درباره ایشان نیست، بلکه آن حکیم بزرگوار زنان را در موقعیت های مختلف با توجه به کردار و گفتارشان مورد قضاوت قرار می داده و به همین جهت " تر و خشک را به یک آتش نسوزانده" بلکه زنان نیک سرشت و خردمند را ستوده و زنان بی فرهنگ و هوس ران و خشک مغز را مورد ملامت و سرزنش قرار داده است . همچنین توجهی داشتیم به ماجرای خواستگاری جندل(پیشکار و مشاور فریدون) و رفتار مهراب که ممکن بود به خاطر علاقه بیش از حد خود به دخترانش مرتکب خطا گردد. مهراب با آنکه هیچ ضعف و کم کاستی در فرزندان فریدون ندیده بود و در عین حال می دانست که ازدواج کردن دخترانش با فرزندان فریدون شاه موجب افتخار و سربلندی اوست معذالک چون نمی توانست دوری دخترانش را تحمل کند فریفته اهریمن شد و حتی سعی کرد به جادو متوسل شده و پسران فریدون را بکشد.

اکنون در ادامه داستان اشاره می کنیم به اینکه مهراب پس از آزمودن خردمندی و پرهیزکاری پسران فریدون و نامزد کردن هر یک از دخترانش برای پسران فریدون، برای استراحت آنها خوابگاهی در یک محیط زیبا در باغستانی سبز و خرم و کنار حوضی لبریز از گلاب و مشک تدارک دید و با ایجاد طوفانی از سرمایی کشنده می خواست آنها را هلاک کند، اما پسران هوشمند فریدون به موقع از ماجرا آگاه گشته و جان سالم به در بردند. بدینسان فردای آن شب دختران خود را به عقد آنها درآورده و با کاروانی با شکوه و آراسته به جواهرات به سوی ایران روانه کرد.

هنگامی که خبر نزدیک شدن کاروان امیران به اطلاع فریدون رسید، موقع را مناسب دید تا آنها را در یک ماجرای جادویی بیازماید و قابلیت ها و خصوصیات درونی هر کدام را بشناسدو براساس آن شناخت نامی برای آنها انتخاب کند که شایسته فرزندی و جانشینی اوست.

برای این کار فریدون به مدد جادو خود را به اژدها و موجودی بزرگ پیش چشم پسرانش ظاهر نمود و آهنگ جنگ با آنان را داشت. پسر اول(سلم) که ترسو و محتاط بود با دیدن اوضاع و اینکه توانایی رویارویی با این موجود را ندارد جان خود را برداشت و از میدان دور شد. پسر دوم (تور) با غرور و گستاخی که داشت، کمر به جنگ با او بست اما فریدون با اطلاع از این خصلت او عقب نشینی کرد. اما فرزند آخر(ایرج) که رفتاری میانه داشت، نه به ترسویی سلم بود و نه به گستاخی تور، شروع کرد به رجز خوانی برای اژدها که اگر تو بدانی من پسر فریدون شاه جهانم هرگز مرتکب چنین کاری نخواهی شد (در اصل او اژدها را از پدر بیم می داد و نه از خودش و این نوعی احترام به پدر و تمکین به نصایح و درس های بزرگوارانه والدین است.) در نهایت با این آزمون خردمندانه او برایشان نام هایی شایسته برگزید .

باری فریدون پس از آزمون پسران

همی آفرین کرد بر کردگار وز او دید نیک و بد روزگار

چو زان پس جهان دیدگان را بخواند به تخت گرانمایگی برنشاند

چنین گفت کان اژدهای دژم کجا خواست گیتی بسوزد به دم

پدر بد که جست از شما مردمی چو بشناخت برگشت با خرمی

کنون نامتان ساختیم نغز چنان چون بباید سزاوار مغز

تویی مهترین، سلم نام تو باد به گیتی پراکنده کام تو باد

که جستی سلامت ز چنگ نهنگ به گاه گریزش نکردی درنگ

دلاور که نندیشد از پیل و شیر تو دیوانه خوانش نخوانش دلیر

میانه کز آغاز تیری نمود از آتش مر او را دلیری فزود

ورا تور وانیم شیر دلیر کجا زنده پیلش نیاورد به زیر

هنر خود دلیری است بر جایگاه که بد دل نباشد سزاوار گاه

دگر کهترین مرد با سنگ و چنگ که هم با شتاب است و هم با درنگ

زخاک و ز آتش میانه گزید چنان کز ره هوشیاری سزید

دلیر و جوان چون هشیوار بود به گیتی جز او را نباید ستود

کنون ایرج اندر خورد نام اوی در مهتری باد فرجام اوی

بعد از نام نهادن بر فرزندانش، برای هر کدام از زنان آنها نیز نامی برگزید:

به نام پری چهرگان عرب کنون برگشایم به شادی دو لب

زن سلم را کرد نام آرزوی زن تو را ماه آزاده خوی

زن ایرج نیک پی را سهی کجا بد به خوبی سهیلش رهی

و آنگاه به عنوان آخرین کار لازم ( همان گونه که میان شاهان رواج داشته است) به اخترشناسان و موبدان رجوع کرد تا با اندازه گرفتن امور و دیدن طالع هر کدام از فرزندانش، ساختار زندگی آنها را پیش بینی کند.

چو کرد اختر فرخ ایرج نگاه حَمَل دید طالع، خداوند ماه

از اختر بدیشان نشانی نمود که آشوبش و جنگ بایست بود

بدین سان فریدون در می یابد سرانجام میان فرزندانش جنگ و آشوبی رخ خواهد داد.

مدتی پس از برگزاری عروسی فرزندان، فریدون تصمیم می گیرد که امپراطوری تحت فرمان خود را میان سه فرزندش تقسیم کند و هر کدام را برای حکمرانی بخشی گسیل دارد.

نخستین به سلم اندرون بنگرید همه روم و خاور مر او را گزید

دگر تور را داد توران زمین ورا کرد سالار ترکان و چین

از آن دو نیابت به ایرج رسید مر او را پدر شهر ایران گزید

نشستند هر سه به آرام، شاد چنان مرزبانان خسرونژاد

هر آن را که بد هوش و فرهنگ و رای مر او را همی خواند ایران خدای

مدتی می گذرد. پسران هر کدام در سرزمین خود به کار خویش مشغولند و کم کم گرد پیری بعد از 500 سال سلطنت بر سر و روی فریدون می نشیند و او در مقر اصلی خود که اکنون ایرج آن را فرمانروایی می کند ساکن است، که پیش بینی موبدان، عملی می گردد و سلم و تور به ایرج حسد می برند که ؛ عجبا پدر وسیع ترین و عالی ترین بخش سرزمین را به پسر کوچک تر داده و احترام و جایگاه ما را نادیده گرفته است او انگار که از فیل گوشش را به ما داده است و پدر را به بی انصاف بودن متهم می کنند. سلم که ترسو و محتاط بود شروع به تحریک تور گستاخ می کند که ما باید از پدر بخواهیم در تصمیم خود تجدیدنظر کند وگرنه با هم متحد شده و او باید منتظر جنگ با ما باشد. به این ترتیب نامه ای به پدر نوشته و او را از تصمیم خود مطلع می کنند.

ایرج با فهمیدن این موضوع، حاضر می شود که کل منطقه پادشاهی خود را به رسم احترام به برادرهای بزرگ خود، به آنها واگذارد و عنوان می کند که برای من داشتن یک تکه کوچک زمین برای کشاورزی بس است و گواراتر است از اینکه با برادران خود بجنگم و مقابل آنها بایستم. فریدون که از ذات سلم و تور آگاه است بیان می کند که تو حتی اگر خودت را به آنها تسلیم کنی، تو را خواهند کشت اما ایرج با دانستن این موضوع نیز به پدر می گوید : من باید تکلیف خود را انجام دهم و به نزد آنها بروم.

فریدون قلم بر می دارد و نامه ای گشاده برای سلم و تور می نگارد ( تمامی این گفته ها از سر آشوب دل فریدون است، شاید که بتواند از رخداد فاجعه ای با این کلمات جلوگیری کند) که: از این پیر جهاندیده بشنوید که نه آرزوی تخت دارم و نه آرزوی تاج، برادر کوچکتان را فرستادم تا با شما صحبت کند شاید که حرف او را باور کردید و دست از شقاوت با او برداشتید. این برادر کوچکتان تخت و پادشاهی را گذاشت و به سوی شما آمد، باید او را عزیز بدارید و با او تندی نکنید، او را محترم بشمارید و از جسم و روح او پذیرایی کنید و او را آنچنان سیراب کنید که شایسته برادر کوچکتان است و بعد از چند روزی که نزد شما ماند، او را به سوی من روانه کنید.

ایرج، نامه فریدون را برمی دارد و به سمت برادران خود به راه می افتد. برادران در ظاهر با رویی گشاده به سویش می آیند ولی در دل کینه ها دارند. ایرج که از جلوی سپاهیان سلم و تور می گذرد، همه سپاهیان در دل شفقت و بزرگی او را ستایش کرده و بایکدیگر نجوا می کنند که حقا ایرج شایسته پادشاهی است و چشم از او برنمی دارند. با این حرکت کینه دوبرادر صد چندان می شود. سحرگاه دوبرادر به خیمه گاه ایرج می آیند تا کار را یکسره کنند . تور که حالا باتحریکات سلم مانند کوهی از کینه است جسمی سنگین را بر می دارد و بر سر ایرج می کوبد، چنانکه تمام بدن او غرق در خون می گردد . حتی در این هنگام نیز ایرج از آنها امان می خواهد و می گوید چرا خود را اینگونه عذاب می دهید من که همه چیز را به شما بخشیدم این کار را نکنید، سزای عطوفت من این است؟ نه از خدا خجالت می کشید نه از پدر شرم دارید! اما در نهایت او به دست برادرانش کشته می شود.

آنها سر او را شسته و خوشبو می کنند و در تابوتی از طلا برای فریدون می فرستند، همراه با این پیغام که : این سر کسی است که تاجش داده بودی، آن درختی است که آرزوی تو بود، حال می خواهی تاج بده یا تخت!

آگاهی یافتن فریدون از کشته شدن ایرج

فریدون به شوق بازگشت ایرج همه جا را آراسته و با لشکری به استقبال او می رود، اما آن سپاه سراسر شادی با شیون و زاری با تابوتی از طلا که حامل سر ایرج بود به شهر بازگشت.

فریدون تمام بارگاه ایرج را به آتش کشید و شروع کرد به نفرین پسرانش، او آنقدر گریست که نابینا شد و از اشکش زمین سبز شد. در را بسته بود و در خلوت با سر ایرج سخن می گفت.

مدتها گذشت تا متوجه شد که فرزند دختری از ایرج به یادگار مانده است. آن دختر بزرگ شد و وقتی فرزندی به دنیا آورد نامش را منوچهر (مناچهر یعنی شبیه من) نهاد، از این پس نور امیدی در دل او جوانه زد و چشمانش به نور وجود این پسر بار دیگر بینا شد . او آنچه را از زرم و بزم و ادب می دانست به منوچهر آموخت تا شایسته جانشینی اش گردد.

پرسش وپاسخ مخاطبان از کارشناس برنامه بخش پایانی این برنامه بود..

خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: