بزرگداشتی که هرگز برگزار نشد

 

لیزنا، سید ابرهیم عمرانی، رئیس کتابخانه مرکزی پردیس علوم دانشگاه تهران: استاد برای من خیلی بزرگ بود، می دانستم خیلی بزرگ است و جایگزین ندارد، ولی راستش وقتی رفتم دنبال برگزاری مراسم بزرگداشت ایشان  باز هم  این حجم  و گستره از کار و ابعاد مختلف آن برایم باورکردنی نبود، هر چه پیشتر می رفتم با بعد تازه ای از کارها و آثار ایشان روبرو می شدم. بیش از 300 کتاب و 3000 مقاله توسط ایشان، با مشارکت ایشان یا با کمک ایشان منتشر شده است. سال 1381 بود، من به عنوان مسئول کمیته همایشهای انجمن، یک شب در خواب دیده بودم بزرگداشت استاد ایرج افشار را تدارک می بینم. با بزرگواران کامران فانی و  فرید قاسمی مشورت کردم و قرار شد بزرگداشت را برگزار کنیم و همزمان یادنامه ای هم چاپ شود و در آن هر مقاله جنبه ای از آثار و کردار استاد از زبان اساتید دیگر بررسی و خلاصه آن هم بصورت سخنرانی ارائه شود.

فرید قاسمی، اولین نفر بود که «ایرج افشار: روزنامه نگار» به ایشان واگذار شد و بعد از آن من به دنبال اساتید به راه افتادم و بعد از قریب یک ماه اسامی زیر پذیرفته بودند که در این بزرگداشت و انتشار یادنامه آن مشارکت نمایند :

  • استاد نوش آفرین انصاری: ایرج افشار کتابدار
  • استاد عبدالله انوار: ایرج افشار کتابشناس
  • استاد علینقی منزوی: ایرج افشار نسخه شناس
  • استاد کامران فانی: ایرج افشار ایران شناس
  • استاد محمد رضا شفیعی کدکنی: ایرج افشار پژوهشگر
  • استاد منوچهر ستوده : ایرج افشار ایرانگرد
  • استاد احمد اقتداری: ایرج افشار سفرنامه نویس
  • استاد نجیب مایل هروی: ایرج افشار مصحح
  • استاد محمد حسن گنجی: ایرج افشار جغرافی دان
  • استاد کیکاوس جهانداری: ایرج افشار دائره المعارف نویس
  • استاد عبدالرحیم جعفری: ایرج افشار ناشر
  • دکترمحمود روح الامینی: ایرج افشار مردم شناس
  • استاد کاوه بیات: ایرج افشار مورخ
  • ایرج افشار معلم، ایرج افشار ادیب، ایرج افشار مدیر، و ..............

یادداشتهای آن سال را در نتیجه دو اسباب کشی پیدا نمی کنم، ولی افراد دیگری هم توصیه شده بودند که به ابعاد دیگری از ابعاد علمی ایرج افشار بپردازند.  ضمن اینکه یادم است که یکی دو نفر از اسامی بالا مثل دکتر اقتداری را خود مستقیم زیارت نکرده بودم، و از طریق سایر اساتید اگر اشتباه نکنم استاد کیکاوس جهانداری پیشنهاد شده بودند و فرموده بودند که مشارکت می نمایند.

شنیده بودم که سختگیر هستند. در دوره دانشجویی توفیق شاگردی نداشتم ، اولین بار آذر 1353 در بازدید علمی دانشجویان کتابداری از کتابخانه مرکزی و در بهمن همان سال در مجمع عمومی سالانه انجمن کتابداران ایران ایشان را زیارت کردم. در آنجا با معرفی استاد بزرگم نوش آفرین انصاری: "آقای دکتر افشار، اینها شاگردان من هستند" به استاد معرفی شدیم و ایرج افشار بدون کلام، خیلی جدی و با ادب، و خیلی کوتاه و پر ابهت سری به سوی ما تکان دادند و ما حیران نگاهشان کردیم در انتظار کلمه ای که از دهان خارج نشد، مثل همین همایشی که هرگز برگزار نشد. پس از آن اتفاقی در کتابخانه مرکزی و باز سالهای بعد در نشستهای سالانه انجمن ایشان را می دیدم. از همه می شنیدم که منضبط و دقیق هستند و سختگیر. سالها از انقلاب گذشته بود و کم مهری کم ندیده بود استاد، لیکن از کار و تلاش باز نمانده بود حتی یک لحظه، با دقتی سختگیرانه  و سختکوشانه، کوله بار را سنگین و سنگین تر می کرد. از کمک دریغ نداشت ولی تعارف هم با کسی نداشت.

دوستی از دوستان به توصیه من برای تحقیقش درباره نقاشیهای ایرانی نسخه ورقه و گلشاه عیوقی که در موزه توپقاپی سرای استانبول نگهداری می شود، به خدمت استاد رسیده بود، زمینه کاریش را پرسیده بودند، و بعد سوال کرده بودند زبان انگلیسی می دانی؟ گفته بود کم، باز پرسیده بودند زبان فرانسه چی؟ گفته بود نمی دانم، و جواب این بود برو زبان یاد بگیر یا  تحقیقت را عوض کن.

نام ایرج افشار خود اعتباری مضاعف بود برای نامهای بزرگ

پر جذبه بود و نگاه نافذش به شدت از اولین دیدار مرا ترسانده بود  ولی در عمق آن نگاه بسیار جدی و پر ابهت،  انسانی بسیار مهربان را می یافتی که قدر لحظه لحظه های عمر را می دانست و قرار نبود حتی یکی از آن لحظات به خاطر چیزی یا فردی بیهوده از دست برود، حتی اگر آن فرد صاحب مقامی شده  باشد، موقعیتهایی  که  با جریانی می آیند و با جریانی دیگر هم می روند. قرار هم نیست که انسانی جاودانی در برابر انسانهای ناپایدار کرنش کند، و استاد هرگز جز به انسانیت و عشق و کار کرنش نکرد. از مجموعه انسانهای پیرامونیش می توان به قضاوت این امر نشست.

استاد برای همه وقت می گذاشت ولی همه آنهایی که قرار بود کار آنها نتیجه ای داشته باشد و اثر تازه ای بوجود آورد نه هر کس که هوس می کرد اسمش کنار اسم استاد قرار گیرد. سختگیر بود و تحقیق را به معنی واقعی آن و برای روشن شدن ابهامی و کشف تازه ای انجام می داد، نه تحقیق برای تحقیق. قرار نبود فقط طول و عرض رزومه خود را بیشتر کند، عمق رزومه ایشان حتی بزرگتر از طول و عرض آن است. نامش در آثار مختلف و در کنار اسامی بزرگی قرار دارد که هریک خود به تنهایی آبروی یک حوزه و یک کشورند ولی نام ایرج افشار خود اعتباری مضاعف بود برای نامهای بزرگ.

استاد به روز بود و به ابزار روز مسلط و به همه جویندگان راه کمک می کردند. من برای خوراندن فهرستهای خطی به رایانه  دو سالی درگیر شده بودم و نمی توانستم با اصحاب نسخه شناسی به زبان واحدی برسم، داستان ما از جلسه با مسئول نسخه های خطی کتابخانه بریتانیا در سال 1381 و در معاونت پژوهشی وزارت خارجه شروع شد و بعد از آن  یکی دو میز گرد که یکی از آنها را کتاب ماه کلیات چاپ کرد. نهایتا تصمیم این شد که من نتایج خودم را به عنوان "کاربرگه پیشنهادی ملی برای نسخه های خطی" منتشر کنم (بعدها در کتاب ماه کلیات چاپ شد)، آشنای بسیارگرامی، جناب آقای کاشانی سردبیر "نامه بهارستان"  به من فرمودند که با آقای افشار صحبت کرده اند و ایشان مایل است قبل از چاپ مقاله را ببینند و قراری گذاشتیم و با هم نزد استاد رفتیم. نمی دانستم چه اتفاقی خواهد افتاد، و ایشان هم مثل دو دسته قبلی نسخه شناسان یا به من خواهند گفت که آقا اصلا نسخه های خطی اصل و نسب دارند و هیچ ربطی به این رایانه بی اصل و نسب  ندارند و یا مانند گروه دیگر خواهند گفت برای ما برنامه ای خوب است که اگر روی صفحه کلید بزنیم نسخه هایی را می خواهیم که کاتب آن ظهر قبل از کتابت، سرکه انگبین خورده بوده است را با ذکر تعداد به ما بدهد .

زمستان 1383 بود، استاد دستنویس مقاله را گرفتند و آن را ورق زدند تا به جدولی رسیدند که در آن همه عناصر کتابشناختی نسخه های خطی با آنگلو امریکن مقابله شده و جایگاه آن در مارک ایران و مارک 21 مشخص شده بود، در مورد مارک سوالاتی کردند که بنده توضیح دادم. استاد به اتاقی دیگر رفتند و فتوکپی دو صفحه ای برای من آوردند و فرمودند که این کار را من با کمک متخصصان کامپیوتر برای بخش خطی کتابخانه ملی اتریش انجام داده ام. عناصر کتابشناختی نسخه های خطی بود. آن دو صفحه که بعد از آن در مجله بخارا نیز منتشر شد، به ستونهای جدول من با عنوان افشار- بخارا اضافه شد. همانروز و در راه بازگشت با خود می گفتم، استاد یعنی این، در هر کاری به روز است و ابزار روز کارش را می شناسد و باز به عنوان یک مبتدی باورم به او بیشتر و بیشتر شده بود.

نمی خواهم ببینم که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند

بر گردم به رویای برگزاری مجلس یادبود استاد. من برای بزرگداشت ایشان به هر بزرگی که گفته بودم، با شوق و حتی افتخار قدم می گذاشتند و مرا هم تشویق می کردند که حتما این کار را انجام دهم، لیکن نزدیکتران به ایشان، خیلی یواش به من می گفتند که با خودشان صحبت کرده ای و پذیرفته اند؟ ما بعید می دانیم. من به یاد بزرگداشتی افتادم که انجمن و با حضور آقایان مسجد جامعی و دکتر معین وزرای ارشاد و علوم برگزار کردیم و از بزرگان و پیشکسوتان کتابداری قدردانی شد، لیکن استاد نپذیرفتند و به تالار بزرگ کتابخانه مرکزی نیامدند.

با اینهمه، من باز هم تلاش می کردم که اسامی تازه ای به لیست خود اضافه کنم که با دست پر خدمت استاد برسم. یادم است که دکتر ستوده بزرگ را پیدا نمی کردم و می دانستم شمال هستند و به ندرت تهران می آیند، تا از طریق یکی از بستگان که اتفاقی کشف کردم  در شمال با ایشان همسایه هستند و تلفنی با ایشان صحبت کردم و پذیرفتند و قرار شد به تهران بیایند و به عنوان یار غار ایرج افشار از ایران گشتن با ایشان و دکتر شفیعی و دکتر اقتداری و از دوستیهایشان سخن بگویند.

بالاخره با کوله باری از اسامی که قشنگ سنگینی آن را خود حس می کردم، خدمت خانم انصاری رفتم و تقاضای برقراری ارتباط با استاد ایرج افشار و کمک و توصیه ایشان را کردم. روزی استاد به بنده خبر دادند که دکتر افشار فردا به اتاق من در دانشکده می آیند و می توانی برای طرح تقاضا به اتاق من بیایی و استاد افشار را ببینی.

خوابش را هم  نمی دیدم. قرار بود از تریبون انجمن یک دوجین از سرآمدان فرهنگ معاصر ایران حرف بزنند. من سر از پا نمی شناختم. آن روز از صبح در نگرانی و هیجان بودم. سعی کردم لباسم مرتب باشد و قیافه درهم و برهم همیشگی را هم تو آینه نگاهی کردم و تا جایی که جا داشت سر و سامان دادم و به دانشکده شتافتم و بیرون در، در انتظار ماندم تا سرکار خانم انصاری اجازه ورود دادند و بنده را هم به عنون شاگرد خودشان و فعال انجمن معرفی کردند و گفتند که ایشان از طرف انجمن خواهشی دارند. بنده تلاش کردم استاد را خسته نکنم و با اینهمه ضمن طرح تقاضای خودم سعی کردم همه اسامی که قبول زحمت کرده بودند  را به گوش استاد برسانم که بدانند، همه دوستان و شاگردان خودشان هستند و ما می خواهیم سنگ تمام بگذاریم. استاد با ادب و دقت همه را گوش کردند و در همه مدتی که بنده داد سخن می دادم و از اینکه قرار است چنین و چنان کنم می گفتم، حتی یک کلمه بر زبان نیاوردند، تا من لب از سخن فرو بستم و ایشان با تامل و آرامش به بنده فرمودند من از انجمن متشکرم ولی تا هستم لازم نیست برایم بزرگداشت گرفته شود و قبول نکردند، و من در کمال درماندگی شروع به دست و پا زدن کردم و اصرار کردم که نسل جدید باید شما را ببینند، باید شما را بشناسند، باید با تلاشها و آثار شما آشنا شوند و باید یاد بگیرند و استاد آخرین حرفشان به من این بود، اگر همه اینها را که گفتید می خواهند، بروند چیزهایی را که نوشته ام بخوانند، همین برای من کافی است. به طرف استادم نوش آفرین انصاری برگشتم، با نگاهی عاجزانه از خانم انصاری کمک خواستم و فقط لبخندی کوتاه مثل همیشه و تکان سری به نشانه باید بپذیری، همین است که دیدی تحویل گرفتم. پاسخ استاد افشار و نگاه استادم مرا از خواب خوش بیدار کرد.

چشمم را که باز کردم و به تریبون چشم دوختم یک عالمه آی اس آی دیدم که یکی در میانشان را می بایستی به زور از پشت کرسی خطابه پائین می آوردم و همه سعی می کردند با منحنیهای استنادی و با کمک اس پی اس اس استنباط کنند که این روابط معناداراست و قرض دادن نان فرضیه پژوهش ابتدایی همه پژوهشها. معنای روابطشان را می فهمم ولی نمی خواهم روابط را بپذیرم. نمی خواهم ساحت پژوهش را اینهمه حقیر کنم، نمی خواهم این پژوهشها را در کنار آثار استاد بگذارم، نمی توانم ببینم که اینها جای استاد را در کلاسها بگیرند، نمی توانم  روابط پسا مدرن آکادمیک  را جای وسعت و عمق دانستنیهای استاد بگذارم. یک کلام، نمی خواهم ببینم که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.

نه، مثل اینکه امروز کلا حال من خوب نیست انگار باز دارم خواب می بینم.

عمرانی، ابراهیم. «بزرگداشتی که هرگز برگزار نشد». پایگاه تحلیلی خبری لیزنا. سخن هفته شماره 19. 23 اسفند 1389.