لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: شاید آنچنان با کهنه قبای خود خو گرفته ام که حتی اگر برایم قبایی نو بیاورند، نتوانم و نخواهم از کهنه قبای خودم جدا شوم. چون این کسوت من است و من با این قبا صاحب کسوت هستم، و بدون آن نمی توانم صفا کنم. شاید هم این کهنه قبا متعلق به من باشد که اگر عامداً چشم بر زنگار و از هم گسیختگیش نبندم ، مسلم است که از کهنگیش رنج می برم ، پس چه؟ شاید استطاعت نو کردن آن را ندارم ، شاید هم ......
نوروز همان گونه که از نامش پیداست، زمان نو شدن و تازه شدن است. از نو شدن طبیعت گرفته تا زدودن غبار از خانه و کاشانه و نو کردن قبا .و البته فقط قبا نه، که این ایام روزهای زدودن غبار از دل و جان هم هست، روزگار بدور افکندن آنچه کپک و زنگ و غبار ماندگی و بوی پوسیدگی دارد . نوروز به استقبال بهار شتافتن است و قبای سبزورق را بر تن درختان به تماشا نشستن و قبای خود نو کردن . باور به این سنتهای دیرین که هر مثالش نشانه ای از خردورزی انسانهایی است که ما پا بر شانه آنها داریم و از بلندای شانه های آنها دنیا را می نگریم ، به ما توش و توان ادامه دادن می دهد. باور به سنت نوروز ، باور به زیبایی ، باور به نو شدن طبیعت و نو کردن قبای کهنه، به ما طراوت و تازگی می بخشد. و همانطور که در باور عوام است آدمها با کهنه قبا صفا ندارند. باور کنیم و بخواهیم که باید قبای دل و ذهن و زبان خود را نو کنیم ولی نه به هر قیمتی، و نه به هر بهایی. نه به قیمت از دست دادن هویت خود و نه به بهای انقطاع و ناپیوستگی به آنچه داشته و داریم.
برای نو کردن قبا گاهی می ارزد که از برخی چیزهای گرانبهایمان مایه بگذاریم ، که در روزگاران شادی و نعمت چندان سخت نیست ، کاری که به روزگاران عسرت و تنگی به عکس ساده نیست. می بینم که به من ساده لوحانه نگاه می کنی که این سنتها و این نو کردن قبا و این رجوع به باز شدن طبیعت و شکفتن بهاران در روزگارانی که سرها درگریبان است و سلامت را هم به سختی پاسخ می دهند، و ...... وای که چه ساده لوحی عظیمی، مگر نمی بینی که نیما ی شاعر اندیشمند فریاد می زند :" به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را ...." و شفیعی کدکنی که روزگاری با اولین بارقه های اعتراضی نسل جوان آن روز به اخوان طعنه می زد که بیا و جوانه های باغ بی برگی را خوب نگاه کن تا بهار را باور کنی، "آگهی گمشده " می دهد در جستجوی دختری به نام شادی. خوب منظور؟ نخندیم، تلاش نکنیم؟ زندگی نکنیم؟
نیما به نو کردن قبا ایمان دارد و دیدیم که قبای شعر فارسی را همو نو کرد، لیکن در آن زمانه عسرت به دنبال جایی است که قبای ژنده و پوسیده خود را بر آن بیاویزد تا قبایی نو جایگزین کند جایی که در دل آن شب تیره و آن روزگار سیاه نمی یابدش. زمانه، زمانه سختی است، زمانه تنگی، زمانه عسرت و زمانه ای که عشق و دوست داشتن بهای زیادی دارد. زمانه ای که برای هر تازگی و طراوتی باید بهایی سنگین پرداخت. برای به هم ریختن نظمی کهن باید از چیزهای زیادی گذشت ، و بسیاری گذشتند تا ما هر ساله با فراغ بالی بیشتر به نو کردن گذشته ها بپردازیم و هر بار با شعف و شادی به استقبال بهار برویم. و من اینجا همه این شرح گفتم که به خود یادآوری کنم نو کردن قبا نه کاری است آسان، اما لازم و ضروری .
و به هر حال قبا همان قبا است، یکی مال شاعری است اندیشمند که شاید می خواهد قبای ذهن را، قبای زبان را نو، و قبای شعر و شعور را نو کند و هر آنچه کهنه و دست و پاگیر است را به دور بیندازد و گرفتار مانده که هرجا می اندازد ، جای دوری نیست و باز گرهی است بر دست و پای خود، و قبای دیگر متعلق به یکی مانند من است که اگر عامداً چشم بر زنگار و از هم گسیختگیش نبندم ، مسلم است که از کهنگیش رنج می برم . شاید استطاعت نو کردن آن را ندارم. به من می گویند که عید نوروز نزدیک است ، عده ای در کوچه و بازار رها و سرگردانند و قصد دارند به هر حالی قبای نویی بیایند تا قبای کهنه را رها کنند. برخی کهنه قبا را حتی نیاویخته اند، به دور انداخته اند که نبینندش حتی.حال یا قبایی نو به تن کنند ، یا به کل بی قبا زندگی کنند ، چون فکر می کنند که بی قبا بودن بهتر از بوی کهنگی و پوسیدگی و پژمردگی دادن است.
من چی؟ من از کدام دسته ام ؟
استطاعت آن را دارم که قبایی نو کنم و قبای کهنه را فراموش کنم؟ حاضرم برای نو کردن قبا تلاش کنم، تلاشی گاهی بیش از اندازه توان همیشگی خودم.
شاید حاضرم بدون قبا سر کنم ، ولی دیگر اجازه ندهم که چشمم به کهنه قبا و کهنه قباله ها بیفتد؟ و می دانم که در این حالت یا از سرمای شدید و گرمای تن سوز، از دور خارج می شوم و به گوشه ای پناه می برم یا واقعا تلاش می کنم که بمانم و تلاش کنم و حتما قبایی ، شاید نه چندان در خور، بیابم که مرا در موقعیت نگاه دارد و ستونی باشد برای رسیدن به قبایی تازه و در خور.
شاید چشمم به قبای نو دیگران است و از نو نشدن قبای خودم یا غمگینم ، یا عصبانی ، یا ....
غمگینم، و اراده ای برای رفع آن ندارم که باید به خودم بگویم که ولش کن همیشه همین بوده، نمی شود درستش کرد و به دوستانم هم بگویم، من آنم که .... و بگویم که من همان بودم که چنین و چنان می کردم ، ولی پشت آن، کمی یاس و کمی پیری زود رس.
عصبانیم، و می جنگم، برای به دست آوردن قبای نو، عصبانیم و گاهی زیر لب غری می زنم و گوشه گرفته ام، اگر گوشه بگیری که باز همان داستان دوست غمگینمان خواهد شد. یاس و انزوا . واگر عصبانیم و اراده کنم برای تغییر موقعیت ، خوب بسم الله، آستین را بالا بزن بچه ها هم هستند ، یا علی.
نمی دانم دیگر چه حالتهایی متصور است ، شما بگوئید ولی یک حالت دیگر هست که حتما می خواهم به آن اشاره بکنم:
شاید آنچنان با کهنه قبا خو گرفته ام که حتی اگر برایم قبایی نو بیاورند، نتوانم و نخواهم از کهنه قبای خودم جدا شوم . قبای نو آزارم می دهد. قبای کهنه برای من حکم وزنه تعادلی دارد، اگر نداشته باشمش تعادلم به هم می ریزد. همه مرا با همین قبا می شناسند. این کسوت من است و من با این قبا صاحب کسوت هستم. هر چه می گویند حضرت استاد این قبا کهنه و فرسوده است، قبای مجلس امروز نیست، عید شده، نوروز است و روزهای نو تری هم در پیش داریم، این قبا آنچنان مندرس است که ممکن است در یک نشست ناگهانی زرتش قمصور شود و آبروی سالیان شماست. می فرمایند آبرو به این چیزها نیست، آبروی من همه سابقه و گذشته من است. می گویند حضرت استاد این قبا دگمه هایش همه افتاده است، در باد و بوران آسیب می بینید، می گوید این بهتر است یا این قباهای مدل جدید که لا ابلیها می پوشند و بیست تا دگمه دارد، هر کدامش یک شکلی هر کدامش یک رنگی. می گویند استاد هر کدام از این دگمه ها برای کاری است ، می گوید تا من بیام بفهمم هر یک برای چه هستند، عمرم تمام شده، نمی خواهم. می گویند حضرت استاد همه رنگ و روی این قبای کهنه رفته، تار و پودش بیرون زده، می فرمایند شما می خواهید بنده لباسهای پر زرق و برق تن کنم، زهی خیال باطل که خودم را به کسوت مطربان بیارایم، می گویند خیر استاد زرق و برق منظور نیست، منظور بیشتر پوسیدگی و کهنگی است که از این لباس و از این سخنان بیرون می زند. استاد با عصبانیت خاطر نشان می کنند که آن چیز که شما می گوئید و عده ای هم در همین مکان مقدس که ما هستیم برتن می کنند لباس بی دینی است، لباس بی بتگی و بی ریشه گی است، لباس بیخبری و از خود بیگانگی است و من این لباس را برتن نخواهم کرد. می گویند استادجوانان پای درس شما می آیند، آیندگان حرفه، این قبا بیشتر آنها را به یاد تاریخ گذشته نیاکانمان می اندازند، می فرمایند مهم این است که نظیف باشد و مرتب .....
و من خیلی دوست دارم بدانم که استاد در خلوت خویش نیز با همین قدرت اینها را به باور می گوید ، یا آنجا و در خلوت کوچک خود بوی کهنگی و پوسیدگی مشام خود او را نیز می آزارد لیکن نبود استطاعت تغییر قبای کهنه را پشت توسل به نیاکان و دین و ایمان و هویت و میهن از خود پنهان می کند.
یادمان باشد که احسن الحالی که می خواهیم با تحولی به دست می آید که اگر می خواهیم که محول حول والاحوال از ما دریغ نکند، نیاز به حرکت خود ما دارد. بیائید با مدد باد نوروزی چراغ دل برافروزیم و در نور آن خانه ذهن را غبار روبی کنیم. و باور کنید که با کهنه قبا صفا نداریم.
نوروزتان پر بار و پر برکت و عیدتان شاد و قباهایتان نو. برای همه شما از طرف خودم و همکارانم سال خوبی پر از صلح، عشق و دوستی آرزو می کنم.
عمرانی، ابراهیم. « عید آمد و ما قبا نداریم/با کهنه قبا صفا نداریم». پایگاه تحلیلی خبری لیزنا. سخن هفته شماره 71. 29 اسفند 1390.