به رسم انگیزه کُشی

 لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: 

بخش اول: انگیزه هایتان را با جان و دل پاسداری کنید

بارها این عبارت‌ها را گفته و نوشته‌ام و تنها من نیستم که چنین مدعایی دارم که در مملکت مان از منابع بسیار خوبی برخورداریم،‌ چه منابع و ذخایر ثروت مادی و چه منابع انسانی کافی و مولد ولی مدیریت‌های ضعیف همه این منابع را می سوزانند و دود می شود به آسمان  می رود. البته این حرف‌ها را بارها و قبل از این داستان‌های چندهزار میلیارد تومانی که روزنامه های دو سال اخیر و در درگیری‌های فرقه ای و جناحی لو داده اند گفته ام،‌ بنابراین خودم را از هر فرقه و جناحی همینجا مبرا کنم که بعدا لیبل اصول گرا یا اصلاح طلب را بر عطف مبارک ما نچسبانند و ما را در قفسه‌های غیر کتابخانه‌ای عطف به ماسبق ننمایند که اصلا حوصله اش را ندارم.  این نکته را هم بگویم، که هرجا در مملکت گل و بلبل ما می بینید چراغی روشن مانده بدانید یک انگیزه فردی آن را روشن نگاه داشته و سیستمی پشت آن چراغ نیست، هیچ بعید نیست این چند چراغ روشن نیز یکی بعد از دیگری خاموش شوند مگر روزی برسد که اینها که ادعای نمایندگی ما را دارند به جای منافع حزبی و جناحی و چندهزار میلیارد تومانی یاد مردم هم بیفتند و تصمیم بگیرند که سیستم را بازسازی کنند. "فهم کن والله اعلم بالصواب".

خاصیت  این مدیریت ضعیف و نتایج درخشان آن چیست، باز هم عطف کنم به نوشته های سابق که نوشته ام همه چیز در مملکت عظیم و باستانی ما دست به دست هم داده که انگیزه های جوانان را بکشد و من هم به همه جوانان همیشه توصیه کرده ام و اینجا هم اصرار می‌کنم خیلی مراقب باشید. تنها سرمایه شما انگیزه های شما است،‌ نگذارید انگیزه هایتان از دست برود. در یک کلام، مدیریت ضعیف انگیزه کش است.

اینکه این انگیزه ها واقع بینانه هم هست یا نه؟ و اینکه این انگیزه ها به تبع کلیشه‌های رایج ایجاد شده یا نه؟ نیز جای بحث دارد آن هم فراوان که بیائید کمی به آن بپردازیم،‌ گرچه می دانم نرود میخ آهنین در سنگ و همه عزیزانی که این یادداشت را می‌خوانند می‌توانند خود را به را نافهمی این مطلب بزنند و به راحتی گوششان را  بگیرند و چشمشان را ببندند و با خود بگویند "خیر، با من نبود، ‌انشاءالله گربه است".

البته اگر به دوستداران نوعی از دموکراسی که بیرق آن هالیوود است برنمی‌خورد باید توصیه کنم مراقب باشید انگیزه ها واقع بینانه باشد و تحت تاثیر هالیوود و  خالی وود درگیر رویای آمریکایی نشوند و در سوی دیگر هم به آنانکه دموکراسیهای بی طبقه ار نوع تراز نوین روسی و غیر آن را و حتی جامعه بی طبقه توحیدی را راه حل می دانند نیز توصیه می کنم که انگیزه هایتان را واقع بینانه کنید. ‌معمولا فیلم را مثال می زنم و از کتاب حرفی نمی‌زنم که تقریبا می دانم که در خانواده های ما فیلم و سه + ریال بیشتر دیده می‌شود تا کتابی خوانده شود. البته می توانم از گیم‌های رایانه ای هم بگویم که بدون مطالعه و فقط برای ساکت و راضی نگه داشتن بچه (و نه برای تربیت یا خدای ناکرده آموختن مهارت)  توسط خانواده ها در اختیار بینوایانی در کسوت فرزندانمان گذاشته می‌شود هم بگویم و از القاهای آگاهانه این گیم‌ها و ظرافتهایی که در آن‌ها می‌گنجانند و ذهن بچه های ما را از هم اکنون تسخیر خواسته‌های غیر سرزمینی می‌کنند ساعت‌ها سخن فرسایی کنم و مثال بیاورم که به شما رحم می‌کنم و وارد آن موضوع نمی‌شوم و فقط  اشاره ای به انگیزه کشی خواهم کرد.

 

بعد، این  اشاره را هم قبلا نوشته ام و شما از قول بسیاری از بزرگان و کوچکان نیز این مطلب را خوانده و شنیده اید که کارهای ساده‌تر و شاید کم اهمیت‌تر را به آدمهای قوی تر بسپار و کارهای پیچیده تر و شاید با اهمیت‌تر  را به آدمهای کم دانش‌تر و کم تجربه‌تر. این مطلب را از قول ارسطو نوشته اند، ‌از قول اسحاق نیوتن و ابن سینا تا نیچه تا رافائل نادال و لیونل مسی و فرانسیس فورد کاپولا و الیور کرامول و از قول بسیاری دیگر مانند وینیستون چرچیل. ولی پیمانی است نانوشته برای کسانی که فقط می خواهند در راس باشند و موی دماغی هم نمی خواهند داشته باشند. این کار خیلی تجربه شده و نتیجه‌های آن هم اثبات شده و نشان می دهد که هنوز هم کاربرد دارد، چه عمدی و چه ناخواسته دارد اجرا می شود. در این فرمول ساده آدم قوی به سرعت انگیزه اش را از دست می دهد چون نمی تواند بفهمد چرا باید زیر دست یک انسانی که نصف او دانش و مهارت ندارد کار کند و دائما ماله دستش باشد و خرابکاری‌ها و سوتیهای چپ و راست رئیس نادان خود را ماله بکشد، تا کی؟ تا چند؟ و آن یکی هم که به لطف عمویی،‌ عموزاده‌ای، یا صاحب علاقه یا پیوندی بر سر کار آمده خیلی زود می تواند بفهمد که "جایی که عقاب پر بریزد، از پشه لاغری چه خیزد". حال اگر انسان مومنی باشد باید به خودش بگوید که جای من اینجا نیست، ‌او هم با همین قبیل شکست‌ها انگیزه هایش را از دست می دهد. البته اگر مومن باشد !!!!! و اگر نباشد می تواند از مزایای قانونی منصبی که بدون شایستگی به دست او سپرده شده استفاده  کند و هر شب قبل از رفتن به رختخواب از دایناسورها تشکر کند که زیر زمین‌های ایران مرده‌اند و نفتی باقی گذاشته‌اند و رفته‌اند.

البته این را هم بگویم و بخش اول صحبت را تمام کنم که انسان‌ها با یکدیگر تفاوت دارند و انگیزه هایشان هم با هم متفاوت است،‌ علاوه بر آنچه جامعه و مدیریت آن بر سر راه شما قرار می‌دهد، ملاحظات فردی را هم باید لحاظ کرد. تفاوت انسانها تنوع زیبای جامعه انسانی را شکل داده است و روان متفاوت انسانها نیز بر انگیزه های آنها تاثیر دارد و بر حسب تمامیت خواهی،‌ بلندپروازی،‌ واقع بینی و انفعال، انگیزه های متفاوتی نزد آدم‌های مختلف دیده می شود. که نه آنکه دچار انفعال کامل است خود متوجه انفعال خودش می شود و پای صحبتش که بنشینی با هیجانی عظیم از توانایی‌های بالقوه خود می گوید و نه آنکه تمامیت خواه است متوجه این خصلت خود می شود و وظیفه دوستان است که گاهی انگیزه های دوستان نزدیکشان را با یادآوری‌های از سر لطف و صمیمت به واقعیتها نزدیکتر کنند. به هر حال این حالات انسانی هم در نگهداشتن انگیزه یا از دست دادن انگیزه حتما دخالت دارند و منکر نمی شوم.

جمع بندی بخش اول: تا اینجا گفتم که انگیزه کشی رایج و جاری و ساری است و من هم به همه توصیه می‌کنم که تنها چیزی که باید خیلی مراقبش باشید انگیزه هایتان است. باز هم می‌گویم که انگیزه هایتان را مراقبت کنید که موتور همه زندگی‌تان همین انگیزه‌های شما است. قبلا این عبارت را در نوشته‌های من خوانده اید که در موارد بسیای از جمله در مورد نخواندن، زیاد بکار می برم، عبارت "خودتان را تکرار می‌کنید" را می گویم. این عبارت چون بار انگیزه‌ای دارد  این بار هم تکرارش کرده‌ام. باور دارم کسی که فقط می‌خواند (چه مدرک بگیرد و چه بدون مدرک) و کار نمی‌کند، همان عالم بی عمل خواهد ماند و کاربردی‌ترین کارها هم بصورت انتزاعی و از دل کتابها در ذهنش تصویر می‌شود*(زیر نویس). در آن سوی قضیه عالمان بی عمل هم کسانی هستند که یک عمر در یک کتابخانه کار می کنند و خودشان را تکرار می کنند و هرگز به فکر تازه کردن خودشان نمی‌افتند و اینها همانهایی هستند که روزی که وارد جریان کار شدند صاحب ایده و انگیزه بوده اند، با موتوری با قدرت چهل اسب بخار یعنی جوانی  و جویایی وارد جامعه حرفه ای شده اند ولی جامعه (از خانواده، بگیر تا محل کار و حرفه و مسایل معیشتی و به ویژه راحت طلبی که در دراز مدت تبدیل می‌شود به تنبلی) انگیزه‌هایشان را کشته و موتورشان را خاموش کرده و موتور خاموش مانده و حتی برای حفظ باتریها هر چند وقت یکبار یک استارت نخورده در نتیجه مسیر جدیدی را قرار نیست برود و در یک نقطه برزمین مانده و فقط هیبت موتور را دارد و صاحب این موتور در واقع فقط خودش را هر روز تکرار می کند و خیلی طبیعی است که این "تکرار ِخود"را خودمان نبینیم و به فرسوده شدن باتری و موتور با دست خودمان دامن بزنیم.

 

بخش دوم: لطفا این یک انگیزه را در خودتان بکشید

در این بخش علیرغم همه شعارهایم در مورد "نگذارید انگیزه هایتان کشته شود" می‌خواهم تلاش کنم تا یکی از انگیزه‌های شما را بکُشم. داستان از این قرار است که در چند هفته گذشته چند فارغ التحصیل دکتری یعنی همان آقای دکتر یا خانم دکتر خودمان، با من تماس گرفتند و جویای کار بودند. قبلا من بیشتر دستی به کار داشتم و پروژه‌هایی داشتم که دوستان زیادی به من افتخار دادند و مدتی با هم کار کرده‌ایم ولی همه آنها دانشجو یا فارغ‌التحصیلان کارشناسی بودند و به قول فرنگیها برای کارهایی که من انجام می‌دادم Over-qualify  نبودند و بالاخره نانی در سفره می‌گذاشتیم و با هم می‌خوردیم، ولی این دوستان عزیز پس از قریب ده‌سال خواندن و خواندن و با مدرک دکتری را با من چکار. با من کتابدار یک لاقبا. پروژه‌های من هیچیک آموزشی و پژوهشی نیست و حرفه‌ایست ولی این فارغ التحصیلان PhD دارند و معنای این عبارت این است که اینها برای پژوهش تربیت شده اند.

مصاحبه چند قسمتی بهار سال 1394 با دکتر  جمشید بهشتی که از دانشگاه مک‌گیل کانادا میهمان لیزنا بود (نشست اختصاصی لیزنا با استاد دانشگاه مک‌گیل) را به یاد دارید. همه جای دنیا شما دوره کارشناسی را می خوانید و کلیاتی می آموزید، بعد مستر/ ارشد می خوانید و در این دوره در واقع شما خطی برای خود تعیین می کنید و در یک بخش متخصص می شوید. بعد از این دوره شما تصمیم می‌گیرید که آیا وارد کار بشوید یا پژوهش. اگر دوستانی در اونطرف آبها دارید بپرسید والله روند همین است. بعد از فوق یا همان ارشد یا وارد بازار کار می شوید یا اگر واقعا به پژوهش علاقه‌مند هستید ادامه می دهید تا PhD بگیرید و وارد عرصه تحقیق شوید.

این را هم متاسفانه یکی دوبار یادآوری کرده ام که بچه‌های ما اغلب عشق پژوهش ندارند و می خواهند وارد بازار کار شوند ولی وقتی کارشناسی را می‌گیرند و کار پیدا نمی کنند می روند سراغ دوره ای کیفی‌تر و ارشد (یا همان مستر) می خوانند و وقتی با ارشد هم کار گیر نمی آورند فکر می کنند بروند دکتری بخوانند. به هیچوجه منکر معدود عزیزانی که با دغدغه های پژوهشی آشنا می شوند و گرایش به این حیطه پیدا می کنند و عمری را هم بر سر آن می‌گذارند نیستم ولی اغلب کسانی که دارند وارد دوره دکتری می شوند، اصلا گرایش پژوهشی ندارند و فکر می کنند باید تا جایی که می شود ادامه تحصیل بدهند و اینجا‌ست که به یاد اطلب العلم من المهد الی للحد !!!! می افتم، در حالیکه دوستان اخیرا نقلی بر اساس این روایت نوشته اند که به روزگار ما نزدیک تر است و وصف حال فرزندان ما: "اطلب التست من المهد (منظور مهد الکودک)  الی الحَد (منظور حد الدکتری)".

 و باید بگویم فقط اطلب العلم نیست و به قول دوستان ذغال خوب هم بی تاثیر نیست، پرستیژ و تیتر هم بالاخره چاشنی کار هست. البته الآن فکر می کنم دانشجویانی که با انگیزه تیتر وارد این دوره ها می شوند تعدادشان بیشتر است و دانشگاههایی هم که تولیدی مدرک دارند دیگر دولتی و زنجیره ای و پیام و پردیس و حقیقی و مجازی و این حرفها ندارد، بسیار زیاد شده اند و ظاهرا از پس تقاضای فروش مدرک به خوبی برآمده‌اند. و بازار خوبی است و با استانداردهای روز کارآفرینی!!!!! جهانی، و تجاری سازی آموزش عالی!!!!! هم (از سرگشادش) همخوانی کامل دارد، و اگر مسابقاتی در دنیا با عنوان جام جهانی مدرک سازی بگذارند لابد که جزء 17 کشور برتر دنیا خواهیم بود. حالا یکی نیست به من بگه بابا به تو چه اونکه پول می‌دهد راضی، اونکه پول می‌گیرد راضی این وسط تو چرا ناراضی هستی؟ به تو چه مربوطه؟ مگه پول را ازجیب تو می دهند؟ یا مگر عمر توئه که دارد تلف می شود؟ برو خودت را جمع کن و لیفه را سفت بگیر، ‌نمی خواهد قضاوت کار دیگران را بکنی. و صد البته هیچوقت منکر استادان زحمتکش و گروه‌های معدودی که استانداردهایی را رعایت می‌کنند نیستم و تصمیم مدرک دادن و دانشجو جذب کردن در پردیس‌ها و مجازی‌ها بیشتر تشویق دانشگاه‌هایی است که با بودجه دولتی نمی‌گردند و از این راه کسب درآمد می کنند و در هر حال کیفیت دوره های آموزشی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است.  

فارغ التحصیلانی از هند و مالزی را هم دیده ‌ام که رفته‌اند و آنجا مدرک دکتری گرفته اند، همه را نمی‌شناسم ولی از آنها که ا ز قبل می شناختم، آن بخش که خودشان اینجا هم خوب بودند، رفته‌اند و خودشان کارشان را درست انجام داده اند و چیزهایی در چنته دارند  ولی آنها که اینجا هم که بودند تاثیرگذار نبودند،‌ الآن هم که آمده اند موتوری را روشن نکرده اند و شاید دارند موتور خاموش می روند (بجای چراغ خاموش) و ما بعدها که صبح شد و جهان روشن شد صدای بانگ طبل و دهل ایشان را خواهیم شنید. حال چرا هند و چرا مالزی؟ برای اینکه احتمالا هزینه هایشان کمتر از پردیس‌ها و آزادها و پیام نورها و مجازی‌ها می‌شود والا برخی از این دانشگاههای متفرقه هند و مالزی را که می بینم چیزی جز اَرز بری و عِرض بری ندارند. 

 

همه عزیزان نیک می دانند استاندردهایی برای آموزش عالی وجود دارد که خیلی دلم می خواهد دوستانی که دستی بر آتش دارند اشاره ای به آنها بکنند. از اونهایی که من به یاد دارم، مهم‌ترینش نسبت استاد تمام وقت به دانشجوی تمام وقت در یک گروه آموزشی است که مهمترین شاخص آموزش عالی است و لطف کنید اعتراف کنید که در گروه مطبوع شما چقدر این استاندارد رعایت می‌شود و  به عبارت تمام وقت هم توجه کنید، شما نمی توانید با استاد مدعو دانشجو بگیرید، استاد مدعو در این نسبتها و استانداردها جایی ندارد چون ایشان باید ابتدا سر کَلِ خود را دوا و طبابت نمایند بعد بیایند سراغ سر کچل من بدبخت. شما مرا دعوت کنید پردیس کیش (از بزرگان تا جائیکه می دانم شریف، تهران، شیراز و شهید بهشتی در کیش پردیس دارند)، من هم شما را دعوت کنم دانشگاه خودمان و نان قرض گرفته را سر موقع پس بدهم و  بعد بگوئیم نسبت رعایت شده. خیر این نسبت باید برای استاد تمام وقت به دانشجوی تمام وقت درون یک گروه درنظر گرفته شود، ‌استاندارد چنین چیزی می گوید. البته برخی به حق مدعی هستند که ما به سازمان سنجش و به دانشگاه خودمان اعلام کرده ایم که تعداد مثلا دو نفر بیشتر نمی‌توانیم بگیریم ولی به حرف گروه گوش نداده اند و بصورت حجمی دانشجو گرفته و ناگهان به جای دو تَن دو تُن دانشجو بر سر ما ریخته اند که نیک متوجه هستید که این اشکال از نداشتن اعراب در زبان فارسی است که تَن را تُن خوانده اند. این دیگر خیلی بد است و بدتر همان است که استادان چنین گروههایی به گروههای دیگر هم دعوت شوند و خدای ناکرده و زبانم لال دانشجو باز هم احساس کمبود استاد توانا داشته باشد و فقط کمبود نان قرضی حل شده باشد و باز هر چند استادان مقصر نباشند، در هر حال کیفیت دوره های آموزشی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است.  

باز بگذریم که همین هفته پیش از استادیاری صحبت بود که هدایت پایان نامه پذیرفته و برعهده گرفته و این در حالیست که ایشان تا شهریور درگیر دفاع دکتری خودش بوده، آیا صلاح هست که این بزرگوار دانشجو بگیرد؟ خودش این اعتماد را به خود دارد؟ گروه این اعتماد را تزریق کرده؟ گروه ناچار بوده و استاد کم دارد؟ به یاد داشته باشیم که پایان نامه دکتری را در دنیا به دانشیاران و بالاتر می دهند و این هم برای خودش یک استاندارد است. در یکی از سخن هفته ها درباره بچه محل قدیمی خودم "حسن ده نفره" که واقعا ده نفر آدم را در معرکه حریف بود برایتان نوشته بودم، و آن زمانی بود که گرفتن بیست دانشجوی دکتری در یک گروه آموزشی کتابداری غیر دولتی اتفاق افتاده بود که معلم تمام وقتش فقط یک استادیار بود و یک دانشجوی دکتری بورسیه ای هم داشتند و احتمالا روی استادان سایر گروهها حساب باز کرده بودند که این کار خارج از اخلاق و خارج از استاندارد است. به عمر بچه های مردم احترام نگذاشتن است. و باز در هر حال کیفیت دوره های آموزشی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است.  

و یک چیز دیگر: جشنواره پژوهش کتابخانه ملی امسال به یک کار پژوهشی با موضوع سایه نویسی و مقاله نوشتن به نیابت از دیگران جایزه داد که مقاله خیلی خوبی بود و دردمندانه به این پدیده شوم و ضد علمی که آبروی یکایک اهل علم ایران را به خطر انداخته، پرداخته است. سایه نویسی یا فارغ التحصیلی با پایان نامه ای که دیگری برایت می‌نویسد این روزها مورد سوال مجلس و کمیسیونهای آن و شورای عالی انقلاب فرهنگی و .... است. خوب بخشی از این دانشجویان دکتری دولتی و غیر انتفاعی و آزاد و پردیس و حقیقی و مجازی و قرضی و مکاتبه ای و ... باید پایان نامه بدهند و والله که تعداد زیادی از اینان توانایی تحلیل و تخیل ندارند و باید عرض کنم که در راستای کارافرینی، این صنعت ناقص و معیوب و خیانتکارانه سایه نویسی را گسترش می دهد و همه باید بروند روبروی دانشگاه بدهند برایشان پایان نامه بنویسند از این زاویه هم به نظر من خیانتی به دانشگاه و علم و به عمر بچه هایمان می افزائیم. و سایه نویسی را مقله  مشهور مجله  Scienceتاکید می کند ومقاله اخیر مجله Nature هم که دیگر آبروی استادان و دانشمندان واقعی و زحمتکش ایرانی که یک لحظه آرامش ندارند و همه زندگیشان آزمایشگاهها و دانشجویان است را به خطر انداخته و در هر حال  کیفیت دوره های آموزشی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است.  

عزیزانم، حالا با این تعاریف هنوز انگیزه‌تان باقیست؟

از استادان و گروهها می پرسم، انگیزه برای گرفتن دانشجوی دکتر جدید برایتان باقی ماند؟ هنوز می خواهید یکی دو تا هیات علمی تازه فارغ التحصیل اضافه کنید و دانشجوی دکتری بگیرید؟

از دانشجویان می پرسم، هنوز تقاضای ورود به دوره‌های دکتری را در هر دانشگاهی و با هر شرایطی دارید؟ تیتر آن قدر برایتان جذاب است که عمرتان دارای آن ارزش نیست؟

با اینکه هنوز وجود دارند دانشگاههایی در کشور که خود را به مدرک فروشی نیالوده اند و استادانی که همواره با وجدان و شریف کار کرده و قدر و ارزش وقت دانشجو را می دانند، ولی آنان که (که به جبر زمان و غم معاش) رعایت نمی کنند به سمت اکثریت شدن در حرکتند و در سالهای نزدیک جای شما را خواهند گرفت. عزیزان توسعه کمی دیگر کافی است، به عمر بچه های مردم رحم کنید، حتی بچه هایی که خودشان قدر عمر خود را نمی دانند و فقط تیتر می خواهند و از سال اول که دانشجوی دکتری می شوند یکدیگر را دکتر صدا می‌کنند.

نکته آخر: این اتفاقات خاص رشته ما نیست و همه آموزش عالی ایران در بحران قرار دارد ولی وظیفه ما هشدار دادن به دوستانمان در رشته خودمان است.  بیائید یک بار هم که شده به خودمان کوچه غلط ندهیم و فکر نکنیم که خطاب این یادداشت فرد غریبه ایست.

 ----------------------------------------------------------------------------------------------------

*مانند معلمان فهرستنویسی این روزها که اغلب حتی یک روز هم فهرستنویسی نکرده اند و هیچ ایده عملی در این کار ندارند، و با اعتماد به سقف کامل و کاذب فهرستنویسی درس می‌دهند و اخیرا برایم اتفاق افتاد که با برخی نظریه های تازه روبرو شدم که پرسیدم جوان عزیز این را از کدام قوطی آوردی و گفت  استاد فلان فرموده‌اند و من به تخیل و رویای استاد احسنت می فرستم که "آنجا که ندیده است حقیقت ره افسانه زده" است. خیال پردازی خیلی هم عالیست و نشانه خلاقیت است ولی در کاری مانند سازماندهی عملیاتی در کتابخانه خیال پردازی اندکی گم کردن راه تلقی می شود. بگذریم،

 

  عمرانی، سید ابراهیم. « به رسم انگیزه کُشی».سخن هفته لیزنا، شماره ۳۱9، 13 دی ۱۳۹۵