حرفه: خبرنگار [1]

 

به مناسبت روز خبرنگار، تصمیم گرفتیم از یکی از همکاران خبرنگار لیزنا بخواهیم که سخن هفته را بنویسند. قرعه به نام  سارا طباطبایی قمشه همکار خوش قلم لیزنا و دانش آموخته دوره کارشناسی علوم کتابداری و اطلاع رسانی دانشگاه فردوسی مشهد افتاد  که با قلم خوبش سخن هفته این هفته لیزنا را به رشته تحریر کشیده اند. لیزنا برای این همکار خوب و سایر همکاران خبرنگار آرزوی سلامتی و موفقیت دارد.

لیزنا، سارا طباطبایی قمشه، دانش آموخته دوره کارشناسی علوم کتابداری و اطلاع رسانی دانشگاه فردوسی مشهد:

بند اول: در ستايش ديوانگي[2]

قرار نبود اداي اوريانا فالاچي را در بياورم. نه عكاسي از گروه مگنوم به همراه داشتم و نه حتي ضبط صوت خبرنگاري سوني. قدرت تخيل و پر طمطراق كردن جملات، كافي بود. مي دانستم جادويي در سر هم بندي كردن واژگان به ارث برده ام. خودكار بيك هم تا نصفه جوهر مي چكاند. كاغذها هم كم آمده بود.

به آرايش تيتر اول مي انديشيدم. ذوق زدگي را مي خواستم در پاراگراف هاي سوم و چهارم به اوج برسانم. يك ترفند ميني ماليستي گذاشته بودم براي خط آخر. قاب بندي عكس ها را با شوريدگي ي كارتيه برسون به رخ مي كشيدم و بعد هم تا يكي دو هفته بابت نگارش شاعرانه ام سر زبان ها بودم.

بند دوم: ترس دروازه بان از ضربه ي پنالتي[3]

فكرهاي زيادي با من نزديكي مي كرد. اتفاقا اين وقت هاست كه آدم به جور ديگري ديدن، مبتلا مي شود. و همين وقت هاست كه آدم مي هراسد كه آنچه به چشم مي آيد را به قلم در آورد. و همه چيز به روال گذشته، آرام و پاكيزه روايت مي شود. تيترهايي كه كسي را نمي آزارد. جمله هايي كه كسي را نمي شوراند. نفس تنگي هايي كه بهتر است مسكوت بماند.

همه چيز مي شود ‌‍‹‹ نقل از ›› فلان جاي بي خطر. همه چيز مي شود ترجمه هاي بي آزار از اتاق فكر ديگران. و كسي در سرش پالسي به رعشه نمي افتد. كسي اخم به ابرو كه اصلآ و ابدآ... .

بند سوم: کارگران ۷۱؛ در نبود ما، چیزی درباره ي ما نیست[4]

ولعي ست اين خوره ي ماندگاري . به جايي بند شدن. از جايي آويز كردن ت كه اعتباري يابي يا زندگاني بخشند تو را به واسطه ي دست نوشت ِ يادگاري ت. پس مي نويسي. چه خط قرمز ها را رد كني يا رد كنند تو را، مي نويسي. گوشه چشمي به ستايششان، گوشه رنجي از بي مهرباني هاشان. و تو بي وقفه مي نويسي.

بند چهارم: گذران زندگي[5]

آن چيز كه اين ميان به سخن نيامد، حقيقت بود. آن چيز كه هيچ گاه به زبان نيامد، حقيقت بود. و ما خوابگردهايي شيفته ي اين رويا بوديم كه زنده ماندن اعتباري بالاتر از زندگي كردن است. و دست ها به مرگ حقيقت آلوديم. زيرا حقيقت، بزرگ ترين دشمن روياي ما بود.

ما به بره هايي محتاج بوديم كه به چوپاني ي ما، معترف گردند. و تنها واژه ها – واژه هاي مجبور – مي توانستند گوش هاشان را به فرمان ما، عادتي كنند. و ‹‹ قلم به دستاني ›› زاديم با جوهرهايي در بند كشيده، كه روياي يك چراگاه سبز براي ايشان قرائت كنند.

و من يكي از ايشانم. بي خاصيت مي نويسم از چيزهايي كه روياي شما را دستكاري نكند. اتفاق ها را آنگونه ساده به سطر مي آورم كه هيچ جنبده اي در ذهن شما، قلقلك نشود.

نگاشتن خبرها، نه آنگونه كه هست. آنگونه كه شما را از خواب خرگوشي تان به كابوسي بر نخيزاند. و همه چيز آرام است. و صبح ها اسم من، زير يك گزارش خودنمايي مي كند. از هزار نفر يكي هم مي خواند. يكي هم پاراگراف اول نشده، به خميازه اي دست مي كشد. نهصد و نود و هشت نفر ديگري هم هستند كه در آمارهاي " نرخ سرانه ي مطالعه در ... " به شماره در نمي آيند و بس.

بند آخر: مصائب ژاندارك [6]

اين نوشته اي بود در ستايش از ايناني كه براي ترسيم بي رنگ و لعاب راستي، مرارت هايي عظمي بر جان مي كشند. حتي از آن هايي ياد مي كنم كه راستي را در گلو حبس مي كنند – گرچه ايمان وافري بر آن مي ورزند. اين نوشته اي بود درباره ي دوستانم در ليزنا كه به عشق قد بلند كرده اند تا اعتباري به حرفه ي شما و من بخشند. به يكان يكان ايشان به شهادت ِ ماندگاري در اين يك سال و اندي.

طباطبایی قمشه، سارا. «حرفه: خبرنگار».پایگاه تحلیلی خبری لیزنا. سخن هفته شماره 39. 17 مرداد 1390.

 


[1] فيلمي از ميكل آنجلو آنتونيوني که در ایران با نام مسافر روی صحنه آمد

[2] عنوان اثر معروف اراسموس، عالم هلندی است که درابتدای قرن شانزدهم میلادی نوشته شد. در ستایش دیوانگی اولین اثری است که پس از قرون وسطی استبداد مقامات مسیحی را با زبان طنز و شوخی مورد انتقاد قرار داد

[3] فيلمي از ويم وندرس بر اساس داستانی از پیتر هانتکه

[4] فيلمي از كريشتف كيشلوفسكي

[5] فيلمي از ژان لوك گدار

[6] فيلمي از کارل تئودور درایر