کد خبر: 43086
تاریخ انتشار: دوشنبه, 29 دی 1399 - 12:23

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

هستی‌شناسی و پدیدارشناسی ملال

یزدان منصوریان
هستی‌شناسی و پدیدارشناسی ملال

لیزنا، یزدان منصوریان، عضو هیأت علمی دانشگاه چارلز استورت: یکی از هزاران پرسشی که بشر پاسخ روشنی برایش ندارد معنا و مفهوم «ملال» است. ملالی موذی که همه جا پرسه می‌زند و مثل سوهانی روح آدم را در سکوت می‌خراشد. از همان زخم‌هایی که روح را در انزوا می‌خورند و می‌تراشند. اما به راستی ملال چیست؟ چرا ملال این همه فراگیر است؟ بهترین راه مواجهه با آن چیست؟ پاسخ هیچ یک را به درستی نمی‌دانیم. زیرا پرسش‌هایی که درباره چیستی و چگونگی ملال مطرح می‌شوند از جنس هستی‌شناسی مفاهیم عمیق فلسفی هستند که به راحتی به چنگ توصیف زبان در نمی‌آیند. مگر آنکه هستی خودش راهی پیش پای آدم بگذارد. به قول مولوی: کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پرده بر می‌داشتی! هر چند چه فایده که به قول خیام چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من!

پرسش‌های دیگری هم درباره ملال وجود دارند که بیشتر از ماهیتی فردی برخوردارند. پرسشهایی که درباره تجربه زیسته ما از ملال هستند و در بحث «پدیدارشناسی ملال» می‌گنجند. مثلاً اینکه معمولاً ما در چه شرایطی ملال را تجربه می‌کنیم. چگونه با آن مواجهه می‌شویم؟ آیا اغلب از دستش می‌گریزیم یا ترجیح میدهیم خود را به جریان آرام و خاموش ملال بسپریم تا زمان بگذرد و اوضاع به روال عادی برگردد.

لارس اسوندسن – فیلسوف جوان نروژی – کتابی با عنوان «فلسفه ملال» نوشته که ضمن طرح برخی از این پرسش‌ها به تعدادی نیز پاسخ می‌دهد. البته بدیهی است که مثل هر بحث فلسفی دیگر پاسخ قطعی و نهایی نیست. زیرا اساساً پرسشهای اصیل فلسفی پاسخ نهایی ندارند. این هم نه تنها نقطه ضعفی محسوب نمی‌شود که برعکس نقطه قوت هم به شمار می‌آید. زیرا این پرسشهای بنیادین مثل چشمه می‌جوشند و ذهن و زبان را به تلاش و تکاپو دعوت می‌کنند. مثلاً چگونه می‌توان با قطعیت و در یک متن آزادی را تعریف کرد؟ یا خوشبختی را توصیف کرد؟ یا تصویری از چهره هولناک ترس کشید؟ این مفاهیم آنقدر وجودی و عمیق هستند که آدم فقط فقدان یا حضورشان را حس می‌کند. وقتی حاضرند نیازی به تعریف ندارند و وقتی غایب‌اند در ظرف زبان نمی‌گنجند. مثلاً اگر آزادی باشد جان در پرتو حضورش گرم می‌شود و زمانی که نباشد سکون و سرمایی که از فقدانش بر جان آدم مستولی می‌شود تا مغز استخوان را منجمد می‌کند. با این حال  زبان توان تعریف هیچ یک از این دو موقعیت را ندارد. در نتیجه هر چه در تعریف آزادی بنویسیم باز هم حرفی ناگفته خواهد ماند. ما فقط می‌توانیم در ستایش آزادی بنویسم و به آزادی عشق بورزیم. اما وقتی کار به تعریف بکشد کار دشوار می‌شود. خوشبختی و بدبختی، شجاعت و ترس، داد و بیداد و عشق و نفرت، عدالت و ستم و ده‌ها مفهوم بنیادین دیگر زندگی همین وضعیت را دارند. ملال هم کم و بیش همین طور است. آنچنان در تار و پود زندگی تنیده شده که فقط سنگینی سایه‌اش را حس میکنیم اما مجال چندانی برای توصیفش نداریم.

مشکل دیگری که در تعریف ملال با آن مواجه‌ایم در هم تنیدگی مفاهیمی است که حول محور ملال جمع شده‌اند. مفاهیمی همچون اندوه، بی‌حوصلگی، دلزدگی، بطالت، کسالت، تنهایی، انزوا و غیره که در نهایت ملال میان آنها گم شده و در عین حال با هر یک پیوندی هم دارد. اما سرشت این پیوند‌ها چندان روشن نیست. مثلاً آدم اندوهگین و آدم ملول هر دو ناراحت‌اند، اما جنس ناخشنودی آنان یکسان نیست. زیرا اولی می‌داند فقدان یا وجود چه چیز موجب اندوهش شده، اما دومی نمی‌داند چه چیز منشا دلزدگی اوست. به همین دلیل اسوندسن معتقد است که ملال ماهیتی مبهم و پیچیده دارد و در عام‌ترین شکل، ملال را به مثابۀ «برچسبی سفید» معرفی می‌کند که ما آن را به هر آنچه نتواند توجه، علاقه و اشتیاقمان را برانگیزد می‌چسبانیم. همچون غباری که بر همه چیز می‌نشیند. افزون بر این ما با یک نوع ملال هم سر و کار نداریم بلکه به تعبیر آدام فیلیپس  - روانشناس انگلیسی – به جای سخن گفتن از «ملال» باید از «ملال‌ها» صحبت کنیم. به همین دلیل، اسوندسن از رویکرد میان‌رشته‌ای بهره می‌برد و همزمان با نگاهی فلسفی، روان‌شناختی و جامعه‌شناختی به این موضوع می‌پردازد. او در آثار دیگرش هم همچون فلسفه کار، فلسفه ترس و فلسفه تنهایی از همین رویکرد استفاده کرده است.

اسوندسن در تبیین رابطۀ میان «معنا» و «ملال» بر این باور است که ما هرگاه با فقدان معنا مواجه می‌شویم برای پر کردن این شکاف به خلق «معناهای جعلی» متوسل می‌شویم تا چیزی توجه ما را برانگیزد و به نظرمان «جالب» برسد. به همین دلیل اگر به رسانه‌های دنیا بنگرید خواهید دید که هر یک سخت در تلاش‌اند خبرهایی منتشر کنند که برای مردم جالب باشد. خبر هر چه عجیب‌تر باشد بهتر است. اما این تکنیک فقط مُسکنی موقت است. زیرا به تعبیر او: «هر آنچه جالب است همیشه عمر کوتاهی دارد، و واقعاً تنها کارکردش این است که مصرف شود تا ملال را دور نگه دارد» (ص. 32). در نتیجه، ملال دوباره هجوم می‌آورد: «در ملال تهی بودن زمان به معنای تهی بودن از عمل نیست، چون همواره کاری هست که زمان را پُر کند، حتی اگر فقط تماشای خشک شدن رنگ باشد. منظور از تهی بودن زمان، تهی بودن از معناست». (ص. 36-35). بعد می‌نویسد: «ملال در بسیاری از موارد از دل تکرار بر می‌خیزد. مثلاً اغلب هنگامی که به موزه و گالری می‌روم و فقط تقلیدهای رنگ و رو رفته و ضعیفی از آثاری را می‌بینم که قبلاً بارها دیده‌ام ملول می‌شوم». (ص. 47).

اسوندسن با استناد به اندیشه‌های فیلسوفانی مثل شوپنهاور و هایدگر به معرفی انواع ملال می‌پردازد و میان «ملال موقعیتی»  با «ملال وجودی»  تمایز قائل می‌شود. نوع اول همانطور که از نامش پیداست محصول قرار گرفتن در شرایط و موقعیتی موقتی است که موجب بی‌حوصلگی ما شده است. مثلاً گرفتار شدن در ترافیک خیابان یا منتظر ماندن در ایستگاه اتوبوسی که تاخیر دارد از جمله مواردی است که منجر به بروز ملال موقعیتی می‌شود. اما نوع دوم فراتر و ماندگارتر از نوع نخست است. ملالی که محصول دوران مدرن محسوب می‌شود و با شکلی خستگی از تقریباً همه چیز همراه است و دیگر نمی‌توان آن را به یک موقعیت خاص محدود دانست.

مارتین دالمن هم چهار نوع ملال را از هم متمایز می‌کند. نخست همان «ملال موقعیتی» است که ناشی از بودن در وضعیتی است که با بلاتکلیفی همراه است. نوع دوم «ملال برخاسته از اشباع» است که نتیجۀ انبوهی و فراوانی دنیای معاصر است. انبوهی پیام‌ها در شبکه‌های اجتماعی، تنوع کالاها در بازار خرید یا انبوهی اخباری که هر روز از رسانه‌ها به سوی ما سرازیر می‌شوند. نوع سوم «ملال وجودی» نام دارد که ناشی از احساس تهی بودن و فقدان معنا در زندگی است. زمانی که احساس می‌کنیم زندگی از معنا تهی شده و جویباری از لحظه‌های تکراری سیلی از بیهودگی را بر قلبمان سرازیر می‌کند به تدریج ملال وجودی پدیدار خواهد شد. سرانجام «ملال خلاقانه» نتیجه‌ ناخوشایندی است که از شرایط ملال‌آور پدید می‌آید و نه از محتوای آن. در چنین وضعی انسان ناگزیر است اقدام تازه‌ای انجام دهد، بی‌آنکه شوقی به انجامش داشته باشد. در نهایت همۀ این حالات با بی‌تابی همراهند و انسان می‌کوشد از آن‌ها بگریزد. اما شگفت آنکه گریختن از هر وضعیت ملال‌آور می‌تواند ما را به دام دیگری اندازد که نیاز به گریزی دوباره دارد.

حال ممکن است بپرسید پس تکلیف چیست؟ از قضا هر یک از ما باید راه خودمان را برای مواجهه با ملال بیابیم. زیرا نه لارس اسوندسن و نه هیچ فیلسوف دیگری پاسخی روشن که برای همه گره‌گشا باشد ندارد. اصلاً اسوندسن این کتاب را ننوشته که به ما بگوید با ملال چه کنیم. بلکه فقط خواسته ملال را برایمان تعریف کند تا آن را بهتر بشناسیم. بعد از دل همین شناخت راه مواجهه با آن را خواهیم یافت. جالب است که نوشتن همین کتاب روشی بود که نویسنده برای رهایی از ملال انتخاب کرده است. زیرا هم در کتابش نوشته و هم در مصاحبه‌ای می‌گفت که اساساً چند سال پیش برای فرار از چنگال ملال این کتاب را نوشته است. بعد کتاب کلی پر فروش می شود و ناشران و نهادهای بسیاری او را دعوت میکنند تا درباره کتاب صحبت کند. بعد از مدتی از همین مصاحبه ها ملول شده است و اکنون باید راهی تازه بیابد! خلاصه خیالتان را راحت کنم که نویسنده همین کتاب خودش هنوز با ملال دست به گریبان است. اما خبر بسیار خوب این است که هر یک از ما معنای زیستن خود را در همین گلاویز شدن با ملال می‌یابیم و می‌سازیم. این ملال است که ما را به برخاستن و رفتن و آغاز راه‌های تازه مجبور می‌کند. اگر ملال نبود نیمی از آثار هنری و ادبی جهان خلق نشده بود. اگر ملال نبود ایوان گنچاروف رمان ابولوموف را نمی‌نوشت. ابلوموف که خود اثری است در ستایش ملال! نخستین رمان جدی و مفصلی که در دوران نوجوانی خواندم و هنوز لذت مطالعه آن با من است.

پس شاید بهتر باشد اول ملال را به رسمیت بشناسیم و با آن به شیوه‌ای مسالمت آمیز و خردمندانه زندگی کنیم تا از دل این شرایط بتوانیم طرحی نو در اندازیم. اسوندسن هم همین را میگوید. او با استناد به جوزف برودسکی  – شاعر روس –  پیشنهاد می‌کند: «هنگامی که ملال به شما حمله‌ور می‌شود خود را به درونش پرتاب کنید. اجازه بدهید شما را در هم بفشارد، در خود غرق کند و به اعماق خود ببرد». (ص. 174).

البته این هم فقط راه حل پیشنهادی این کتاب است. نه تنها راه است و نه بهترین راه. فقط یک راه است در میان راه‌های ممکن. زیرا همانطور که عرض کردم برای این قبیل پرسشها پاسخی جامع و مانع در کار نیست. حتی اگر هم باشد پاسخی که به درد همه بخورد و برای همیشه کاربرد داشته باشد وجود ندارد. در نتیجه هر یک از ما باید خودمان راهی پیدا کنیم. بسته به اینکه کجا هستیم و چه امکاناتی در اختیار داریم و از چه توانی برخورداریم راه حل‌های ما هم با هم متفاوت خواهد بود. آنچه مهم است حرکتی دائمی به سوی آگاهی رهایی بخش است. حرکتی همیشگی و بی وقفه. تلاشی آهسته و مداوم. به قول مارتین لوترکینگ: اگر نمی‌توانید پرواز کنید، بدوید. اگر نمی‌توانید بدوید، راه بروید. اگر نمی‌توانید راه بروید بخزید. اما هر کاری که می‌کنید باید رو به جلو حرکت کنید.[1] این همان پیام «آگاهی رهایی بخش» است که به انسان یادآوری می‌کند منتظر نباش دیگران راه را به تو نشان دهند. آثار دیگران را بخوان اما در پایان خودت بیندیش. هیچ حرفی را بدون تایید عقل سلیم نپذیر تا از بند زنجیرهایی که ذهن و زبانت را تسخیر کرده‌اند رها شوی. آنگاه ببین در این طیف وسیع - میان پریدن تا خزیدن – کدام‌یک برایت میسر است. بعد به قدر توانت در بهبود شرایط کوشا باش. به قول حضرت سعدی: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم. پس زنده باد آزادی اندیشه و پاینده باد آگاهی رهایی‌بخش!

 منصوریان، یزدان. (1399). « هستی‌شناسی و پدیدارشناسی ملال ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 3. 29دی 1399.

 

 --------------------------------------------------------------

منابع

اسوندسن، لارس. (1392). فلسفۀ ترس، ترجمۀ خشایار دیهیمی. تهران نشر گمان.

اسوندسن، لارس. (1393). کار، ترجمۀ فرزانه سالمی. تهران: نشر گمان.

اسوندسن، لارس. (1394). فلسفۀ ملال، ترجمۀ افشین خاکباز. تهران: فرهنگ نشر نو.

اسوندسن، لارس. (1397). فلسفۀ تنهایی، ترجمۀ خشایار دیهیمی. تهران: نشر نو با همکاری نشر آسیم.

 

 --------------------------------------------------------------

[1] “If you can't fly then run, if you can't run then walk, if you can't walk then crawl, but whatever you do you have to keep moving forward.” Martin Luther King Jr.