کد خبر: 44355
تاریخ انتشار: شنبه, 27 شهریور 1400 - 06:47

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

خوبی‌های ضروری و زندگی

منبع : لیزنا
حمید محسنی
خوبی‌های ضروری و زندگی

حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار:  چیزهای زیادی وجود دارد که نقش مهمی در خوبی زندگی ما و جامعه دارند. اغلب آنها را نه‌تنها می‌شناسیم بلکه به نظر می‌رسد کسب مهارت‌ نسبی برای دسترسی به آنها چندان دشوار نیست. مثل مطالعه، پژوهش، ارتقای مهارت‌های حرفه‌ای، آموزش، رعایت اخلاق حرفه‌ای و عمومی، و ....

همینطور عقاید و رفتارهایی را می‌شناسیم که نه‌تنها اخلاقی و مطلوب زیستن در یک جامعۀ مدنی نیست بلکه موجب سقوط و انهدام زندگی ما از جهات گوناگون می‌شود.

اغلب کم‌وکیف حضور رفتارها و مهارت‌های مثبت به اندازه‌ای نیست که تاثیر مثبت آن را در زندگی خود و جامعه‌مان مشاهده کنیم. بلکه برعکس، رفتارهایی در زندگی فردی و اجتماعی آحاد ملت برجسته است که نباید!

بحث اصلی نگارنده این نیست که چه چیزهایی خوب، ضروری و بنیادی است و چه چیزهایی نیست. همه ما کم و بیش می‌دانیم چه چیزهایی ضروری و بنیادی است و چه چیزهایی نیست. کافی است شم و غریزه و مقداری تجربه و عقل سلیم داشته باشیم تا به فهرستی کم و بیش درست برسیم. تازه بهترین فهرست‌ها نیز جابجا می‌شود: چیزی امروز ضروری و در بالای فهرست است و فردا در ته گزینه‌ها؛ شاید هم پس‌فردا حذف شود! چیزی امروز و این لحظه موجب شادمانی و رضایت ذهنی و جسمی ماست اما فردا کارکردی دیگر دارد و یا چیزی دیگر همان نقش را می‌پذیرد. همین نکته است که ضرورت ایجاد محیطی از زندگی را برجسته می‌سازد که تا حد ممکن موجب شکوفایی خواسته‌ها و نیازهایی متنوع باشد؛ حق انتخاب انسان‌ها سلب نشود؛ چیزی فدای دیگری نشود؛ نافی حقوق فردی و اجتماعی نباشد؛ و به ویژه چیزی فدای خواسته‌های نامعقول نهادهای قدرت نشود.

خوبی و بدی چیزها و بخصوص "حس" خوب و بد ما متغیر، و به عوامل متعددی وابسته است؛ اغلب، کم و کیف زیست‌مان در تعامل با محیط، نیاز ما در فضازمان‌های مختلف، شناخت، آگاهی، و حس جاری ما نسبت به همۀ اینهاست که تعیین‌کننده است. با این حال، در بیشتر اوقات زندگی و در پیچیده‌ترین فعالیت‌های حرفه‌ای نیز اغلب آگاهی، تفکر و تامل حضوری برجسته ندارد و فرایند انجام آنها عمدتا بدون حضور آگاهی به صورت خودکار و ناهشیارانه انجام می‌شود؛ روز و ماه با کار و تلاشی سخت و با احساسی که اغلب در پس‌زمینه حضور دارد به پایان می‌رسد و بسیاری از جنبه‌های همان کار حرفه‌ای و تکراری نیز پنهان از دید و احساس ما هستند. چه برسد به این که بخواهیم خوبی یا بدی احساس‌مان را اندازه‌گیری کنیم و یا چیزهای خوب و بد را فهرست کنیم و یا از آن سخت‌تر، بخواهیم آنها را بر اساس اولویت‌ها و اهمیت رتبه‌بندی کنیم!

با این وجود، لحظاتی از زندگی ممکن است احساس ناخوشایندی بر تن و جسم ما سنگینی کند و یا در کسری از ثانیه احساس شادمانی و سرخوشی کنیم؛ هر دوی آنها شاید دلیلی بسیار ساده داشته باشد؛ مثل تنفس در هوای پاک یا ناسالم، و یا پیروزی و شکست از پس یک تلاش سخت. احساس این لحظه ممکن است به کل زندگی و وجود آدم سرک بکشد و لحظه‌ها، فرازها، یا کم و بیش کل آن را با رفت و برگشت‌های زیاد زیر ذره‌بین ببرد؛ احساس خوشی یا ناخوشی ممکن است در چنین لحظه‌هایی جابجا شود و یا علامت سوالی در بخش‌هایی از آن گذاشته شود؛ در مجموع شاید با احساسی خوش یا ناخوش، با لبخندی از رضایت یا زهرخندی از ندامت، با شور و شوق و یا احساسی گنگ به کاری دیگر مشغول شویم و در کسری از ثانیه همه چیز روال تکراری خود را آغاز کند.

در بخش زیادی از زندگی روزانه، چنان درگیر فعالیت‌های حسی، حرکتی، عاطفی، و شناختی تکراری هستیم که تفکر و آگاهی حضور فعال و محسوسی ندارد چه برسد به حس رضایت و شادمانی یا ناخوشی و سختی و حضور برجستۀ آن در آگاهی فرد؛ "بی‌فکری" یا "غیاب تفکر" واژه‌ای است که هانا آرنت برای توصیف بسیاری از رفتارهای انسان‌ها به کار برد. وی معتقد است حتا کلیشه‌ها، عبارت‌های پیش‌پاافتاده، چسبیدن به آداب قراردادی و رایج بیان و رفتار، کارکردی دارند که از لحاظ اجتماعی شناخته شده است: آنها از ما در برابر واقعیت، یعنی در مقابل توجه متفکرانه‌ای که همۀ رویدادها و امور واقع به موجب وجودشان از ما می‌طلبند، محافظت می‌کنند. اگر در همه حال این طلب را اجابت می‌کردیم، دیری نمی‌گذشت که از پا می‌افتادیم! غیاب تفکر یا بی‌فکری تجربه‌ای است بسیار عادی در زندگی روزمرۀ ما که در آن تقریبا هیچ وقتی برای ایستادن و فکر کردن نداریم، چه رسد به این که تمایلی به این کار داشته باشیم. (حیات ذهن)

البته بماند نهادها و آدم‌هایی که خود را در جایگاه متفکران و عالمان بالا کشیده‌اند اما حتا در رفتار حرفه‌ای‌شان (و نه رفتار روزانه) نیز تفکر علمی (به معنای نظم و روشمندی در فرایند طرح مساله و پاسخ‌یابی) حضوری معنادار و محسوس ندارد. آنها مدیریت اجرا و ارزیابی محتوای موجود در سنت‌های علمی و آموزشی، و روح آن که ضامن حداقلی از کم و کیف کارهاست را چنان بر اساس خواسته و میل‌هایی خاص جهت می‌دهند که اغلب در مقابل نقد و توجه متفکرانۀ جامعه مفری دارند!

گرچه غیاب تفکر در بخش‌هایی از رفتارهای تکراری و روزانۀ همۀ ما، کارکردی مفید و آرام‌بخش دارد اما غیاب تفکر در رفتار نهادهای آموزشی و پژوهشی فاجعه‌بار است و باید ساز و کاری پیش‌بینی شود که ضامن تحرک فکر و رفتارهای شناختی باشد تا حدی که نه تنها فرایند تفکر تشویق گردد بلکه نوعی آرامش و رضایت  ذهنی و جسمی برای جامعه تا حد ممکن تضمین شود. چرا که این افراد و نهادها بر اساس سنت ریشه‌دار اجتماعی روح بیدار و منتقد جامعه‌اند و باید تفکر و توجه و نقد و آگاهی را شش‌دانگ داشته باشند تا ملت با خیالی آسوده‌تر تفکر و آگاهی را در بخش‌هایی از رفتارشان تعطیل کنند! تقسیم کار در جوامع مدرن چنین نقش و جایگاهی را به گروه‌ها و تخصص‌های حرفه‌ای داده است تا گاهی به جای هم فکر کنند و به مسائلی با دقت توجه کنند که دیگری در آن تخصص و تجربه ندارند.

خلاصه آن که اغلب تامل  و تفکر آگاهانه در بیشتر فعالیت‌های روزانه، و دربارۀ فرایند انجام آنها و چند و چون تاثیر آن بر زندگی فردی و اجتماعی، شادی و ناشادمانی، خوبی و بدی، ارزش‌ها و ارزشمندی زندگی، و مانند آنها وجود ندارد؛ بخصوص زمانی که کارها در یک مقیاس حداقلی و به صورت روزمره رضایت جسمی و ذهنی را تامین نماید و چیز نامعمولی حادث نشود که وجود آدم با خطر مواجه شود. اما گاهی چنین پرسش‌هایی آگاهانه یا ناآگاهانه به ذهن همۀ ما خطور می‌کند. اغلب پاسخ دم دستی برای چنین پرسش‌هایی وجود ندارد. به همین دلیل گاهی در ذهن منزل می‌کنند و یا هر از گاهی به شکل‌های دیگر و با شدت و ضعف سرک می‌کشند. گاهی این پرسش‌ها بحران‌سازند و یا نشانی از بحران و ناکامی در زندگی دارند؛ و زمانی سازنده و لذت‌بخش و نشان از سرزندگی و نشاط و حضور لذت‌بخش و معنادار زندگی. بر همین اساس، آشنایی با برخی از جنبه‌های این نوع پرسش‌های فلسفی و پاسخ‌ آنها می‌تواند در رضایت افراد از زندگی و ایجاد انگیزۀ کاری و زندگی بسیار موثر باشد.

"وزن‌ چیزها: فلسفه و زندگی خوب" عنوان کتابی است از جین کازز که به برخی از چنین پرسش‌های فلسفی درباره زندگی خوب به زبانی ساده می‌پردازد. کازز به دو فهرست الف و ب برای ساختن یک زندگی خوب اشاره می‌کند که کم و بیش باید در زندگی‌مان حضور داشته باشد. فهرست الف فهرستی است بنیادی که باید در زندگی ما ضرورتا حضور داشته باشد و معتقد است میزان رضایت ما از زندگی به ترکیب یا معجونی از این خوبی‌های ضروری و بنیادی وابسته است. اما فهرست ب فهرستی است که گرچه بنیادی است اما فی‌نفسه ضروری نیستند و ارزش آنها بیشتر در این است که آن را با چیزهای دیگر مبادله کنیم.

فهرست ضروری زندگی چیزهایی است که بنیادا خوب‌اند؛ یعنی فی‌نفسه خوب هستند نه به دلیل چیزی دیگر. مثلا سلامتی و امنیت و غذا به صورت خالص و برای خودشان خوب به نظر نمی‌رسند بلکه خوب بودن‌شان ناشی از همه چیزهایی است که وقتی آنها را داشته باشیم امکان‌پذیر خواهد شد... همینطور برخی دیگر از خوبی‌های غایی در زندگی شخصی ما نقش مستقیمی بازی نمی‌کنند. مثلا تنوع زیستی نوعی خوبی غایی است. اما همین خوبی غایی خاص (اگر باشد) با زندگی فردی ما ارتباط زیادی ندارد. برخی دیگر از خوبی‌های بنیادین ممکن است بتوانند زندگی فرد را بهتر کنند، و نه زندگی نوع بشر را. مثلا دانای کل بودن ممکن است برای یک هستی عالی خوب باشد اما برای ما سودمند نخواهد بود (مثلا آیا خوب است که بدانید همسرتان همیشه به چه چیز فکر می‌کند؟) (ص. 90-91) اگر چنین خوبی‌های بنیادینی وجود داشته باشد که جزو ضرورت‌ها باشند، در زندگی ما نقش ویژه‌ای ایفا می‌کنند. ما باید بخشی از انرژی خود را برای به دست آوردن آنها ذخیره کنیم و در نحوۀ بزرگ کردن و آموزش فرزندان‌مان و شیوۀ سازماندهی اجتماع به آنها توجه ویژه داشته باشیم. با توجه به نقش ویژۀ آنها در زندگی باید توجه خود را بر مشخص کردن خوبی‌های بنیادین متمرکز کنیم. (ص. 92) البته نه هر خوبی بنیادینی که با زندگی خوب مرتبط است و بیشتر اختیاری‌اند تا ضروری؛ بلکه خوبی‌های بنیادینی که ضرورت محسوب می‌شوند. آزمون یا شاهد قطعی برای مشخص کردن خوبی‌های بنیادین ضروری وجود ندارد. بلکه فقط باید آرزو کنیم که چیزی که منطقی‌تر به نظر می‌رسد را پس از اندیشه، مطالعه، و دقت کافی در زندگی خود و دیگران، و مطالعۀ انگیزه‌های افراد آنها را از طریق نوعی فرایند غربال پیدا کنیم. (ص. 92-93)

خوشبختی یکی از مهم‌ترین خوبی‌هایی است که بشر بدون آن در رنج خواهد بود. از نظر کازز زندگی بدون خوشبختی یا ناهشیارانه است و یا همواره فلاکت‌بار، یا پیوسته خنثا و به هیچ معنا خوب نیست. (ص. 121) بدون حداقلی از خوشبختی به نظر نمی‌رسد که سطح حداقلی از خوبی را به دست آوریم. با این حال، به دست آوردن خوشبختی بدون کسب استقلال و کنترل بر سرنوشت خود دشوار است. چرا که نمی‌توان زندگی خود را جمع و جور و کنترل کرد و مالک آن بود. البته هیچ کس کنترل کامل ندارد اما سطحی از خودمختاری وجود دارد که نمی‌خواهیم از آن پایین‌تر سقوط کنیم. (ص. 94-95) از نظر ارسطو یک برده فرصت لازم برای یک زندگی خوب را ندارد. اما یک برده طبیعی، یعنی آدمی که دچار نقصان خرد است، باید برده باقی بماند. هنگامی که آدمهای نامعقول به مسئولیت خود گمارده می‌شوند، خرد فرصتی برای فرمانروایی ندارد، و این بدترین وضعیت ممکن است. آنچه برای ارسطو ارزشمند است استقلال عقلانی است و نه استقلال صرف. (ص. 96) فقدان استقلال معمولا با ناخرسندی، و افزایش آن با خرسندی بیشتر همراه است. (ص. 97) "خود" ضعیف در شالوده شخصیت، یعنی "خود" فاقد اولویت‌های نیرومند، معضل‌آفرین است. (ص. 100) اخلاق یکی دیگر از شالوده‌های مهم برای زندگی خوب است. سپس کازز به رشد و پیشرفت به عنوان یکی از توانایی‌های ضروری برای زندگی خوب اشاره می‌کند. دانش پایه یا آگاهی نیز به نظر کازز احتمالا در این فهرست جا دارد. در شرایط زندگی روزمره هنگامی که بخش‌های کلیدی از اطلاعات را نداشته باشیم استقلال‌مان را از دست خواهیم داد. هر انسانی باید دربارۀ بسیاری از واقعیت‌های روزمره اطلاعاتی داشته باشد. باورها و اطلاعات نادرست می‌تواند ناخواسته وقت زیادی از انسان را تلف کند، وی را به دردسر بیندازد و قربانی ناآگاهی‌ها شود. سهم غیرمستقیم دانایی این است که برای انسان خوشحالی می‌آورد. (ص. 110-111)

زندگی خوب و یادگیری

کازز برای تهیه این فهرست پایه و ضروری، مسیر و استدلالاتی را ترسیم کرد که آشنایی با آن شاید مهم‌تر از خود این فهرست باشد. چرا که همۀ ما کم و بیش بر روی این فهرست توافق داریم و چیزهایی را می‌توانیم به آن اضافه کنیم. فهرست هر کدام ما به یقین تحت تاثیر تجربه‌ها و داشته‌ها و ناداشته‌های خودمان است. برای مثال درست است که خوشبختی مهم‌ترین خواستۀ انسانی است اما محتوای آن می‌تواند از انسانی به انسان دیگر متفاوت باشد و به موقعیت‌ آنها وابسته است. موقعیت‌ها چنان در ذهنیت و خواسته‌های انسانی تاثیر دارند که گاه به نظر می‌رسد انسان‌ها مسیری متفاوت و متضاد را در پیش گرفته‌اند با این حال نباید فراموش شود که برای هر موجود زنده، نفس زندگی و ارتقای کمی و کیفی آن اهمیت دارد. بر این اساس همۀ خواسته‌های دیگر را باید در فهرست ب قرار داد: فهرستی که ارزش اقلام آن در این است که می‌توان آنها را با زندگی بهتر و بیشتر مبادله کرد. به عبارت دیگر، فهرستی خاص وجود ندارد بلکه همۀ اقلام زندگی و هر فعالیت کوچک و بزرگ در خدمت یک چیز واحد است و آن زندگی بهتر و بیشتر می‌باشد.

نکته‌ای اساسی و راهبردی که به نظرم بهتر است به نکته‌های خواندنی کازز اضافه شود این است که تلاش برای بقا و ارتقای کم‌وکیف آن از جمله ویژگی‌هایی است که انسان‌ها و سایر موجودات زنده در آن مشترک‌اند. تفاوت اساسی آنها در توانایی‌ها و ناتوانایی‌هایشان است. آنچه که انسان را برجسته یا متمایز کرد توانایی او در یادگیری است؛ آن هم یادگیری از نوع فرهنگی و نه صرفا زیستی. وگرنه سایر موجودات زنده هم کم و بیش توانایی یادگیری دارند. توانایی ویژۀ انسان در انباشت یادگیری و ذخیرۀ آن برای دیگران است که تحت عنوان تمدن و فرهنگ از آن یاد می‌کنیم. مفاهیمی چون خوشبختی، اخلاق، استقلال، اختیار، آزادی، دانش و مانند آن (فهرست الف کازز) همگی به فرهنگ انسانی مربوط‌اند. و به طور خاص، محصول یادگیری فرهنگی است که خود به توانایی‌های زیستی انسان به ویژه توانایی یادگیری غریزی او وابسته است. فرهنگ و تمدن محصول توانایی انسان در یادگیری و انباشت دانش و نیز توانایی ویژۀ ارتباطی انسان در انتقال دانش انباشتی به دیگران و ایجاد پیوند بین آنهاست.

بر همین اساس به نظر می‌رسد نه فقط مفاهیم و خواسته‌های انسانی چون خوشبختی، اخلاق و دانش بلکه مهارت‌ها و ابزارهای مورد نیاز برای کسب آنها به یادگیری و نظام‌های یادگیری و یاددهی وابسته است. یاددهی و یادگیری حتا بار عاطفی این واژه‌ها را کم و زیاد می‌کند و نسبت و مخلوط آنها را تغییر می‌دهد. ضروری‌ترین ابزار و راهبرد برای ایجاد یک زندگی خوب و ارتقای کیفیت آن یادگیری است. یادگیری، بخصوص از نوع فرهنگی و نه زیستی آن، مهم‌ترین ویژگی و مشخصۀ انسان‌هاست. یادگیری فرهنگی نیز با آموزش در انسان ایجاد می‌شود. هدف آموزش، یادگیری است. و هدف اصلی یادگیری نیز بقای انسان یا ارتقای کیفیت بقای اوست. اخلاق، خوشبختی، دانش، انواع مهارت‌ها و علوم و فنون نیز تماما بخشی از داشته‌های انسانی است که با یادگیری حاصل شده و در خدمت بقا و کیفیت زیست آنهاست.

نظام عصبی مرتبط با یادگیری در انسان و نقش ویژۀ آن در تولید محصولات دانشی و فرهنگی و حتا انسان بودن انسان چنان در هم تنیده است که همۀ اینها یکپارچه و مترادف هم تلقی می‌شوند. بنابراین می‌توان استدلال کرد که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین خوبی و بلکه لازمۀ احساس یک زندگی خوب، یادگیری و کم و کیف آن است. همۀ مفاهیم و مظاهر فرهنگی و تمدنی محصول یادگیری‌اند؛ یادگیری مهم‌ترین توان انسانی است؛ و انسان بودن انسان به ارتقای کمی و کیفی یادگیری او وابسته است که با نام دانش، علوم و فنون، مهارت‌ها، هنر، فرهنگ، تمدن، زبان، مفاهیم انسانی و مانند آن برچسب خورده‌اند.

بی‌دلیل نیست که لذت و منافع برجستۀ اکتشاف، آگاهی، مهارت تازه و رازگشایی از نادانسته‌ها از جمله انگیزه‌های مهم برای همۀ افراد، به‌ویژه محققان، دانشمندان، و سایر افراد و نهادهای پیشگام است. بر همین اساس، شاید کارکرد سرگرمی و لذت مطالعه و کتابخوانی در اوان‌سالگی نسبت به سایر ویژگی‌ها و کارکردها برجسته‌تر نشان داده می‌شود تا جنبه‌های آموزشی و یادگیرانۀ آن مستقیم و نامستقیم در سنین بالاتر در کنار لذت و سرگرمیِ آگاهانه و ناآگاهانه تداوم پیدا کند و لحظاتی پربار را .برای افراد و جامعه ایجاد کند. به همین دلیل است که جوامع پیشرفته از هیچ کوششی برای یادگیری و مطالعه دریغ نمی‌کنند تا افراد و جامعه از منافع آن بهره‌مند گردند. همگام کردن آگاهانۀ لذت و سرگرمی و نشاط با آموزش انواع مهارت‌های ورزشی، هنری، و حتا آموزش علم و اخلاق و راه و رسم زندگی به دلیل کارکرد ثانوی آن است و نیز نقش بی‌بدیل عاطفه و احساس در یادگیری و از آن مهم‌تر اهمیت خود یادگیری برای ارتقای کیفیت زندگی و خود زندگی. همگامی و یا نقش احساس و عاطفه در یادگیری نمک زندگی است و به همین دلیل گاهی جایگزین آن احساس می‌شود؛ خوشبختی، استقلال، اخلاق و خوبی‌های ضروری کازز و بلکه بیشتر خوبی‌های ضروری و حتا خود مفهوم خوبی تماما یا جزئا رگه‌هایی از احساس را در خود دارد. احساس و عاطفه‌ای که پیشران زندگی و رفتارها و کنش‌های انسان است.

بذر تمام فهرست‌های مرتبط با یک زندگی خوب را می‌توان در مزرعۀ یادگیری کاشت تا رشد کند و بار دهد. نفس یادگیری موجب شادمانی و لذت ذهنی و جسمی می‌شود و احساسی خوبی را به جسم آدم تزریق می‌کند؛ در عین حال بار و محصول ثانوی آن را نیز می‌توان همواره درو کرد. زندگی تلفیقی از همۀ اینها و خود اینهاست که نه فقط نقطۀ تمایز ظاهرا آشکار انسان و سایر موجودات است بلکه بین تک‌تک آدم‌ها و فرهنگ‌ها و تمدن‌ها و کشورها نیز تفاوت ایجاد کرد. رشد و توسعۀ انسان‌ها و کشورها نیز وابسته به ایجاد همین شرایط فرهنگی است که موجب یادگیری بیشتر و بیشتر می‌شود. یقینا هر آن چه که سد راه یادگیری و انباشت دانش گردد نیز نتیجه‌ای زیان‌بار برای ارتقای کم و کیف زندگی فردی و اجتماعی خواهد داشت. بر این اساس، سر نخ آسیب‌های فردی و اجتماعی را نیز می‌توان در زنجیره یادگیری در مقیاس کلان و فردی پیدا کرد.

طرح مشارکتی مراقبت از رشد و تکامل کودکان در محلۀ 13 آبان تهران یکی نمونه‌های برجستۀ رابطۀ مثبت بین یادگیری و رهایی، آزادی، کار، تلاش، مهارت، شغل، رضایت، منافع، خوشبختی، تغییر، خوبی، زندگی، و واژه‌هایی از این دست است. کتاب "آموزش انسان را آزاد می‌کند" حاوی گزارشی از همین طرح است که موسسه پژوهشی کودکان دنیا (مجری طرح) آن را منتشر کرد. نتایج این طرح (که در یکی از محلات کم‌درآمد شهر تهران و با امکانات بسیار ناچیز اجرا شده بود) نشان می‌دهد که تلاش انسان‌ها برای یادگیری و کم و کیف آموخته‌های اوست که می‌تواند وضعیت ذهنی و جسمی آنها را تغییر دهد و آزادی و رفاه و رضایت نسبی را بهبود بخشد.

 

محسنی، حمید (1400) .« خوبی‌های ضروری و زندگی». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره  35، 27شهریور ۱۴۰۰.

 ----------------------------------------------

منابع خواندنی:

آرنت، هانا (1394). حیات ذهن. ترجمه مسعود علیا. تهران: ققنوس.

کازز، جین (1396). وزن‌ چیزها: فلسفه و زندگی خوب. ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر بان.

یوسفی، ناصر (1392). آموزش انسان را آزاد می‌کند؛ مروری بر طرح مشارکتی مراقبت از رشد و تکامل کودکان در محله 13 آبان تهران. تهران: کارگاه کودک.