کد خبر: 44756
تاریخ انتشار: شنبه, 06 آذر 1400 - 10:22

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

از معلمی تا کار و تحصیل؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

منبع : لیزنا
پرویز عازم
از معلمی تا کار و تحصیل؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

پرویز عازم، مدیر بازنشسته کتابخانه عمومی حسینیه ارشاد: بگذارید فهرست‌وار به چند نکته کلیدی اشاره کنم:

1.در سال ۱۳۳۷ دوره لیسانس دانشسرای عالی تهران را گذراندم و مامور خدمت در دبیرستان‌های سنندج شدم.

2.در کنار خدمات ۵ ساله در سنندج، دوره دو ساله فوق لیسانس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را به پایان رساندم و پیوسته در این فکر بودم که دبیرستان نیاز به یک کتابخانه آموزشگاهی دارد. هدف خود را با رئیس دبیرستان و همکاران در میان گذاشتم و خوشبختانه با استقبال و تشویق همگانی مواجه شدم. به موازات تدریس، خود را درگیر طرح و برنامه‌ریزی تأسیس و تشکیل یک  کتابخانه دبیرستانی کردم. در اینجا قرار نیست از مقدمات و مقارنات و مؤخرات امکانات مالی و تدارک وسایل و تجهیزات و مکان، به ویژه فراهم‌آوری کتاب سخنی بگویم؛ فقط اشاره می‌کنم در ظرف کمتر از سه ماه با همدلی و همکاری اولیای دانش‌آموزان و اعضای سازمان‌ها و ادارات دولتی سنندج و بعضاً تهران و وزارت فرهنگ نیازهای این امر خیر فرهنگی به نحو احسن برآورده شد: «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». ریاست محترم دبیرستان یکی از اتاق‌های دبیرستان را در اختیار ما گذاشتند. سیل کتاب‌های مناسب کتابخانه آموزشگاهی توسط اولیای فرهنگ‌دوست دانش‌آموزان، رؤسا و کارمندان ادارات سنندج و تهران به ویژه رؤسای دبیرستان‌ها و دبیران عزیز مرا به ذوق و شوق آورد, به طوری که در مدتی کوتاه دبیرستان هدایت دارای کتابخانه‌ای با ۸۰۰ جلد کتاب مناسب، هشت دستگاه قفسه کتاب، چهار میز مطالعه، و ۱۶ صندلی آماده بهره‌برداری شد. عصرها بعد از تعطیلی دبیرستان حداقل یک ساعت کتاب‌ها را سر و سامان می‌دادم. بعد از دو سه هفته تعدادی از دانش‌آموزان کلاس ششم با آموزشی کوتاه‌مدت آماده اداره کتابخانه شدند. طولی نکشید که امانت کتاب هم آغاز شد. هر دانش‌آموز دبیرستان می‌توانست با پر کردن فرم امانت و امضا، دو جلد کتاب برای دو هفته به امانت بگیرد و به موقع به کتابخانه برگرداند.

3.ناگفته نماند در همین سال ۱۳۴۱ مژدگانی خود را دریافت کردم و آن ازدواج با دختر خانمی از خانواده محترم با تحصیلات دیپلم دبیرستان، ولی مشتاق ادامۀ تحصیل بود. سه ماه بعد از ازدواج، یعنی از اوایل بهار ۱۳۴۲ ذوق و شوق تحصیل از سرش دست برنداشت؛ نام‌نویسی کرد و خوشبختانه در دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول شد. برای همراهی با خانم، الزاماً باید به تهران منتقل می‌شدم. تقاضای انتقال به تهران دادم، موافقت نمی‌شد. می‌گفتند به شما نیاز داریم. خاصه که مسئولیت اداره کتابخانه را پذیرفته‌اید. باعرض معذرت به ایشان گفتم "مدیرکل محترم اداره فرهنگ کردستان، مرغ یک پا دارد». بالاخره با انتقال من به تهران موافقت شد و در تابستان ۱۳۴۲ به اداره فرهنگ ناحیه ۲ تهران منتقل شدم و به تدریس زبان انگلیسی در دبیرستان‌های آن منطقه پرداختم.

در سال ۱۳۴۵ یک آگهی در روزنامه‌های عصر تهران منتشر شد؛ با این مضمون که دانشگاه تهران برای تربیت کتابدار متخصص در دوره فوق لیسانس کتابداری دانشجو می‌پذیرد. من و نزدیک به ۲۰۰ نفر در امتحان شرکت کردیم و ۳۰ نفر قبول شدیم. کلاس‌های درس در یکی دو هفته اول در دفتر دانشگاه تهران، خیابان شاهرضا، ساختمانی قدیمی، شلوغ و پرترافیک که امکان استفاده مفید از تدریس استادان را مختل می‌کرد تشکیل می‌شد. روز اول با خانم آلیس لورر درس داشتیم. ایشان قبل از تدریس به یکی دو نکته اشاره کردند. اول اینکه من با شما آشنا نیستم. لطفاً در هر جلسه روی یک صندلی ثابت بنشینید. شماره صندلی‌های شما را یادداشت می‌کنم. از این به بعد شماره هر صندلی خالی را یادداشت می‌کنم و در برگه صورت اسامی شما علامت غیبت می‌گذارم. دوم این که لطفاً دفتر و قلم خودتان را روی دسته صندلی‌تان بگذارید. من برای حداکثر یک ربع صحبت می‌کنم. بعد از صحبت، قلم و کاغذتان را بردارید و هر چه از سخنان فهمیده‌اید را روی برگ کاغذ به انگلیسی بنویسید و به من بدهید. استاد دیگرمان خانم هاپکینز بودند که قواعد و قوانین فهرست‌نویسی را تدریس می‌کردند. ایشان یک خانم دستیار داشتند به نام خانم راسل که مسئول تصحیح و راهنمایی کتاب‌هایی بودند که فهرست‌نویسی کرده‌ایم. چند ماه بعد آقای دکتر جان هاروی استاد علم اطلاع‌رسانی/ Information Science به ایران آمدند و به تدریس پرداختند. انجام تکالیف سرعت گرفت. ناگفته نماند در آغاز این دوره تعداد دانشجویان ۳۰ نفر بود و غالباً کارمندان سازمان‌های دولتی بودیم. کلاس‌ها هم بعد از ظهرها شروع می‌شد. تکالیف هم  «لا تعد و لا تحسی»، از جمله بازدید از کتابخانه‌های شهر تهران و تهیه گزارش، مطالعه کتاب‌های ویژه کتابداری و منابع مرجع. در حالی که سال اول تعداد آن‌ها بسیار کم بود و ما ناچار بودیم برای دسترسی به آن‌ها نوبت بگیریم، آن هم برای یکی دو ساعت. خلاصه این که زیر بار تکلیف استادان، به اصطلاح بریدیم. آرام‌آرام تعداد زیادی از همکلاس‌های خود را از دست دادیم؛ به حدی که در پایان دوره دو ساله فقط ۱۳ نفر تا آخر خط دوام آوردند.

خب، بعد از دو سال کار طاقت‌فرسا نفس راحتی کشیدم و به کار تدریس در دبیرستان دولتی و دبیرستان غیردولتی خوارزمی پرداختم. هنوز یک ماهی نگذشته بود، یک روز مدیر دبیرستان تخت جمشید در کلاس مرا زدند، وارد کلاس شدند و گفتند:  «عازم، فردا صبح برو به اداره فرهنگ، پیش رئیس کارگزینی و خودت را معرفی کن، کارت دارند.» فردای آن روز با دلهره به اداره رفتم و خودم را معرفی کردم. رئیس کارگزینی گفتند:  «امروز شما به آدرس جاده قدیم شمیران، بالاتر از سه راه ضرابخانه، مدرسه عالی پارس برو و خودت را معرفی کن. این دستور وزیر فرهنگ است.» همان روز به مدرسه عالی پارس رفتم. منشی دفتر ریاست مرا به اتاق ایشان بردند. ریاست مدرسه عالی پارس با خوشحالی خوش‌آمد گفتند و ادامه دادند که ما از خدمات و فعالیت‌های مفید شما در سنندج آگاهی داریم و می‌دانیم با زحمت موفق به تشکیل کتابخانه آموزشگاهی شده‌اید و مدتی هم اداره آن را برعهده گرفته‌اید؛ تازه قبل از گذراندن دوره کارشناسی ارشد کتابداری. خوشحالیم که به تور ما افتاده‌اید. فرمودند نزدیک ۶ ماه است که مدرسه عالی پارس تاسیس شده و در رشته‌های علوم تربیتی و زبان انگلیسی و علوم (فیزیک، شیمی، ریاضی) با برگزاری کنکور دانشجو پذیرفته‌ایم ولی تاکنون موفق به تشکیل کتابخانه نشده‌ایم. همین امروز شما را با مسئولان بخش‌های آموزشی و اداری آشنا می‌کنم و از ایشان می‌خواهم از هرگونه همکاری و استقبال در راستای تشکیل کتابخانه دریغ نورزند. سازمان مدرسه عالی پارس دارای یک ساختمان استیجاری پنج طبقه بود که سالنی حدود ۳۰۰ متری را برای کتابخانه آماده کرده بودند، البته سالنی خام که نیاز به مداخله دارد, از جمله پوشش کف سالن، نورپردازی مناسب سالن مطالعه و بخش مخزن کتاب، تهویه مطبوع، اتاق فهرست‌نویسی و آماده‌سازی کتاب و مخزن قفسه‌ها، سپس سفارش لوازم و تجهیزات از جمله میز، صندلی مطالعه، قفسه کتاب، و بالاخره انتخاب کتاب. خوشبختانه اکثر استادان بزرگوار و مدیران اداری و حتی دانشجویان عزیز به کمک این‌جانب آمدند تا در مدتی کوتاه انواع فهرست ناشران را فراهم کنیم. فهرست‌ها را در اختیار استادان گذاشتیم تا کتاب‌های دانشگاهی به ویژه منابع مرجع مورد نیاز را علامت بزنند. در اسرع وقت آنها را انتخاب و خریداری کردیم. به موازات انتخاب کتاب‌های تخصصی رشته‌های تحصیلی مدرسه عالی، کتابخانه دانشگاهی باید مجموعه‌ای از کتاب‌های مربوط به مطالعات عمومی از جمله کتاب‌های ادبی، داستانی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، جغرافیایی، اقتصادی و انواع فرهنگ‌نامه‌ها، واژه‌نامه‌ها، دایره‌المعارف فارسی و انگلیسی هم داشته باشد. به همین منظور هفته‌ای دو سه روز به طرف دانشگاه تهران می‌رفتم تا دسترسی سریع به کتابفروشی‌های معتبر روبروی دانشگاه داشته باشم. در مواردی از استادان ادبیات فارسی و انگلیسی خواهش می‌کردم مرا در انتخاب کتاب خوب راهنمایی کنند. برای سفارش میز و صندلی مطالعه، قفسه‌های کتاب، قفسه مخصوص نشریات، میز و صندلی کار، و آماده‌سازی کتاب‌ها هم اقدام کردم. در آن زمان مردی صاحب نام، با تجربه و کارخانه‌دار به نام حاج تیموری سازنده این لوازم بود. با ایشان تماس گرفتم و فهرست وسایل را برای او فرستادم. خوشبختانه تلفن کردند و گفتند بیشتر این وسایل را در انبار کارخانه داریم. از ایشان تقاضا کردم سری به مدرسه عالی پارس بزنند. گفتم در نظر داریم اتاقک چوبی در گوشه‌ای از سالن کتابخانه بسازید و نصب کنید. در بازه زمانی کمتر از دو ماه، سالن، وسایل و لوازم و تجهیزات اولیه، کاربردی شد. اما در مورد کتاب‌ها و منابع بخش مرجع در ظرف ۶ ماه توانستیم نزدیک به سه هزار جلد کتاب و منابع مرجع اختصاصی را با روش طبقه‌بندی دیویی، بدون فهرست برگه‌ای در قفسه‌های کتابخانه چیدمان کنیم. نوبت به فهرست‌نویسی برگه‌ای که رسید با یکی از همکلاسی‌های خود سرکار خانم مهرانگیز حریری تماس گرفتم و خواهش کردم همکاری کنند و کار سترگ فهرست‌نویسی برگه‌ای واژه‌نامه‌ای را به انجام برسانیم.

این کار مهم به سامان رسید. ۶ ماه از آغاز ارائه خدمات کتابخانه به دانشجویان، استادان و پرسنل مدرسه عالی پارس گذشته بود. مناسبت داشت از استاد معروف کتابداری‌ام آقای دکتر جان هاروی دعوت کنم به کتابخانه مدرسه عالی پارس بیاید و از نزدیک فعالیت ۶ ماهه شاگرد خود را مشاهده و ارزشیابی کند. ایشان در روز موعود به کتابخانه آمدند. بعد از گشتی در سالن هنگام گذر از جلوی قفسه‌های کتاب گفتند: Where are the books? (/کتاب‌ها کجا هستند؟) چنین انتظاری را نداشتم. گفتند در کشور ما دو سال قبل از تاسیس یک موسسه دانشگاهی طرح و برنامه‌ریزی مکان مناسب کتابخانه، لوازم و تجهیزات، و کتاب‌ها و منابع اطلاعاتی آن به ازای تعداد دانشجو، استاد و کارکنان، تهیه و آماده بهره‌برداری می‌شود. کمبودها، افزایش سالانه مجموعه، و بودجه آن بررسی و به استحضار مدیریت توسعه می‌رسد.

در پایان دیدار، از راه‌اندازی کاربردی و بهره‌وری کتابخانه تشکر کردند، مشوق ادامه تحصیل من شدند و وعده کمک دادند.

در آن برهه زمانی خانم من دانشجوی دندانپزشکی دانشگاه تهران بودند. دو سال دیگر فارغ‌التحصیل می‌شدند، دو فرزند ۵ ساله و ۶ ماهه هم داشتیم. اما هیچگاه توصیه استاد هاروی از ذهنم پاک نمی‌شد. بعد از دو سال خدمت در مدرسه عالی پارس تصمیم گرفتم لااقل یک دوره تابستانی برای بازآموزی فهرست‌نویسی در کتابخانه کنگره آمریکا پذیرش بگیرم؛ به این امید که موفق به تحصیل بالاتر هم بشوم. لاجرم خواسته خود را با رئیس مدرسه عالی پارس در میان گذاشتم و ایشان گفتند برای یک دوره تابستانی موافقم؛ و نه بیشتر. قول دادم برگردم. خلاصه اقدامات اولیه مسافرت به آمریکا را برای تابستان سال تحصیلی ۱۳۶٨-١٣۶٩ (١٣۴٨-١٣۴٩) در دانشگاه دنور کلرادو انجام دادم.

University of Denver, Colorado Seminary, Summer 1968-1969, Library Congress Class

با خوشحالی بلیط یک سره برای کلرادو گرفتم و عازم، عازم سفر شد. نصف شب روز بعد به شهر دنور رسیدم. در فرودگاه از پسری جوان تقاضای راهنمایی کردم. گفت "به کجا می‌روید"، گفتم "دانشگاه دنور، دفتر پذیرش دانشجو". گفت: «نیمه شب است و دفتر باز نیست، منزل من نزدیک دانشگاه دنور است. شب را در خانه من بیتوته کنید. صبح ساعت ۸ شما را به دفتر پذیرش دانشگاه می‌برم.» پذیرفتم و تشکر کردم. صبح زود مرا به صرف صبحانه دعوت کرد، سپس مرا به دفتر پذیرش دانشگاه رساند. با تشکر فراوان یک جعبه پسته ایرانی تعارفش کردم. با خوشحالی پذیرفت و خداحافظی کرد. در دفتر دانشگاه پذیرش شدم، آن‌ها با نامه‌ای مرا به کوی دانشگاه برای اقامت و استفاده از سالن غذاخوری، صبحانه و ناهار و شام معرفی کردند. صورت اسامی ما در دست‌ "ایمراث" (یکی از محققان و استادان معروف و آشنا در ایران و جهان) بود. یکی یکی خواندند، به احترام می‌ایستادیم و به یکی دو سؤال ایشان جواب می‌دادیم. بعد از آشنایی به توضیح برنامه درسی پرداختند. با گفتاری بسیار صمیمی و دوستانه؛ انگار مدت‌هاست که وی را می‌شناسیم.

سپس مقدمه‌ای از محتوای درس‌شان را بیان کردند در پایان پای تخته کلاس رفتند، مشخصات کتابشناسی سه عنوان کتاب را  نوشتند و گفتند:

این کتاب‌ها برای شما در کتابخانه رزرو شده است، به کتابخانه بروید و بخش‌هایی از آنها را بخوانید. در جلسه بعد درباره خواندنی‌های‌تان سوال و جواب خواهیم داشت. این سوال و جواب‌ها محتوای درس بعدی کلاس خواهد بود. در هر جلسه کتاب‌هایی برای مطالعه شما معرفی می‌کنم که خواندن بخش‌هایی از کتاب‌ها و سوال و جواب‌های هر جلسه محتوای تمام دوره را پوشش می‌دهد. از همین جلسه اول برنامه امتحان نهایی شما را اعلام می‌کنم. سوال امتحانی شما کتابداری تطبیقی (/ Competitive Librarianship) است. یعنی بیایید کتابداری کشور خودتان را با یک کشور دیگر مقایسه کنید. منابع این تحقیق محتوای درس‌های این کلاس و منابع مرجع فراوان کتابخانه این دانشگاه است. تکلیف دیگرتان این است که تمام صفحات تحقیق‌تان را برای هم‌کلاسی‌هایتان تکثیر کنید. دستگاه‌های تکثیر و کاغذ آن‌ها رایگان در اختیارتان گذاشته می‌شود. لطفاً یک هفته قبل از پایان کلاس، دفترچه تحقیق خود را بین همکلاسی‌هایتان توزیع کنید و از یکدیگر بخواهید تحقیق‌تان را بخوانند تا در دو جلسه آخر این دوره به سوال و جواب درباره این تحقیقات بپردازیم. نمره امتحان‌تان (/ your graduate) در این دوره از جمع بررسی محتوای تحقیق‌تان و جواب‌هایی است که به همکلاس‌هایتان می‌دهید. علاوه بر آن، کتابخانه کنگره آمریکا تصمیم گرفته است پس از ویرایش دقیق این تحقیقات و دانشجویان دوره‌های گذشته و آینده اقدام به انتشار به دایره‌المعارف کتابداری تطبیقی کند. مطمئناً تحقیق شما به نام خودتان در آن تألیف می‌گنجد.

بعد از جلسه سوم کلاس از استاد ایمراث خواهش کردم مرا به یکی از دانشکده‌های نزدیک معرفی کند تا روزی چند ساعت در کتابخانه تمرین فهرست‌نویسی کنم. یکی دو روز بعد احضارم کردند و نشانی کتابخانه دانشکده Women College را به من دادند. روز بعد به دانشکده رفتم و خودم را معرفی کردم. مشغول کار شدم و همکاری دیگر هم می‌کردم. در اواخر دوره، استاد مرا احضار کرد و فرمودند مدیر و کتابداران کتابخانه از همکاری شما سپاسگزاری کردند. مدیر کتابخانه علاقه‌مند است شما را بعد از مصاحبه استخدام کند با سالی ۱۱ هزار دلار حقوق و محل سکونت خانواده. متاسفانه شرایط خانواده اجازه نمی‌داد این پیشنهاد مطلوب را بپذیرم.

خواسته دیگری از استاد داشتم و آن پذیرش دوره تحصیلات عالی بود. ایشان با استقبال مرا به رئیس دانشکده کتابداری دنور معرفی کردند. به من پذیرش دادند و کارت صادر کردند. جریان را تلفنی با خانم در میان گذاشتم، خانم گفتند پرویز می‌دانی که دو سال از دانشکده من در رشته دندانپزشکی باقی مانده است. الان هم از دو فرزند ۵ ساله و شش ماهه نگهداری می‌کنم. چطور می‌توانی دو سال مرا تنها بگذاری؟ خجالت کشیدم و به ایران برگشتم.

عازم، پرویز(۱۴۰۰) .« از معلمی تا کار و تحصیل؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزناشماره  45، 6 آذر ۱۴۰۰.