تالاسمی رسانه‌ای

 

لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، رئیس کتابخانه مرکزی پردیس علوم دانشگاه تهران: راستش پشت سرم را هم که نگاه کردم بیشتر روی و موی سپید بود و اگر از کنار روسریها هم تار مویی بیرون زده بود، بیشتر سپید بود، چرا؟  من در کنار دوستی قدیمی در ردیف های وسط تالار نشسته بودم.  روبرویمان هم بیشتر موهای سپید دیده می شد  و تعداد کمتری هم روسری از میان ردیف صندلیهای تالار اجتماعات دایره المعارف بزرگ اسلامی. تریبون را هم که دیدم بیشتر موی سپیدان بودند که جوانترها شان استاد کامران فانی بودند و استاد کاوه بیات.

فرمایش فرمودم: عدم حضور جوانان در مراسم یادبود ایرج افشار نتیجه تالاسمی است؟ شکر میان کلامم آوردند که باز چته؟ تالاسمی چه ارتباطی با کتاب و کتابت و کتابشناسی و ایران شناسی و کتابخانه و کتابداری و کتاب سازی و مقاله سازی و مقاله بازی و سند داری و مجموعه داری و  ........ دارد؟  خوب حالا عرض می کنم.

جوانان را چه می شود؟ یا من مشکل دارم و جوانان را درک نمی کنم. یا من هم احیانا مشکلی ندارم ولی باز هم از درک پدیده عاجزم. سعی می کنم اصطلاحی را که خودشان از سر خرد و شاید مد،  زیاد بکار می برند بفهمم:  "ساختار شکنی". به  تعبیری، ساده پندارانه شاید، بتوانم ساختار شکنی نسل جدید را به بسیاری مسایل ارتباط بدهم  و شاید بقیه هم نسلیهای من ایراد بگیرند که ساختار شکنی چه ارتباطی به کارهای جوانان دارد که پاسخ بزرگترها باشد برای بعد. اینجا روی سخنم فقط جوانان است.

می خواهم بگویم ، با همان تعبیر بالا، نسل جدید اهل بت سازی نیستند. آحاد نسل جدید خودشان یه پا بت هستند و حاضر نیستند برای خودشان بت بتراشند. درست نقطه مقابل نسل ما که برای هر مساله ای برای خودشان الگو و نماد و معبد و بت می ساختند و  بر سر در معبد هم می نوشتند "که هر کس با ما نیست، دشمن ماست" . من اینجا تنها به جنبه های مثبت این بت شکنی نظر دارم، مقصودم مستقل بودن و غیر ایدئولوژیک بودن این نسل است. این موضوع جنبه های منفی هم دارد که خود شیفتگی و نارسسیسم است که همان رِد کارپت برای خود پهن کردن است، که آمارش را داریم، خیلی کم است.

گفتم بت نمی تراشند و از بسیاری جهات این خصلتشان را می پسندم، لیکن در همین احوال می بینم که همین نسل جوان ما برای دیدن هادی ساعی ورزشکار محبوب، برای دیدن عزت اله انتظامی هنرمند محبوب، برای دیدن رخشان بنی اعتماد محبوب، محمدرضا شجریان استاد آواز محبوب، تحمل رنج و مشقت می کنند و هر جا که اینها باشند جوانان بسیار پرشور و فراگیر حضور دارند. پس چرا؟ چرا در مجلسی که گروهی از سرآمدان فرهنگ این مرز و بوم حضور دارند خبری از جوانان نیست؟ واقعا دیدار محمد رضا شفیعی کدکنی کبیر هیجان ندارد؟ انگیزه ای برای حضور در یک مجلس نیست؟ دیدار محمد ابراهیم باستانی پاریزی، احمد اقتداری، فتح الله مجتبایی، منوچهر ستوده بزرگ و بسیاری از کسانی که بیش از چهل تا پنجاه سال است نامشان را بر جلد کتابها می بینیم و از افکار و آثارشان بهره می بریم و به ایرانی بودنشان بر خود می بالیم واقعا به شما انگیزه نمی دهد؟ اساتید بزرگ کتابداری را نام نمی برم که همه می شناسیدشان و بزرگان تقریبا همه حضور داشتند (مگر شهرستانیها که عذرشان در این ازدحام پایان سال کاملا موجه بود).

چرا این همه بی مهری؟ شما هم کمک کنید که پاسخ آن را بیابیم. واقعا نظرتان چیست، لطف کنید و بنویسید.

من نظر شخصی خودم را می نویسم. پاسخ من  این است . مردم ما، بویژه  نسل جوان دچار تالاسمی رسانه ای هستند. این بیماری جامعه فرسا کم خونی ناشی از رسانه ای شدن آدمهاست. نسل جوان ما به شدت دچار کم خونی است. نمی خونه!  قشر روشنفکر جوانش هم کم می خونه، کتابدارش هم کم خونه. بقیه قضیه ساده است: چون نمی خونه یا خیلی کم خونه، اهل کتاب را هم نمی شناسد. چرا؟ چون مردم این نسل حتی از نسل پیشین هم رسانه ای تر هستند.  خودشان خیلی خودشان را تحویل می گیرند و گفتیم که بت نمی سازند، این قبول، ولی آنچه را رسانه های محترم با بوق بزرگشان و آنتنی به پهناوری ایران زمین (بخوان کره زمین) درب منزل و محل کار تحویل می دهند این دوستان هم تحویل می گیرند. شاهد دارم.  نسل جوان ما کاملا از مبلغ بیمه کمی بالاتر از قوزک پای فلان  اهورابیشه ای خبر دارد، با دقتی اعجاب انگیز.  جنوبیهای این نسل (بر اساس شمال و جنوب  اقتصادی)  نقشه کشور آرژانتین را بر اساس خط سیر دیه گو مارادونا تا لیونل مسی برای شما رسم می کند ولی اگر بگویی این نقشه را از روی میز بردار و در نقشه جهان سر جای آرژانتین بگذار می پرسد آرژانتین کجاست. و شمالیهایشان از تعداد و روزهای سفرهای عوام فریبانه (بخوان بشر دوستانه) فرا ستارگان اهورابیشه ای برای کمک به همسایگان جنگ زده  ما، برای جنگی که همان کمپانیها به آنها تحمیل کرده اند، با افتخار سخن می گویند، ولی از سفرهایی که ایرج افشار در جوار شفیعی، اقتداری و ستوده به دور افتاده ترین نقاط سرزمین خودمان برای روشن کردن گوشه هایی از تاریخ سرزمینمان ایران کرده اند پاک بی خبرند. همان سرزمینی که بارها شاهد بودم با به صدا در آمدن نوای سرود "ای ایران ای مرز پر گهر"  برای بار هزارم دچار هیجان و غلیان احساسات گشته و با اشکی در چشم مملو از افتخار به میهنتان با آن هم آواز شده اید. ایران، ایران مرز پر گهر، مرز پر هنر، گهرهای این مرز پرگهر مگر غیر اقتداری ها و باستانی پاریزی ها هستند؟ هنرمندان این مرز و بوم مگر غیر از ژاله آموزگارها و پوری سلطانیها و  دیگر عاشقانی هستند که آن روز برای بزرگداشت افشار به تالار آمده بودند؟

قدرت رسانه را  نمی توانم انکار کنم، قصد این کار را هم ندارم. همین الآن برای رساندن پیام کوچک خود از برکت همین رسانه دارم بهره می برم ، لیکن از قوم کتابدار بویژه نسل جوانش انتظار دارم از اینکه خودشان را به دکتر نشان دهند، امتناء نکنند، سری به پزشک درون بزنند، حتما مشکل را پیدا می کنند و اگر مشکل پیدا شود، در بسیاری مواقع درمان پیچیده نیست. سخت هست ولی ناشدنی نیست. "برخلاف آمد عادت" رفتن  کار سختی است، می دانم ،  ولی طرفه کاری است. حافظ را بشنوید که تجربه ای عظیم در این "خلاف آمد عادت" رفتن  دارد:

در خلاف آمد عادت بطلب کام که من                               کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

از  ولتر نقل می شود که، تاريخ بايد در خدمت تعليم و آموزش اجتماعي انسان شريف باشد. این قسمت را مستند پیدا کردم ولی نیمه دوم جمله را مستند نیستم و ممکن است از ولتر نباشد، لیکن برای من قابل قبول است، با اینهمه  اگر بزرگان این نقل قول از ولتر نیست اصلاح کنند. ولتر خود نا آرام است و  با نظم حاکم موجود هیچ  سر سازگاری  ندارد. می گویند ولتر نزدیک سیصد سال پیش آنجا که صحبت انقلاب می شود می فرماید، "انقلاب با سواد کردن مردم است"، و می خواهد که سلاحها را زمین بگذارند. از حالا بخشی از جواب پزشک درونتان را بهتان تقلب می رسانم، تالاسمی دارید، کم خون هستید، بیشتر بخونید. خواندن "خلاف آمد عاداتتان" است ولی تلاش کنید و بر آن چیره شوید. حرف ولتر را آویزه گوش کنید، سلاحها را زمین بگذارید و کتابها را به دست بگیرید.

ببینید دوستان کسی دارد با شما درد دل می کند که خودش  یکی از همین کتابدارای الکترونیک زده سابقه دار و بدبختی کشیده است. واقعا  لازم است اینجا سابقه رو کنم یا به کنسرسیوم و مارک و دسترسی آزاد و ملزومات کارکردی قبولم می کنید و اگه شما قبول کنید، ایشالا خدا هم قبول می کند. می خوام خلاصه بگم  والله  یکی از خودتونم  و از این همه قمپوز در کردن هدف دیگری ندارم. من هم  به دنبال  تا حد ممکن "پیپرلس" هستم ولی تا جای ممکن.  ترجیح می دهم وقتی صحبت  درس و مشق و حرفه  باشد ، به کتاب به چشم "دیجیتال آبجکت" نگاه کنم.  همین کار را هم می کنم و بعدش هم می نشینم و رفتار اطلاع یابی کاربران را  زیر ذره بین می گذارم  ببینم طرف توانست راحت پیداش کنه یا برم این بار بجای" انگلو امریکن" ، از " آر دی ای" استفاده کنم و یه موتور جستجویی تدارک ببینم که" دیجیتال آبجکت"های" ریپازیتوری" من و تو دیگران را برام بگرده و خودشم" هاروست" کنه و خودشم ببره با یه" فریم ورک" ناز مثل "آر دی اف"  بگذاره تو "ریپازیتوری" و اجازه جستجو و دسترسی و کپی و پیست و همه چی هم به اهل فن بدهد.

خوب تا اینجا درست، ولی این  همه دغدغه حرفه ای من در رابطه با کاربران است. لیکن دغدغه ای که اینجا مطرح می کنم از نوع دیگری است . دغدغه من  خود سازی است، ارتقاء دانش و در پی آن ارتقاء شخصیت است. می خواهم  از  همه دعوت کنم با یک تکان کوچک از جلد کتابها به طرف متن و محتوا حرکت کنند.  من  خودم  از قدیم تا حالا ، هنوز  خواندن محتوای این دیجیتال آبجکت را به تماشای سریالهای این رسانه های بی محتوا ،که استاد بزرگ سینما فدریکو فلینی آن را به دجال تشبیه کرده است،  ترجیح داده ام.

ببخشید، باز داغ کردم و شروع کردم به شعار دادن.  برگردم به تالار مراسم. ببینید دوستان، اگر دست از کم خونی بردارید، آدمای پشت کتابها و بالای مقاله ها برای شما هم هیجان انگیز خواهند شد و انگیزه ای برای اینکه ببینید صاحب این نام کیست؟ چیست؟ از کجا آمده؟ چه مراحلی را پشت سر گذاشته؟ چگونه به اینجا رسیده،  و آن وقت حتما دلتان می خواهد محمد رضا شفیعی کدکنی و باستانی پاریزی را از نزدیک زیارت کنید و شاید به این بهانه به مراسم فرزانه فروتن عاشق ایران زمین ، ایرج افشار بزرگ بیائید. فقط خواهش می کنم اگر آمدید از این آدمها امضا برای کلکسیون امضاهاتان نخواهید. این آدمها مثل خاک ایران پاک و ساده اند و برای شئون انسانی بیش از اینها ارزش قائلند.

عمرانی، ابراهیم. «تالاسمی رسانه‌ای». پایگاه تحلیلی خبری لیزنا. سخن هفته شماره 20. 1 فروردین 1390.