کد خبر: 46123
تاریخ انتشار: شنبه, 08 مرداد 1401 - 08:05

داخلی

»

پژوهش و نگارش (پاورقی)

پژوهش و نگارش 89:

حدس و گمان، مشاهده، استدلال

منبع : لیزنا
حمید محسنی
حدس و گمان، مشاهده، استدلال

روش‌های سنتی هنوز مفید است: حدس و گمان، مشاهده، استدلال :

بشر در طول تاریخ و به تدریج تکامل یافت و چیزی به داشته‌هایش اضافه شد. گرچه میزان برخورداری افراد و جوامع از این داشته‌ها متفاوت است اما فقیرترین افراد و جوامع نیز امروزه در مسیری از رشد و توسعه هستند که حتی قابل قیاس با چند دهه قبل نیست. با این حال، امروزه و حتی در جوامع پیشرفته نیز از همان ابزارها و روش‌های اندیشه‌ورزی سنتی، بسیار قدیمی، و به نظر منسوخ نیز در کنار روش‌ها و ابزارهای علمی و فنی پیشرفته‌تر، خواسته و گاه ناخواسته استفاده می‌شود. به همین دلیل آشنایی با هر کدام آنها این خوبی را دارد که از مزایای آنها استفاده، و از خسارت‌های آن دوری شود.

تالس برای اولین بار ایدۀ قابل فهم بودن جهان را مطرح کرد. این که رویدادهای پیچیدۀ اطراف‌مان را می‌توان به مفاهیم کوچک‌تر تقلیل داده و بدون توسل به تفاسیر افسانه‌ای یا الهی توضیح داد.

تالس به محاسبۀ خورشیدگرفتگی پرداخت. اگرچه دقت فوق‌العادۀ محاسبات او احتمالا ناشی از یک حدس خوب بوده است. وی در منطقۀ یونیه در کرانۀ باختری آسیای صغیر از مستعمره‌های یونان زندگی می‌کرد. رویکرد دانشمندان این منطقه  کاملا عقلانی بود و در بسیاری از موارد منجر به استخراج نتایجی شد که در کمال تعجب با آنچه از روش‌های پیچیده‌تر امروزیِ ما حاصل می‌شوند، یکی است.

فیثاغورث و ارشمیدس هم از دانشمندان منطقۀ یونیه بودند. با گسترش قدرت نفوذ یونیه، افراد زیادی وارد حوزه علم شدند و درک کردند که جهان دارای یک نظم درونی است؛ نظمی که می‌توان از طریق مشاهده و منطق به رمز و راز آنها پی برد. آناکسماندر (610 تا 546 پیش از میلاد) دوست و احتمالا شاگرد تالس چنین استدلال کرده که از آنجا که نوزاد انسان در بدو تولد ناتوان است، اگر اولین انسان به شکل نوزاد پا بر زمین می‌گذاشت، زنده نمی‌ماند. ممکن است همین ایده اولین آگاهی انسان نسبت به تکامل را شکل داده باشد. آناکسیماندر چنین پاسخ می‌دهد که "ممکن است انسان‌ها از حیوانات دیگری که نوزادان قوی‌تری داشته‌اند، تکامل پیدا کرده باشند."

دموکریتوس (460 تا 370 پیش از میلاد) اینگونه استدلال کرد که هرگاه جسمی را به قطعات کوچک‌تر تقسیم و شکسته شود چه اتفاقی می‌افتد. وی استدلال کرد که نمی‌توان این فرایند را تا ابد ادامه داد. به این ترتیب او فرض مسلمی را مطرح کرد که بر اساس آن همه چیز، شامل تمام موجودات زنده، از ذرات بنیادی تشکیل شده‌اند که نمی‌توان آنها را شکسته و یا به قطعات ریزتر تقسیم کرد. این ذرات نهایی را با استناد به صفتی یونانی، اتم به معنای "غیرقابل تقسیم" نامید. دموکریتوس عقیده داشت تمام پدیده‌های مادی، در نتیجۀ برخورد اتم‌ها رخ می‌دهند. بنابراین ایدۀ او که ذره‌گرایی نامیده می‌شود، تمام اتم‌ها در فضا حرکت می‌کنند و در صورتی که چیزی مانع نشود، به طور نامحدود به حرکت خود رو به جلو ادامه می‌دهند. امروزه این ایده به نام قانون اینرسی معروف است.

این ایدۀ انقلابی که انسان را نه موجودی خاص در مرکز جهان بلکه تنها یکی از ساکنین معمولی این جهان بدانیم اولین بار از جانب آریستارخوس (310 تا 230 پیش از میلاد) یکی از آخرین دانشمندان یونیه مطرح شد. وی تحلیل هندسی پیچیده‌ای از مشاهدات خود را انجام داد که نتیجه می‌گرفت که خورشید باید بسیار بزرگ‌تر از زمین باشد و زمین مرکز سیستم سیاره‌ای ما نیست و دیگر سیاره‌ها به دور خورشید می‌گردند. متاسفانه مکتب مردمان یونیه تنها برای چند قرن توانست تاثیر قدرتمندش را حفط کند.

اپیکور (341 تا 270 پ.م.) فیلسوف یونانی تنها با این استدلال با ذره‌گرایی مخالفت کرد که "بهتر است از افسانه‌های مربوط به خدایان پیروی کنیم تا این که بردۀ سرنوشت فیلسوفان طبیعی باشیم." ارسطو نیز مفهوم اتم را رد کرد تنها به این دلیل که نمی‌توانست بپذیرد انسان‌ها از اجزای بی‌جان تشکیل شده باشند. ایدۀ اهالی یونیه مبنی بر این که جهان، انسان‌محور نیست، مرحلۀ مهمی در درک ما از کیهان محسوب می‌شود. اما این ایده در آن زمان به فراموشی سپرده شد و تا زمان گالیله، تقریبا 20 قرن بعد، که مجددا مطرح شد، به طور عمومی مورد پذیرش واقع نشد.

برخی ایده‌های یونان باستان، گرچه در رابطه با طبیعت روشنگرانه بودند، اغلب مثل علم معتبر امروزی سربلند بیرون نمی‌آمدند. یکی از دلایلش این بود که چون یونانیان باستان هنوز روش‌های علمی را اختراع نکرده بودند، نظریه‌های آنها با هدف تایید تجربی تهیه نشده بود. از این رو اگر پژوهشگری ادعا می‌کرد که یک اتم به حرکت در مسیر مستقیم ادامه می‌دهد تا زمانی که به یک اتم دیگر برخورد کند، و یا دیگری که ادعا می‌کرد اتم در مسیر مستقیم حرکت می‌کند تا به یک غول یک‌چشم برخورد کند، هیچ روش عینی وجود نداشت تا به بحث خاتمه دهد. همچنین تمایز آشکاری بین انسان و قوانین فیزیکی وجود نداشت. به عنوان مثال، در پانصد سال پیش از میلاد آناکسیماندر نوشت همه چیز از یک ماده اولیه ایجاد شده و در نهایت به همان بازمی‌گردد، مبادا که "ناچار گردند بابت شرارت خود جریمه و مجازاتی پرداخت کنند." همچنین بنا به عقیدۀ هراکلیت فیلسوف اهل یونیه، خورشید آنگونه که باید عمل می‌کند، زیرا در غیر این صورت الهه عدالت او را به پایین خواهد کشید.... اگر گمان می‌کنید وادار کردن انسان‌ها به تبعیت از قوانین رانندگی مشکل است، تصور کنید وادار کردن یک سیاره به چرخش بیضی تا چه حد می‌تواند مشکل باشد.

مردم عهد باستان به جای تمرکز بر چگونگی رفتار طبیعت بیشتر به این موضوع می‌اندیشیدند که طبیعت چرا این گونه رفتار می‌کند. ارسطو یکی از حامیان پیشروی این رویکرد بوده و این ایده را نپذیرفت که علم اساسا بر مشاهده بنا می‌شود. به هر ترتیب اندازه‌گیری‌های دقیق و محاسبات ریاضی در عهد باستان مشکل بود. روش شمارش ده‌تایی تنها به 700 پیش از میلاد بر می‌گردد. تا این که هندوها اولین گام بزرگ را در این راه برداشتند. علامت جمع و تفریق تا قرن 15 به وجود نیامده بود. نه علامت تساوی و نه ساعتی که بتواند زمان را به دقت ثانیه محاسبه کند تا قبل از قرن 16 وجود نداشت. ارسطو وجود مشکل در محاسبات و اندازه‌گیری را مانعی برای توسعۀ فیزیک تلقی نمی‌کرد. او حتی نیازی به محاسبه و اندازه‌گیری نمی‌دید. در عوض ارسطو فیزیک خود را بر اساس اصولی گذاشت که به نظر او روشنفکرانه بودند. او بر روی حقایقی که به ظاهر غیرمنطقی می‌رسیدند سرپوش گذاشته و تلاش خود را بر روی دلایل اتفاق افتادن رویدادها متمرکز کرد. به این ترتیب انرژی به مراتب کمتری را بر شرح کامل آن چه دقیقا رخ می‌دهد، صرف کرد. وی هنگامی که نمی‌توانست تضاد مشهود بین نتیجه‌گیری‌هایش را با مشاهدات نادیده بگیرد، آنها را تعدیل می‌کرد. اما این تعدیل‌ها اغلب توضیحات موردی بودند که در بیشتر مواقع تنها اندکی فراتر از وصله پینه کردن یک تناقض بودند. به این ترتیب بدون توجه به این که نظریۀ او تا چه حد دور از واقعیت است، به تغییری که ظاهرا تعارض موجود را از بین ببرد، اکتفا می‌کرد. ... مثلا در جایی برای نظریه حرکت خود ناچار شد اصل جدیدی را ابداع کند که اجسام هر چه به تکیه‌گاه طبیعی خود نزدیک‌تر شوند، شادمانه‌تر حرکت کرده و بنابراین شتاب می‌گیرند! با این حال رویکرد او 2000 سال تفکر غربی را تحت تاثیر خود داشت.

پیروان مسیحی یونان، این ایده را که جهان از طریق قوانین بی‌اهمیت طبیعت اداره می‌شود نپذیرفتند. آنها همچنین با این ایده که انسان جایگاه ویژه‌ای در جهان ندارد، مخالف بودند. بنابراین در قرون وسطی سیستم فلسفی منسجمی وجود نداشت. در عوض ایدۀ مشترک این بود که جهان خانۀ اسباب‌بازی خداست و مطالعۀ مذهب نسبت به مطالعۀ پدیده‌های طبیعی به مراتب ارزشمندتر است. در حقیقت در سال 1277، بیشاپ تمپیر به دستور پاپ جان بیست و یکم، فهرستی شامل 219 مورد از کج‌روی‌ها و عقاید نادرست محکوم را منتشر کرد. در بین این عقاید نادرست این ایده که طبیعت از قوانین پیروی می‌کند نیز وجود داشت، زیرا این ایده ظاهرا با قدرت مطلق خالق در تناقض بود. جالب است که خود پاپ جان، تنها چند ماه بعد، بر اثر ریزَ سقف قصر محل اقامتش تحت تاثیر قانون گرانش، جان سپرد. (هاوکین و ملودینو، ص. 16-23)