لیزنا، عقربک ساعت آرا: لعنت کتاب را خاکش به سر که خواندنش موجب جنون است و بکار اندرش مستهلک فنون. هر کتابدار که به کتابخانه رود در حالت حیات است و چون باز می گردد در هیات موات. پس در هر رفت و برگشتی خطری موجود است و بر هر خطری فاتحه ای واجب.
|
از معجزه جات که برآید |
تا کهنه غبارش بزداید |
اِعمَلو آل امانت چُرتا"، نه قلیلا"، زیادتا" وفور
|
طلبه همان به که ز دارالعلوم |
روی به بازار و دکان آورد |
|
ورنه سزاوار بود هر زمان |
دست تکدی به میان آورد |
جویای علم را به دارالکتب کشیده و در وقت امانت حسابش رسیده. مرجع قاموس را رخصت تکثیر ندهد و حساب مردمان به گناه تاخیر نبخشد.
|
ای بلیهی که با امید و خیال |
قصد دارالکتاب به سر داری |
|
از صفا خویشتن کنی محروم |
نیک می دان که عقل کم داری |
رایانه کاران شنگول را فرموده تا بساط شبکه بپرورد، و نرم افزاریان منگول را گفته تا روال شَعبده بگسترد. جمله دانشیان بی پناه به فریب کتاب قبای بلاهت بپوشاندی و مغز حمار با حربه ویار به ایشان بنوشاندی، اطفال خلق را کلاه علم بر سر نهاده و شاکیان میز امانت را قبای حلم در بر چپانده، داده ناچیزی به ادعای او اطلاع و دانش و خرد شده و نسخه بی مقداری به مدعای او نمود و بیان و اثر گشته. قاموس مصطلاحات را از تزاروس، آنتولوژی خوانده و ناموس نام حرفه را از کتابداری، اینفورمو لوژی گردانده. واسپارگاه سخیف جایگزین مخزن قدیم کرده و گربه جهانی را بدیل الفهرست ندیم نموده. فایبر نوریش بر دست و پای خلایق کشییده و سایبر زوریش تا مغز و جان سلایق رسیده.
|
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند |
تا تو سِرچی بفروشی و به غفلت بخوری |
|
گر نشد رخصت کاری به کُتبخانه چه باک |
نور و آزاد تو استاد شوی و ببری |
در خبر است از نادره سرآمد ناوبران، نقش بند فسردن مبتدیان، زحمت عالمیان و دشمن آدمیان، و آخرینِ سلاله ی کتابکاران و اولینِ زنجیره آی تی مداران که فرمود، باد بر بیرق آی تی می وزد و نام کتابداری در دیگ انحطاط می پزد. پس شتابان به آی تی بپیوندانید و روی از کتابداری بگردانید.
|
رفیقُ شفیقُ وسیعُ جسیم |
نگه کن به بیرق، جهات نسیم |
|
چو در حلقه باشی شوی نیکنام |
چو با ما نباشی کجا می رسی |
اللهم بَدّل کل اسمائنا بالمهندسی والاستاذ والمدرسی بالنور والآزاد فان هو عظیم المخلصون
|
آن پزشک خوب و گاهی نابکار |
عالمان گیج و منگ و بردبار |
|
تاجران سودای سیم و زر به سر |
آن یکی معمار و ژستش ماندگار |
|
از مهندسهای شاد و از وکیل |
بس پرستیژو برند است یادگار |
|
مانده ام در این سرای بی کسی |
من چه سازم نام، تا گردم کبار |