کد خبر: 19665
تاریخ انتشار: یکشنبه, 06 ارديبهشت 1394 - 10:44

داخلی

»

برگ سپید

در کتاب‌ها هم زندگی می‌کنند خاطرات من!

امیرحسین عصارها
در کتاب‌ها هم زندگی می‌کنند خاطرات من!

 

وقتی کتاب‌هایی از نویسندگان امریکایی و اروپایی می‌خوانم که محله‌ها و خیابان‌ها را به دقت توصیف کرده‌اند و با تأکید، نام خیابان‌ها و نشانی‌های دقیق را کروکی می‌کشند، راستش کمی کسل می‌شوم. درست برعکس این حالت، وقتی در آثار پارسی‌زبان، رخدادهای داستان در نزدیکی محل زندگی من رخ می‌دهد، برای ادامه دادن داستان و دقیق خواندن نشانی‌ها مشتاق و حریص می‌شوم. اوج این اشتیاق، زمانی است که داستان در اماکنی رخ می‌دهد که من در آن‌جا حضور و البته خاطره داشته‌ام. در بخش‌هایی از داستان انگار دوست دارم کتاب را ببندم و من برای نویسنده از خاطراتم، از شناختم و از رخدادهایی که در آن محل برایم پیش آمده، حرف بزنم. فکر می‌کنم خیلی از آدم‌ها همین‌طور باشند. وقتی به یک نقطۀ اشتراک با فرد دیگر می‎رسند، دوست دارند در آن نقطه توقف کنند، تجدید خاطره کنند، سری تکان بدهند، یادش به‌خیری بگویند و از این توقف لذت ببرند. حتی شنیده‌ام تعدادی از نویسنده‌ها برای این که داستان خود را بنویسند، بارها و بارها در مکانی که داستان‌شان قرار است اتفاق بیفتد قدم می‌زنند و جزئیات را مو به مو یادداشت می‌کنند.

 

این‌ نوشته‌ها را زمانی می‌نویسم که نسیم خنکی از بین صفحۀ 137 و 138 کتابِ «ویران می‌آیی» به صورتم می‌وزد؛ جایی که روزبه از در شمالی دانشگاه تهران، با عبور از کنار نگهبانان سرمه‌ای‌پوش، وارد دانشگاه می‌شود؛ از میان ساختمان‌های تو در تو و قدیمی پزشکی رد می‌شود و با عبور از پله‌های ساختمان‌‌های دانشکده‌های پزشکی به خیابان پهنی می‌رسد که به کتابخانه مرکزی منتهی می‌شود. روزبه دنبال رزاقی می‌گردد، به دنبال دختری که احتمالاً حس متفاوتی به هم داشته‌اند و البته هیچ‌گاه از چیستی این حس مطمئن نبوده‌اند. روزبه، حالا، پس از اتفاقاتی سیاسی-اجتماعی که پشت سر گذاشته، نه برای عشق و عاشقی، شاید برای اعتراف، شاید برای آرامش، شاید برای فرار یا شاید برای گریه به دنبال یک شانه می‌گردد. می‌توانم بوی چمن‌های اطراف مسجد را حس کنم. می‌توانم روزبه را ببینم که دارد تلفن می‌زند به خانۀ رزاقی، ناامیدانه، جملاتی رد و بدل می‌کند و ناامید و مستأصل تلفن را قطع می‌کند... روزبه را، من و تمام کسانی که یک حکاکی از فضای بی‌مانند دانشگاه تهران در پستوی ذهن خود دارند، می‌بینیم... از کنار روزبه رد می‌شویم و می‌رویم سمت بوفۀ علوم، کتابخانه مرکزی، دانشکده ادبیات، پله‌های دانشکده‌های پزشکی و گربه‌ای پشمالو به ما خیره شده است!

 

بخوانید:

حسین سناپور. «ویران می‌آیی». تهران: چشمه، 1382. خوانش از روی چاپ پنجم، 1388.

 

برچسب ها :
عمرانی
|
Iran
|
1394/02/19 - 09:01
0
3
سرکار خانم فاطمه علیزاده و آقا یا خانم حسینی. شما برای ستون برگ سپید از خاطرات چهار راه لشکر بنویسید. نوشته هایتان اگر عام باشد و خیلی شخصی نباشد حتما قابل خواندن خواهد بود
رحمتی حیدر
|
Iran
|
1394/02/13 - 13:53
0
4
امیر حسین جان چقد زود گذشت دوران دانشجویی
کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت!
فاطمه علی زاده
|
Iran
|
1394/02/10 - 21:17
1
2
ای کاش کتابی هم در فضای دانشکده سابق روانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی(چهارراه لشگر) نوشته می شد. فضای اونجا همیشه به من حس خوبی می ده .
پاسخ ها
حسینی
| Iran |
1394/02/11 - 00:19
دقیقا حق با شماست. خیلی دانشکده خوب و دوست داشتنی ای بود و برای من پر از خاطره. پیشنهاد می کنم دست به قلم شوید و بنویسید، درخت انجیر و ... سلف و افطاری های ماه رمضان، بخش مرجع کتابخانه ، سالن امفی تئاتر، حتی گربه های دانشکده!
ناصری
|
Iran
|
1394/02/08 - 09:38
0
3
این نسیم خنک به صورت ما هم خورد، و صدای غلطیدن گوی سنگی درون حوضچه ... حس و حال خواندن این کتاب را دوچندان میکند. درود و سپاس از شما
اسداللهي نژاد
|
Iran
|
1394/02/08 - 09:31
0
2
ياد باد آن روزگاران ياد باد!

آقاي عصارها همكلاسي قديمي، ممنون از شما و توصيف زيباي پاياني متن تان...
(نزديك ارديبهشت كه مي شود نمايشگاه كتاب وسوسه اي است يا بهتر بگويم بهانه اي ميشود براي تهران آمدنم،‌اميرآباد رفتن، دانشگاه تهران، خ انقلاب و....مرور همه داستان هاي ننوشته ذهنم با همين ظرافت نوشته شما....)
زهره
|
Iran
|
1394/02/07 - 18:18
0
3
این یکی از انواع دوست داشتنی "نقطه اشتراک" است. آدم توی کتاب دیگری گم می شود و خودش را پیدا می کند.
حسین افتخاری
|
Iran
|
1394/02/07 - 09:57
1
2
این ویژگی مثبتی هست برای داستان وقتی که خواننده اش آن فضا را درک کرده باشد. اما مثلا این کار نویسنده برای من فارسی زبانی که به اندازه شما در دانشگاه تهران نبوده ام جذاب نیست. و یقینا در صورت ترجمه، این عدم جذابیت چند برابر می شود. همانطور که شما گفتید: "وقتی کتاب‌هایی از نویسندگان امریکایی و اروپایی می‌خوانم که محله‌ها و خیابان‌ها را به دقت توصیف کرده‌اند و با تأکید، نام خیابان‌ها و نشانی‌های دقیق را کروکی می‌کشند، راستش کمی کسل می‌شوم."
شاید بهتر باشد نویسنده این "نقطه اشتراک" را با خواننده به شکل دیگری ایجاد کند.
محسن زین العابدینی
|
Europe
|
1394/02/06 - 12:27
0
8
و حالا وقتی از همه جای یک شهر یک پیاله خاطره در خاطرت مانده، هر جا بروی آن عطر و شمیم رهایت نمی کند. فریدون خان مشیری هم چنین حسی داشته و خدا را شکر که این خاطره را داشته که برای توصیف حالات آدمهای مانده در این خاطرات چنین سروده:
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم.....
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: