اگنیشس

  کتاب اتحادیۀ ابلهان، کتابِ بی‌نظیری است که از اسم آن می‌توان به عمق حماقت‌های شخصیت‌های داستان پی برد. «اگنیشس» شخصیت اصلی داستان، پسر اراجیف‌باف تحصیلکردۀ امریکایی است که در جهان‌بینی خودش غرق شده و نمی‌تواند بفهمد چقدر با دنیای اطرافش ناسازگار است. نویسنده به خوبی یک آنارشیست تنبل و منتقد را (که شرایط اقتصادی او را وادار می‌کند از خلوت خود بیرون بیاید و دیوانه‌وار دنبال کار بگردد)، توصیف می‌کند. شخصیت‌های دیگر داستان، مادر دائم‌الخمر اگنیشس، سوسیس‌فروش متقلب، مدیر بی‌انگیزه کارخانه ورشکسته شلوار لی، مأمور بی‌دست و پای پلیس و میرنا هم دانشگاهی و تنها یاور اگنیشس (دختری با عقایدی شبیه او که باعث نجات ایگنیشس می‌شود) به ساده‌ترین شکل معرفی می‌شوند و سراسر داستان را شکل می‌دهند.

 

«کارفرماها احساس می‌کنند که من ارزششون رو زیر سوال می‌برم». «از من وحشت دارن. حدس می‌زنم اونا می فهمن که من مجبور شدم در قرنی که ازش متنفرم کارکرد داشته باشم      و حتی موقعی که برای کتابخونۀ عمومی کار می‌کردم این قضیه صادق بود».

«ولی اگنیشس اون تنها باری بود که تو بعد از فارغ التحصیلیت کار کردی. اونم دو هفته بیشتر طول نکشید».

اگنیشس یک گلولۀ کاغذ به طرف لوستر هدف گرفت و آروغی زد و گفت منظور من دقیقاً همینه.

«کارت فقط این بود که روی کتابها یه تیکه کاغذ بچسبونی»

« بله. ولی من برای چسبوندن اونا زیباشناسی خاص خودم رو داشتم. بعضی روزها فقط سه یا چهار برچسب می‌چسبوندم، چون می‌خواستم از کیفیت کارم احساس رضایت کنم.

رؤسای کتابخونه از کمال‌گرایی من نفرت داشتن. اونا فقط یه حیوون می‌خواستن که با تف روی کتابا کاغذ بچسبونه».

 

کتاب گیرایی خاصی دارد. این گیرایی مانع آن می‌شود خواننده بتواند به راحتی رهایش کند. نمی‌توان به راحتی از احساسی که این کتاب به خواننده اعطا می‌کند، گذشت؛ جاهایی خواننده از حیرت دهانش باز می‌ماند، صحنه‌هایی وجود دارد که در آن با خواندنش لبخند می‌زنید و در جاهایی دیگر، نویسنده کاری می‌کند صدای قهقهه‌تان بلند شود (به‌ویژه در پنجاه صفحه آخر کتاب). خواننده در سراسر داستان دغدغه آدم‌هایی که چیزی از زندگی به جزء نفس کشیدن، بلد نیستند را حس می‌کند. تقریباً در آخرهای کتاب یک جورهایی نفس راحتی می‌کشید، باورتان نمی‌شود که حتی شخصیتی مثل اگنیشس هم می‌تواند درست شود، زیبایی و شاهکار داستان همین‌ جاست. این «درست» بودن برای خود ایگنیشس کار احمقانه‌ای است که مجبور است انجامش دهد. اما تا خواننده می‌خواهد این درست شدن را باور کند، با اگنیشس ایراد گرفتن از جاده‌ها و رانندگی میرنا دوباره برمی‌گردد به حالت سابقش که شک میرنا را هم باعث می‌شود.

 

 ریپابلیک (از منتقدین کتاب) درباره محتوای این کتاب این‌گونه می‌نویسد: «اتحادیه ابلهان از خنده‌دارترین کتابهایی است که تا به حال نوشته شده است ... با خواندن آن این‌قدر می‌خندید که دلتان درد می‌گیرد و اشک از چشمانتان سرازیر می‌شود». مجله تایم، می‌نویسد «اگر ارزش یک کتاب بر این اساس سنجیده می‌شود که چقدر شما را می‌خنداند، اتحادیۀ ابلهان شیرین‌ترین معاملۀ سال است»، که به نظرم به راستی این گونه است.

 

داستان انتشار این کتاب همانند محتوای آن کمدی تلخ و شیرینی است. جان کندی در سی سالگی اتحادیه ابلهان را نوشت، اما از آن جایی که هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نشد به زندگی خود پایان داد. یازده سال پس از خودکشی جان کندی، انتشار این کتاب غوغایی در امریکا به پا می‌کند که نه تنها جایزه پولیتزر 1981 را از آن کرد بلکه به عنوان محبوب‌ترین و بزرگترین کمدی قرن شناخته شد.

 

اعتراف می‌کنم در تمام مدتی که این کتاب را خواندم همواره این حس را داشتم که اگنیشس، همان شخصیت غیرقابل تحمل و نادان یک جایی هست، وجود دارد، نفس می‌کشد و انگار در همین نزدیکی‌ها او را دیده‌ام، حتی انگار صدای آروغ‌هایش را می‌شنوم، به کارهای اگنیشس می‌خندم، نگرانش می‌شوم و گاهی از دستش منزجر می‌شوم. البته این حس تنها مختص من نیست اغلب دوستانم که این کتاب را خوانده‌اند چنین نظری داشتند. خواندن این کتاب کمدی با پایان فوق العاده‌اش را به همه شما هدیه می‌کنم. از خواندش لذت می‌برید.

 

مشخصات اثر:

 جان کندی تول. «اتحادیۀ ابلهان». ترجمۀ پیمان خاکسار. تهران: به نگار، ۱۳۹2.