داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
مهرداد صدقی متولد 1356 شهرستان بجنورد نویسنده، طنزپرداز و استاد دانشگاه است. در سال 1375 در رشته صنایع چوب و کاغذ دانشگاه گرگان پذیرفته شد و هماکنون عضو هیئت علمی دانشگاه گنبد کاووس است. سال 1379 برای اولین جشنواره سراسری طنز دانشجویی نوشت و در بسیاری از جشنوارهها مقام آورده و کتابها و آثار متعددی از وی منتشر شده است.
کتابهای آبنبات هلدار، آبنبات پستهای، مغز نوشتههای یک جنین، مغز نوشتههای یک نوزاد، نقطه ته خط، رقص با گربهها، تعلیمات غیر اجتماعی، میرزا روبات از آثار وی است. طنزنویسی را از دوران دانشجویی به توصیه استادانش آغاز کرده و آرزویش این است که که اگر خدای ناکرده کسی دمغ است، حال و روز خوشی ندارد و یا افسرده است، دکتر به آنها خواندن کتابهایش را تجویز کند.
کتاب آبنبات هلدار توسط دفتر طنز انتشارات سورهمهر منتشر شده است. این کتاب به عنوان کتاب سال در بخش رمان چهاردهمین دوره جایزه شهید حبیب غنیپور انتخاب و جزء 10 کتاب مسابقه بخون و ببر کتابخوانی خندوانه معرفی شده است.
درباره کتاب
کتاب آبنبات هلدار داستان شیرین و طنزی از زبان پسربچهای به نام محسن است که دیگران و حتّی خودش از شَرِ شیطنتهایش در امان نیستند. هرشب موقع خواب، به کارها و شیطنتهایش فکر میکند و تصمیم میگیرد از فردا کارهای بد و ناپسندش را تکرار نکند تا دیگران دوستش داشته باشند. میخواهد مانند «داداش محمّدش» باشد. «آقا و خوشاخلاق و دوستداشتنی» اما فردا که از راه میرسد، قول و قرارهایش را از یاد میبرد و گاهی حتی چُغُلی همکلاسهایش را به آقا ناظم میکند تا خودش را تبرئه کند. حالا اگر بتوانیم این رفتارهای محسن را کنار بگذاریم به دروغ گفتنهایش میرسیم که گاهی چنان ماهرانه دروغ میگوید که خودش هم باورش میشود و دوباره شب موقع خواب همان قولها را به خودش میدهد و تصمیم میگیرد آقا، خوشاخلاق و دوستداشتنی باشد مثل داداش محمدش...
محسن فرزند آخر خانوادهای پنج نفری است که با مادربزرگشان در یکی از محلههای جنوبی شهر بجنورد زندگی میکنند. داستان با زبانی شیرین و کودکانه زندگی شاد و ساده مردم آن زمان را بیان میکند. از تجربه اولین سینما رفتن یا تجربه دیدن تلویزیون رنگی. یا تجربه حضور نخستین خوراکیهای لوکس در خانهی مردم. در بخشهای مختلف کتاب ماجراهای خندهدار محسن را میبینیم، کارهایی مثل رفتن به مدرسه و پخش آش نذری یا پخشِ کارتِ عروسی. هرکدام از پیچیدگیهای مختص خود برخوردار است و همین پیچیدگی باعث به وجود آمدن اتفاقات جالب و شیرینی میشود.
آبنبات هلدار مثل ماشین زمان ما را به دهه شصت میبرد. سالهایی که یادآور روزهای جنگ است ولی نویسنده فضای پشت جبهه را به خوبی ترسیم میکند و نشان میدهد در این روزگار مردم چگونه زندگی روزمره خود را میگذراندند و علیرغم زندگی ساده و بدون زرق و برق امروز، زندگی شاد و پرماجرایی داشتند. مردمی که درصف خرید نفت میایستادند و پنیر کوپنی میخوردند ولی با همه اینها دغدغههای کمتری داشتند. دههای که خانمهای محله، دور هم جمع میشدند تا برای پسر یکی از همسایهها که به جبهه رفته آش پشتِپای نذری بپزند. دههای که پسربچهها و دختربچهها دوشادوش هم در کوچه بازی میکردند. تنها که میشدند، دخترها خالهبازی را انتخاب میکردند و پسرها فوتبال! پسرهایی که دنیایشان توپ پلاستیکی دولایهی طوسی و سرخرنگشان بود .کافی است که خواندنش را شروع کنی؛ آنوقت متوجه میشوی، بیآنکه بخواهی به گذشته سفرکردهای، گذشتهای که زمستانهای سردتر داشت و همسایههای مهربانتر. اصلا بعضی از کتابها، خودِ ماشین زمان هستند. چون با خواندنشان در کوچه باغهای قدیمی قدم میزنی و با کسانی همکلام و همفکر میشوی که جور دیگری زندگی میکردند.
داستان با اتفاقات روزمره محسن آغاز میشود و به تدریج با شخصیتها آشنا میشویم. محمد پسر بزرگ خانواده دانشجوست ولی مانند بسیاری از جوانان هم سن و سالش فعالیتهای پشت جبهه انجام میدهد و تصمیم میگیرد به جبهه برود. خانواده دوست دارند که محمد ازدواج کند و دختری را برایش در نظر میگیرند. اتقاقات پرماجرای خواستگاری و عروسی و بعد هم به جبهه رفتن محمد برای محسن قصه ما ماجراهایی را رقم میزند. محمد به جبهه میرود ولی قبل از آن رفتن خطاب به محسن میگوید: «من میرم جبهه! در نبودم، تمام کارهایی که من برای پدر و مادر و خواهر و حتی بیبی انجام میدادم، به عهدۀ توست. مبادا آب توی دل مامان و آقاجان تکان بخورد و…» داستان پس از حرکت اتوبوس محمد و دوستانش به سمت جبهه، تازه شروع میشود...
قسمتهایی از کتاب
وقتی خدا توبه کسی را بشنود کاری برایش انجام میدهد که کسی نمیتواند باور کند. چه کسی فکر میکرد، همان روزی که دماغ حمید را شکستم، حمید و مادرش، به خاطر شنیدن خبر سلامتی محمد، با شیرینی به خانه ما بیایند و حمید نه تنها مرا در آغوش بگیرد، بلکه وقتی توی حیاط تنها گیرم میآورد فقط و فقط یک لگد بزند؟ چه کسی فکر میکرد سعید، به افتخار خبر سلامتی داداش محمد، همهی بچهها را به ساندویچی ببرد و به من و فرهاد و حمید و امین ساندویچ بدهد و تازه یکی هم برای خودش اضافه بخرد و آخر سر، به بهانهی اینکه یادش رفته پول بیاورد، فرشید همه را به حساب خود من بنویسد.
وقتی آقا برات با چای برگشت با لبخند از من پرسید: خب محسن جان چه احساسی داری؟ خوشحالم... همهاش میترسیدم بچه دختر بشه و من دایی بشم. ولی شانس آوردم که پسر شد و عمو شدم! همه خندیدند. وقتی دیدم توانستهام بقیه را بخندانم، سعی کردم نطقم را ادامه دهم. ولی اگه الان خود داداش محمدم اینجا بود، بیشتر خوشحال بودم. از این جمله هم همه استقبال کردند. حتی، به رغم اینکه فکر میکردم فضا را احساسی میکند، کلمه «بیشتر» لبخند بر لبها آورد.
عمه بتول، که شاباش را ریخت روی عروس و داماد، گریهکنان گفت: «قربانشان برم! چی به هَمم میآن.» هیچیک از بچهها به عروس و داماد نگاه نکردند که آیا به هم میآیند یا نه؛ چون همه مشغول جمع کردن پول بودند. حمید، مثل ژان والژان، پایش را گذاشت روی یکی از پولها تا نتوانم آن را بردارم. خم شدیم، کلههایمان خورد به همدیگر و برای اینکه شاخ درنیاوریم، زود تُف کردیم. هرچند حمید آن را برداشت، باز هم من بیشتر پول جمع کرده بودم؛ شانزده تومان و پنزار. با آن پول میشد یک ساندویج کالباس با نوشابه، یک بستنی، یک لیوان تخمه و یک آدامس بخرم. حمید دوازده تومان جمع کرده بود. سعید بیست پنزار، و فرهاد پونزِهزار، فرهاد در یک اقدام خودشیرینکنی، پولش را برد داد به عروس و داماد. توی دلم گفتم: «چی غلطا»، ولی محمد که از این حرکت خوشش آمده بود، یک ده تومانی به او داد. بلافاصله من و حمید هم پولمان را به محمد دادیم؛ اما چون خبری از پاداش نشد، در همان شلوغی، با التماس مجبورش کردیم پولمان را پس بدهد.
منابع
معرفی کتاب آبنبات هلدار. منتشر شده در وبسایت سوره مهر. بازیابی شده در 20 خرداد 1398. به آدرس لینک
سوره مهر در سی و یکمین نمایشگاه کتاب: آبنبات هلدار با صدای میرطاهر مظلومی شنیدنی شد. منتشر شده در خبرگزاری فارس. بازیابی شده در 20 خرداد 1398. به آدرس لینک
مشخصات کتاب
صدقی، مهرداد. آبنبات هل دار. تهران: انتشارات سوره مهر، 1395. (411 ص)
درباره نویسنده این متن:
معصومه کاظمیزاده دانشجوی کارشناسی ارشد علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه شهید بهشتی و کارمند سازمان اسناد و کتابخانه ملی هستم. آشنایی من با این رمان ابتدا از شنیدن قسمتهایی از کتاب آغاز شد و بعدا کتاب را مطالعه کردم. کتاب خواندن یکی از علاقههای دوست داشتنی من است.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.