کد خبر: 14125
تاریخ انتشار: شنبه, 19 بهمن 1392 - 15:05

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

گاهی دور گاهی نزدیک

نسخه اخلاق: سوگندنامه جاحِظ و لبخند ژکوند!

اميرحسين مرداني

 

لیزنا (گاهی دور/ گاهی نزدیک: 72)، اميرحسين مرداني، دانشجوی دکتری علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه تهران:

 

تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری         وفای عهد من از خاطرت به درنرود

سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم         چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود

بیار باده و اول به دست حافظ ده         به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود

 

در تاریخ 29 دی ماه 1392مطلبی توسط جناب حافظیان رضوی با عنوان « کتابدارن جهان خوش اخلاق باشید» در خبرگزاری محترم لیزنا چشم نوازی کرد و دوستان هم در ذیل آن نكاتي بيان فرمودند. مشتاق بوديم تا تنور داغ ِ داغ است نان ِ کلام را همان دو هفته پیش بچسباندیم (البته اگر خبرگزاری محترم لیزنا از پذیرش این مطلب شانه خالی نکند و دو هفته ما را سه و  چهار و یا بیش هفته نکند) اما این مخلص تا بیاید دست و پایی زند و در عرض و طول تاریخ بدود و اگر شده باشد کوچه و خانه ای را در آن سراغ بگیرد و در آنجا ردّ پایی هم از اخلاق و کتاب و کتابت و کتابخانه پیدا کند، هیهات می شود و تازه چشم باز می کنی خواهی دید سحرخیز تر از تو، حاضرالقلم جناب دکتر یزدان منصوریان است و بهتر و رساتر ادای مطلب نموده اند (شش آدم نامرئی در یک گفتگو، 7 بهمن 1392، منبع لیزنا). چه کنیم، دیگر دیر شده بود و تار و پودِ نقش را زده بودیم و اگر عرضه نمی شد حتما می دانید که آن موقع دیگر تا ابد روی دستمان می ماند. اميدوارم در اين مقال بتوانم مشعل ِ جناب جاحِظ را بر سر دست گرفته و در كوچه و دالان كتابخانه ها در مسير تاريخ طيّ طريقي كنيم تا واگويه اي در حد توانمان از اخلاق و كتابخانه شود.

 

جناب حافظیان اشاره نمودند که تماسی تلفنی از دوستی شفیق و وقت شناس، خواب نوشین سحرگاهشان را تعطیل کرد و از سوی خبرگزاری لیزنا برای نوشتن مطلبی درباره اخلاق کتابداری درخواستی شده است و ایشان هم مشتاقانه قبول زحمت نموده اند. البته لیزنا دعوتنامه ای برای مخلص نمی فرستد بلکه در تلاشيم خودمان را به سفره ضیافتش تحمیل کنیم و حتی تا پاسی از نیم شب هم که شده وسواسانه چشم می مالیم تا بد واژگی و خبط و خطایی صورت نگیرد. خبرگزاری لیزنا نام بامسمایی دارد و آدمی را به یاد لیز خوردن هم می اندازد ولی خدا کند از آن لیز خوردن ها روی سُرسُرهِ فتحعلیشاهی نباشد که تا چشم باز کنی، همه چیز تمام شده است!. لااقل وجه تشابه لیزنا و فتحعلیشاه می تواند این باشد که قریب به بیست صفحه از کتاب ناسخ التواریخ اختصاص به ضبط اسامی فرزندان فتحعلیشاه دارد که می نویسد: " تا این زمان که پس از وفات او بیست و یک سال سپری شده، اگر فرزند و فرزندزادگان آن پادشاه را شماره کنیم عجیب نباشد که با ده هزار تن راست آید ".؛ اگر امروز هم از نویسندگان خوش نام و خبرگزاری هایی که جا پایی میان مخاطبین و جامعه برای خود باز کرده اند پرسیده شود خواهند گفت همه این مخاطبین و خوانندگان در حکم فرزندانِ من هستند!. امیدوارم خبرگزاری محترم، خوش نام، و ابدالحضور لیزنا ما را هم به فرزندخواندگی خود قبول نماید.

 

امروزه همه حرفه ها سعي مي كنند تا لااقل شده باشد در فُتُوّت نامه ها، ردّی پیدا کرده و دست مایه ای اخلاقی و تاریخی و ریشه دار برای حرفه و کسب ِ خود جور کنند. باید در فتوت نامه سلطانی تالیف ملا حسین واعظ کاشفی سبزواری تدقيق نمود که آیا از سعدی علی الرحمة در سلاسلِ کتابداران و در سلسله پیران و مشایخ این طریقت نامی برده شده است یا خیر؟. حتما شعری شکوه گونه از یک گنجور بوده که در کتاب روضة الناضر و نزهة الخاطر تالیف عبدالعزیز کاشی از آثار قرن هفتم هجری، از اینکه دربانِ سرسرای سعدی بد اخلاقی کرده و او را از دخول در سلکِ کتابداران منع کرده است چنین می نالد: « بزرگا ! در طریقت گرچه چون تو / نه در این قرن، در اقران نباشد / وگر چه چون ضمیر روشنت نیز / در انجم اختری تابان نباشد / وگر چه مایه قدر تو جایی است / کی آن جا زحمت امکان نباشد / چو از خاصان دارالملک فقری / روا باشد گرت دربان نباشد».

با استدعا ازجناب حافظیان می خواهیم نام اینگونه مطالبي را كه ايشان تحرير فرموده بودند را مقالات « یا بُنَیّ »" بگذاریم. بی دلیل نبوده که کتاب های اخلاقی را کتاب های « یا بُنَیّ » نامیده اند زیرا شروع چنین کتاب ها معمولا بعد از بسمله و حمدله با عبارت « اِعلَم یا بُنَیّ (بدان ای فرزندکم )» آغاز می شود که این کار قدمتی دارد و به امروز و دیروز و دو هفته پیش هم بر نمی گردد. اجازه دهید برویم سراغ دستور اخلاقی جاحظ برای کتابداران: « گَنجوُر (کتابدار) همنشین پادشاه بوده، زیرا که ندیم باید خردمند و دانشمند و مردم‌شناس، ادیب و هنرمند و زبان‌شناس، گرانمایه با دانشی گسترده و سخن‌شناس باشد». به نظر مي رسد این شاه بیت ِ جاحظ را امروزه ديگر بایستی انجمن کتابداری ایران در حکم سوگندنامه اخلاقی فارغ التحصلان این حرفه مدون و اعلام کند.

 

پس بگذارید نقل قول هایی به تقریب مضمون از دایره المعارف اسلامی در ذیل مدخل جاحِظ برای شما نقل شود: « چهره ای زشت با چشمانی برآمده داشت و به همین مناسبت، جاحظ (چشم برآمده ) و حَدَقی لقب گرفت ( رجوع کنید به مسعودی ، ج 5، ص 17؛ ابن خلّکان ، ج 3، ص 471؛ ابوالفداء، همانجا؛ ابن کثیر، ج 11)»؛ تا آنجا که این زشت منظری کار دست جاحظ می دهد: « زمانی که جاحظ به علم و ادب مشهور شده بود، متوکل برای تعلیم فرزندش، او را دعوت کرد اما وقتی چهره اش را دید، با اعطای هزار درهم عذرش را خواست (مسعودی ، ج 5، ص 17؛ ابن خلّکان ، ج 3، ص 471؛ ابوالفداء؛ بروکلمان ، همانجاها)». پس به بنده خرده نگیرید، می بینید بیراه هم نبوده که در علم اخلاق مثلا در رساله مرآة الرجال یک فصل مهمی از کتاب را به علم قیافت اختصاص داده اند.

 

ناچار هر که صاحب روی نکو بود      هرجا که بگذرد همه چشمی در او بود

 

می توان نقل قول ها و گفته های طلائی جاحظ را هم با دیده تردید و سهل انگاری نگاه کرد: « جاحظ به شوخ طبعی و سهل انگاری در مطالب علمی نیز معروف بود، لغت شناسانی چون ثعلب او را رد کرده و به نقل او اعتماد نداشته اند. او همچنین به دروغ پردازی شهرت داشت و احادیث را به سخره می گرفت ». اما نظری کنید بر تلاش و کاردانی جاحظ در رتق و فتق امور: « جاحظ با وجود علم و کثرت تألیف، از تدبیر امور عاجز بود و زمانی که به جانشینی ابراهیم بن عباس صولی به ریاست دیوان رسائل برگزیده شد، پس از سه روز استعفا کرد (ابن ندیم ، ص 208؛ یاقوت حموی ، ج 16، ص 78ـ79؛ بروکلمان ، ج 3، ص 106ـ107)». با این تفاصیل اگر جناب جاحظ می توانست و بر می خاست و پس از تمام این خُرده هایی که بر او می گیریم آن رساله اخلاقش را ، رسالة فی الحاسد و الحسود، بر سر مخلص می کوبید جای گلایه ای نبود زیرا حداقل از ما فارس ها این توقع را دارد که یک روزی و یک جایی عَلَم ِ هوادریش را بر دوش کشیم برای اینکه آب ِ زیادی به آسیاب ما ریخته است: «ایرانیان سخندان‌ترین مردم (اخطب الناس) هستند و از میان ایرانیان، پارسیان (اهل فارس( خطیب ترین مردم ایران‌اند.( بهار، محمدتقی.  سبک‌شناسی. ج. یک. تهران: زوار، ۱۳۹۰. ۱۸۰-۱۸۱)». 

 

همه کتاب های اخلاقی از عهد ابوعلی مسکویه تا قبل از دوران معاصرعموما به یک سبک و روش نوشته شده اند. اکثر این رسالات به دستور یا به خواهش بزرگان و امیرزادگان و یا لااقل اغلب از طرف مولفان به این گروه اهدا شده است. بعضی احتمال داده اند که اخلاق نیقوماخوس ارسطو هم برای اسکندر تدوین شده است، سخنان چهار یار گزین رشیدالدین وطواط برای ایل ارسلان خوارزمشاه، حتی سعدی همشهری خودمان دیباچه گلستان را که حاوی پندها و دستورات اخلاقی است را به نام ابوبکر سعدبن زنگی ساخت، جواهر الاسرار کاشفی به نام سلطان حسین بایقرا، و رفیق توفیق را قزوینی به نام سلطان حسین صفوی تدوین کرده است. در واقع، برخی از آنان حتما در زمره اینگونه امیرزادگان دائم الخمر بودند که: « به شرب مدام قیام می نمود و چندان حریصِ باده خوشگوار بود که از دست ساقیان گل اندام جز میِ گلفام نمی گرفت و از غلوّ مستی، صبوح از غبوق باز نمی شناخت و از طعام می کاهید و بر شراب می افزود»(باستانی پاریزی).  شاید کتب اخلاقی ما فقط توانسته باشند در صف ذخائر ادبی زبان فارسی ما جایی برای خودشان باز کنند. في المثل اگر شما بخواهید مطالبی پیرامون تاثیر ارسطو در اسکندر پیدا کنید، یا گفتارهای انوشیروان و بزرگمهر، داستان سنجر و پیرزن، شب گردی های شاه عباس صفوی و حکایاتی از این دست حتما آنگاه به فکر این دست از کتب اخلاقی هم می افتید. البته بایستی اين گفته ابوالفضل بیهقی را هرگز فراموش نكنيم كه: «هیچ نبشته نیست که به یکبار خواندن بنیرزد» .

 

تازه آنگاه هست که کتابدار محترم می بایستی یکی از همین کتب اخلاقی نظیر مرآت الامراء، عهدنامه اردشیر، و یا اعراض الریاسة فی اغراض السیاسة را از قفسه های پشت سرش بردارد و از فصل حکمت الهی آنها بگذرد، فصل حکمت خانواده را هم که در این زمانه بایستی بی خیالش شود و یک راست برود سرِ فصل حکمت عملی که شاید بتواند تکلیف او را در برابر مدنیت و جامعه اش مشخص کند و کمتر هم از حقوقش در آن دنبال مطلبی بگردد. احوال کتابداران در این زمانه ای که اقسام فشارها و تنگناها وجود دارد به حال شاهزاده طهماسب میرزا در یک امپراطوری دویست ساله می ماند که ازبک ها تا هرات و مشهدش پیش تاخته اند، روس ها در رشت و مازندرانش پای از کشتی به خاکش نهاده بودند، عثمانی ها تا تبریز و همدانش جلو آمده بودند، و عرب ها در خوزستان کوس خودسری می زدند، و افغان ها از قندهار به سمت اصفهانش عازم بودند و بلایی دیگر به نام نادرقلی افشار سر و کله اش پیدا می شود و تازه آنگاه این شاهزاده صفوی در این برهه وانفسا باید نصایح اخلاقی مولف اخلاق طهماسبی را هم به کار گیرد. این روزها ما کتابداران اگر هزار جلد کتاب قطع خشتی را مانند خشت روی هم بچینیم نمی توانیم در برابر این جامعه و مشکلات گریبانگیرش معجزه کرده باشیم؛ آن هم در قیاس با آن روزگاری که از یاقوت حموی یا همین جناب جاحظ، کتاب قطعِ خشتی را گرو می گرفتند و چیزی هم در ازاء آن می دادند. بنابر گفته جُوینی در تاریخ جهانگشا، در برابر اینکه مطلبی شگفت آور را از ابوالفضل بیهقی نقل می کرد، می نویسد: «جامع این حکایات نیز می گوید که از آن پوست جز حکایتی نمانده است».

 

از شما می خواهم كه به اين دو داستان و حادثه تاريخي پيرامون كتابداران قرون گذشته توجه كنيد. واقعا نمی دانیم آیا صادقی کتابدار و لسان السلطنه دربار، آن سوگندنامه اخلاقي جاحِظ را خوانده بودند؟ يا اينكه واقعا خوانده بودند اما نمي توانست كارگشايي براي زندگي آنها باشد؟. صادقی بیگ، رئیس کتابخانه سلطنتی شاه عباس کبیر بود. اسکندر بیگ منشی در کتاب تاريخ ِعالم آرای عباسی در توصیف این کتابدار نقاش که مثنوی به نام فتحنامه عباس نامدار را به نظم هم کشیده است، چنین می نویسد: " صادقی به غایت بد مزاج و غیور و تُنُک حوصله بود. خوی زشت و بدمزاجی هرگز او را از اغراض نفسانی آسوده نمی گذاشت. همیشه با یاران ابنای جنس به مقتضای طبع عمل می کرد و بدسلوکی را از حدّ اعتدال می گذرانید. بدین جهت از بساط قرب و منزلت دور، و از خدمت مرجوع مهجور ماند". این صادقی کتابدار که به قول خودش تجار هر صفحه طرح سیاه قلمش را به سه تومان می خریدند و به هندوستان می بردند عاقبت به اتهام اینکه گویا تابلویی نفیس از مجلس جنگ صاحب قران (تیمور) که از کتابخانه شاه اسماعیل ثانی به شاه عباس صفوی به ارث رسیده بود را ایشان از کتابخانه سلطنتی به لطایف الحیلی خارج نموده و در بازار به فروش می رساند. سرانجام وی را از دربار راندند اما مواجبش را کم و بیش می پرداختند. پدرشان را بیامرزاد که مستعفی الخدمتش کردند ولی نانِ زن و بچه اش را نبریدند!. این را هم بنگرید، لسان السلطنه کتابدارِ دربارِ مطفرالدین شاه هم یک نسخه خمسه نظامی و یک شاهنامه خطی زیبا را از کتابخانه ربوده و در حین فروش توسط مامور تامینات گیر می افتد. وقتی این پیرمرد مجلّل و محترم را دستگیر می کنند و به همراه یک صندوق کتاب به اداره تامینات می آورند در بازجویی در حالیکه اشک مثل باران از گوشه چشم هایش سرازیر بوده، حین دفاعیات خود این جملات را به زبان می آورد: « سنّ من نزدیک به هفتاد رسیده است. من تنها با سایر اعضاء دربار به تهران آمدم و کتابخانه سلطنتی به من محوّل گردید. من یک مستمریّ سالیانه به مبلغ ششصد تومان داشتم که بایستی با عائله در شهر تهران زندگی کنم. درشکه و اسب و نوکر تمام می بایستی از همین مستمری مختصر تهیه گردد. من چه می توانستم بکنم جز اینکه گاهگاهی یک یا دو تا از این کتاب ها را مخفیانه به فروش رسانیده پول آن را صرف کنم. در دربار کسی به فکر کتابخانه نبود، من نمی دانم آنهایی که قبل از من بوده اند چه کار کرده اند. این پادشاهان قاجار یک روز قدم به کتابخانه ننهاده اند. مظفرالدین شاه به غیر از کتابِ الف لیله، کتاب دیگری نمی شناخت. حالا شما می دانید و خداوند. و دوباره شروع به گریه نمود».  البته باید اشاره کرد که نهایت الامر به توصیه وزیر دربار به قید کفالت، لسان السلطنه را آزاد کردند.

 

حداقل از جانب خودم به این سوگندنامه اخلاقی می توانم آن پاسخ روحانی سبزواری را در برابر دعوت خواجه نظام الملک که خواسته بود وي به پایتخت برود، تکرار کنم: «مرا زیان دارد و تو را سود ندارد». جناب جاحظ، ما گنجوری را نخواستیم. ما امروزه دیگر چیزی جز نام کتابدار با خودمان یدک نمی کشیم و این خدمت، کسی دیگر را فرمایید! . سلطان طغرل بیک، به دنبال دانشمندی بود تا وزارت را به او دهد. دانشمندی را معرفی کردند که وی را ریشی تا به ناف بود سخت طویل و عریض. پیغامِ سلطان را به وی دادند که وزارت خویش را نامزد تو کرده ایم. دانشمند گفت: «خداوند عالم را بگویید که ترا هزارسال بقا باد!، وزارت پیشه ای است که آن را بسیار آلت به کار همی باید و از همه آلت با بنده جز ریش نیست! خداوند به ریش بنده دعاگو غرّه نشود و این خدمت، کسی دیگر را فرماید»(قابوسنامه).

 

برخی گفته‌اند جاحظ در رشته‌های گوناگون علمی سیصد و پنجاه کتاب نوشته که بیشتر آن ها در گذر زمان از میان رفته و تنها رسالاتی از وی بجا مانده و سه کتاب ِ خسیسان (البخلاء)، جانوران (الحیوان)، و سخنوری و نمایاندن (البیان و التبیین) او نیز در دسترس است. تحیرّیم در این یک هزاره، در برابر همه تهاجماتی که بر سرزمین ایران و ملکِ عراق و خطه اسلامی رفته است از عبور تیمور، هجوم متعدد عثمانی، مهاجمات غزها و سلجوقی ها، درگیری های داخلی، و یک کلام به قول صاحبان تواریخ قدیم، « رومیّه شومیّه » چگونه مانند آن سیصد و پنجاه کتاب نوشته شده جاحظ که دیگر ردّی از آنها نمانده است و صدها مانند این سند نابود شدند و بسا بوده باشند کسانی که نتوانستند دختر و فرزندان خود را از چنگ مهاجمان نجات دهند، ولی کتابدارن وفادار به حفظ این سوگندنامه گرانبها، همت کرده اند و آن را خانه به خانه و شهر به شهر همراه برده و حفظ کردند که امروز اگر کتابخانه ملی این مملکت خواسته باشد دستی از آستین همت به درآورد ! و علاوه بر اینکه مجسمه ای خوش تراش از پیکر جناب جاحظ تراشیده و بر جلوی ساختمانش سر ِ پا نگهدارد، می تواند آن عبارت قرّا هم بر پیشانی ساختمانش حک کند که نه تنها کتابداران این سرزمین بلکه سفرا و کتابدارن جهان و همه مشتریان رومیّه شومیّه هم با دیدنش بااخلاقی را فراموش نکنند. حالا چه بهتر در همین روزهایی که رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران اعلام می کند این سازمان آمادگی برنامه ریزی برای کسب پایتخت جهانی کتاب درسال 2016 را دارد، گوی توفیق و کرامت را به میدان بيفکنیم.

 

دوستان عزیز بدانند که مخلص برای این پیشنهادم، تهی دست تر و بی بضاعت تر از شاعر با ذوقی مثل حبیب یغمائی هستم تا مادّه تاریخی هم برای این مجسمه خوش تراش بسرایم. برای تاسيس بنای موزه و کتابخانه ملی، مرحوم علی اصغرخان حکمت که وزیر معارف بود از مرحوم حبیب یغمائی می خواهد تا برای دوازده تن از شعرا نامه بنویسد تا یک مادّه تاریخ برای تاریخ بنای کتابخانه گویند و بهترین هم پنجاه تومان جایزه حواله خواهد گرفت. مرحوم یغمائی که خود شاعرپیشه بود تلاش می کند تا آزمایش طبع کند ومادّه تاریخی بسراید ولی هر چقدر کلمات شاه و وزیر و حکمت و کتاب و موزه و هر چیزی را کنار هم می گذارد و ردیف می کند یا صدتا کم می آمده یا دویست تا زیاد. دست به دامان حکیم سخن می شود و به جای اینکه تفالی بر دیوان حافظ زند، شاهنامه را بر می دارد و فالی می گیرد. صفحه را که می گشاید به این ابیات برمی خورد: « میاسای ز آموختن یک زمان / ز دانش میفکن دل اندر گمان / چو گوئی که کام خرد توختم / همه آنچه بایستم آموختم / یکی نغز بازی کند روزگار / که بنشاندت پیشِ آموزگار ». وقتی به شمردن حروف همان مصرع اول اقدام می کند با کمال تعجب می بیند که مجموع آن شد 1356 (1316 شمسی)، و این درست همان سال قمری تاسیس کتابخانه ملی بود. ابیات یغمائی و با مادّه تاریخش : « ز دانش پی افکنده کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند / ز فردوسی آموز تاریخ آن / میاسآی ز آموختن یک زمان».  دستور داده می شود که همین ابیات را بر سنگ مرمر با خط امیرالکُتّاب حک و کتیبه کردند (سی خاطره حکمت).

 

شايد واقعا بپرسید که یک لبخند تاریخی و اندرز اخلاقی که این همه تلخ تازی ندارد. در باب دخالت های روسیه در کار دریای خزر هم از میرزا آقاسی سوال کردند، جواب داد: « ما خاطر ِ شیرین ِ دوست را به خاطر یک قاشق آب شور، تلخ نمی کنیم». امیدوارم که جاحظ هم ازین گفته که هزار سال کتابداران و گنجوران را بدین راه رهنمای شد خجل نباشد و آستینش را بر روی نکشد. میرزا علیرضا طبیب، وقتی از کنار گورستان می گذشت عبایش را بر صورت می کشید و تند عبور می کرد، پرسیدند علت چیست؟ گفت: « شرم دارم ازین مردگان، که همه کشتگان من اند».

 

 این هم مادّه تاریخی از خودِ جناب جاحظ، زيرا نمی شود مقدمه ای در باب اخلاقِ جاحظی نوشت و در موخره آن به شعری از او یاد خیری نکرد.

 

سَقامَ الحِرصِ لَيسَ لَهُ دَواءُ       وَداءُ الجَهلِ لَيسَ لَهُ طَبيب  (جاحظ)       

ترجمه: هیچ درمانی برای بیماری حرص وجود ندارد و دردِ نادانی پزشکی ندارد.

 

 

منابع

اسکندر بیگ منشی. 1377.  تاريخ عالم آرای عباسی. تهران: دنياي كتاب.

باستانی پاریزی، محمد ابراهیم. 1352. کوچه هفت پیچ. تهران: انتشارات نگاه.

حکمت، علی اصغر. 1355. سی خاطره حکمت. تهران: وحيد.

دایره المعارف اسلامی. http://encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=4311

ع‍ن‍ص‍رال‍م‍ع‍ال‍ی‌ ک‍ی‍ک‍اوس‌ ب‍ن‌ اس‍ک‍ن‍در. 1335. قابوسنامه. تصحیح سعید نفیس. تهران:  سپهر.

 

برچسب ها :
عرفان داداشی
|
Iran
|
1392/12/10 - 11:57
1
2
با سلام
آقای مردانی قبولی شما را در آزمون دکترا تبریک میگویم. رتبه جنابعالی در کنکور کتبی آزمون دکترا چند بوده است؟
حدیث
|
Iran
|
1392/12/01 - 21:01
1
1
با سلام
نسخه اخلاقی بسیار زیبا و آموزنده ای بود.
امیدوارم همه کتابدارها این نسخه را سرلوحه راهشان قرار دهند و این لبخند هیچوقت از لبشان پاک نشود.
با احترام
کاظم حافظیان رضوی
|
Iran
|
1392/12/01 - 13:36
1
0
از توجه همه عزیزان بالاخص آقای مردانی به یادداشت حقیر که به مناسبت روز اخلاق و مهر ورزی نگاشته بودم تشکر می کنم .اینکه گاهی می زدم بر آب و آتش خویش را/ روشنی در کار مردم بود مقصودم چو شمع. ارادتمن حافظیان
محمد امین
|
Iran
|
1392/11/29 - 10:05
0
6
با سلام به همه
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»

جناب مردانی عزیز. در کنار این نوشتنهایتان خوب است نگاهی به پشت سرتان بیندازید و به چند تا از مقالاتی!!!!!!!!!!!!! که قبلا توسط شما منتشر شده اند نگاهی بیندازید شاید آنها جیزهای زیادی را در ذهن شما تداعی کند
یک دوست
|
Iran
|
1392/11/28 - 14:20
1
3
با سلام

آقا یا خانمی که با اسم یک نفر کامنت گذاشتید، بی شک با خواندن کامنت شما چیزی جز حسادت نسبت به این نوشتار و نویسنده آن درک نمی شود،فکر نمی کنم تعریف و تمجید از یک نوشتار توسط بعضی از مخاطبان و یا حتی سردبیر باعث رنجش خاطر نویسندگان یا پژوهشگران دیگر شود. ولی مشخصه که دوست عزیز شما خیلی ... این را دارید که دیده شوید و از شما تعریف و تمجید شود.
زهره
|
Iran
|
1392/11/27 - 08:31
0
0
رشته کتابداری تاکنون چع تغیراتی کرده
حسین بصیر طریقت
|
Iran
|
1392/11/24 - 10:23
0
0
امیر جان امیدوارم خوب باشی
نمیدونستم دکترا قبول شدی.تبریک میگم.پاینده باشی
شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها
شهرام عبدی آذر
|
Iran
|
1392/11/23 - 19:48
0
0
خیلی وقتا ما درباه واقعیت های تاریخی آن قسمتی که شایعه بوده را پررنگ می کنیم ، منظور مقاله « کتابدارن جهان خوش اخلاق باشید» اما پاسخ آقای مرادنی با مستندات لازم نشان از حقایقی مورد اخلاق کتابداران و گنجوران عهد قدیم می باشد
شمیم روحانی
|
Iran
|
1392/11/23 - 11:30
1
0
تشکر از لیزنا که چشم ما را به جوانان روشن کرد.لذت بردم و برای ایشان خوش ذوق دیگری در میان کتابدارآرزوی موفقیت می کنم
ابراهیم عمرانی
|
Iran
|
1392/11/20 - 18:59
3
4
امیدوارم که جاحظ هم ازین گفته که هزار سال کتابداران و گنجوران را بدین راه رهنمای شد خجل نباشد و آستینش را بر روی نکشد. میرزا علیرضا طبیب، وقتی از کنار گورستان می گذشت عبایش را بر صورت می کشید و تند عبور می کرد، پرسیدند علت چیست؟ گفت: « شرم دارم ازین مردگان، که همه کشتگان من اند».
چرا بعد از جمله آستین بر روی کشیدن به یاد میرزا علیرضا طبیب افتاه اید، شاید می توانستید به یاد سعدی بیفتید آنجا که فرماید:
دانمت آستین چرا پیش دهان می بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
من که از ظن خودم به این راه خواهم رفت، تا چه قسمتم باشد
پاسخ ها
یک نفر
| Iran |
1392/11/23 - 15:14
ایشان مقداری اخبار و آثار را گردهم آورده اند بی هیچ نظم منطقیی و بی آنکه پشتیبان مقصود اصلی یادداشت باشند گه اگر مقصود اصلیی باشد. ولی در شگفتم که شما که سردبیر هستی چرا اینطور دامن از دست می دهی و کامنت بذل و بخشش می کنی. دیگرانی هم بودند که شیواتر نوشتند و جز بی مهری ندیدند
مهرناز
|
Iran
|
1392/11/20 - 08:59
3
5
از لیزنا متشکرم که به جوان ها فرصت مشق نوشتن میدهد.
سهيلا- كتابدار
|
Iran
|
1392/11/20 - 08:26
1
2
يا سلام به آقاي مرداني، دوست گرامي و همكار محترم اين همه گفتي و نوشتي كه بسيار هم عالي از تاريخ گفتي و نوشتي اما به يك نكته توجه نكردي كه تاريخ خود بزرگترين دفتر دادخواهي است . همكار محترم فكر نكن تاريخ فقط ميگويد و ميروند . شاعر ميگويد تو نيكي ميكن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز كه متاسفانه نسل امروز با اين الفاظ بيگانه است . دوست گرامي اميد و رجاء متاسفانه در زندگي ما جا خالي كرده . انسان با اميد زندگي مي كند و اين را بدانيد پاسخ تمامي كارهاي انسان يك روزي داده خواهد شد . به اعتقا من فقط بايد حركت كرد و اميد را از دست نداد . به اميد آن روز
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: