کد خبر: 15322
تاریخ انتشار: شنبه, 10 خرداد 1393 - 06:34

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

گاهی دور گاهی نزدیک

به روایت سوم شخص حاضر

   پریسا پاسیار
به روایت سوم شخص حاضر

 

لیزنا (گاهی دور/ گاهی نزدیک: 84)، پریسا پاسیار، کارشناس وب‌سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران

 

«روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند/ زنهار کاسه ی سر ما پر شراب کن»

 

بیش از یک ساعت پیرامون همین یک بیت به گفتگو پرداخته بودند. تمام شرح ها و تفسیرهای منتخب را برایش خوانده بود. مراعات نظیر میان چرخ، گل، کوزه و کاسه؛ و ایهام در واژه چرخ که همزمان به چرخ کوزه گری و چرخ گردون اشاره داشت، شرح ها و تفسیرها را به اتفاق نظر رسانده بود که آرزوی شاعر آن است که پس از مرگ که جسمش به خاک تبدیل می شود، کوزه گران از گل او پیاله ای لبریز از شراب بسازند. استاد متعجب بود که در برخی موارد هم که بر تشبیه جمجمه استخوانی سر به کاسه اشاره شده، نکته ای مهم مغفول مانده است. شعر را یک بار دیگر از "صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن" مرور کرده بودند. توصیه حافظ بر شتاب به خاطر درنگ نداشتن دورفلک؛ و دگرگون کردن حال پیش از خراب شدن عالم فانی؛ و ترک خواب به انگیزۀ طلب خورشید می، نشان از اشتیاق بی اندازه او به شرابی می داد که ساقی را زنهار می دهد حتی پس از مرگ هم کاسه سر او را از آن لبریز کند. برای «استاد» عجیب بود که صحبت از کاسه سر، شارحان را به جایگاه تفکر و اندیشه در سر نرسانده است. از نظر او حافظ خواسته است پس از مرگ نیز اندیشه اش را از می معرفت سیراب گردانند زیرا ماهیت نامیرای اندیشه به گونه ای است که پس از مرگ نیز بر غنای آن افزوده می شود و می تواند به کمال برسد. خاصه آنکه در بیت های بعد نیز شاعر ترجیح می دهد معامله (در آخرت) نه بر زهد و توبه و طامات که برجام باده صافی صورت گیرد و تأکید دارد که صافی می (و اندیشه نابی) که در وجود او جریان دارد، ملاک قضاوت قرار گیرد. بیت را یک بار دیگر زمزمه می کنم و فکر می کنم که چه خوب است فرصتی پیش آید تا در همین جلسه امروز، در این باره صحبتی به میان آید.

 

از کنار بنیاد دانشنامه نگاری به سمت غرب در حرکتم. این بار مسیرم بیمارستان نیست. چند خروجی آن طرف تر، کمی بالاتر در نقشه تهران، به جای بیمارستان، دانشگاهی قرار دارد که جلسه پیش دفاع پایان نامه دکتری گروه علم اطلاعات و دانش شناسی اش درست یک سال پس از آغاز سفر ابدی «استاد راهنما» برگزار می شود. امکان حضورم در جلسه پیش دفاع -و نه جلسه عمومی نهایی- برای خودم هم غریب اما لذت بخش است. از اینکه اجازه دارم شاهد صحنه خصوصی داستانی باشم که از آغاز شکل گیری به تماشایش نشسته ام، حس خوبی دارم. همین چند روز قبل زنگ زد و دعوتم کرد. گفتم: «چه خوب که سالروز درگذشت استاد را انتخاب کرده اید». سکوتی که برقرار شد شبیه قطع شدن ارتباط بود اما ناگهان انگار که از روی کاغذی بخواند «یکشنبه هفت اردیبهشت»، ادامه داد «باور می کنی که هیچ حواسم نبود؟» دوباره سکوت کرد. من هم ساکت ماندم. چند لحظه بعد هر دو ترجیح دادیم تلفن را قطع کنیم. می دانم به آن "حافظ" ی فکر می کرد که «استاد» ساعت ده و ربع صبح 364 روز قبل سراغش را گرفته بود. به عیادتش رفته بودیم و به محض ورود، با آخرین نگاه های پرسش گرش مواجه شدیم. اولین بار نیز در پاییز 89  با هم به عیادتش رفتیم. تمام مسیر بیمارستان به خاطره های کلاس های دانشگاه گذشته بود. هر حرف و خاطره دور او، از «استاد»، من را به یک حرف و خاطره نزدیک متصل می کرد. از روزهای دایره المعارف که حرف می زد، آرزو کردم که ای کاش فقط ده سال زودتر به دنیا آمده بودم. راننده مسیر دانشگاه را از رهگذری جویا می شود و من یادم می آید که چقدر دور خودمان چرخیده بودیم تا به بیمارستان برسیم. نه که مسیر دور و ناشناس باشد که ما حتی با یادآوری شوخ طبعی های استاد هم حالمان خوب نمی شد.

 

سراسیمه به دانشکده علوم انسانی می رسم. جلسه پیش دفاع شروع شده است. روی صندلی جابه جا می شوم و اسلاید «بیان مسئله» می بردم به ساعت های پایانی یک روز کاری در بعد از ظهری از فرودین 88. به آن یک ساعت و نیمی که "گنجور" را زیر و رو می کردم و در بیت ها غوطه می خوردم. کلیدواژه های مختلف را در کادر جستجو امتحان می کردم تا به مفهومی مناسب برای بزرگداشت عطار برسم. کار گرافیکی پس از تایید مفهوم و محتوا آغاز می شد. برای همین پس از کند و کاوهای بسیار، این بیت را برای تأیید پیش روی او که مدیرمان بود، گذاشتم:

 

"کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع/ گر رسد از ما کسی باشد بدیع"

 

نگاهم کرد. منتظر نظرش بودم. گفت:«گاهی فکر می کنم نباید آن دوره کارشناسی ادبیات دانشگاه آزاد را برای کتابداری دانشگاه تهران رها می کردم. وقتی جوان تریم شاید ندانیم که ادبیات تا چه اندازه نجات بخش است اما با بالا رفتن سن، هر روز بیشتر جای خالی اش احساس می شود». چند لحظه بعد انگار که پشیمان شده باشد، ادامه می دهد «البته نمی توانم بگویم که ای کاش کتابداری نمی خواندم. اگر خانم انصاری و خانم قزل ایاغ و دکتر حری و امثال آنها را نمی دیدم، حتما خیلی چیزها کم بود». سرش را تکان داد و آهی کشید که «به هرحال الان جای ادبیات خیلی خالی است». 

 

بهار و تابستان که گذشت، نتایج دکتری آمد. با همدیگر ایمیل تبریک دکتر حری از کانادا را خواندیم. تلاش زیادی کرد که درس «اطلاعات و ارتباطات» را با استاد بگذراند اما دانشگاه برای بازگشت ایشان از سفر صبر نکرد و او را مصمم کرد تا برای پایان نامه کار شایسته ای انتخاب و نظر استاد را برای تقبل راهنمایی آن جلب کند.

 

روزها گذشت... به روزهای پایانی پاییز که نزدیک شدیم، من همچنان گرفتار بنر وب سایت بودم. فکر کردم همان «پژوهش کن و راستی بجوی» فردوسی که سال قبل آماده کرده بودیم، خوب است. قبول نکرد. درست می گفت. احترام به پژوهش، نوآوری می طلبید حتی در سطحی که شاید به چشم هم نیاید. این بار گنجور کمکی نکرد. بالاخره بعد از کند و کاو بسیار، ناگهان به "کار ما شاید این است / که میان گل نیلوفروقرن/ پی آواز حقیقت بدویم" رسیدم. شعر را که جلویش گذاشتم، خندید که «چه جالب! چطور پیدایش کردی؟» لبخند زدم که «از ذهنم بازیابی اش کرده ام». گفت: «واقعا پیدا کردنش جز این، راه دیگری هم نداشت. کلمه ای از پژوهش نیاورده اما به نظرم مفهوم را می رساند». ذهنم به کلاس های روش تحقیق «استاد» رفت و بحث تحلیل محتوا که از سهراب و حافظ مثال آورده بود. گفتگوهایمان را که ادامه دادیم، گفت: «به نظرت بشود برای بازیابی شعر فکری کرد؟» هر دو می دانستیم که اساس بازیابی را باید در اصطلاحنامه و چه بسا هستی شناسی دنبال کنیم. چند روز بعد در اتاق 229 دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران بود. وقتی که برگشت موضوع تقریباً شسته و رفته بود. کار به شعر حافظ محدود و بر معانی لفظی و ضمنی تأکید شده بود. قرار شد بر شبکه معنایی اشعار متمرکز شود و در اولین قدم برای نمونه تعدادی از شعرهای حافظ را انتخاب کند و مطالعات مقدماتی را پیش از آنکه پروپوزالی نوشته باشد، در پیش گیرد.

 

به خود که می آیم می فهمم اسلایدها از پیشینه های داخلی و خارجی هم گذشته و به روش شناسی و جامعه آماری رسیده است. به صورتش نگاه می کنم. دیگر اثری از آن نگرانی آمیخته به تحسین در نگاهش نیست. جایش را شوق خوبی گرفته است از منطقی که بن مایه کارش را حمایت می کند. کار پژوهشی اش را باید به گونه ای طراحی می کرد که در جایگاه یک محقق رشته کتابداری برای تحلیل محتوا و بیرون کشیدن واحدهای معنایی از میان بیت ها به جای مقوله بندی خودسرانه اشعار و ابیات، نتایج کار شرح نویسان و مفسران در حوزه ادبیات را به کار گیرد. یک جستجوی ساده در کتابشناسی ملی انبوهی از شرح ها و تفاسیر را پیش رویش قرار داده بود. بیم آن داشت که انتخاب سره از ناسره در لابه لای آن همه کتاب، به بیراهه منتهی شود. ماهیت کیفی کار نیز در نمونه گیری های آماری معمول نمی گنجید. از جلسه با استاد که برگشت، با چشم هایی که شوق یافتن پاسخ در آنها دو دو می زد، گفت «مجبورم برای تعیین تفاسیر منتخب پیش از شروع کار اصلی، یک کار تحلیل استنادی بر کتاب های شرح و تفسیر حافظ انجام بدهم. از کار اصلی عقب می مانم اما چاره دیگری برای انتخاب مستدل جامعه پژوهش ندارم». وقتی که گفت: «خوشحالم که او استاد راهنمایم است» یاد پایان نامه کارشناسی ارشدم افتادم و روزی که پس از تحلیل محتوای کار، «استاد» خواست که درباره قواعد همایندی وزنی نمایه سازی، مطالعه و مفاهیمی را برای نتیجه انتخاب کنم که با هم آمدنشان وزن بیشتری داشته است.این دومین باری بود که از تماشای تلفیق منطقی و ماهرانه روش های پژوهش، حض می بردم.

 

به یافته ها که رسید، جای خالی «استاد» را حس کردم. یاد روزی افتادم که برایم از پشتیبانی و دلگرمی استادهای مشاورش پس از درگذشت استاد گفت. به آن نشست چهار نفره شان در دفتر «استاد» فکر کردم و لحظه های نابی که حیف خیلی زود به پایان رسیده بود. خیالم رفت به اینکه اگر «استاد» حالا اینجا بود، چه نکته هایی از یافته ها را بعد از صحبت های او پررنگ و درباره شان بحث می کرد. مثل تمام  جلسه های آن روزها که منتظر می ماندم تا کلید واژه هایی که در ذهن نگه داشته ام، در صحبت های پایانی استاد معناهای ماندگار به خود گیرند. 

 

از عاشقانه ها و عارفانه ها در میان مفاهیمی که نام می برد، می گذرم و روی اخلاق متمرکز می شوم. به کارگاه های اخلاق نگارش علمی استاد فکر می کنم و به تمام تأکیدی که همواره بر نگاه منصفانه داشت. نمی توانم حدس بزنم که اگر بود به کدام نکته نغز در شعر حافظ اشاره می کرد و چطور آن را با زندگی حرفه ای مان در می آمیخت، اما شک ندارم در این زمینه سخنی پرمغز به میان می آورد. آنجاکه می گوید علی رغم اعتقاد برخی شارحان و مفسران بر پراکنده گویی های شعر حافظ، نتایج نشان دهنده انسجام در شبکه معنایی شعرهای اوست، خیالم می رود به عبارت «نظم و بی نظمی» که استاد در کنار مصرع «صورت از بی صورتی آید برون» مجموعه مقالات مولاناپژوهی یادداشت کرده بود. چه کسی می داند؟ شاید هم اگر بود، همین جا به نظریه کوانتومی اطلاعات گریزی می زد. هیچ بعید نیست که اگر بود بر بحث «جبر» و «اختیار» که پیرامون «تقدیر» در نتایج مطرح شد، اندیشه ای نو می افزود.

 

گمانه زنی هایم را تا سرگره بودن «رند» در شبکه معنایی شعر حافظ پیش می برم. «رند» دستمایه خوبی است برای آنکه از کار و زحمات دانشجویش صحبت کند. صدای استاد با بیان مهربانش در گوشم می پیچد که «رندانه» را برای توصیف رفتار شاگردش در مدت انجام پایان نامه قید می کند و درباره معنای آن توضیح می دهد.

 

در اسلاید نهایی، جایی که پیشنهاد پیاده سازی در نرم افزار مطرح شده، مثالی آورده است تا مفاهیم انتزاعی شبکه معنایی را تا حدی ملموس کند. توضیح می دهد که وقتی کاربر واژه ای را در کادر جستجو وارد می کند، علاوه بر تمام بیت هایی که لفظ واژه را دربر دارند، بیت‎ هایی که در معانی ضمنی به این مفهوم پرداخته اند، نیز بازیابی می شوند. همچنین می توان رابطه این مفهوم با سایر مفاهیم نزدیک را در شبکه ای از ابیات جستجو و مرور کرد. من به شبی که «اپرای عروسکی حافظ» را به اتفاق «استاد» و خانواده اش به تماشا نشستیم، فکر می کنم. گوش دادن به گفتگویی که میان او و استاد پس از تماشای نمایش صورت گرفت، من را به این نتیجه رسانده بود که بسیار خوشبختم که کار  بهروز غریب پور را در معیت کسانی به تماشا نشسته ام که شکل گیری معنا در ذهن را دچار هم افزایی کرده اند. همان شب که مراحل انتخاب بیت ها و مفاهیم  «اپرای عروسکی حافظ» را در یکی از مصاحبه های غریب پور مطالعه کردم، با خود فکر کردم که آیا ترسیم این شبکه معنایی و پیاده سازی آن خواهد توانست خدمت متقابلی به غریب پورهایی باشد که لذت تماشای کارشان را تا سال ها فراموش نخواهیم کرد؟ امروز که تقریباً پس از یک سال این کار دوباره اکران شده، به نظرم اولین گام ها به نتیجه رسیده است اما هنوز هم راه درازی باقی است تا بتوان ساز و کاری مناسب برای خدمت به حافظ پژوهان در عرصه های گوناگون فراهم کرد.

 

جلسه پیش دفاع به لحظه های پایانی نزدیک می شود. نظرها و دیدگاه های استادهای داور بیان می شود، به برخی موارد پاسخ داده می شود و برخی برای تصحیح یادداشت و در نهایت روز چهارم خرداد 1393 به عنوان تاریخ دفاع عمومی تعیین می شود. به روز دفاع فکر می کنم و دلم می گیرد. برای کسی که راه آسانی را برای گرفتن مدرک انتخاب نکرد و برای سئوال از درون برآمده اش رنج بسیاری را متحمل شد، نشنیدن آن جمله آخر که همه دانشجویان دکتری «استاد»، شیرینی اش را تا همیشه در خاطر خود حفظ خواهند کرد، حسرتی بزرگ است.

 

ای کاش در روز دفاع «دکتر حری» می بود و پس از مکثی رندانه که به رسم مألوف پیش از خواندن نمره نهایی داشت، با آن صدای رسا و گرم او را "از این پس خانم دکتر نوذری" خطاب می کرد.

برچسب ها :
ايرج فرجي
|
Iran
|
1393/03/21 - 13:32
0
4
ما بي‌تو درهميم، تو بي ما چگونه‌اي؟...
محسن زین العابدینی
|
Iran
|
1393/03/14 - 18:08
1
7
روح استاد از این نوشته شاد خواهد شد.
اميرحسين مرداني
|
Iran
|
1393/03/10 - 14:52
0
5
شيوا و روان. واگويه هايي از زمان هاي دير و نزديك. مصداقها و مثالهاي معني پرورانه حافظ هم كه لطف كلام را شيرين تر مي كند. روح مرحوم حري شاد باد و تلاشهاي دفاع كننده اين پايان نامه رهگشاي پژوهندگان خواهد بود.
امروز فهميدم كه واقعا حافظ رند ترين شاعران بوده است. نه از آن بابت كه ابيات ضعيف تر و ناپخته تر خويش را حذف كرد تا براي آيندگان نماند بلكه آنقدر شيرين كاري در لطيفه سراييهايش به خرج داده است كه سر از شبكه معنايي يك كتابدار در آورد.
نسترن طباطبایی
|
Iran
|
1393/03/10 - 14:18
2
6
چه روایت شیوایی است از سوم شخصی که حضورش را همیشه احساس می کنی.
کتابدار آذربایجان غر
|
Iran
|
1393/03/10 - 12:46
0
1
خدا رحمتش کنه
و به بازمانده های ایشان که بهترینشان همان دانشجویان و کتابدارانی هستند که تربیت کردند سلامتی و آرامش عنایت فرماید
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: