کد خبر: 8085
تاریخ انتشار: دوشنبه, 21 فروردين 1391 - 21:16

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

گاهی دور گاهی نزدیک

چشمه مي‌جوشد

مهران موسوی

 

لیزنا (گاهی دور/گاهی نزدیک: 4)، مهران موسوی، کارشناس ارشد کتابداری و اطلاع رسانی: سلام، اين ستون را سپرده‌اند به من و گفته‌اند هرچه مي‌خواهد دل تنگ‌ات... پس سرتان را درد نياورم:

1/ اواخر سال 90 جنجالي درست شد و خبرگزاري‌ها اعلام كردند نشر چشمه لغو امتياز شده. خيلي‌ها شادمان شدند بابت اين خبر. آقاي بهمن دُري هم كه ظاهراً مقام بلندمرتبه‌اي هستند در وزارت معظم ارشاد فرمودند چشمه لغو امتياز نشده و صرفاً تا هر وقت كه ما دلمان بخواهد تعليق است. يك‌جورهايي مثل شيث رضايي و ممد نصرتي. يعني اين‌كه تا اطلاع ثانوي حق ندارند به ارشاد كتاب بفرستند. ظاهراً چشمه مرتكب خبط و خطاهايي شده كه هم ساختاري‌اند و هم محتوايي. آقاي دُري هم صلاح ندانسته‌اند وارد جزئيات بشوند و بگويند چشمه چه غلطي مرتكب شده. ايشان پيش‌تر مي‌خواستند منشور اخلاقي نويسنده‌گان را هم تنظيم بفرمايند؛ به‌سلامتي. پيشنهاد اين ستون اين است كه كميته‌ي انضباطي‌اي در وزارت ارشاد تأسيس شود تا به‌شكل نهادينه‌تري با ناشران ناجور برخورد كنند. راستي كتابداران محترم هم هيچ واكنشي نشان ندادند. باباجان، اگر همين‌طور ناشران را لغو امتياز كنند كه ديگر كتابي منتشر نمي‌شود. اگر كتابي نباشد كه كتابداري نيست. كتابدار مي‌شود هيچ‌دار يا مثلاً ...دار. البته دارم مزخرف مي‌گويم. تا وقتي ناشران دولتي هستند، بابت كمبود كتاب نگراني نداريم. خُب، آن‌ها وصل‌اند به بودجه‌هاي عظيم دولتي و هر قدر دلشان بخواهد كتاب چاپ مي‌كنند. پس كتابدارها نگران نباشند.

2/ براي خوره‌هاي كتاب‌هاي كلاسيك: آقاي رضا رضايي و نشر ني مرحمت فرمودند و اثر ديگري از شارلوت برونته ترجمه كرده‌اند با نام ويلت. ويلت در كنار جين اير جزو ماندگارترين آثار كلاسيك ادبيات داستاني هستند. پيش‌تر همين مترجم و همين‌ ناشر كتاب‌هايي از اميلي برونته و جين آستين را هم به بازار فرستاده بودند. دم‌شان گرم كه توي اين اوضاع درب‌ و‌ داغان مُسكني براي روح ما تجويز مي‌كنند. الحق كه گوستاو فلوبر راست گفته: ادبيات عيشي است مدام.

3/ توي گروه مجازي كتابداري ايرانكيس (عجب نام اروتيكي!) دعوايي راه افتاد بين من و خانمي كه اسم‌اش يادم نمي‌آيد. ايشان برداشته بودند و نسخه‌ي كامل تاريخ تمدن ويل دورانت را در گروه منتشر كرده بودند. دست‌شان درد نكند. چشم ناشر محترم اثر هم روشن كه حاصل زحمات‌اش مُفت‌مُفت حراج مي‌شود. مسئله اين است كه نشر عملاً يك بيزينس است و ناشر مي‌خواهد از راه چاپ كتاب سود كند. نه؟ همه‌ي ناشرها هم كه مشكل ساختاري و محتوايي ندارند. بعضي‌هاشان هم دارند مثل آدم كارشان را مي‌كنند. خوب است شما پنج سال روي كتابي كار كنيد و روح‌تان عرق بريزد و بسپريدش به ناشر و ناشر با دست‌و‌دل‌بازي پول كلاني بابت ويرايش و صفحه‌آرايي و طراحي جلد و... بپردازد و منتشرش كند و بعد فردا نه، پس‌فرداي روز انتشار كتاب‌تان، نسخه‌ي پي‌دي‌اف‌اش را توي هزار تا وبلاگ ببينيد؟ نه خوب است؟ خدايي دچار اسكيزوفرني حاد نمي‌شويد؟ اگر بد مي‌گويم بگو مزخرف مي‌گويي.

4/ كتاب تازه‌ي ماريو جان بارگاس يوساي عزيز به‌همت كاوه‌ي ميرعباسي، از زيان اصلي به فارسي ترجمه شده. به‌رغم اين‌كه رمان تصويري از وجه استعمار‌گرايانه‌ي غربي‌ها به‌دست مي‌دهد و باب دندان برادران ارشاد است، اما يك مشكل ناجور وجود دارد. قهرمان رمان كه عليه دولت فخيمه‌ي انگليس مي‌شورد، متأسفانه هم‌جنس‌گراست. آخه ماريوي عزيز، پدرت خوب، مادرت خوب، هم‌جنس‌گرا نمي‌شد نباشد؟! تو كه تا اين‌جا با ما آمدي، اين همه خانم عفيف و با حيا در آن ديار هست، يكي‌شان را به عقد قهرمان رمان‌ات درمي‌آوري ديگر كه خاطر اداره‌ي محترم كتاب وزارت ارشاد مكدر نشود. ناشر اين كتاب، اگر دربيايد، نيكا خواهد بود. آهان! اين آقاي ميرعباسي قبلاً دلبركان ماركز را هم درآورده بود. تازه دارم مي‌فهم مشكل ساختاري و محتوايي كه مي‌گويند يعني چه! چشمه حق‌ات است، بكش! راستي چرا كتاب‌خانه‌ي ملي اصرار دارد در فهرستش نامMario Vargas Llosa  را ماريو وارگاس يوسا ضبط كند؟ تا آن‌جا كه مي‌دانم حرف V در زبان اسپانيولي در ابتداي كلمه ب تلفظ مي‌شود نه و. يعني نبايد بگوييم والنسيا، بايد بگوييم بالنسيا!

5/ خب، خب، به كي غر بزنم؟ آها! من از سال 84 دچار عقده‌اي شده‌ام و بايد با يك نيشتر اين عقده بتركد. از مسئولان ليزنا مي‌خواهم باز هم فرصتي در اختيار اين چاكر قرار دهند تا اين عقده را باز كنم. قضيه اين است كه خيلي دوست دارم خاطراتم را در مورد دوران تحصيلم بنويسم و پشت سر چند نفر مبسوط صفحه بگذارم. دوست دارم از استادان كسالت‌باري حرف بزنم كه سر كلاس‌شان خميازه‌هاي كشدار مي‌كشيدم. از استاداني بگويم كه يك روز در ميان با هم دعوا مي‌كردند و پشت سر هم صفحه مي‌گذاشتند. از بعضي از دانشجويان بگويم كه مثل يك فحش آبدار هر روز از جلويت رد مي‌شدند و خلاصه از مصائب و شيريني‌هاي آن دوران بگويم. از اتاق فرمان تقاضاي وقت بيش‌تري مي‌كنم.

6/ آقاي اميرحسين رجب‌زاده‌ي عصارها جايي مطلبي نوشته بودند در مذمت سريال پاورچين مهران مديري. خود متن درست يادم نمانده، اما مضمونش اين بود كه چرا رشته‌ي كتابداري را دست مي‌اندازيد و اين‌طور مسخره‌اش مي‌كنيد. راستش وقتي نوشته‌ را خواندم با حرف اميرحسين مخالف بودم. چرا مهران مديري نبايد رشته‌ي ما را مسخره كند؟ چرا نبايد با ما شوخي كند؟ مگر ما چي از مهندس و پرستار و نويسنده و بقال كم‌تر داريم يا اساساً چه فرقي با آن‌ها داريم كه با ما شوخي نكنند؟ پيامبريم يا معصوم؟ ما هم انسانيم و پر از خطا‌ها و تناقض‌هاي مضحك. نبايد اين‌قدر عبوس باشيم و خودمان را جدي بگيريم و راه شوخي را ببنديم. البته فرق هست بين طنز خوب و طنز بد. جنس طنز مديري در آن سريال بامزه بود و بديع و تازه. خيلي هم خوب كتابداري را دست انداخت و باهاش شوخي كرد. دستش هم درد نكند!

تا بعد...

برچسب ها :
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: