کد خبر: 20459
تاریخ انتشار: دوشنبه, 22 تیر 1394 - 07:46

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

سخن هفته

فرهنگ یا معیشت، در ستایش نیاز

سید ابراهیم عمرانی
فرهنگ یا معیشت، در ستایش نیاز

لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: این نظر زیر سخن هفته 18/12/1393 و در پاسخ به «هنوز منتظر ارباب رجوع نشسته ایم؟» از سوی دوستی نوشته شده بود و من هم زیر یادداشت ایشان نوشتم که در فرصتی در این باره گفتگو خواهیم کرد . بنابراین یک بار با هم این یادداشت را می خوانیم و بعد من نظرم را برایتان می نویسم:

 

"فرح سلطانی 16:04 - 1393/12/18

سلام و سپاس از بیان این تجربیات عالی و به اشتراک گذاری این سوالات جالب. فقط نکته ای که به نظر می رسد که مراجعه کنندگان باید روزی به این بلوغ فکری برسند و برای پاسخ سوالات خود منابع مناسبی را وارسی کند و این وظیفه کتابدار مدتی در رساندن خود ماهی کافی خواهد بود باید فنون ماهی گیری (مهارت های اطلاع یابی) از مسیرهای که اشاره کردید برای آنان فراهم شود. باید بخشنامه بیمه و جدول لیگ برتر و... در کتابخانه موجود .... "

 با اجازه همه عزیزان و سرکار خانم سلطانی گرامی پاسخ به یادداشت شما را با یک جمله (بیت) از مولانا جلال الدین محمد مولوی آغاز می کنم: 

آب کم جو تشنگی آور به دست   تا بجوشد آب از بالا و پست

(مثنوی مولانا جلال الدین مولوی)

 

 

داستان ماهیگیری و ماهی داستانی قدیم است و احتمالا تا دنیا دنیا است هم به قدرت و قوت خود باقی خواهد ماند. از منظر کار حرفه ای خودمان، ما می توانیم از چند زاویه به آن نگاه کنیم که در اینجا ترجیح می دهم از زاویه «نیاز به ماهی» به آن بپردازم.

 

وقتی درباره داستان «ماهی بدهیم؟ یا ماهیگیری یاد بدهیم؟» حرف می زنیم، یادمان باشد در قسمت اول داستان یعنی نیاز فرد به ماهی نیاز به اثبات نداریم، بدیهی است انسان بدون غذا زنده نمی ماند پس نیاز به ماهی اثبات شده چون دوام زندگی آدمی بستگی به غذا ، در اینجا ماهی دارد، پس قسمت دوم هم درست است کسی که نیاز به ماهی دارد، نیاز دارد که ماهیگیری بلد باشد. پس نتیجه می گیرم وقتی نیاز قطعی شده باشد، آن وقت حرف شما درست است. شخص می داند که اگر ماهی نداشته باشد از گرسنگی خواهد مُرد و شما به عنوان مادر، برادر، دوست یا بزرگتر او بعد از یکی دو باری که طعم ماهی را به او چشاندید و به او نشان دادید که با ماهی می شود شکم را سیر کرد و ماهی می تواند او را از گرسنگی و مرگ نجات دهد، به او می گویی خُب امروز میخواهم به تو یاد بدهم که چطوری ماهی بگیری، چون همیشه من در کنارت نیستم و قرار نیست تو از گرسنگی تلف شوی.

 

استثناهایی هم وجود دارد، اگر این فرزند یا خواهر کوچکتر، ناتوانی جسمی یا ذهنی داشته باشد، باید به فکر روزی باشی که نیستی و او را به تأمین اجتماعی یا دوستی بسپری که به او ماهی برساند، چون به هر حال بدن انسانی که دچار معلولیتی جسمی یا ذهنی است هم نیاز به غذا دارد و خانواده و جامعه در برابر سلامت و زندگی او مسئول است، حتی اگر هرگز نتوانی به علت محدودیتهای جسمی یا ذهنی به او ماهیگیری بیاموزی.

صحبت از عینیت ادامه زندگی است که ماهی آن را تأمین می کند ولی وقتی به حوزه کتاب و فرهنگ می رسیم، اگر به شوخی ماندگار عبید نگاهی مجدد بیندازید: " .... چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز، سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوي. اگر از من نمي‌شنوي، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و ادربار بماني و يك جو از هيچ جا حاصل نتواني كرد " به عبارتی و بر اساس این لطیفه که تا دنیا باقی است مصداق دارد، باید بگوئیم خواندن کتاب یا بهتر بگوئیم سواد و آگاهی نه تنها مستلزم بقا نیست بلکه می تواند بیشتر باعث بدبختی شود و می تواند فرد را از نان خوردن بیاندازد و در مجموع، دوست گرامی باید گفت شاید کسی در مملکت ما به دنبال ماهی نیست که بخواهیم ماهیگیری به او یاد بدهیم.

 

دوست گرامی مشکل درست همینجا است. مشکل اینجاست که یکی از دوستان قدیم من که در اوایل دهه 70 در آموزش و پرورش کاره ای بود در بحثی در باره نقش کتابخانه ها در آموزش به  من می گفت (نقل به مضمون) :"  من تا به حال ندیدم کسی از نخواندن کتاب مُرده باشد، بیسواد هم که هست دارد کار می کند و یک لقمه نان را در می آورد" و من بر عکس باور دارم که با نخواندن در خود خواهیم مُرد، با نخواندن فقط خود را و آنچه را تا این لحظه هستیم تکرار خواهیم کرد و از لحظه نخواندن خلاقیتهایمان دیگر رشد نخواهد کرد و در خود خواهیم مُرد، هر چند مانند موجودی زنده به متابولیسم مشغولیم.

 

 البته همه جا مثل عبید با کتاب شوخی نمی کنند و آنجا که پای اخلاق و آموزش است کتاب را به عنوان بخشی از زندگی به کودک و جامعه معرفی می کنند، ولی آنجا هم کتاب و فرهنگ رتبه ای ثانوی پیدا می کند، بعد از تأمین معاش. به ترانه کودکانه "دویدم و دویدم سرکوهی رسیدم ... " دقت کرده اید، این شعر قدیمی از قضا نگاه مثبتی به کتاب دارد ولی آنجا هم ....... . قبل از ادامه اجازه دهید یک بار این ترانه را با هم و با تفسیر اینجانب مرور کنیم:

 

دویدم و دویدم، سرکوهی رسیدم، دو تا خاتونی دیدم .... وقتی بچه به عرصه می رسد مادر، زمین، (خاتون) به او غذا می دهد و ابزار کار. نان را خودش می خورد و آب را به زمین می دهد که کشاورزی کند. در ابتدا در کنار کشاورزی دامداری می کند و علف را به بزی می دهد و بعد با محصولات دامی و کشاورزی اضافه بر مصرف خود تهاتر و تجارت آغاز می شود. تهاتر هم از نانوایی و نان آغاز می شود تا به زرگری می رسد و داستان جلو می رود تا مُلّا در صحنه ظاهر می شود. قبا را که حاصل کار  و تلاش و تهاتر و تجارت اوست، به مُلّا می دهد و مُلّا به عنوان نماینده فکری جامعه کشاورزی، به او کتاب می دهد و بعد زندگی ادامه پیدا می کند با تلخ و شیرینش که در شمایل دو خرمایی نشان داده می شود که از دست حمایتگر یعنی پدر می گیرد.

 

خُب نظرتان چیست؟ این اثر قدیمی هم که نگاهی مثبت به کتاب دارد، کتاب را زمانی در جامعه مطرح می کند که شکمها سیر شده و مازاد محصول باعث شده که خیال جامعه از خورد و خوراک راحت شود و بعد کتاب یعنی فرهنگ را طرح و عرضه می کند، و همین هم در نظر برخی به معنی این است که فرهنگ در حیات انسان به مرتبه ای پائین تر از معیشت سوق داده می شود و می نویسند شکم گشنه که دین و ایمون سرش نمی شه و این قبیل صحبتها (همان داستان مشهور زیر بنا اقتصاد است و فرهنگ روبنا است) و در میان مشاهیر قدیم کمتر کسی چون عبید پیدا می شود که با همه قامت غول آسا و عظیم خود از فرهنگ دفاع کند و بگوید که اگر فرهنگ را درست کنید، دزدان محصولت را نمی برند و با قدرت بر فرهنگ تأکید می کند. اگر فرهنگ را درست کنید، تولید شما از بین نمی رود و بنابراین من نتیجه می گیرم که تولید هم بهتر مدیریت خواهد شد و افزایش خواهد یافت.

 

شاید دوستانی که عبید را خوانده اند از زیادی درختها (بخوانید مطایبه و شوخی) موفق به دیدن جنگل نشده باشند که لازم است یک بار دیگر عبید را بخوانید و وقایع اتفاقیه اردشیر محصص را ورق بزنید و فیلمهای جاودانه فلینی را ببینید که با طنزی تلخ و شدید بر نبود فرهنگ و در برابر آن وفور آنتنهای تلویزیونهایی که دست کمپانیها و مدیران بی فرهنگ جامعه است تأکید می کنند.

 

اگر بخواهم این روند را ادامه دهم، مثال های زیادی می توانم بنویسم و ترجیح می دهم این جمله ساده را در پاسخ به خانم فرح سلطانی گرامی بگویم که «نیاز به اطلاعات، و نیاز به کتاب قدم اول است، اگر این نیاز نباشد، فنون استفاده برای رفع آن هم فضیلتی ایجاد نمی کند در حالی که ماهیگیری کماکان فضیلتی است اثبات شده و جان انسانها را نجات می دهد.»

 

البته نکته خوب نوشته شما استفاده از عبارت ... تا مدتی... است که بسیار دقیق و به جا استفاده کرده اید، لیکن در جامعه ای که دست کم از زمان بزرگمهر بختگان و ابوالفضل بیهقی و عبید زاکانی و دیگران، رنج روشنفکرش نبود سواد برای تصمیم گیری بین افراد و مدیران بوده، و سود صاحبان زر و زور و تزویر هم استفاده از نادانی مردم، این "...تا مدتی ..." شما تا کجاست؟ تا کی باید باشد؟ 

 

دوست گرامی یادداشتهای من در موضوع «هنوز منتظر مراجعه کننده نشسته ایم»، یا دیگر یادداشتهایی که در خصوص وظایف یک کتابدار نوشته ام، همه به بخش اول دلالت دارد. به اثبات نیاز به ماهی برای بدن. شناخت مخاطب، ارتباط با مخاطب، شناخت نیاز، معرفی نیاز و حتی ایجاد نیاز. این بخشی است که جامعه عقب نگاهداشته شده ایران هنوز درگیر آن است. وقتی نیاز به دانش برای تصمیم گیری در همه سطوح آن جدی شود. وقتی دانستن مبنای تصمیم گیری شود نه سریالهای ترکی و ماه رمضانی، وقتی هر فرد ایرانی برای هر کاری ابتدا خودش مطالعه کند، آن وقت است که می توانم بگویم که نیاز وجود پیدا کرده و خواندن و مزیتهای آن شناخته شده و آن وقت حتما یادداشتی خواهیم نوشت درباره انواع قلابها و تورهای ماهیگیری و اینکه هر کدام برای صید چه نوع ماهی بهتر است و در مورد ماهیگیری پایدار خواهیم نوشت که چگونه ماهیگیری کنیم که نسلهای بعدی ما هم برای خوراکشان ماهی داشته باشند.

 

پس ما هنوز در مرحله پیش آموزشی هستیم. ما هنوز در این مرحله هستیم که می خواهیم راههای ایجاد عادت به مطالعه را بررسی و راه حلهای خاص جامعه ایران را پیدا کنیم و لذت خواندن را و لذت تصمیم سازی صحیح را در ذائقه مردم گرامی و بی تقصیرمان بچشانیم، آن هم در خانواده، مدرسه و دانشگاه، با کمک حرفه. در خانواده هایی که سریالهای بی محتوا و اقتدا کردن به پندهای خاله زنکی پای نلفنی با خواهر خوانده ها هنوز بر خواندن دو صفحه کتاب اولویت دارند. می خواهیم لذت خیال پردازی و گسترش دامنه خیال را که لازمه ایده پردازیهای وسیع علمی و هنری در آینده کودک و جوان است را با عادت به مطالعه منتقل کنیم آن هم در مدارسی که کتابخانه در آن جایگاهی ندارد، معلمان خود مانند اغلب مردم جامعه بویی از مطالعه نبرده اند و نظام آموزشی تک متنی ما نیز خلاقیت کش است. می خواهیم خواندن ملکه تصمیم گیری افراد شود آن هم در دانشگاههایی که استاد و دانشجو توافقی پنهان بر کم کاری و تنبلی بین خود دارند و همه با یک جزوه بی مصرف خوشحالترند و معلمی که کمتر کار بخواهد و الکی نمره بدهد محبوب تر است. بنابراین آموزش روشهای استفاده از کتابخانه و روشهای جستجو و رسیدن به اطلاعات بدون حضور کتابدار مرحله بعدی کار ما است.

 

تأکید می کنم که در این مرحله بیش از هر چیز ما متکی به حرفه هستیم، یعنی کتابداران. متکی به روابط کتابداران و کاربران برای ایجاد یا شناساندن نیاز به خواندن. کتابدارانی که نیمی از آنها خلاقیت و دانش کافی ندارند (با وجود تجربه) و از آن بدتر شاید انگیزه کافی هم برای دوباره از جای برخاستن و بکار انداختن خلاقیتها نداشته باشند. در این مرحله آموزش و بازآموزی کتابداران برای خدمات خلاق و پشتیبانی ستادی از ایشان برای آنچه نیاز خود و  استفاده کنندگانشان است؛ مؤثرترین کار ممکن است و مسلم می دانم این نیازِ استفاده کنندگان را کتابداران با انگیزه و فعال هر شهری بهتر از منِ نشسته در تهران می دانند. من نمی توانم با یک قالب یکسان برای همه ایران تعیین کنم که چه خدمتی برای همه خوب است و خودم ببُرم و خودم بدوزم و از کتابداران فقط توقع اطاعت و اجرا داشته باشم. ببخشید مثل اینکه من در پایان همه یادداشتها باید ذکر مصیبتی بخوانم و مثل اینکه باز به صحرای کربلا زدم.

 

خُب برگردم به ماهی و ماهیگیری. خانم سلطانی گرامی، به همۀ دلایل بالا باید عرض کنم ما تازه بعد از گذشتن از مصیبتهای ذکر شدۀ بالا است که می توانیم وارد فنون ماهیگیری شویم. آنجا باید از امثال شما جوانانی که راهها و روشهای مدرن را یاد گرفته اید؛ استفاده کنیم تا بیائید و بگوئید حالا چرا باید ماهیگیری بلد بود. شما بیائید و بگوئید: "امروزه دیگر به دست آوردن اطلاعات تنها معطوف به مکانی مثل کتابخانه و در نتیجه محدود به زمان خاص نیست، لذا همواره شخصی به نام کتابدار حضور ندارد که به شما کمک کند تا آنچه می خواهید را به دست بیاورید. بنابراین به بخشهای آموزشی سایت بیائید تا راهنمایی شوید."

 

عمرانی، ابراهیم. «فرهنگ یا معیشت، در ستایش نیاز». سخن هفته لیزنا، شماره ۲۴2. 22 تیر ۱۳۹۴.

برچسب ها :
بابایی
|
Iran
|
1394/04/23 - 14:25
0
2
سلام دوباره . چشمم به یادداشت کتابدار کتابدار 83 افتاد و خیلی دلم سوخت، از اینهمه انرژی که در چنگال بی انگیزگی از بین می رود.
دوست من دریغ است که شما رشد و تعالی فردی و حرفه ای خودرا فدای افرادی به قول خودت چکمه پوش کنی. شما به عنوان یک انسان نیاز به ارتقا دارید،‌خودتان باید بتوانید در آینده احساس غرور و افتخار کنید و ازکاری که می کنید راضی باشید. شما به خاطر پسر دبیرستانی و دختر دانشجوی من کار کن. من ازت خواهش می کنم که به خاطر فرزندان همه ما کار کن،
در این مملکت بزرگترین کاریکه باید بکنی حفظ انگیزه ها است.
بابایی
|
Iran
|
1394/04/23 - 14:20
0
1
در نوشته های قبلی هم که در مورد بازاریابی نوشته بودید مساله شناساندن نیاز به مشتری از نظر من خیلی نکته مهمی بود و هست است. همین مساله هم نیاز به اعتماد سازی دارد و خیلی مهم است که بتوانیداعتماد کاربران را به ست بیاورید اللخصوص در سنین پائینتر که آن قدر آموزش دروغ گفتن و دروغ شنیدن در جامعه دیده اند که پسر به پدر و برادر به برادر و خواهرخودش کمتر اعتماد دارد. در این فضای پر تعارف مسخره ما اعتماد ساختن کاری است دشوار و نیاز به کار و صبرو تحمل هر دو دارد.
امیری
|
Iran
|
1394/04/23 - 10:21
0
1
با سلام
جناب عمرانی
کتابخانه های عمومی در یک منظومه ای از مشکلات گرفتارشده اند بنظر اینجانب ریشه تمام ایراداتی که ما داریم و سبب گریزانی جامعه از کتابخانه های عمومی شده در عدم تخصص گرایی است، متاسفانه روال گذشته مبتنی بر استفاده از نیروهای غیر متخصص بوده که با اقدامات خود سبب بی اعتمادی جامعه به کتابخانه های عمومی شده است. چاره راه تلاش در جهت افزایش اعتماد عمومی جامعه به کتابخانه هاست. نیازسنجی و ترغیب عموم مردم به استفاده و شور و هیجان ماهی و ماهیگیری را سامان می دهد
بهزاد
|
United States
|
1394/04/22 - 23:41
0
1
سلام و امتنان بنده را بپذیرید.نکته بسیار خوبی را گفته اید. باید روی آموزش کتابداران برای این کار تکیه شود و آن دسته از کتابداران که حاضرند مسئولیت فرهنگ سازی در جامعه را به عهده بگیرند، آموزش ببینند. بیخود بودجه کمیاب و با ارزش را صرف آنکه خودش نمی خواهد نکنند. همانطور که گفته اید فرهنگ در مصرف و اقتصاد صرفه جویی ایجاد می کند و از آن بالاتر به انسان روحیه و نشاط برای زندگی می بخشد. فرهنگ پاسداران واقعی خودش را می طلبد، فقط اکتفا به مدرک دانشگاهی کردن یک خطای تکراری و نابخشیدنی و دور ریختن پول است. با مدرک مخالف نیستم ولی می گم از بین مدرک داران، مسئولیت پذیر ها را جدا کنید.
کتابداری
|
Iran
|
1394/04/22 - 22:08
0
0
عالی بود دیگه وقتشه رک از مشکلات بنویسیم ، تعارف تا کی!
کتابدار
|
Iran
|
1394/04/22 - 18:59
0
3
درود بر استاد بزرگوار...
اين جمله شماست و حال امروز ما: "و از آن بدتر شاید انگیزه کافی هم برای دوباره از جای برخاستن و بکار انداختن خلاقیتها نداشته باشند."
کاش يادداشتي در اين باره بنويسيد که بسياري از ما کتابداران به آن نياز داريم...
کاش بدانيم چگونه از جا باز برخيزيم و دوباره اوج بگيريم...
کاش بنويسيد... که به جان بخوانيم...
پاسخ ها
کتابدار 83
| Iran |
1394/04/23 - 09:40
نمی دانم چرا انگیزه ای که شش سال زیر چکمه های برخی ها له شد از جای بر نمی خیزد ؟ گاهی که خلاقیتهایم گل می کند تا می آیم تکانی به خود بدهم یاد پرپر شدنهایش می افتم.باور کنید!
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: