پری رو تاب مستوری ندارد: انتقادی به جبهه خودمان


لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: هفته گذشته بحثی داشتیم در مورد رابطه خودمان با همه آنهایی که با کتابخانه و کتابداران سر و کار دارند. نکاتی را طرح کردم که همه در جهت ایجاد ارتباطی بهتر و قوی‌تر با مشتریان، در هر دو سو، در محیط کار کتابخانه‌ها و کتابداران بود. یک سؤال باقی مانده بود که فکر کردم باید از آن مجموعه جدا شود و جداگانه طرح شود. چون تفاوتِ نه اینکه بگویم ماهوی با سؤالات دیگر داشت، لیکن تفاوتش از جنسی بود که لازم بود مستقل به آن بپردازیم؛ و در بازسازی روابطمان با کاربران بیشتر به آن بیاندیشیم. این نکته به گونه‌ای ادامه سخن هفته "هنوز منتظر مراجعه کننده نشسته‌ایم؟" است و در پی علت این است که چرا کتابداران ما دست روی دست گذاشته و منتظر نشسته‌اند تا کسی از عالم غیب بیاید و کاری برای آنها و رشته‌شان انجام دهد. لطف کنید از دست من عصبانی نشوید و دوباره فیش حقوقتان را به رخ من نکشید که موضوع فراتر از این حرف‌ها است. اجازه بدهید خودمان خودمان را نقد کنیم، قبل از اینکه دیگران ما را مهتم کنند. بگذارید خودمان تازیانه بر پشت خودمان بزنیم، بلکه این خواب گران را از خود بتکانیم؛ تا دیگران قلع و قمع‌مان نکنند و کار ما را به دیگر مدعیان مشاغل اطلاعاتی واگذار نکنند.

 

مطلب هفته گذشته با این سه خط به پایان رسید:

 

و سؤال آخر آخر: چرا با وجود همه تاکیدها، سخنرانی‌ها و نوشته‌ها، کتابداران ما از جایشان تکان  نمی‌خورند؟

 

چون نوع این سؤال و همینطور پاسخ آن از نگاه من، کمی با بندهای بالا متفاوت است. اگر اجازه بدهید، این یکی را هفته آینده پاسخ بدهم که مطلب از دست نرود. چون مَثَلِ من، مَثَلِ پری رویی است که تاب مستوری ندارد.

 

خُب، شروع کنیم. هنوز منتظر مراجعه کننده نشسته‌اید؟ مگر ترس از دست دادن موقعیت شغلی‌تان را ندارید؟ مگر در همه سخنرانی‌ها و همایش‌ها و حتی در مقالات عنوان نمی‌شود که بسیاری از مشاغل حرفه ما توسط متخصصان آی تی و متخصصان سایر رشته‌ها دارد اشغال می‌شود؟ مگر به همین دلایل دائم به فکر تغییر سرفصل‌های دروس و این قبیل کارها نیستیم؟ البته این خود بحثی دیگر است که اگر خدا فرصتی بدهد در آینده‌ای نزدیک آن را هم برابر دیدگان دوستان بتوانیم بگشائیم تا امکان بحث و تعمق بیشتری در آن فراهم شود.

 

ادامه دهم. خُب، غلبه معاش باعث کشته شدن انگیزه‌هاست. این را قبول دارم. مشکلات ناشی از هزینه‌های روزافزون و تورمیِ زندگی عاملی منفی است که می‌تواند دل زدگی‌ها و حتی افسردگی به دنبال خود داشته باشد. ولی من فکر می‌کنم مشکل فقط این نیست. پس چه جیزی باعث شده که دورتر را نگاه نکنیم؟

 

بیائید و از بهانه‌جویی دست بردارید. اگر شغل من مانده بود و مانده است، به این دلیل است که ایرج افشار، پوری سلطانی، نوش‌آفرین انصاری، کامران فانی، عباس حری، زهرا شادمان، و ... زندگی خودشان را گذاشتند تا حرفه ما را به جامعه بشناسانند و نسل تربیت شده ایشان نسلی مسئول بود. لیکن به ظاهر غم معاش همه تلاش‌های ایشان را نیز خنثی کرده است. ولی واقعاً این فشارهای اقتصادی است که اغلب ما را به نقطه‌ای رسانده که به هر کسی می‌گوئیم کار خودتان را درست انجام دهید، می‌گوید با کدام دلخوشی و با کدام انگیزه و با کدام ...؟ من باور نمی‌کنم.

 

در همین روزهای اخیر، دوستان بسیار نازنینی که در مواردی تجربه کمتری دارند برای بنده و چند کتابدار قدیمی دیگر نوشته‌اند و سؤالاتی را طرح کرده و به دنبال راه‌حل برای کاری می‌گردند. در این میان، نکته نه چندان جالبی فکرم را به خود مشغول کرده است. با حساسیت بسیار نسبت به این مسئله  به چند کتابخانه سر زدم و اینک آن را به قضاوت می‌گذارم.

 

من کم کم دارم به این باور می‌رسم که پری رو تاب مستوری ندارد، چو در بندی سر از روزن برآرد (گلشن راز شیخ محمود شبستری).

 

من کم کم دارم به این باور می‌رسم که کتابداران جدید ما نه اینکه نخواهند خودشان را تکانی بدهند تا موقعیت خود را حفظ کنند، خیر. ولی مثل اینکه متأسفانه چیزی که بلد هستند همین است که می‌بینید. همه تهدیدها نوشته شده و گفته شده. از دست رفتن رشته نوشته شده، لیسانس علوم اجتماعی به جای لیسانس کتابداری در کتابخانه عمومی و لیسانس فناوری اطلاعات یا همان آی تی به جای کتابداری در کتابخانه‌های دانشگاهی و کارشناس ارشد زیست‌شناسی در کتابخانه تحقیقاتی ژنتیک جلوی چشممان هستند. دوستان هم واقعاً و جداً می‌خواهند کاری بکنند. ولی به ظاهر و متأسفانه نمی‌توانند.

 

کجای کار می‌لنگد؟ این همه در مورد ارتباط با کاربر نوشته می‌شود. این همه درباره نحوه برخورد و ارائه خدمات نوشته می‌شود. ولی هر چه بیشتر تکان می‌دهیم، حرکت کمتری می‌بینیم. چرا؟ برخورد با کاربر کلیشه ندارد، خلّاقیت می‌خواهد. به واقع دارم به این باور می‌رسم که دچار کمبود خلّاقیت در کتابداران نسل جدید هستیم و برخی از این قوم این نبود خلّاقیت را پشت غم معاش پنهان می‌کنند. یعنی من باور کنم که اگر حقوق و مزایای شما خوب باشد، شما خلّاق‌تر از این خواهید شد!؟ می‌توانم فکر کنم که اگر وضعیت حقوق و مزایا بهتر شود و استرس‌های زندگی‌تان کمتر شود و حداقل‌های فرزندان‌تان تأمین شود، شما راحت‌تر می‌شوید و شاید با لبخند بیشتری کار کنید. ولی همان کار را خواهید کرد، چرا که در جهت خلّاقیت قدمی بر نمی‌دارید.

 

از نگاه من اولین راه بالا بردن خلّاقیت، خواندن زیاد و کار زیاد توامان است؛ و یکی بدون دیگری جواب نمی‌دهد. یادم است در نظرهای منتشر شده زیر یادداشت "هنوز هم منتظر مراجعه کننده نشسته‌ایم؟" دوستی نوشته بود: "بسيار بجا و نيكو  فرموديد. مقالات شما ........ داشتم به اين فكر مي‌كردم كه براي شروع ارتباط با كاربر و رفتن به سراغ او بايد دستِ پُر بود. بايد منِ كتابدار اطلاعات خوبي از مسائل روز جامعه‌ام داشته باشم. بايد هر روز مطالعه كنم". باید بگویم احسنتم، درست گرفته‌ای جان برادر. دست روی نقطه خوبی گذاشته‌ای. همان جا دکتر زین‌العابدینی که شخصاً به ایشان به عنوان یک کتابدار کتابخوان ارادت دارم با همین تأکید نظری گذاشته‌اند که می‌توانید نگاهی به آن بیاندازید. مسئله  همین جا است. ببخشید، درد همین جا است، کتابدار کتاب‌نخوان، چیزی نخوانده که بخواهد آن را تجربه کند. چیزی نخوانده که بخواهد به کمک آن کاربر را راهنمایی کند و با او ارتباط بگیرد. ذهنش درگیر نشده تا خلّاقانه به اطرافش نگاه کند. خلّاقیت‌هایش را که ودیعه‌ای است از جانب خداوند و هر انسانی از آن بی نصیب نیست را خودش به مرور ایام کشته است. با نخواندن، با فکر نکردن درباره علت چیزها و پدیده‌ها. با تنبل کردن ذهن، با وقت گذاشتن پای تلویزیون و دیدن سریال‌های واقعاً تفکرکش و خلّاقیت‌کش.

 

هر بار که در جمعی این صحبت مطرح شده که نمی‌خوانید و همین باعث می‌شود از تجربه کردن هراس داشته باشید و آن هم باعث می‌شود خلّاقیت‌هایتان بروز پیدا نکند و به مرور و آرامی کشته شود، بدون استثناء به من گفته‌اند که وقت نمی‌کنیم. ولی گاهی شاهد از غیب می‌رسد. در جمع خانوادگی چندین کتابدار جوان بودم که همین حرف‌ها زده شد و همه از گرفتاری‌های کار و منزلشان گفتند و من داشتم مجاب می‌شدم که واقعاً وقت خواندن و فکر کردن ندارند، که بچه 4 ساله و بسیار شیرین زبان یکی از آنها که روی زانوی من نشسته بود به من گفت "عمو ثمر می‌خواد عروسی کنه" و همه زدند زیر خنده. من فکر کردم فامیلشان است یا دختر یکی از همکاران که شاید به سن ازدواج رسیده و وقتی که من پرسیدم ثمر کیه؟ همه از هم پیشی گرفتند که بگویند قهرمان یکی از سریال‌های ترکیه‌ای است! خدای من حتی اگر وقت زیادی هم دارید از این سریال‌های عامه‌پسند دوری کنید که شدیداً کند ذهنی می‌آورد. به جای شما فکر می‌کنند، به جای شما می‌بُرند و می‌دوزند و شما فقط حیران به صفحه تلویزیون خیره که ثمر چه می‌شود. خیر عزیزان، دیدن امثال ثمر، ثمری ندارد.

 

به اینجا که می‌رسم می‌بینم واقعاً داستان همان است که گفتم: پری رو تاب مستوری ندارد. اگر چیزی در چنته باشد، بی‌پولی و فقر و غم معاش باعث نمی‌شود که آن را از مردم دریغ کنید. مطمئن باشید که دوست دارید که توانائی‌تان را نشان بدهید. این ذات آدمیزاد است که دوست دارد توانائی‌اش را به رخ بکشد. دوست دارد که به توانائی‌هایش توجه شود. دوست دارد که دیده شود و تشویق بشنود. پس اگر واقعاً توانایی باشد، حتماً بروز خواهد کرد. پری رو تاب مستوری ندارد، چو در بندی سر از روزن برآرد. آجازه بدهید با تامید تکرار کنم متأسفانه به این باور نزدیک می‌شوم که توانائی‌ها کم است؛ نه اینکه چون غم معاش یقه مرا ول نمی‌کند، من هم توانائی‌هایم را نشان نمی‌دهم.

 

مرا ببخشید که این قدر صریح بر خودمان و بر همکاران عزیز خودم می‌تازم. فکر می‌کنم که اگر ما ناقد خودمان نباشیم، نوبت دیگران که برسد ما را نفی خواهند کرد نه نقد. پس تحمل داشته باشید، عصبانی نشوید، و به فکر چاره باشیم. باید به بازآموزی جدی فکر کنیم. اگر نکنیم فرصت را از خودمان و نسل بعدی خواهیم گرفت و همه آنچه را که ایرج افشارها و پوری سلطانی‌ها و نوشین انصاری‌ها برای ما به جای گذاشته‌اند، همه را بر باد می‌دهیم و چیزی برای نسل بعدی باقی نخواهیم گذاشت.

 

نکته بسیار مهم دیگری که باید به عنوان پایان‌بندی مطلب ارائه کنم، رقابت سالم و برخوردهای ناسالم است. گفتم و نوشتم که اغلب کتابداران ما کتاب‌نخوان هستند و با دست خودشان قوه خلّاقه خود را کشته و می‌کشند. لیکن در همین کویر وحشت، تعدادی گیاه نازنین و شاداب رسته‌اند و رشد کرده‌اند که به نظر من همه ما باید از آنها مراقبت کنیم. اینها بچه‌های اهل کتاب و کتابخوان ما هستند. حال خودشان همت کرده‌اند، که البته بیشتر این طور است، یا نتیجه خانواده اهل کمال و فرهنگی هستند، یا استاد خوبی سر راهشان بوده که خوانده‌اند و چقدر هم خوب خوانده‌اند. دقیقاً در جائی که این افراد هستند، شما حرکت می‌بینید و ارتباط می‌بینید که خیلی امیدوارکننده است. ولی در کنار این حرکت یک چالش هم می‌بینید.

 

چالشی قدیمی. کسانی که خودشان نمی‌خواهند از جای خود برخیزند، به شدت به دست و پای دیگران می‌پیچند که شما هم بنشینید و مانع از کار کردن آنها می‌شوند. سؤالشان از اینجا است که متوجه نمی‌شوند چرا این بابا دارد به این شدت کار می‌کند. این که از من بیشتر نمی‌گیرد و چه بسا که جوان است و کمتر هم می‌گیرد، پس چرا دارد با این جدیّت کار می‌کند!؟ این چالش را من خودم از روزهای کاری‌ام در تلویزیون آموزشی در تابستان 1354 به یاد دارم که در نهایت یک سال و نیم دوام آوردم و از آنجا رفتم. و هر جای جدیدی که رفتم، این مسئله  را داشتم. حتی اوایل کار در کتابخانه علوم دانشگاه تهران در سال‌های ابتدایی دهه 1360. به من می‌گفتند برای کی داری کار می‌کنی؟ برای چه داری اینجوری کار می‌کنی؟ برخی با قیافه‌ای عاقل اندر سفیه به من نگاه می‌کردند و می‌گفتند، ما هم سن تو بودیم همین جوری کار می‌کردیم، ولی هیچ کس به کار ما توجه نکرد، هیچ کس ما را نفهمید، هیچکس ارزش کار ما را ندانست، خُب حالا بیا یک دقیقه بشین یک چای با ما بخور، و وقتی من نمی‌نشستم و یک جوری با کارهای مانده خودم را سرگرم می‌کردم، تهمت‌ها شروع می‌شد. به قول جوانان امروزی‌ که دیده‌ام به هم می‌گویند شیرین عسل بگیر بشین. اولین تهمت این است که دارید خودتان را برای رئیس‌تان شیرین می‌کنید. اگر من با کارم برای رئیسم شیرین می‌شوم که خیلی خوب است. اگر ادای کار کردن را در نمی‌آورم که خیلی خوب است. می‌گویند قرار است به تو پُست بدهند؟ بگیر بشین بابا پست‌ها به غیر از نورچشمی‌ها به کسی نمی‌رسد. ولی من دنبال پستی نبودم، هنوز خیلی جوان بودم و انتظاری نداشتم. البته من همین جا عرض کنم که هزاران نفر را می‌شناسم که نور چشمی نبوده و نیستند. ولی کار خودشان برایشان عزت و احترام به همراه آورده است.

 

سخن آخرم، ببخشید قسم آخرم این است. شما را قسم می‌دهم به آسمان و زمین و هر چه به آن اعتقاد دارید، اگر خودتان خلّاقیت‌هایتان را در معرض فنا گذاشته‌اید، یا به هر دلیلی دیگر انگیزه ندارید و دیگر نمی‌خواهید بالا بروید، دیگران را به زور پائین نکشید. اگر خودتان به فکر فرزندانتان نیستید، بگذارید دست کم اینها به فکر فرزندان شما و فرزندان ایران زمین باشند. اینها را وادار به نشستن نکنید، به اینها طعنه نزنید و بگذارید کسانی بمانند که بیرقی را که افشار و سلطانی و انصاری در دست داشته‌اند، در دست بگیرند و آن راه را ادامه بدهند. به مدیران کتابدار هم توصیه می‌کنم که نگران نباشید که اینها بیایند جای شما را بگیرند، به اینها میدان بدهید که خلّاقیت‌هایشان را به کار بگیرند و فضای تجربه کردن داشته باشند. اگر قرار است کتابخانه‌ها بر جای بمانند و به جلو حرکت کنند، اینها هستند که این راه را به آخر خواهند رساند و شما با داشتن چنین نیروهایی سرتان را در بین سایر مدیران حتماً بلندتر خواهید گرفت. به این جوانان که کم هم نیستند بیشتر فرصت بدهید.

 

عمرانی، ابراهیم. «پری رو تاب مستوری ندارد: انتقادی به جبهه خودمان». سخن هفته لیزنا، شماره 238. 25 خرداد ۱۳۹۴.