داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: کم و کیف بودن و هستی چیزها و موجودات وابسته است به چند و چون زندگی و رابطهشان با دیگری در محیط. داروین با مشاهدۀ عمیق و دقیق نوعی طوطی به نام فنچ متوجه شد که منقارشان فرق دارد در جزایر گوناگون. مطالعات او نشان داد که تفاوتها نسبت مستقیمی دارد با نوع غذا و زیستبوم آنها. وی مینویسد آنها خود را به شکلی که هستند آفریدهاند! (نقل در: برایسون)
انسانها نیز به همکنشی با محیط وابستهاند. یعنی همسابی یا سایش بدن ما با محیط و چیزهاست که ما را همان چیزی میسازد که هستیم و میشویم. هست و زیستی که هر لحظه در حال شدن است و دگرگونی. چیزهای بیرونی و محیط ما میتواند افکار، باورها، واژهها، آدمها، عادتها، مهارتها، داشتهها و هر چیز دیگر باشد. حتا بخشی از مهارتها، داشتهها، جسم، و وجودمان هم میتواند چیزی بیرونی برای مغز و شاید بقیۀ اجزای بدنمان باشد. همین چیزها و سایشهای آگاهانه و ناخودآگاه است که با بدنمان در میآمیزد و مهارتها و رفتارمان را میسازد. وضعیت جاری بدن انسان، از جمله مجموعۀ مهارتهای حسی، حرکتی، عاطفی و شناختی ما نیز برای مغز در حکم محیط درونی است. مغزمان انواع نقشهها و تصویرهای حسی، حرکتی، عاطفی و شناختی آشکار و پنهان خود را در نتیجۀ همین تماسها و متناسب با وضعیت جاری بدن میسازد. تفاوت مهارتهای کاری، حرفهای، رفتاری، اخلاقی، و شناختی ما نیز همینگونه است و در همکنشی ما با محیط شکل میگیرد، رشد میکند، و از هم متمایز میشود. جسم ما، یعنی مغز و بدن، در کنشهای بعدی نیز از این مهارتها و تصویرها استفاده میکند. اغلب از کسی و از خودش اجازه هم نمیخواهد! اینها را آخرین یافتههای عصبزیستشناسی (داماسیو، کندل، و دیگران) تایید میکند که برخی را در آینده متناسب با موضوع معرفی خواهم کرد.
طبیعی است که کم و کیف همکنشی ما با خودمان و دیگری متفاوت باشد. اثر این تماس میتواند سطحی باشد، یا چنان عمیق که از ریسمان سیاه و سفید هم بترسیم. البته می تواند نرم باشد و لطیف؛ مثل نجوا و تصویری زیبا در پسزمینۀ هر سایش ما با چیزها؛ هم فال و هم تماشا. بخشی از بدن در خدمت آن دیگری و زندگی است؛ زندگی که خودش را میسازد و از خودش نیز تغذیه میکند. یعنی ناچار است چیزی را فدا کند تا چیزی ساخته شود که خود زندگی باشد؟! چه تضادی: درهمآمیزی هستی و نیستی در چیزی که زندگی نام دارد! شاید نوعی بدهبستان بین هستی و نیستی، دارایی و ناداری؛ و اثرش در جایی، بر جسمی، و مغزی. و تکرار و تکرار سایش و فرسایش. کم و کیف همین تکرار است که ساز زندگی را میسازد و مینوازد. و البته میتواند زیبا باشد و شنیدنی. بارها و بارها.
زندگی حرفهای ما، یادگیری، اخلاق، رفتار و مهارتمان نیز نوعی بدهبستان بین هستیهای متفاوتمان است. لویتین عصبشناس (نقل در کاکو، آینده ذهن) میگوید "یک نوازندۀ چیرهدست یا هر استادی در تراز جهانی و در هر زمینه باید ۱۰ هزار ساعت تمرین کند تا به چنین مهارتی برسد." و چیزی را بسازد که میشود گفت در ۲۵ سالگی مدالی در سطح المپیک گرفته است. حالشو ببر! گلدون آن را "قاعده ۱۰ هزار ساعت" نامید. قاعده 80 به 20 نیز به همین نکته اشاره دارد. ۱۰ هزار ساعتی که از ما تغذیه میکند، ما را میسازد، و تا قله میبرد. قلۀ هر چیزی! ما و قله، آنجا هم با هم هستیم! با همۀ هستی و نیستی. مرگ و زندگی. بهار و خزان. دیروز و امروز. همۀ اینها و هر چیزی در ترکیب با گذشتهاش هستی مییابد و نو میشود. همین گذشته است که امروزمان را میسازد و تا فردا امتداد دارد. باید گفت کم و کیف زیست و هستیِ ما در گذشته است که کنشهای الان و امروزمان را برای زیست بهتر در آینده "جهت" میدهد. دانشمندان عصبزیستشناس و دیگران (از جمله کریک و کاروئانا) ) نشان دادهاند که حتا یک "مشاهده" ساده نیز سرشار از فرضیههایی است که جهت میدهند مشاهده را، و درک و جذب و هضم دادههای حسی، حرکتی و شناختی را. سلولهای عصبی چشم میلیونها فوتون دریافتی در فرایند مشاهده را تحریف میکنند. بسیاری را حذف میکنند و یا تغییرشان میدهند. این گونه نیست که چشم ما دادههای حسی را بیکم و کاست دریافت کند و آن را در اختیار مغز بگذارد تا پردازش و تحلیل شود و چیزهای دیگر. به عبارت دیگر، ساختار کنونی مغز و جسم ما با مهارتهای کم و زیاد خود در فرایند مشاهده و درک و دریافت آن دخالت میکند. به همین دلیل است که هر مشاهدهای تازه است حتا اگر عین مشاهدۀ قبلی باشد! به قول آرنت در کتاب "حیات ذهن" هر فکری فکر بعدی است. مفهوم "حسیتزدایی" آرنت نیز به مداخلۀ مغز در دادههای حسی اشاره دارد. به عبارت دیگر، ما به جهانی تعلق داریم که دائما نو میشود. با این حال مغزمان این توان را دارد که آن را کهنه، تکراری و یاسآور تلقی کند و یا الگوهایی متنوع، زیبا، وجدآور و در عین حال کاربردی و مفید از آن بسازد.
"میان گذشته و آینده" عنوان اثری است از هانا آرنت که نشان میدهد چگونه بشر تلاش میکند در شکاف باریک میان گذشته و آینده، یعنی اکنون زندگی کند. خودتان را میان درز باریک بین دو صخرۀ بزرگ و تحت فشار تصور کنید که یکی از این دو گذشته و دیگری آینده است. آن سوی گذشته و آینده، هر دو، بینهایت است؛ سوی دیگر و نزدیکتر آن همین جایی است که من، تو، انسان، و همۀ ما، همالان در آن به سر میبریم: چسبیده به ما و زندگی ماست که اکنون یا زمان حال نام دارد؛ همین شکاف باریکی که بین گذشته و آیندۀ خود میدانیم و آن را با وجودمان، و کنشمان پر کردهایم. یعنی خودمان، خود خودمان! همۀ ما، جهان ما و خود جهان. در همین شکاف باریک (و زیر فشار سنگین گذشته و آیندۀ بینهایت) است که همه در آن به سر میبریم، زندگی میکنیم، با چیزها و محیط همکنشی داریم، و نتیجه یا تاثیر آن را به شکل یک مفهوم، تصویر، یا اثری دیگر بازتولید میکنیم. یعنی همه اینها را، گذشته و آینده را، که نتیجه همکنشی، تعامل یا سایش و تماس ما با محیط است را با خود و در چیزهای متصل به خود حمل میکنیم. دانشمندان فیزیک نشان دادهاند که گذشته و آینده وجود فیزیکی و عینی ندارد. این مغز ماست که مفهوم گذشته و آینده را، و بلکه هر مفهومی را متناسب با همکنشی ما با چیزها در محیط و با خودمان میسازد.
فرانسیس کریک، برنده جایزه نوبل و کاشف ساختار دیانای در کتاب "پیگیری دیوانهوار" مینویسد به جای اینکه بگوییم ما ساختمان و مدل دیانای را ساختیم بهتر است بگوییم که ساختمان و مدل دیانای بود که کریک و واتسون را ساخت. چندوچون رابطۀ جسمی انسان با چیزها و بدنمندی واژهها، مفاهیم، تصویرها، مهارتها، علوم و فنون موضوع مهمی است که در یاددهی و یادگیری انواع مهارتها و رفتارها باید به آنها توجه کرد. باید تن و جسممان به چیزها و آدمها بخورد تا آنها و خودمان را بشناسیم و بسازیم؛ تا چیزها را درک و فهم کنیم. شاخههایی از عصبزیستشناسی و حتا فلسفه و زبانشناسی به همین موضوع میپردازد.
همینگونه است رابطۀ انسانها و علوم و فنون با همدیگر. حوزههای مختلف علمی و ما آدمها در همدیگر حضور داریم و از هم تغذیه میکنیم. دلوز در کتاب "انتقادی و بالینی" مینویسد علوم مختلف به نسبتهای متفاوت وارد فلسفه میشوند، یا برعکس. اما به دلایلی که درونی خود یک حوزه و بلکه به نظرم انسانهاست. یعنی تفاوت اساسی دارد نیاز و رویکرد هر یک با دیگری. النبرگر در کتاب "هستی" شاخهای از فیزیک را نام میبرد که اشعۀ ایکس را بررسی میکند و شاخهای از طب به نام رادیولوژی یا پرتوشناسی را که دربارۀ کاربرد اشعۀ ایکس در طب است.
در حوزۀ پزشکی میتوان صدها نمونه آورد که دستاورد فیزیک است اما پزشکی آن را در خود هضمیده است. امروزه تشخیص و درمان بدون استفاده از این ابزارها تصورناپذیر نیست. حتا عبارت پزشکی هستهای و دهها مثل آن نیز سبب نمیشود تا بگوییم پزشک آینده فیزیکدان یا کامپیوترمن است. گرچه کم و کیف حضورشان در کنار هم یا حتا در یک فرد خاص و تجزیه و ترکیب آنها متفاوت خواهد شد. نه متخصص فیزیک میگوید پزشکی مال من است و نه پزشکی ادعای مالکیت دیگری دارد. نه متخصص رایانه خود را مالک علم و دانش و داده میداند و نه مدیر داده و دانش؛ بازاری که در ایران داغ است و همه به کمتر از همه راضی نیستند. حتا اگر بهای آن نیستی خودشان و دیگری باشد! بماند که برخی خود را مالک همه، همۀ علوم و فنون، و همۀ چیزها میدانند و در همه جا و همه چیز واسطه دانش و حتا کنش ما با چیزهای دیگر هستند!
همۀ اینها اهمیت همکنشی حوزهها، و توجه عمیق افراد به یکدیگر و برای ساخت الگوهای متفاوت را برجستهتر میسازد و نه تصاحب هم را.
النبرگر پزشکی است با تخصص تحلیلِ اگزیستانشیال که شاخهای از روانپزشکی است؛ و البته یک دانشمند بزرگ. وی از گرایش فلسفی به نام پدیدارشناسی نام میبرد که هوسرل بنیانگذار آن است. و گرایش فلسفی به نام اگزیستانشیالیسم که کیرکگور، یاسپرس و سارتر نمایندۀ اصلی آن هستند. اما معتقد است فاصلۀ زیاد است میان پدیدارشناسی فلسفیِ هوسرل با پدیدارشناسیِ روانپزشکیِ مینکفسکی، و میان فلسفۀ اگزیستانشیال و شیوهای از روانپزشکی به نام تحلیل اگزیستانشیال. در واقع پدیدارشناسانِ روانپزشکی و تحلیلگرانِ اگزیستانشیال، روانپزشکانی هستند که مفاهیم فلسفی خاص و جدیدی را به عنوان ابزار تحقیق در روانپزشکی استفاده میکنند.
میتوان گفت نتایج اما و اگردار یک حوزۀ علمی و فنی یا حتا یک مفهوم خام و ناپخته ممکن است انقلابی در جای دیگر ایجاد کند و یا مزۀ ترکیبی بسازد که دیگر خوردنی است و هضمپذیر. مثلن آرتور در کتاب "پیچیدگی و اقتصاد" از انتقاد دانشمندان نوبلدار فیزیک در همایش مشترک با اقتصاددانان یاد میکند؛ این که چرا دانشمندان اقتصاد اینقدر به حالت تعادل در اقتصاد چسبیدند. او مینویسد دانشمندان اقتصاد خشکشان زد. انگار به فیزیکدانان بگوییم چرا اینقدر به نیروی جاذبه چسبیدید! وی بعدها مفهوم عدم قطعیت، آشوب و پیچیدگی در فیزیک را وارد اقتصاد کرد که تحولی بزرگ در مطالعات اقتصادی بود!
اینها حضور و ترکیب علوم و فنون با هم را نشان می دهد که نوعی ترکیب انسانها با هم و با چیزهاست. نظریۀ نسبیت فیزیک در چند دهۀ قبل نیز نوعی دخیل کردن عقل و احساس آدمها در مدلهای فیزیکی بود. فیزیک کوانتوم شاید نقطۀ اوج آن باشد. بسیاری از اینها با عقل و منطق انسانی قابل درک نیست، اما هست! حتا خود دانشمندان فیزیک نیز سالها به برخی از نتایج فیزیک کوانتوم فقط به دلایل حسی، عاطفی و مذهبی گیر دادند. مثل گیر سهپیچ انشتین به فیزیک کوانتوم، به این دلیل که خدا برای خلق جهان تاس نمیاندازد! در حالی که فیزیک کوانتوم زاییدۀ نظریۀ نسبیت خودش بود! ظاهرا خردهریز نظریۀ نسبیت بود اما فیزیک را به دو نیمۀ کلاسیک و کوانتوم/ مدرن تقسیم کرد!
احساس و عاطفه، و تجزیه و ترکیب آن با فیزیک، و شیمی و علوم و فنون دیگر را باید به حساب آورد. چند و چون رابطه و ترکیب احساس و عاطفه و عقل با پزشکی، آموزش، علوم اجتماعی و انسانی، هنر، ورزش و "چیزهای" دیگر، از جمله "چیزی" به نام "زندگی" به مراتب بارزتر و شاید بیشتر باشد. حس و عاطفه در زندگی و همۀ اجزای آن حضوری برجسته دارد. حتا در خط مقدم تعقل و خردورزی است. البته حس و عاطفه چیزی بیرونیِ حاضرآماده نیست که به چیزها و واژهها بچسبد. کم و کیف تعامل و همکنشی با چیزهاست که حس و عاطفه ما و چیزها را میسازد و گاهی آنها را نامگذاری میکند. حضور حس و عاطفه در هر کنش ما با محیط، در هر تصویر، و هر نوع رابطه، از یک گزارۀ ریاضی تا شعر و ادبیات و غیره نشان از این دارد که آگاهانه و ناخودآگاه با هر چیزی تلفیق میشود و به هم آغشته میشوند. تمام احساسات خوب و بد ما نسبت به دیگری و چیزها از همین تصویرهای حسی و عاطفی مایه میگیرد که در طول زندگی به هر چیزی، حتا عاقلانهترین رفتارها چسبیده است!
تلاش میکنم کتابهایی دربارۀ نقش احساسات و عواطف در تعقل، تخیل، خردورزی، یاددهی، یادگیری و کنشهای روزمره معرفی کنم. برخی از آخرین یافتههای مرتبط با اهمیت همکنشی افراد و جوامع با محیط، چیزها، خودشان و دیگری، و نقششان در یاددهی و یادگیری مهارتهای علمی، فنی، اخلاقی، رفتاری، حرفهای و غیره، بخصوص از دیدگاه عصبزیستشناسی آگاهی و شناخت را نیز معرفی خواهم کرد.
محسنی، حمید (1400). « حضور و حلول علوم و انسانها در یکدیگر». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 12. 5 فروردین 1400.
------------------------------------------------------------------------
منابع
آرنت، هانا (1394). حیات ذهن. ترجمۀ مسعود علیا. تهران: ققنوس.
آرنت، هانا (1392). میان گذشته و آینده. ترجمۀ سعید مقدم. تهران: نشر دات.
برایسون، بیل (1389). تاریخچۀ همه چیز. ترجمۀ محمدتقی فرامرزی. تهران: انتشارات مازیار.
جانسون، مارک (1396). بدن در ذهن: مبنای جسمانی معنا، تخیل و استدلال. ترجمۀ جهانشاه میرزایی. تهران: آگاه، ص. 11)
داماسیو، آنتونیو (1394). خویشتن به ذهن میآید. ترجمه رضا امیررحیمی. تهران: انتشارات مهرویستا.
دلوز، ژیل (1396). انتقادی و بالینی، ترجمۀ زهره اکسیری، پیمان غلامی، ایمان گنجی. تهران: نشر بان.
کاروئانا، لوئیس (1396). علم و فضیلت: جستاری دربارۀ تاثیر ذهنیت علمی بر منش اخلاقی، ترجمۀ محمدابراهیم محجوب. تهران: نشر نی
کاکو، میچیو (1393). آینده ذهن: کندوکاوی علمی برای فهمیدن، بهسازی، و توانمندسازی ذهن. ترجمۀ رامین رامبد. تهران: انتشارات مازیار.
کریک، فرانسیس (1389). پیگیری دیوانهوار: دیدگاهی شخصی از نویسندگی علمی. ترجمۀ محمدرضا توکلی صابری. تهران: انتشارات مازیار.
کریک، فرانسیس (1391). فرضیۀ شگفتانگیز: پژوهش علمی در مورد آگاهی و روح، ترجمۀ محمدرضا غفاری. تهران: انتشارات مازیار.
کندل، اریک (1392). در جست و جوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن. ترجمه سلامت رنجبر. تهران: آگه.
می، رولو؛ انجل، ارنست؛ النبرگر، هانری ف. (1398). هستی. ترجمۀ سپیده حبیب. تهران: نشر نی.
با خواندن نوشته جناب محسنی، به یاد اولین کلاس ارشدمان با استاد دیانی افتادم. ایشان در اولین کلاس به ما داستانی ادیبانه گفتند که محتوای آن روند رشد و توسعه علم اطلاعات و دانش شناسی در ایران در طول سالیان دراز بود. من خودم احساس نکردم که در کلاس درس نشسته ام؛ چون با لحنی ادیبانه بود اما این لحن ادیبانه است که تاثیر گذار است. همچنین متن جناب محسنی چه ادیبانه و شیرین است. یاد نثرهای سعدی هم افتادم. در عین حال این متن، حاوی مضامین والای علمی و فلسفی است. به اساتید رشته مان که دروس فلسفه علم، تاریخ علم، مقدمات علم اطلاعات و دانش شناسی و نظیر آن تدریس میکنند، پیشنهاد می نمایم که این مقاله نیز در قالب یک کلاس دو ساعته به بحث گذاشته شود.
با احترام