داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: تصورم این است که بزرگترین ایراد فراخوانهای مرتبط با کتاب و کتابخوانی در کشور و نیز کارزار یا پویش برخی از همکاران در وسوسه و زمانبندی آن است: مثل پویش۲۰.۲۰ . بگذریم که خود ۲۰.۲۰ بودار است. سال ۲۰۲۰ است یا تا سال ۲۰۲۰ یا ۲۰ دقیقه در ۲۰ شب و انواع بهانهها برای خواندن بیشتر یا کمتر. سکوت هم هست. یعنی همه سکوت میکنند در پاسخ به این پویش. تعجبی هم ندارد. چون مطالعه یعنی سکوت! خود فراخوان و پویش و همراهی با آن نیز مهم است که این روزها مد است و نشان از روزآمدی دارد و تغییر. حداقل این که حس و حالی خوب دارد و امید و نشاط میآورد؛ حتا اگر موقت باشد. فردا؟ خدا کریم است.
البته بوداریاش شاید خوب باشد. چون کتاب بهتر است جوری باشد که با بوکشی یا بورسانی مطالعه شود. وگرنه در پاسخ به یکی از همین فراخوانها بود که بیش از پنجاه تا کتاب خوب را جدا کردم و تماس گرفتم تا بفرستم. خیلی هم استقبال و تشکر کردند. با کلی هزینۀ اضافه به نشانی دیگری فرستادم تا بلکه راحتتر از آنجا به نشانیشان یا هر جای دیگر بفرستم. اما دیگر تماسی نگرفتند و نشانی نگذاشتند. کار به جایی رسید که وادار شدم از دست آن دوست و غرولندش فرار کنم که جا ندارد و تکلیفشان را مشخص کنم! آخرش گفتم مال بد بیخ ریش صاحبش! تازه همین جا بود که پیام برخی از متخصصان و همکاران را گرفتم که دیگر عصر کتاب و مطالعۀ این جوری گذشته و معنی سواد و هوش و کتاب و کتابخانه عوض شد. عصر، عصر دانش و دادههاست؛ عصر فناواست؛ با گسترش هوش مصنوعی و اینترنت اشیاء دیگر کسی چیزی نمیگیرد. دانش و داده هم که دادنی است و نه گرفتنی. فقط باید داد. داده و دادهکاوی و دادهسازی و دادهرسانی نیز به همین چیزها اشاره دارد. بخصوص اگر تبدیل به بو شود و توسط همین شبکههای هوشمند منتقل شود که خبرهایش فراوان است و در حال توسعه. به این ترتیب چیزی داده و فرستاده میشود؛ اما نه داده و نه فرستاده میشود. بی سر و صداست و لازم نیست کسی آن را بگیرد؛ چون شکل فیزیکی و سنتی ندارد؛ بدون محدودیت زمانی و مکانی است؛ همه جا دسترسپذیر است یا استنشاقپذیر. نوع صوتیاش هم که مدتهاست قابل انتقال است؛ منظورم خود داده و دانش است. نوع تزریقیاش را هم در خبری از کاکو گفتم: منظورم انتقال دادهها و دانش مرتبط با یک مهارت ورزشی، پزشکی و غیره با استفاده از انتقال مولکولهای مرتبط با همان مدارهای عصبی است که تجربۀ آزمایشگاهیاش موفق بود.
خواستم بگویم بگذریم. اما دیدم نمیشود. به هر حال، بو و صوت نیز به حواس مهمی اشاره دارد که خودش کشیده میشود. بورسانی هم آسانتر است. اصلا توجه ویژه به کتاب بودار هم از همینجاست! کتابهای صوتی هم که جا افتادند. وظیفه و شغل تازۀ بورسانی و سوت/ صوترسانی هم به کار متخصصان اطلاعات اضافه میشود! حالا میتوان از اینها گذشت.
نقطه ضعف دیگر این است که درست زمان خوردن است. تلوزیون، پاستا و بعد لالا. که البته میتواند قوت باشد. حالا فرض کنیم ۸ صبح است. معلوم است که ایراد دارد. چون صبح است و صبحانه و این جور چیزها. تازه بماند که ۹۹ درصد خوابند و به قول آقای زینالعابدینی به نقل از خارجکیها باید برانچ بخورند که نه صبحانه است و نه ناهار؛ اما هر دو تاست.
بهترین راه حل این است که خواندن و مطالعه قاطی خوردن و خوابیدن شود یا اصلا خود غذا شود که نمیشود. یعنی میشود. اما اول باید تحقیق شود که چرا نمیشود و چگونه میشود! اگر شد که مصداق آن وسوسه دوغ و دریاست که چه شود! کارآفرینی پایدار هم هست: سالها تحقیق، مطالعه، مقاله، کتاب، علمسنجی، بوسنجی و غذاسنجی. غذاخوری ملت هم بیشتر میشود، مثلا همراه با افزودن ید، انواع ویتامین و مواد غذایی به نان و نمک و غیره میتوان غنیسازی غذا با اطلاعات و دانش و اخلاق و چیزهای دیگر را دولتها سرعت بخشند که برایش لهله میزنند. اصلا تاخیر در برخی از برنامههای کتابخوانی آقایان نیز به همین پروژه مربوط است تا آب و غذا با دانش غنی شود.
برزیل و برخی دیگر از کشورها همین کار را چند دهه پیش آغاز کردند. آنها اصلا آدمخواری را رواج دادند و اسم راهحلشان را گذاشتند "نظریه آدمخواری" (نقل از گنتزلر). اینجا هم پای غذا و خوردن وسط است. اما خوردن آدم. آدمی که آدم میخورد! یعنی دانش و اطلاعات او را میخورد. بقیۀ چیزها دفع میشود. فقط کمی خشن است. اما عمق دارد و پرمعناست. آنها یعنی نویسندگان و محققان برزیلی معتقدند برای تولید، انتقال یا ترجمه دانش اول باید دانش دیگران را هضم و جذب کنیم تا بخشی از وجودمان شود. اصلا باید خود آن دانشمند و داشتهها و نداشتههایش را بخوریم، ببلعیم و هضم کنیم. لابد چیزهایی در هر خوردن باید دفع شود که جای نگرانی نیست. چون معده و روده کارش را بلد است. شاید هم نه. در هر حال، آدم باید آدم بخورد تا آدم شود. کتاب که خوردن و خواندن ندارد. تازه خود کتاب از همان چیزهایی است که برونداد آدم است، یعنی "جور دیگری" دفع شده است. همین است که شاید وسوسه ندارد. ظاهرا چیزهایی هست که بخشی از پوست و گوشت و مغز آدم میشود و دفع نمیشود. انگار آدمها به هم اضافه میشوند که کمی فرق دارد. درباره جزئیات این نظریه، منبع خوب خواهم داد. اما علیالحساب روی سبک ترکیبی در آشپزی کره، منظور جنوبی، و کتاب گنتزلر حساب کنید. وگرنه همان آش و همان کاسه است و مشتری ندارد. راههای دیگری هم دارد. مثلا کاکو در کتاب "آینده ذهن" به انواع فناوریهای در حال توسعه اشاره میکند که قرار است مهارت افرادی چون مسی و رونالدو یا عادت کتابخوانی فلان فرد را با چیزی مثل فلش به دیگری منتقل کند. به نتایج عملی و محدودی هم رسیدند. تا آنموقع مجبوریم پویش دوستان و حمایت دکتر فتاحی را به گوش جان بشنویم که خودم یکی از آنها هستم و پیشنهاداتی هم دارم.
پیشنهاد این دوستان به نظرم فراگیر بود اما حساب ویژه روی کتابداران و متخصصان اطلاعات میتواند نقطه ضعف آن باشد. البته نه این که مطالعه، کتابخوانی و حتا خود اطلاعات اصلا ارتباطی با متخصصان اطلاعات نداشته باشد. دارد و زیاد هم دارد؛ به شرطی که درس آش و آشپزی جدی گرفته شود؛ مثل تمرین و مسابقۀ آشپزی در همین فیلم کره جنوبی. که اول از همه باید ذوق و ذائقه خودشان را تربیت کنند. چیزها را ببینند، بچشند و آزمایش کنند. مگر میشود کتابداران و متخصصان اطلاعات اهل کتاب، مطالعه و گاهی البته خود اطلاعات نباشند؟! البته که نیستند و زیادند؛ خیلی هم زیاد. حداقل کمتر از بقیه جامعه نیست. پس میشود!؟ بله. میتوان متخصص اطلاعات بود اما اطلاعات را مثل قاشق و چنگال حساب کرد که کمک میکند تا چیزها خورده شود. البته شخصا نمیتوانم بپذیرم که اینها کتابدار خوبی هم هستند در قیاس با آنهایی که مطالعه میکنند. منظور بنده هم فقط مطالعۀ کتابداری نیست بلکه خود کتابداری و کتابخوانی است و روی کتابهای ادبی، تاریخی، و حتا علمی و غیره متناسب با کار و علاقه و نیاز خودشان و مخاطبشان تاکید دارم.
اصلا متخصص اطلاعات و دانششناسی خودمان را فعلا کنار بگذاریم تا بعدا بیایند در همین ستون و مستند از اطلاعات و دانش دفاع کنند. به نظر میرسد بدون تخصص در زمینه اطلاعات و دانششناسی هم میتوان کتاب خواند، کتابدار بود، اهل مطالعه بود، کتابداری کرد و شاید حتا اطلاعرسان بود. بسیاری از متخصصان اطلاعات و دانش و مدیریت آن هم که کار زیادی با کتاب، کتابداری، کتابخانه و کتابخوانی ندارند! این وسط افراد کتابخوان و کتابدار گیر کردند. آنها نمیتوانند اطلاعات و دانش را تعریف کنند اما عجیب است که حس کردند که باید چیزی به نام اطلاعات و دانش باشد و هست. میدانند که هست. این را هم میدانند که هستی آن زمانی هست و ارزش مییابد که به انسان متصل باشد و از او به انسانها و به چیزهای انسانساز رخنه کند؛ و همۀ اینها به چند و چون زندگی انسان با چیزها، با همدیگر، و از جمله با کتاب وابسته است. زندگی و دوستیِ کتابدارِ کتابخوان با کتاب و مخاطبانش از همین نوع است. او و سایر انسانها با چنین هدفی به کتاب متصلاند، با آن دوستند و به آن هویت میبخشند و نه کتاب به آنها. این دو با هم فرق دارد. و همین دوستی است که اطلاعات و دانش را هم به آنها میچسباند.
من که به این نتیجه رسیدم بهترین کار این است که دانشجویان و کارکنان و استادانی جذب دانشگاه و کتابخانهها و کتابداری شوند که بیشتر اهل کتاب و مقاله و مطالعۀ جدی باشند؛ اسمش هم عادت به مطالعه و کتابخوانی است. البته منظورم این نیست که تجربه کار و زندگی نداشته باشند. با یک مصاحبه معمولی هر دو تای آنها معلوم خواهد شد. متاسفانه کم نیستند استادان و دانشجویان و کتابدارانی که نمیخوانند، عادت به مطالعه ندارند و تجربۀ مفید و عمیقی هم در یک زمینه و شاید کل زندگی ندارند. اما دکترند و اغلب متخصص اطلاعات! منظورم فقط جذب دانشجوی اهل کتاب و مطالعه نیست بلکه خود استاد هم به قول آذرنگ نباید نااستاد باشد.
زیاد در منابع خواندم که در هر سنی می توان مهارتها را کم و بیش افزایش داد اما خدایی، کار کردن سخت است، و از آن سختتر کار مطالعه است، آنهم در چنین نظام آموزشی، پژوهشی و ارزیابی شغلی و حرفهای. بخصوص زمانی که اینها یعنی اهل کار و مطالعه باید زیردست آنها باشند و در حاشیه؛ ِآن هم در گوشه و کنار خودمان. و اصلا خودمان بخشی از همین جماعت باشیم و صلا دهیم که کتاب خوب است، مطالعه عالی است، و اصلا دین و ایمان ما یعنی کتاب و غیره.
من که فکر میکنم هر چیزی حساب و کتاب دارد؛ که اگر باشد لازم نیست هفته و روز و سالگرد داشته باشد. به قول جان آپدایک "وقتی لازم است اهمیت موضوعی جار زده شود معلوم است که آنقدرها هم موضوع مهمی نیست."
البته منظورم این نیست که جار نزنیم و فریاد نکشیم. بلکه برعکس. اما دور و برمان باید حامی باشد و از همین جا اصلا باید آغاز شود؛ از خودمان. تا اگر روزی دستی برای کتاب دراز شد خدا نخواسته از بازو قطع نشود! داستان مدیریت نهادهای مرتبط با کتاب و نشر و کتابخانه و کتابداری هم همین است و بلکه مهمتر.
خودمانیم. چند نفر کتابهای جدیتر این حوزه مثلن "بازشناختی از دانششناسی"، "درآمدی بر نظریه دادهها" و دیگر کتابهای فتاحی (اولی با ریسمانباف) را خواندند و نقدی جاندار، اصلا بد و بیراه گفتند. کتابهای خوب دیگری را هم میتوانم نام ببرم. اما انگار طرف صحبتم و حتا پرسشام دکتر فتاحی است! پای فراخوان مطالعهاش هم وسط بود و در این یادداشت نیز برجسته. البته تلاش کردم نگاهی کم و بیش آسیبشناسانه، همراه با طرح و توصیف پرسش، و نه صرفا با رویکرد تجویزی داشته باشم. در این ستون لیزنا نیز همین مساله و نقد آن به شکلهای مختلف برجسته است.
بیشترشان نخواندند و نخواهند خواند چون اهل کتاب و مطالعه عمیق نیستند، تعریف و تمجید، و گاه تعارف هم برجسته است، و چیزهای بسیار دیگر که که فردی است و صدالبته اجتماعی. یعنی به مدیریت رفتارهای فردی و اجتماعی و روابط بین انواع سیستمها و نهادهای اجتماعی مربوط است. دوستانی هم بودند که یقهشان را چسبیدیم و نقدهایی را خصوصی به خودم یا به نویسندگان آن گفتند که البته بسیار مفید بود و هنوز خوشحالم. تاثیر برخی از این دیدگاهها به نظرم در آخرین اثر دکتر فتاحی (یعنی علم اطلاعات و دانششناسی: درامدی بر چیستی، چرایی، گستره و کارکردها) منعکس است که ادامه همان مباحث و یا حتا ویرایش برخی از کارهای قبلی است که فکر میکنم ادامه دارد؛ برجسته بودن کلمۀ "درآمد" در عنوان کتابهای فوق همین را میگوید. جداگانه آنها را نقد خواهیم کرد. فعلن بگذریم.
به هر حال و به هر وسیله، خود کتاب باید در رگ و خون آدم و جامعه باشد تا کتابدار باشیم و دیگران را کتابخوان کنیم. چطور ممکن است کسی که کتابخوان و کتابدار نیست کتابدار باشد! حالا بگو استاد یا پروفسور. نقل میکنند که پیامبر خدا روزی که خودشان خرما میل کرده بود نهی از آن نمیکرد. امر به چیزی نیز همین است. کتابدار هر روز و هر لحظه در همین کار است. چگونه ممکن است بدون کتاب در این کار موفق باشد و شاداب. کتابدار کتابخوان در کتابخانههای دانشگاهی، عمومی و کودکان و مدارس معجزه خواهد کرد. حتا در همین مدرسههایی که راهش نمیدهند هم به نظرم شاهراه میسازد، برای خودش و دیگران. شورای کتاب کودک یکی از همین شاهراههاست با رودخانهها و جویهایی که سوی دریا رواناند؛ دریایی که خود شورا باشد و ذهن و جسم کودکان. البته شورا فقط کتابخوان و کتابدار نیست بلکه با همه احساسات و عواطفش در این میدان است که از کتاب و کتابخوانی و کتابداری مهمتر است. خود زندگی است.
استادان و محققان و مدیران همین حوزه در دانشگاهها میدانند که کم و کیف کتابداری یک کتابدار به کتابخوانیاش است و شور و حس زندگی وی با کتاب و دیگران. پس چرا خجالت و روگردانی از کتاب. اصلا چرا کتابخوانی و نه روخوانی شرط ورود به دانشگاه در رشته کتابداری نیست. یادم هست که در دفترچه آزمون سال ۶۸ نوشته بود قبولی نهایی در دانشگاه شیراز منوط به قبولی در آزمون زبان این دانشگاه است! میتوان شرطی مشابه برای عادت به مطالعه متقاضیان ورود به دانشگاهها در کنکور گذاشت. استادان و پیشکسوتان ما (از جمله دکتر فتاحی) بارها نقل کردند که کتابخوانی یکی از مهمترین شاخصهای جذب دانشجو در رشتۀ کتابداری بود. شاید بیدلیل نبود که بیشتر این جور آدمها متمایز بودند. دست دانشگاهها و استادان مصاحبهگر برای جذب سایر مقاطع کمی شاید بازتر است. میدانم که اتوپیایی یا مدینه فاضله تلقی خواهد شد و هست با اوضاع موجود. معلوم است که چرا! اما این هم واقعیتی است که کمتر کسی بعد از کنکور و لیسانس و دکترا اهل کتاب و مطالعه میشود مگر قبلا زمینهاش را داشته باشد و آموزشها نیز مقوم آن باشد. یعنی به مجموعه ریز و درشتی از چیزها نیاز دارد که باید باشد. مهمترین آن نظام ارزیابی آموزشی و کاری و رفتاری است که ظاهرا چیز دشواری نیست. آدم کتابخوان هم اغلب فراتر از سیستم آموزشی است و خودآموز. زحمت استادان هم کمتر، تازه وقت بیشتری برای کتابداری و کتابخوانی میماند. به نظرم تمرکز و فشار انجمنها، نهادهای حرفهای، و مدیران این حوزه باید روی نکتهها و تغییرات راهبردی این چنینی باشد که متاسفانه از آنها به شدت غفلت شده است. آذرنگ حدود سی سال پیش معتقد بود ضعف اساسی ما راهبرداندیشی است. اصلا دانشگاههای ما توان تربیت راهبرداندیش را ندارند. از آن بدتر دغدغه آن را ندارند. (ص. ۱۰۹) هنوز در روی همان پاشنه میچرخد؛ به مراتب بدتر و بحرانیتر از سی سال پیش، و از آن مهمتر ناآگاهی عملی و نظری جامعه حرفهای نسبت به آن است.
اما انگار رسیدیم به کدام اول: مرغ یا تخم مرغ؟ بگذریم. همین نکته را داشته باشیم که تقسیم کار خوب است؛ مطالبات و راهبردهای دسترسی به آنها مفید است؛ و فشار و مطالبه بهتر است از بالاترین سطح شروع شود: اول بالادست خودمان (مغز خودمان و بالادستیها در بین خودمان) و سپس بالادست بالادستیها؛ مثل آموزش و پرورش و حتا بالاتر. سندهای بالادستی هم حامی است. شاید به قول دخترم: اول تو، اول من.
شاید چیز آسان، فوری و دم دستتر این است که نویسندگان، محققان، استادان و مدیران این حوزه اهل کتاب و مطالعه باشند؛ دانشجو بعد! در این صورت، توصیههای کتاب و کتابخوانی متفاوت خواهد بود؛ رفتارشان متفاوت خواهد بود؛ سکوتشان فرق دارد؛ حضورشان فرق دارد؛ آموزش و پژوهششان فرق دارد؛ و دهها فرق دیگر که دانشجو و مخاطب آن را حس میکند. استاد، محقق، دکتر و مدیری که کتاب نخواند، دانشجو و زیردستش نیز ایضا. و نمیخوانند.
همین گله و دلخوری یا نقد را خانم رهادوست بارها مطرح کرد. دکتر حری بارها گفتند "درآمدی بر اطلاعرسانی" را آگاهانه ندیدند. کتابها و آثار خندان در همین ردیف است؛ و دهها و صدها اثر دیگر و نویسنده و محقق دیگر. نه اینکه اینها بیعیب و نقصند بلکه باید اتفاقا نقد شوند. آنچه دیده شد و روی آنها تمرکز شد عمدتا برخی از کتابهای درسی و کنکوری است. دیگر کتابها را کمتر میفهمیم. چون نمیخوانیم، عمیق نمیخوانیم. البته چیزهایی هم هست که دورریز است و کاغذ باطله، که این روزها ارزشش از خود کتاب بیشتر. جالب است که بیشتر دستمال کاغذیها این روزها از همان کاغذهاست نه اینها!
این است که راهبردها، سیاستها، برنامهها و کنشهای مورد نظر را بد و نادرست طراحی و اجرا میکنیم. بودار است! چیزهایی تکتک در حد لالیگاست اما با این چیز و آن نیاز نمیخواند، هضم نشده است، و چیزهایی که دفع نشده است. دلیل بزرگی هم دارد که مربوط به آشپزی و در نتیجه کم و کیف خوردن و نخوردن ماست: بیشتر چیزها در غذا و در نتیجه خورد و خوراک تکتک ما هست اما ناپخته. این است که کار معده، روده، هضم، جذب، دفع و غیره ناساز است؛ آدمخواری به نظرم گزینه خوبی است. باید همدیگر را، همۀ جهان را، همۀ آثار را، همۀ بزرگان دنیا را، خوب و بد، ببلعیم و هضمشان کنیم تا بلکه معجون خوبی شود. کاری که ورزشکاران المپیکی، هنرمندان، نویسندگان و محققان بزرگ میکنند؛ مبارزه، رقابت و پنجه در پنجه شدن با خود و با رقبا برای یادگیری و پیروزی. نقد و داوری همکاران. مو از ماست کشیدن. و البته با هم بودن و تلاش مشترک علمی و حرفهای.
معلوم است که با هم بودن در اینجا به معنای چاپلوسی، تعریف، تمجید و تبریکباد نیست و زمانی به ارتقا و شایستگی میانجامد که فقط و فقط با هم تلاش کنیم تا آنقدر آدم بخوریم و همدیگر را، تا آدمی تازه شویم، هر لحظه. اصولی ساده، سرراست و آشنا دارد: کار نیکو کردن از پر کردن است.
و به شرطی که پرکاران و نیکوکاران را تشویق کنیم تا باشند. حکایت آن نویسنده و فیلسوف آلمانی نشود که میگویند کتابش را "تقدیم به رانندگان باهوش ایرانی مقیم کلن" کرده است. احتمالا همۀ آنها در ایران فلسفه و علوم انسانی خوانده بودند! و یا حکایت آن ۱۳۴ نویسنده و محققی نشود که در سال ۱۳۷۴ بیانیه صادر کردند که "ما نویسندهایم"! شاید آنها و دوستانشان را ته دره نریزند!
آزار و انزوای افراد، نویسندگان و محققان منتقد، خلاق و دگراندیش آسانترین کار برای هر سازمان، مدیر، همکار و کم و بیش همۀ ماست تا به نام حفظ یکدستی، منافع سازمانی و حتا ملی، تیشه به ریشه سازمان و بلکه اهداف و منافع فردی و اجتماعی و در نتیجه خودمان بزنیم. نقد در هر حال خوب است حتا اگر گاهی خطا باشد. به قول فینبرگ:
گفتهاند اشتباهات بزرگان کمتر از دستاوردهای آنها آموزنده نیست. این قول دربارۀ مباحثۀ انشتین و بور کاملا صادق است:
بحث انشتین با دیگران، عمدتا با بور، در علم قرن بیستم یک واقعۀ جالب توجه است که چند دهه ادامه یافت. هربار انشتین ایرادی بر مکانیک کوانتوم میگرفت و یک مثال مشخص فیزیکی شاهد میآورد. ایرادات او عمیق و بسیار هوشمندانه بود. ... و بور در پاسخ، توضیحی تهیه میدید. بور به افتخار هفتادمین زادروز اینشتین، مجموعه بحثهای فیمابین را با جزئیات آن در یک جلد کتاب بزرگ منتشر کرد و به گونهای آن را منظم کرد که گویا هر بار اشتباه از انشتین بوده است. اینشتین هم به نوبۀ خود در آخرین مقاله همین مجلد از خود دفاع کرده بود. اینشتین در آخرین سطور نوشت: "من نظرات خود را تا حدی دقیق و سخت ... بیان کردهام.... در واقع، شخص میتواند فقط با برادران یا دوستان نزدیک خود وارد نزاع شود. دیگران برای این کار زیادی بیگانهاند." بور نفعی که بوسیلۀ اینشتین، به خاطر پاسخ به ایرادات او، عاید مکانیک کوانتوم شده بود را این گونه مورد تاکید قرار داد: آن اندازه از مطالبی را که روشن شده است، مدیون بحثی هستیم که او دربارۀ این مسائل مشخص انجام داد. (نقل در: فینبرگ، ص. 36)
نقد یکی از بهترین گزینهها برای ارتقای زندگی، کار و حرفهمان است. فراموش نکنیم که بور، انشتین و فینبرگ هر سه برنده جایزۀ نوبل بودند. اینها و دیگر دانشمندان بزرگ در مباحثات و نقدهای علمی به معنای واقعی کلمه همدیگر را لتهپار میکردند. شرطبندی میکردند، روزها با هم بحث میکردند، قدم میزدند، دوستی داشتند، دورهمی داشتند، کراواتشان را در صورت باخت در محافل رسمی برعکس میبستند، سند باختشان را روی در اتاق کارشان نصب میکردند تا اعلام کنند که باختند. انشتین فیزیک کوانتوک را به این دلیل نمیپذیرفت که خداوند برای خلق جهان تاس نمیاندازد. در حالی که فیزیک کوانتوم زادۀ نسبیت انشتین بود. با این حال، به قول فینبرگ، خطای بزرگان کمتر از دستاوردهایشان آموزنده نیست. البته اگر دیدگاههای درست و نادرستشان نقد شود.
و صدالبته همۀ اینها در فضایی سالم، حرفهای و دوستانه. در واقع، بزرگترین بازندۀ هرگونه ناهنجاری حسی، عاطفی و شناختی در این زمینه خود آن کسی است که بیشتر از همه در جستجوی علم و دانش است. برای مثال دعواها و بداخلاقیهای نیوتون با همکارانش را استراترن یکی از بزرگترین هرزرویهای تاریخ علم میداند که دودش بیش از هر چیز به چشم خود نیوتون رفت. او به معنای واقعی کلمه بر اثر این چالشها، دعواها و آتشی که گاه خود شعلهاش را میافروخت، بیمار شده بود. در یادداشتی دیگر.
محسنی، حمید (1400). « وسوسۀ کتاب و کتابخوانی (قسمت دوم)» ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 15، 7اردیبهشت 1400.
------------------------------------------------------------------------------------
منابع
آذرنگ، عبدالحسین. (۱۳۷۸). شمهای از اطلاعات و ارتباطات. تهران: کتابدار.
آپدایک، جان. اهمیت داستان. نقل در: حرفه: داستانویس، ج. 1. (1391). ویراستاران: فرانک ای. دیکسون و ساندرا اسمیت. ترجمه کاوه فولادی نسب و مریم کهنسال نودهی. 4ج. نشر زاوش، ص. 36-44.
استراترن، پل (1387). 6 نظریهای که جهان را تغییر داد. ترجمۀ محمدرضا توکلی صابری و بهرام معلمی. تهران: انتشارات مازیار.
جانسون، مارک. (1396). بدن در ذهن: مبنای جسمانی معنا، تخیل و استدلال. ترجمۀ جهانشاه میرزایی. تهران: آگاه، ص. 11)
حسینزادگان، زهره. (۱۳۹۹). احیای سنت هدایت آل احمد شاملو و دیگران. مصاحبه زهره حسینزادگان با جواد مجابی. روزنامه اعتماد، ش ۴۷۸، ۱۲ آبان.
داماسیو، آنتونیو. (1391). خطای دکارت: عاطفه، خرد، و مغز انسان. ترجمه رضا امیررحیمی. تهران: مهر ویستا.
فوکونیه، ژیل؛ ترنر، مارک. (۱۳۹۹). چگونه می اندیشیم؛ آمیزه مفهومی و پیچیدگیهای ذهن. ترجمه جهانشاه میرزابیگی. تهران: آگاه.
فینبرگ، اوژنی. دربارۀ مجموعۀ آثار انشتین. ترجمۀ فرهنگ رجایی. نقل در: صدری افشار، غلامحسین؛ باقری، محمد. (1395). فیزیک از زبان فیزیکدانان: مقالههای از فیزیکدانان نامی دربارۀ فیزیک و فیزیکدانان. تهران: آگاه. ص. 17-51.
کاکو، میچیو. (۱۳۹۳). آینده ذهن: کندوکاوی علمی برای فهمیدن، بهسازی و توانمندی ذهن. ترجمه رامین رامبد. تهران: انتشارات مازیار.
گنتزلر، ادوین. (۱۳۹۳). ترجمه و هویت در قاره آمریکا: دستورنامههای نوین در نظریه ترجمه. ترجمه حمید اکبری. تهران. نشر قطره.
گلمن، دانیل؛ سنگه، پیتر. (1397). تمرکز سهگانه: رویکردی تازه به آموزش. ترجمۀ دردانه داوری. تهران، نشر افرند.
لیکاف، مارک؛ نونیس، رافائل، ای. (1396). ریاضیات از کجا میآید؟ چگونه ذهن جسمانی ریاضیات را خلق میکند؟ ترجمۀ جهانشاه میرزابیگی. تهران: نشر آگاه.
محسنی، حمید. (۱۳۹۸). دانش و انتقال دانش؛ کنکاشی درباره تعریفها، چارچوبها، اهداف، سیاستها، راهبردها، نمونهها، ابزارها، و بسترهای زیستی و فرهنگی. تهران: کتابدار.
میچل، تونی. (1395). سامسونگ: سه ستارۀ درخشان (سامسونگ و مبارزۀ آن برای رهبری صنایع الکترونیک). ترجمۀ محمود متحد. تهران: نشر افرند.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.