داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
لیزنا، رحمت الله فتاحی عضو هیأت علمی علماطلاعات و دانششناسی دانشگاه فردوسی مشهد: صرف نظر از سبک نو و جذاب حمید محسنی در نوشته های اخیرش در لیزنا، آنچه از دیدگاه من شایسته تامل است، پیام او در این نوشته هاست. محسنی در دو نوشته اخیرش با عنوان «وسوسه کتاب و کتابخوانی»، که می توان آن را وسوسه کتاب نخوانی هم نام گذاشت، بر این نکته تاکید دارد که، با وجود ضرورت کتابخوان بودن کتابداران، اما بخش بزرگی از آنان یا اهل کتاب و کتابخوانی نیستند یا آن را بی اهمیت میشمارند.
در نوشته خود، محسنی از من نقل کرده که علاقمندی به کتاب و کتابخوانی یکی از بایسته های ورود به رشته کتابداری در مقطع ارشد در نیمه دهه 1340 و دهه 1357 بود. بلی، کاملا درست است. آن دوران، معمولا در مصاحبه پذیرش دانشجو در دانشگاه تهران، کمیته ای از اعضای هیأت علمی ایرانی و غیر ایرانی (دو آمریکایی، از جمله خانم پروفسور آلیس لورر (Alice Lohrer) و یکی دو نفر انگلیسی)، این پرسش ها، با هدف تشخیص این که تا چه اندازه عادت به مطالعه در داوطلبان شکل گرفته، مطرح می شد:
شما تا چه اندازه و چگونه به کتاب علاقمند شدید؟
چه کتابهایی را در کودکی و نوجوانی می خواندید؟
از چه راههایی کتاب به دست می آوردید؟
آیا در کتابخانه ای هم عضو بودید؟
چه نوع کتابهایی را می خوانید؟
مجموعه کتابهای شخصی شما شامل چه نوع کتابهایی است؟
تازه ترین کتابهایی که خوانده اید کدام است؟ پیام آن چیست؟
.....
به یاد دارم برای آمادگی در چنین مصاحبه ای، کتابهایی را که در دوره کارشناسی خوانده بودم برای خودم لیست کردم تا یادآور محتوای آنها برای خودم باشد. همچنین، یک هفته پیش از مصاحبه، از مشهد به تهران رفتم و هر روز در کتابفروشی های روبروی دانشگاه تهران پرسه می زدم، تا با کتابهای جدید، با نویسندگان و مترجمان و ناشران بیشتر آشنا شوم. باز هم به یاد دارم که یکی از کتاب های مورد علاقه ام یعنی «مکتبهای ادبی» رضا سیدحسینی را دو سه دور خواندم تا با نویسندگان معروف هر سبک ادبی آشنا شوم.
عادت به مطالعه از کودکی شکل می گیرد. علاقه من به کتابخوانی هم از دوران کودکی شکل گرفت. در آن زمان، در ملایر و حتی مشهد، به ندرت کتابهایی برای کودکان در دسترس بود. مجله «کیهان بچه ها» که از دوره نوجوانی من آغاز به انتشار کرد تنها مجله ویژه کودکان در آن روزگار بود. آن را خیلی دوست داشتم. علاقه من به کتابخوانی از دوران کودکی شکل گرفت. در آن زمان، در ملایر و حتی مشهد، بندرت کتابهایی برای کودکان در دسترس بود. مجله کیهان بچه ها را خیلی دوست داشتم و چون پولی برای خرید آن نداشتم، به ناچار به خانه یکی از بستگان که پسرشان همواره کیهان بچه می خرید می رفتم. بزرگتر که شدم، از بی کتابی، کتابهای بزرگترها را می خواندم، کتابهای پلیسی و ماجرا جویی! حتی به یاد دارم که کتابهای سنگینی چون «نبرد من» از آدولف هیتلر و «کتاب روح بشر» از دکتر ناصرالدین صاحب زمانی را که متعلق به پدرم بود می خواندم و چیزی نمی فهمیدم. کتاب نبرد من را می خواندم چون تصور می کردم روایت جنگی از جنگ جهانی دوم است!
تقویت و ریشه دار شدن عادت به مطالعه می تواند در دوره زتدگی دانشجویی شکل گیرد. در دوران کارشناسی در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه مشهد، هم کتابهای تخصصی می خواندم و هم کتابهایی که از انجمن دانشجویی خریداری می کردم. دست به دست کردن کتاب میان دوستان هم بسیار رایج بود. تقریبا همه کتابهای آل احمد، چوبک، هدایت، شفیعی کدکنی، شریعتی، سیاوش کسرایی، نادر ابراهیمی، و ده ها نویسنده معاصر را خواندم. خواندن کتابهای سیاسی ممنوعه هم از الزامات زندگی دانشجویی در آن دوران بود. نکته جالب آنکه در دوره کارشناسی، یک رقابت جدی در کتابخوانی میان دانشجویان برقرار بود و هرکه اهل کتاب نبود، انگار در جمع پذیرفته نمی شد.
و اما درباره خواندن و نخواندن و دلایل آن. در این زمینه تاکنون خیلی نوشته ها منتشر شده و پژوهشهای زیادی هم انجام گرفته است. برخی همایشهای ملی نیز برگزار شده. بیشتر آنها عوامل ریز و درشتی را نام برده اند که موجب ترویج یا دوری از کتابخوانی است. شادروان دکتر هوشنگ ابرامی در اثر خود با عنوان «کتاب و پدیده کم رشدی»، به این نکته اشاره دارد که جامعه معاصر ایران دچار چند وقفه و فاصله با دنیای کتاب و کتابخوانی شده است. می گوید پس از انقلاب مشروطه، جامعه ایران می رفت که تشنگی خود در کسب آگاهی را با ترویج کتابخوانی جبران کند اما آمدن رادیو در دو دهه بعد موجب شد مردم وقت خود را به شنیدن ترانه و خبر از این جعبه جادو صرف کنند و اقبالی به کتاب نشان ندهند. به همین ترتیب، پس از مدتی کوتاه، هنر هفتم یعنی سینما وارد زندگی جامعه شهری ایران شد و توانست با جذابیت بی نظیر خود در آن دوره (دهه های 20 و 30 و 40) ذهن جامعه را درگیر خود سازد و وقت خانواده ها و جوانان را بگیرد. همه این رخدادها باعث شد جامعه نوین ایران از خواندن و عادت به خواندن باز ماند. این نظرِ دکتر ابرامی را می توان همچنان جاری دانست زیرا گسترش شبکه های تلویزیون و رونق سینمای غرب و سینمای ایران، عمومی شدن استفاده از کانالهای ماهواره ای و نفوذ فناوری اطلاعات، اینترنت و وب، و اخیرا شبکه های اجتماعی در تلفن همراه توانسته ایرانیان را به شدت از عالم کتاب و خواندن دور کند.
در مورد خواندن و نخواندن در جامعه دانشجویی نیز خیلی مطالب وجود دارد، که در این نوشته جای بحث درباره آنها نیست. من در همایش ملی خواندن که در دانشگاه کردستان در سنندج برگزار شد، به عوامل کلان تاثیرگذار بر خواندن پرداختم، بویژه از جنبه معرفت شناختی. عنوان صحبت من، "باور به ارزشمندی خواندن: از نگاه فلسفی به خواندن تا چالش در فهم ارزشمندی آن برای زندگی بهتر " بود. به جرات می توان گفت که اکنون نه تنها هیچ رقابتی میان دانشجویان در کتابخوانی نیست بلکه افراد علاقمند به کتاب هم مورد تمسخر دوستانشان قرار می گیرند. باور دارم که مقصر، دانشجو نیست بلکه شرایط ویژه ای بر او تحمیل شده است. شوربختانه، نوعی سرگشتگی در این قشر از جامعه دانشگاهی رسوخ کرده است.
اکنون و شوربختانه، نخواندن در میان برخی اعضای هیئت علمی هم شیوع دارد. حتی بر این باورم که برخی از آنها کتابهای تخصصی مرتبط با درسهای خود را نمی خوانند! بارها مشاهده کرده ام که نمایشگاههای کتاب جنب همایشهای انجمن تقریبا بی مشتری است و اعضای هیئت علمی علاقه ای به بازدید وخرید کتاب ندارند. در این شرایط، بسیاری از آثار جدید، مورد استقبال قرار نمی گیرد. برخی آثار هم به همین دلیل از سوی اعضای هیأت علمی به دانشجویان معرفی نمی شوند، و اصطلاحا «شهید» می شوند. تاثیر این بی علاقگی و عدم معرفی کتاب به دانشجویان را می توان در فروش پائین بسیاری از آثار حرفه ای و گله زیاد ناشران مشاهده کرد. ناشران تخصصی جرات چاپ بیش از 50 تا 100 نسخه را ندارند، زیرا می دانند که بیش از این تعداد به فروش نمی رسد. این درحالی است که چند هزار دانشجو و بیش از 150 عضو هیأت علمی و هزاران کتابدار شاغل در حرفه داریم که قاعدتا باید اهل کتاب باشند.
بر این باورم که مشکل کتاب نخوانی، مشکلی معرفتی است. شاید نکته مورد نظر حمید محسنی هم همین است که وسوسه و شوق خواندن در جامعه شکل نمی گیرد. بسیاری از ما به کتاب به عنوان یک هستی، یا یک وجود توجه نداریم. من در همایش دیگری به همین موضوع پرداختم (کتاب به منزله یک هستی). وقتی درباره کتاب اینگونه بیندیشیم و باور داشته باشیم که کتاب هم برای خودش یک وجود است، مانند هستی های دیگر بویژه انسانها، آنگاه می توان آن را بیشتر شناخت و به آن بیشتر علاقمند شد (به اصطلاح، بیشتر با آن محشور شد). این رویکرد را در هیچ جای نظام آموزشی (از مهد کودک و ابتدایی تا دانشگاه) مطرح نمی کنند. به جای آن، کتاب را به کودک، نوجوان و جوان تحمیل می کنند، که این هم جز ایجاد دوری و تنفر نسبت به کتاب حاصلی ندارد. برنامه های درسی تک کتابی از یکسو و اجبار در از حفظ کردن متن از سوی دیگر، نتایج عکس به بار می آورد. پس می توان تااندازه ای دلایل دوری دانشجویان و اعضای هیأت علمی را متوجه شد. اعضای هیئت علمی عموما درگیر تولید مقاله به عنوان شرط ترفیع و ارتقاء هستند و فرصتی برای مطالعه این همه آثار خوب را ندارند. بیاد دارم در اوایل دهه 1380 در نمایشگاه کتابی که در جنب همایشی در تهران برگزار شده بود کتاب تازه انتشاریافته من، «ارزشها و جذابیتهای کتابداری و اطلاع رسانی» برای نخستین بار به نمایش و فروش گذاشته شده بود. خیلی مشتاق بودم ببینم آیا این اثر، که برای نخستین بار به زبان فارسی به موضوع ارزشهای حرفه ما پرداخته بود تا چه اندازه مورد استقبال اهل حرفه قرار می گیرد. شوربختانه، نه تنها ناامید شدم بلکه مشاهده کردم که یکی از استادان بنام حرفه، آن کتاب را از روی میز برداشت و با وجود آنکه نام مرا روی جلد کتاب دید اما حتی آن را باز نکرد تا نیم نگاهی به فهرست مندرجات آن بیندازد! می توان نتیجه گرفت که به دلایل گوناگون، ارزش کتاب و کتابخوانی در میان اهل حرفه ما که باید مروج خواندن باشند مغفول مانده است.
چنین غفلتی، همانگونه که حمید محسنی باور دارد، می تواند کتابداران را از مطالعه، آشنا شدن با آثار، با نویسندگان، مترجمان و ناشران هم دور کند. این خود موجب ناتوانی در خدمت به جامعه و ناتوانی در مشاوره اطلاعاتی و خدمات مرجع می شود. کتابدارِ کتاب نخوان، در واقع، «کتاب بان» است. مردم کتاب آنها را دوست ندارند چون تصور می کنند وظیفه اصلی آنها، حفظ و حراست از کتابهاست، نه در دسترس گذاشتن. در نتیجه مردم احساس می کنند مجاز نیستند به کتابها نزدیک شوند و از آنها استفاده کنند! کتابخوان بودنِ کتابدار این حُسن را دارد که با آشنا شدن او با محتوای آثار، می تواند بفهمد که کدام کتاب به کدام نوع از نیازها (نیاز به آگاهی/دانستن، نیاز به اطلاعات/ تصمیم گیری، نیاز به یادگیری/یاددهی، نیاز به سرگرمی/کسب لذت و .....) مناسب است. مطالعه می تواند کتابدار را به «کتابشناس خبره» تبدیل کند، چیزی که از او انتظار می رود.
فراموش نکنیم، بلکه به عنوان اهل یک حرفه تاثیرگذار، مروج این مفهوم باشیم که«کتاب یک هستی پویا و ارزشمند است». همینطور، این معنا را برجسته کنیم که «کتابخوانی یک رفتار مترقیانه و هدفمند است». بازهم وسوسه کتاب و کتابخوانی را در خود و جامعه زنده کنیم. یک بار دیگر، نوشته حمید محسنی را با دقت بیشتری بخوانیم.
فتاحی، رحمت الله (1400). « نوشتهای بر نوشته تازه حمید محسنی (وسوسه کتاب و کتابخوانی)». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 18، 1 خرداد 1400.
-------------------------------------------------------------------------------
منابع:
ابرامی، هوشنگ. (1356). کتاب و پدیده کم رشدی. تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا.
فتاحی، رحمت الله. (1382). ارزشها و جذابیتهای کتابداری و اطلاع رسانی: بازشناسی مبانی ارزشی کتاب، کتابخانه و کتابداری در عصر جدید. تهران. نشر کتابدار.
-----------------. (11 دی 1398). چرا باید بخوانیم؟ خبرگزاری ایسنا. قابل دسترس در وب به نشانی زیر:
-----------------. باور به ارزشمندی خواندن: از نگاه فلسفی به خواندن تا چالش در فهم ارزشمندی آن برای زندگی بهتر. نشریه الکترونیکی شناسه. قابل دسترس به نشانی زیر:
http://shenasehmag.ir/index.php/blog/2017-08-26-14-00-25/98-2017-07-31-05-12-45
با سپاس از دکتر جمالی گرامی
من هم قویا بر این باورم که کتابدار نباید پشت میز نشین باشد. در همه کتابخانه های جوامع پیشرفته دیده ام که کتابداران دائما در تعامل با کاربران در میان قفسه ها و بخش های گوناگون در گردشند. آن خاطره ای که گفتم مربوط به 45 سال پیش و در اوایل کارم در کتابخانه بود.
اتفاقا سرمقاله ای دارم که عنوان است این است: "این طرف میز، اون طرف میز" (منتشر شده در خبرنامه انجمن، دوره 6 شماره 5 1388). منظورم آن است که کتابدار باید خود را جای کاربر بگذارد و از نیازها و رفتارها و ترجیحات او آگاه شود تا بتواند بدرستی خدمت کند.
سرفراز باشید