داخلی
»پژوهش و نگارش (پاورقی)
سردبیر مجله معتبر کوارترز ریویو در بریتانیا، در پاسخ به دریافت نسخۀ پیش از چاپ چارلز داروین دربارۀ نظریۀ منشاء و بقای گونهها از وی خواست کتابی دربارۀ کبوتر بنویسد. داروین نپذیرفت و آن را خود منتشر کرد. (ص. برایسن، ص. 484)
تحقیق و انتظار برای انتشار مقاله یا کتاب تنها آغاز راهی است که باید همۀ محققان کم و بیش بارها و بارها تکرار کنند. آنها باید منتظر نقد جامعۀ علمی و حرفهای نیز باشند تا مخاطبان بیشتر و بیشتری پیدا کنند. باید دانش و تجربۀ زیادی را گامبهگام کسب کنند. این باید بخش مهمی از زندگیشان باشد تا شایستگی لازم را کسب کنند. طبیعی است که در ابتدا گاهی خام و ناپخته باشند. این عبارت از کندل، که بعدها جایزه نوبل گرفت، جالب توجه است:
زمانی که به آزمایشگاه وید مارشال گام نهادم، تصور سادهلوحانهای از چشماندازهای پژوهشهای خود داشتم، بدین معنا که میخواستم جا و مکان خود، نهاد و فراخود را در مغز پیدا کنم. این افکار سادهلوحانه سرانجام با ایدۀ نسبتا ناپختۀ دیگری جایگزین شد (ص. 137)
انسان محصول تکامل تدریجی و میلیونها ساله است. کودک انسانی نیز به تدریج رشد میکند، میبالد و تجربه کسب میکند. آن چه یک محقق و نویسنده را میسازد نیز به مطالعه و تجربۀ او در زمینههای گوناگون وابسته است.
ما در مقام موجودات انسانی، چیزی جز افزایشهای تدریجی نیستیم (برایسن، 526) داروین با مشاهدۀ منقارهای پرنده فینچ در جزایر متعدد متوجه شد که منقار آنها از یک جزیره به جزیرۀ دیگر متناسب با نوع غذا و طبیعت مورد نظر تغییر میکند. در واقع پرندهها به شکلی که هستند آفریده نشدهاند بلکه به یک معنا، خودشان خودشان را آفریدهاند. (ص. 488)
به عبارت دیگر، همۀ ما محصول تلاش خود هستیم: با این تفاوت که برخی از تلاشها عمری میلیون ساله دارد و برخی چند ساله است، و یا حتا چند ماهه و شاید کمتر.
هاکسلی به محض مطالعۀ کتاب منشاء گونهها از داروین فریاد برآورد: حماقت را ببین. چرا من تا به حال به این فکر نیفتادهام. (همانجا. ص. 487)
اما همۀ واقعیت این نیست. داروین برای کشف این واقعیتها چندین سال با کشتی و در دریا از این جزیره و کشور به آن جزیره و کشور رفت تا شواهد تجربی لازم را کسب کند. گرچه او به قصد مطالعۀ تکامل سفر نکرده بود اما اینها رهاورد شواهد بسیار و نیز شم قویاش بود. سرگذشت داروین، مندل و سایر بزرگان علمی، فنی و ادبی درسهای بسیاری دارد؛ از جمله این که زندگی انسانها و کل حیات زیستی طی نسلها به هم گره خورده و محصول تکامل است. زندگی و نتایج علمی این دو دانشمند نیز همانند زنجیرۀ به هم پیوستۀ علوم و فنون و زندگی همۀ دانشمندان، محققان، و بلکه همۀ انسانها و جوامع به هم متصل شده است. هر دوی آنها حتا در نقطۀ اوج تلاش و نبوغ علمیشان در انتشار نتایج کارشان مشکل داشتند و مدتها پس از انتشار کارشان نیز ناشناخته بودند و اغلب قدردانشان نبودند!
درسهایی از داروین و مندل
سرگذشت داروین و مندل نشان میدهد که تلاش و پشتکار فردی، سختی، خستگی، بیماری، ناامیدی، شانس، خوشفکری، خوشاقبالی، بداقبالی، بیتوجهی، کوتهنظری، تعارض در نگاهها، تفاوت بین خواستهها و آرزوهای فردی و خانوادگی، فشارهای مذهبی، سنتهای نادرست، همراهیها، ناهمراهیها، و بسیاری از مشکلات کوچک و بزرگ در هر شکست و موفقیتی حضور دارند. شاید بزرگترین ویژگی کار داروین پشتکار عجیب او در مطالعات میدانی و جمعآوری شواهدی بود که تنها اندکی دقت و کنجکاوی و مقایسۀ یافتهها و البته جسارت و هوشمندی میتوانست هر فردی را به چنین نتایجی برساند. البته همزمان با داروین و قبل از او نیز افراد دیگر به یافتههایی مشابه رسیدند که برخی از خطاهای ساده، نام و آوازۀ آنها را از یادها زدود. اما خستگی و تلاش آدمی اگر در مسیری درست و با تمرکز، توجه، و عشق و انگیزۀ کافی باشد، راهی به بیرون پیدا میکند. البته کار و تلاش داروین و نتایج آن از بسیاری جهات با دیگران متفاوت بود. بخصوص آن که نتیجۀ شواهد و مطالعات میدانی بسیار بود؛ برخلاف یافتههای دیگرانی که عمدتا نتیجۀ یک شهود ذهنی و برقی زودگذر بود).
داروین از خانوادهای مرفه و معتبر بود. وی ابتدا میخواست بر اساس درخواست پدرش پزشکی بخواند؛ اما با مشاهدۀ خون و درد بیماران نتوانست آن را ادامه دهد. او پزشکی را رها کرد و به حقوق روی آورد اما این رشته را بسیار گنگ یافت و به صورت غیرحضوری رشتۀ الهیات را در کمبریج به اتمام رساند. چیزی نمانده بود که زندگی سادۀ یک کشیش روستا را انتخاب کند اما پیشنهاد همغذایی با ناخدا رابرت فیتسروی در کشتی نقشهبرداری بیگل، زندگی وی را به مسیری دیگر برد. وظیفۀ داروین در این مسافرت دریایی، همغذایی با ناخدا بود. ماموریت رسمی فیتسروی نقشهبرداری از آبهای ساحلی بود. آنها بیش از 5 سال به نقاط مختلف جهان مسافرت کردند؛ داروین با مشاهدۀ آن نقاط، نمونههای زیادی را با خود آورد.
کاری که داروین در جریان سفر دریایی انجام نداد، طرح نظریه (یا حتا نظریۀ خاص) تکامل طبیعی بود. داروین تا زمانی که به انگلستان برنگشته بود و رسالۀ در باب اصل جمعیت تامس مالتوس را (که در آن گفته میشد از لحاظ ریاضی، افزایش ذخیرۀ غذایی جهان هیچگاه نمِیتواند با رشد جمعیت همگام شود) نخوانده بود این اندیشه به ذهنش راه نیافته بود که حیات، پیکاری دائمی است و انتخاب طبیعی ابزاری است که بدان وسیله، برخی گونهها به راه خود ادامه میدهند و برخی از پا در میآیند. گونهها با بهرهگیری از چنین ابزاری پیوسته اصلاح میشدند. این اندیشه بسیار ساده به نظر میرسید اما واقعیات زیادی را بیان میکند. هاکسلی به محض مطالعۀ کتاب منشاء گونهها فریاد برآورد: حماقت را ببین. چرا من تا به حال به این فکر نیفتادهام.
داروین با مشاهدۀ منقارهای پرنده فینچ در جزایر متعدد متوجه شد که منقار آنها از یک جزیره به جزیرۀ دیگر متناسب با نوع غذا و طبیعت مورد نظر تغییر میکند. در واقع، پرندهها به شکلی که هستند آفریده نشدهاند بلکه به یک معنا، خودشان خودشان را آفریدهاند.
داروین 6 سال بعد از بازگشت از سفر دریایی، دستاندرکار تدوین نظریۀ جدید خود شد و دو سال بعد این مبانی را به پیشطرحی 23 صفحهای تبدیل کرد. اما کار خارقالعادۀ وی این بود که یادداشتهایش را کنار گذاشت و خودش را در دورۀ 15 سالۀ بعدی به موضوعاتی دیگر مشغول ساخت. او 8 سال از این مدت را به نوشتن اثری جامع دربارۀ بارناکلها یا موجودات کشتیچسب سپری کرد. بعد از اتمام این کار چنان بیمار شد که تنها میتوانست تا 20 دقیقه به کار خود ادامه دهد، گاهی هم نه.
داروین به این دلیل نظریهاش را پیش خود نگه داشت که خوب میدانست اگر آن را منتشر کند چه توفانی به پا خواهد کرد. .... در سال 1844، یعنی همان سالی که داروین یادداشتهایش را به جایی قفلشده سپرد کتابی با عنوان بقایای تاریخ طبیعی آفرینش از نویسندهای ناشناس منتشر شد. این کتاب با طرح این نظر که انسانها احتمالا بدون برخورداری از کمک پروردگار از موجودات پستتری به نام نخستیها بر آمدهاند خشم دنیای متفکران (روحانیون و حتا برخی از دانشمندان) را برانگیخت. نویسندۀ آن که رابرت چیمبرز یک ناشر بزرگ کتاب مقدس بود تا 40 سال بعد ناشناخته بود (به دلایل شخصی و کاری).
اگر ضربۀ هشداردهنده سال 1858 نبود احتمال داشت گزارش داروین تا زمان مرگش منتشر نمیشد. این ضربه مربوط به دریافت بستهای حاوی نامهای دوستانه از یک طبیعتشناس به نام آلفرد راسل والاس به اضافۀ پیشنویس گزارشی بود با عنوان "دربارۀ گرایش انواع جانوران به فاصلهگیری بیپایان از نوع اصلی" که حاوی خلاصهای از یک نظریۀ انتخاب طبیعی بود که شباهتی مرموز به یادداشتهای سری او داشت. .... بر طبق عقیدۀ خود والاس، نظریۀ مطرح شده توسط وی نتیجۀ یک لحظه یا جرقۀ ژرفنگری درونی بود. اما نظریۀ داروین نتیجۀ سالها تفکر موشکافانۀ خستهکننده و روشمدار بود. داروین پس از مشورت با دوستانش و پیشنهاد آنها تصمیم گرفت گزارشی مشترک با والاس حاوی خلاصهای از اندیشهها و نظریاتشان را منتشر کند. البته خود والاس تا پایان عمرش از این نظریه با عنوان داروینیسم یاد میکرد. جالب است اشاره شود که در همان سالی که داروین با کشتی بیگل راهی دریاها شد، پتریک مثیو در پیوست کتابی با عنوان "الوار نیروی دریایی و درختکاری" همین نظریه را مطرح کرده بود که نه داروین و نه دیگر دانشمندان جهان آن را هرگز نخوانده بودند: به احتمال زیاد به خاطر این که پیوست یک کتاب نامرتبط بود. مثیو در نامهای به سردبیر یک مجله علمی اعلام کرد که در اصل نظریۀ داروین به او تعلق دارد.
جالب است به این نکته اشاره گردد که سردبیر مجله معتبر کوارترز ریویو در بریتانیا، در پاسخ به درخواست اولیۀ چارلز داروین برای چاپ کتاب منشاء گونهها از وی خواست کتابی دربارۀ کبوتر بنویسد! داروین اندرز الوین، سردبیر مجله را نپذیرفت و کتاب منشا گونهها را خود منتشر کرد. 1250 نسخه از چاپ نخست آن در همان روز اول فروخته شد و از آن زمان تا کنون، هیچگاه انتشار آن متوقف نشده است. و این برای انسانی که علاقۀ اصلیاش مطالعۀ کرم خاکی بود و به احتمال بسیار زیاد اگر تصمیمی شتابزده برای بادبان برافراشتن و سفر کردن به گرد جهان نمیگرفت، مجبور بود عمرش را در مقام یک کشیش گمنام روستایی با مختصری علاقه به کرمهای خاکی سپری کند، بسیار خوب و مطلوب بود.
داروین به دلیل اندیشههای مذهبی یک لحظه از چنگال اندیشههایش خلاصی نداشت و از خودش با عبارت "کشیش شیطان" یاد میکرد. و میگفت علنی کردن این نظریه مثل آن بود که کسی اعتراف به قتل کند.
نظریه داروین تا زمانی که تحقیقات مندل (راهب یک صومعه) دربارۀ وراثت منتشر نشده بود پذیرشی فراگیر نداشت. مندل بیش از 8 سال از عمرش را به آزمایشهای دقیق و گوناگون دربارۀ وراثت صرف کرد. مندل مشتاقانه نسخهای از نظریههایش را پس از انتشار برای ویلهلم فون نگلی، گیاهشناس برجسته سوئیسی فرستاد و توصیهای از وی را دریافت کرد که متوجه شد او اصلا گزارش را به دقت نخوانده یا به احتمال قوی اصلا نخوانده است. مندل بدین ترتیب دلسرد شده بود و از پژوهش در زمینۀ وراثت دست برداشت و باقیماندۀ عمرش را به پرورش گیاهان برجسته و مطالعۀ زنبور عسل، موش و لکههای خورشید و موضوعات دیگر گذراند. و سرانجام به مقام راهب بزرگ رسید.
داروین و مندل بی آنکه خود بدانند، با یکدیگر شالودۀ لازم برای کل علوم زیستی در سدۀ بیستم را فراهم کردند. داروین به چشم خود دید که تمام موجودات زنده با یکدیگر مرتبط هستند و نهایتا "مسیر اجدادی آنها به یک منبع مشترک" میرسد؛ اما پژوهشهای مندل، مکانیسم لازم برای تبیین چگونگی وقوع چنین چیزی را شرح میداد. این دو دانشمند خیلی ساده میتوانستند یکدیگر را یاری کنند. حتا مندل نسخۀ آلمانی کتاب منشا گونهها را در اختیار داشت و بنا به معروف آن را خوانده بود. داروین نیز گزارش بسیار مهم فوکه را مطالعه کرده و ارجاعات زیاد وی به مندل را دیده بود اما ارتباطی بین آنها برقرار نشده بود. شاید به دلیل بیماری داروین و سرخوردگی مندل و سایر دلایل.
در سال 1860 همایشی در دانشگاه آکسفورد برگزار شد که در آن سمیوئل ویلبر فورس، اسقف آکسفورد سخنرانی داشت. وی رو به هاکسلی از مدافعان داروین کرد و از او خواست در صورتی که خودش را از طریق اجداد مادری یا پدری به بوزینهها وابسته میداند و چنین ادعایی دارد توضیحاتی به حاضران بدهد. هاکسلی به حاضران اعلام کرد که ترجیح میدهد مدعی خویشاوندی با یک بوزینه شود نه با کسی که از آوازۀ خود برای طرح شِر و ورهای بیاساس در جلسهای که قرار است محل تبادل اندیشههای جدی و علمی باشد، استفاده میکند.
از داروین در طول حیاتش همواره ستایش میشد اما نه به واسطۀ نوشتن کتاب دربارۀ منشاء گونهها یا کتاب نسل آدمی. بلکه برای پژوهشهایش دربارۀ زمینشناسی، جانورشناسی و گیاهشناسی. او را در کنار نیوتن دفن کردند اما هیچ گاه لقب سِر را به وی ندادند! (برایسن، ص. 482-502)
دانستهها و یافتههای داروین بدون شک نتیجۀ چندین سال تلاش بیوقفه، سرگردانی در کشورهای گوناگون، مبارزه با مرگ و بیماری، و شور و شعفی بود که چندین سال او را در پی جمعآوری شواهد و کسب تجربه و آزمایش به این سو و آن سو کشاند و ناامید نشد.
داستان یاس، ناامیدی، افسردگی و بیماری او از زمانی آغاز شد که پس از کشف یافتهها، خود را اسیر افکار منفی کرد که موجب شد 15 سال تمام مستندات و کشفیاتش را در یک گاو صندوق مخفی کند! تا حدی که خودش را "کشیش شیطان" مینامید و میگفت علنی کردن این نظریه مثل آن است که کسی اعتراف به قتل کند. نکتۀ جالب آن که داروین و مندل هر دو بسیار مذهبی بودند و تحت فشارهای گوناگون فردی و اجتماعی.
پیشبینی موانع کوچک و بزرگ، مدیریت چالشهای احتمالی از طریق کسب مهارتهای شناختی و رفتاری مناسب از جمله مهارتهایی است که هر محقق و نویسنده باید با هوشمندی کسب کند تا موفقیت هر چه بیشتر تلاشها و نتیجۀ آن تضمین گردد. حتا اگر نیوتون، انشتین، داروین و مندل باشند! آنها نتایج تلاش علمیشان را صادقانه و تا حدی ناشادمانه و البته پس از سالها وقفه منتشر کردند تا علوم زیستی مدرن پیریزی شود. حتا سه کشف مشابه کشف داروین به دلایلی کم و بیش همسان، مثل خطاهای فردی، فشارهای مذهبی و سایر عوامل فردی و اجتماعی مغفول ماند. نیوتون هم انتشار مهمترین نتایج پژوهشهایش در حوزۀ فیزیک را چند دهه به تعویق انداخت و حتا برخی از آنها را هرگز منتشر نساخت! زندگی انشتین، گالیله، کندل و بسیاری از دانشمندان دیگر هم کم و بیش به مبارزه و چالشی دائمی با خود، جامعۀ علمی و سایر نهادهای اجتماعی همراه بود! در همۀ موارد، جدول معماگونۀ علم و دانش باید در پیوند با همۀ جامعه تکمیل شود: به تدریج، با رنج و سختی و نیز ذوق و شوقی که همراه آن است.
بسیار عالی بود، لذت بردم.
حضور شخص متفکر و البته کتابخوانی چون شما در لیزنا و نوشته های اندیشمندانه شما بسیار به غنای این پایگاه خبری کمک کرده و اتفاق مبارکی است.
تندرست باشید