داخلی
»مطالب کتابداری
»گاهی دور گاهی نزدیک
لیزنا، (گاهی دور/ گاهی نزدیک: 98)، مهسا فردحسینی،مدیر مسئول لیزنا: دبیر شیمی دبیرستانمان خیلی به شعر و ادبیات و داستان علاقه داشت و هر روزی که با او درس شیمی داشتیم بیت یا مصرعی برایمان میخواند و کمی برایمان حرف می زد و سپس درس شیمی را آغاز می کرد. یادم هست یکی از اشعار سهراب را در کلاس خواند و گفت:
« شب آرامی بود،
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها میماند
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد ....»
بعد ادامه میداد: «زندگی صحنه یکبار هنرمندی ماست، هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود» و چقدر این بیتها برای من معنا داشت. او ما را تشویق به نوشتن میکرد و میگفت با نوشتن می توانید به آرامش دست یابید و برای اینکه بتوانید بنویسید از نوشتن خاطره شروع کنید و خاطراتتان را به زبان روان بنویسید و در کنارش حتما مطالعه کنید تا به خوب نوشتنتان کمک کند.
و من مینوشتم. در آن زمان 16، 17ساله بودم و تقریبا خاطرات هر روز و هفته ام را در سررسیدی یادداشت میکردم. نکته جالب در نوشتن خاطراتم این بود که بعضی از آنها را دوست نداشتم کسی بخواند و به این فکر میکردم که اگر روزی، کسی دفتر خاطرات من را بگشاید، از تمامی اسرار زندگی من باخبر می شود – اسرار هیجان انگیز دوران نوجوانی که همه به نوعی آن را تجربه کرده اند و وقتی که آن دوران را سپری میکنید و به آن اسرار می اندیشید لبخندی بر لبانتان جاری میشود- به همین دلیل به اتفاق دوست صمیمی ام خطی برای خودمان اختراع کردیم. الفبایی که تنها ما دو نفر آن را میخواندیم و مینوشتیم و درک میکردیم. بسیار هیجان انگیز و زیبا و خاص، فقط برای خودمان، و اکنون که آن خط ها را نگاه میکنم فقط چند تا از حروف آن را به یاد دارم و کل متن برایم نا مفهوم است. یادم هست یکی از دوستانم میگفت برای اینکه کسی نتواند خاطراتش را بخواند آنها را به زبان انگلیسی در دفتر خاطراتش یادداشت میکند. او عاقلانه تر از ما عمل کرده بود با این تفاوت که اگر کسی زبان انگلیسی بداند خاطرات او خوانده میشود ولی خاطرات ما را هیچ کس نمیخواند!
ترم اول دانشگاه در کلاس درس «مبانی کتابخانه و کتابداری» هنگامی که استاد برایمان از تاریخچه ابداع خط صحبت میکرد؛ توضیح داد: "انسانها برای برقراری ارتباط خط را اختراع کردند" و من پیش خود می اندیشیدم که ما (من و دوست صمیمی ام) برای عدم برقراری ارتباط این کار را کردیم. و برایم جالب بود وقتی فهمیدم در سیر تاریخی خط، خط اختراعی ما برای نوشتن خاطره در گروه آوانگاری و در مرحله هجانویسی دسته بندی میشد.
اما برای چه خاطره مینویسیم؟ اصلا به چه دلیل مینویسیم؟ تا به حال احساس کرده اید هنگامی که مینویسید چقدر آرامش مییابید؟ حتما امتحان کردهاید. اگر تجربهای نداشتید به امتحانش می ارزد. وقتی از موضوعی ناراحت هستید آن را بنویسید و ببینید چه تاثیر شگفتی دارد. حتی با نوشتن شادی هایتان نیز آرام میشوید، وقتی از فرط هیجان و شادی درونیتان نمیدانید چه کار کنید! احساس خود را به رشته تحریر درآورید، و پس از چندی، وقتی آن را بخوانید دوباره آن خوشحالی در وجود شما جاری میشود.
معلم زبانی داشتیم که برای قوی کردن نوشته های ما (writing) هر شب مجبورمان میکرد خاطرات روزانه (diary) بنویسیم و هر جلسه از ما میخواست که آنها را در کلاس بخوانیم. این کار تمرین نوشتن است. تمرین نوشتن باعث میشود که اعتماد به نفستان در نگارش متنهای مختلف زیاد شود، و برای بهتر نوشتن باید خواند. خواندنِ نه صرفا کتاب بلکه یک مقاله کوتاه در یک مجله، یک گزارش، یک سرمقاله و یا هر متنی که لغات و جملات و عبارتهای درستی را به شما می آموزد و با خواندن آنها ملکه ذهنتان میشود.
این روزها جوانان و نوجوانان کمتر دفتر خاطرات دارند و اکثرا در وبلاگ ها مینویسند. اینها جسارت بیشتری نسبت به نوجوانان یکی، دو دهه قبل دارند و در وب مینویسند تا همه بخوانند. برخی وبلاگ ها به نوعی دفتر خاطراتند اما باید شیوه نوشتن عامیانه را در آنها به شیوه نوشتن صحیح تغییر داد و این کار مستلزم خواندن متنهایی است که از لحاظ نگارشی صحیح است. می توان به گونه ای با تمرین نوشتن، نوشتن ها را از وبلاگ ها و دفترهای خاطرات به روزنامه ها و نشریه ها و کتاب ها کشاند.
به عقیده من کسانی که مینویسند میتوانند از آرامش بیشتری در زندگیشان بهره مند شوند. عده ای مقاله مینویسند، تعدادی از افراد نقد مینویسند، عده ای داستان، برخی گزارش و برخی دیگر خاطره مینویسند. اکثر منتقدین احتمالا برای این مینویسند که آرام شوند، اگر متن های انتقادی را خوانده باشید به ویژه آنهایی که لحن تندی دارند از این دسته اند. منتقد با نوشتن عقاید و نظرات خودش درباره موضوعی که فکر او را مشغول ساخته در واقع خودش را آرام میکند و همچنین اجازه می دهد دیگران نظر او را بدانند.
کتاب «اگر میتوانید حرف بزنید، پس حتماً میتوانید بنویسید» را که خانم آبیار در نوشتهای معرفی کردهاند بخوانید. یکی از توصیههای این کتاب این است: "دربارۀ آنچه برایتان مهم است بنویسید. اگر چیزی باشد که برای شما اهمیت دارد این حق شماست که آن را به مردم بگویید."
اگر میخواهید به مردم بگویید؛ به خط اختراعی خود ننویسید! به گونه ای بنویسید که دیگران از نوشته ها و در واقع از تجربیات شما استفاده کنند. مردم را از افکار و نظرات خود بهرهمند سازید و همچنین زمینه ای را فراهم آورید تا سایرین در مورد نوشته های شما، افکار و عقایدشان را بیان کنند و آنها را به بوته نقد بگذارند. اینگونه در نوشتن افکارتان قویتر خواهید شد. نوشتنِ خوب، خوب است. بنویسید تا آرام شوید و این آرامش را با دیگران تقسیم کنید.
وقتی قلم به دست می گیریم و روی کاغذ حرکت می دهیم کلمات و واژهها همین طوراز ذهن مان بیرون می آیند. نوشتن، عامل تعیین کننده نظم فکریمان می شودو به نوعی زندگی مضاعف است.
البته نوشتن خوب واثربخش هم منوط به این است که خوب بخوانیم و بنویسیم.
به گقتۀ مایکل کراتین:
"رمز موفقیت مثل رمز موفقیت دیگران است؛ دائم بنویس!
خود نوشتن الهام بخش است. اگر موفق شدی دائم بنویس. اگر ناکام ماندی، دائم بنویس.
سپاس از مطلب دلنشین تان.
باعث می شود آدم درستکاری و صداقت را در خودش تقویت کند. یعنی اگر قرار است بنویسد پس باید کاری کند که بتواند آن را مکتوب کرده و به دیگران هم نشان بدهد. در واقع خودسازی را هم تمرین می کند.
با سپاس از نظر جالب و چالش برانگیز شما
به نظرم نکته ای که اینجا مطرح می شود این است که درست کدام است؟ گاهی اوقات من چیزی را درست می دانم ولی فکر می کنم دیگران آن را درست نمی دانند بنابراین ترجیح می دهم یا آن را ننویسم و یا اینکه در صندوقچه خاطرات روزانه خود بنویسم.
اینجانب نیزهم اکنون به لطف آموختههایم از استاد ارجمندم، به آن آرامشی که شما اشاره کردید، رسیدهام. یعنی حقیقتا وقتی نمینویسم، انگار چیزی گم کردهام و کلافهام. ازبابت این اتفاق میمون، بسیار خوشحال و خرسندم و از همین تریبون، از استاد گرانقدرم، به خاطر هدیه ارزشمندشان، برای تمامی عمرم سپاسگزار و مدیونم.
از سوم راهنمایی همیشه خاطراتم رو می نوشتم تااااا الان که می نویسم و از نوشتن لذت می برم.
نکته جالب اینجاست که وقتی به خاطرات خیلی قبلتر بر میگردم از سبک نوشته هام با اینکه اینقدر ساده بودن خوشم میاد. لذت می برم از داشتن این همه سررسید خاطره توی قفسه ی کتابخونه ام.