کد خبر: 44281
تاریخ انتشار: یکشنبه, 07 شهریور 1400 - 18:36

داخلی

»

پژوهش و نگارش (پاورقی)

پژوهش و نگارش 1:

تسلط بر پژوهش، نگارش و ویرایش به تکرار و تمرین نیاز دارد

منبع : لیزنا
حمید محسنی
تسلط بر پژوهش، نگارش و ویرایش به تکرار و تمرین نیاز دارد

پژوهش و نگارش خوب بیش از هر چیز به تمرین نویسندگی و پژوهش نیاز دارد. با تمرین و تجربه و آگاهی از قواعد نگارش می‌توان تجربه‌ها و دانش خود و دیگران را به تدریج به یک نوشتۀ خوب تبدیل کرد. افراد زیادی هستند که اهل خواندن و مطالعه هستند و پیش‌زمینۀ خوبی در یک زمینۀ مطالعاتی دارند. اما نمی‌توانند تجربه‌ها و داشته‌هایشان را بنویسند. برخی می‌توانند ساعت‌ها در یک زمینه سخنرانی یا تدریس کنند اما مهارت کافی در نگارش ساده‌ترین متن‌های علمی و غیرعلمی را ندارند. مشاهده و مطالعۀ خوب، استفاده درست و کارامد از حواس گوناگون، شناخت و کنترل هیجانات مثبت و منفی، تفکر، تخیل و مانند آنها تماما از جمله زیرساخت‌های پژوهش و نویسندگی خوب است.

گره خوردن پژوهش و نویسندگی به هم سبب شده تا ضعف و قدرت هر یک بر دیگری نیز تاثیر بگذارد. به همین دلیل، هر تغییری مثبت در فرایندها و کنش‌های گوناگون مرتبط با نویسندگی یا پژوهش (مثل درک و توصیف یک یا چند مفهوم) بر سایر کنش‌ها و رفتارهای شناختی مرتبط با هر کدام آنها تاثیری مثبت دارد.

نگارش و پژوهش مانند بسیاری از مهارت‌های فنی دیگر مثل رانندگی و شنا کردن است. یک رانندۀ خوب تنها با تمرین زیاد می‌تواند به‌راحتی رانندگی کند. وی در عین حال با قوانین و مقررات رانندگی هم آشناست و آنها را مراعات می‌کند. نگارش علمی و پژوهش نیز تا حد زیادی به چنین مهارت‌هایی شبیه است. تنها با تمرین و تجربۀ کافی است که اعتماد به نفس و مهارت کافی برای نویسندگی و پژوهش ایجاد می‌شود: تمرین و تجربۀ نگارش و فنون پژوهش.

مهم نیست که ابتدا در نگارش و پژوهش ضعیف باشیم. مهم کیفیت تصویر اصلی است که قرار است خلق شود. بر همین اساس، بهتر است آن تصویر مرکزی و حواشی آن (و کلیدواژه‌های مرتبط با آنها) به‌تدریج اصلاح شود. گاهی لازم است ده‌ها بار همین تصویرهای اصلی و فرعی اصلاح شود. نگران کم و کیف کار نباشید. زیرا حتا نویسندگان و محققان ورزیده نیز از همین نقطه آغاز کردند. به این نکتۀ مهم هم توجه شود که آنها پس از کسب مهارت و تسلط بر پژوهش و نویسندگی نیز بارها و بارها متن خود را اصلاح می‌کنند و اغلب از نتیجۀ کار راضی نیستند تا متن نهایی حاصل شود. تنها برتری آنها شاید این باشد که انگار خودکار و قلم آنهاست که دارد می‌نویسد. به عبارت دیگر، آنها اغلب به تصویرها و کلیدواژه‌های اصلی مرتبط با کار خود می‌پردازند و بر آن تمرکز دارند؛ بقیه خودکار جاری می‌شود؛ درست مانند فرایندهای جاری اندیشه و تخیل و جاری شدن تصویرهای کلامی و غیرکلامی در ذهن، و یا زمانی که دارید چیزی را برای دوستان خود تعریف و توصیف می‌کنیم. در واقع، همۀ ما این توانایی ذاتی را داریم! کافی است کم و کیف تصویرها و مسیر جاری شدن آنها را کمی تغییر دهیم و آن را به سمت مخزنی دیگر به نام کتاب و مقاله و غیره هدایت کنیم! تقلید و شبیه‌سازی از دیگران، همیشه کارساز است.

در همۀ موارد باید آموزش و یادگیری، از ساده تا پیچیده، محور کار و تلاش باشد؛ بقیه همراه آن خواهد آمد. ناخودآگاه، سریع، خودکار، خوب و زیبا نوشتن زمانی است که تجربۀ کافی کسب کرده باشیم؛ حداقل به اندازه‌ای که دیگر چند و چون کارها، روش پژوهش، ابزارها، کم و کاستی‌ها، و موانع دیگر به هنگام پژوهش و نگارش، سد راه ادامۀ کار نباشد، بلکه انگیزه‌ای برای یادگیری و ارتقای کم و کیف پژوهش و نگارش و دسترسی به هدف نهایی باشد. همانگونه که موقع دویدن به دست، پا، فنون دویدن، مقصد و غیره اغلب فکر نمی‌کنیم، تنها می‌دویم و سعی می‌کنیم از همۀ انرژی خود به خوبی استفاده کنیم.

شرح حال نویسندگان، سرشار از تجربه‌ها و نصیحت‌هایی است که برای هر محقق و نویسنده‌ای، چه تازه‌کار و چه استادکار، جالب و درس‌آموز است.

نویسندگان جوان زیادی هستند که خیلی زود می‌خواهند موفق شوند. معلم‌های بالزاک او را بچۀ خنگی می‌دانستند. خانواده‌اش به او گرسنگی می‌داد تا تسلیم شود و فعالیت ادبی‌اش را کنار بگذارد. وقتی نمایشنامه منظومش را که نتیجۀ دو سال کار سخت و مداوم بود، با افتخار برد و برای خانواده‌اش خواند، آنها حین خواندن او خمیازه کشیدند. دوستش – تنها منتقدی که می‌شناخت – به او توصیه کرد جز نوشتن روی هر کار دیگری که دلش می‌خواهد، سرمایه‌گذاری کند. بالزاک برای این که به عنوان یک نویسنده شناخته شود، هشت سال تمام داستان نوشت، با نام مستعار 31 کتاب داستانی چاپ کرد و هنوز مانده بود تا آثار بزرگش را خلق کند. (شاو، ج 1. ص. 81-82)

فیتز جرالد بعد از 30 سال تلاش موفق شده بود برندۀ جایزۀ مستقلی شود و سامرست موام ده سال اول نویسندگی‌اش هرگز بیشتر از سالی 500 دلار درآمد نداشت. (همان، ص. 82)

شاید مهم‌ترین کار محققان و نویسندگان تازه‌کار باید این باشد که با تمام وجودشان مطالعه کنند، درک و فهم‌شان از چیزها و جهان اطراف‌شان را افزایش دهند، پژوهش و نویسندگی را به راه و روشی برای زندگی و خلق جهانی تازه و زیباتر برای خود و دیگران تبدیل کنند.

انشتین: محصول  نبوغ یا تلاش؟

نام انشتین با نبوغ و هوش عجین شده است. به‌همین دلیل بود که دکتر تامس هاروی تصمیم گرفت بدون اجازه و میل خانوادۀ انشتین، مغز او را پنهانی نگه دارد تا بلکه پرده از راز نبوغ وی و رابطه‌اش با پژوهش بردارد. آنچه که بعدا بر سر مغز انشتین آمد بیشتر شبیه قصه‌ای کمدی است تا داستانی علمی؛ و به‌حدی نامعمول که مستندی تلویزیونی دربارۀ آن تهیه شد. وی تکنسینی را واداشت تا مغز انشتین را به 240 برش تقسیم کند و چندتایی را برای دانشمندانی فرستاد که تمایل به مطالعه‌اش داشتند. 40 سال بعد هاروی آمریکا را زیرپا گذاشت تا مغز انشتین را به نوه‌اش برساند. اما وی آن را نپذیرفت. پس از مرگ هاروی در سال 2007، وارثان انشتین آن را به علم اهدا کردند.

شاید انتظار داشته باشیم که مغز انشتین خیلی غیرعادی باشد، یعنی باید بزرگ باشد، شاید برخی از ناحیه‌های آن به‌طور نامعمول بزرگ بوده است. در واقع برخلاف این است (نسبتا اندازۀ عادی؛ نه بزرگ‌تر که تاحدی کوچک‌تر نیز هست.) در مجموع مغز انشتین کاملا عادی است. برخی از تفاوت‌های محدود آن نیز به‌نسبت کم‌اهمیت بودند. بخش خاصی از مغز او، به نام چین‌های زاویه‌ای، بزرگ‌تر از اندازۀ عادی بود، با ناحیه‌های آهیانه‌ای زیرین 15 درصد گسترده‌تر از میانگین در هر دو نیمکره. دقت کنید که این بخش‌های مغز در اندیشه‌های انتزاعی، در دستکاری نمادها مانند نوشتن و ریاضیات، و در پردازش دیدگانی – فضایی دخیل‌اند. ولی مغز وی کماکان در حد عادی است. پس معلوم نیست که آیا نبوغ انشتین در ساختار سرشتی مغزش نهفته بود یا در شخصیت، دیدگاه، و دوران وی. در زندگی‌نامه‌ای که از وی نوشتم، به نام "کیهان انشتین" برایم آشکار بود که ویژگی‌های معینی از زندگی وی، هم‌اندازۀ ناهمسانی در مغزش اهمیت داشتند. شاید خود انشتین آن را به بهترین شیوه بیان کرده باشد: "من هیچ استعداد ویژه‌ای ندارم ... تنها مشتاقانه کنجکاوم." در واقع انشتین اذعان داشت که مجبور بوده در جوانی با ریاضیات کلنجار برود. زمانی به گروهی از بچه‌مدرسه‌ای‌ها گفت: "هر چقدر هم که با ریاضیات مشکل داشته باشید به اندازۀ من نبوده." پس چرا انشتین، انشتین شد؟

یکم، انشتین بیشتر عمر خود را به اندیشیدن از راه آزمایش‌های ذهنی گذراند. او فیزیکدان نظری بود نه فیزیکدان تجربی. پس پیوسته در سرش به شبیه‌سازی‌های پیچیدۀ آینده دست می‌زد. به‌عبارت دیگر، ذهن وی آزمایشگاهش بود.

دوم، معروف بود که 10 سال را تنها به یک آزمایش ذهنی اختصاص داد: از 16 تا 26 سالگی، او روی مسئلۀ نور تمرکز کرد و این که آیا می‌شد از باریکۀ نور سبقت گرفت یا خیر. این به زایشِ نظریۀ نسبیتِ خاص انجامید، که سرانجام رازهای ستارگان را آشکار ساخت و بمب اتم را به ما داد. از سن 26 تا 36، بر روی نظریۀ گرانش تمرکز داشت، که سرانجام سیاهچاله‌ها و نظریۀ بیگ‌بنگ را به ارمغان آورد. و سپس از 36 سالگی تا پایان عمرش کوشید تا "نظریۀ همه چیز" را بیابد تا همۀ فیزیک را متحد کند. بی‌تردید توانایی 10 سال پرداختن به یک مسئله، نشانگر انسجامی است که وی در سرش به شبیه‌سازی آزمایش‌ها دست می‌زد.

سوم، شخصیت او مهم بود. او بوهِمی بود، بنابراین در ذاتش شوریدن علیه بنیان‌های فیزیک جا داشت. هر فیزیکدانی جرات سرشاخ شدن با نظریۀ فراگیر نیوتون را نداشت، که برای 200 سال پیش از انشتین برجا مانده بود.

چهارم، زمان برای ظهور انشتین مناسب بود. ... اگر به‌طریقی ممکن بود که انشتین را از یاخته‌های مغزش همانندسازی کرد، فکر نمی‌کنم که همانندش انشتین بعدی می‌شد. شرایط تاریخی نیز باید برای ایجاد نابغه‌ای مساعد باشد.

نبوغ شاید آمیزه‌ای باشد از توانایی‌های ذهنی مادرزاد و نیز عزم و اراده برای دستیابی به چیزهای بزرگ. گوهر نبوغ انشتین به‌احتمال عبارت بود از توانایی خارق‌العادۀ وی برای شبیه‌سازی آینده از طریق آزمایش‌های ذهنی، یعنی ساختن اصول فیزیکی نو از راه تصویرها. به‌گفتۀ خود انشتین "نشانۀ راستین هوش، نه دانش که خیال‌پردازی است." و برای انشتین، خیال‌پردازی به‌معنای درهم‌شکستن مرزهای دانسته‌ها و پا گذاردن به قلمرو ناشناخته‌ها بود.

همۀ ما با توانایی‌هایی مشخص زاده می‌شویم که درون ژن‌ها و ساختار مغزمان برنامه‌ریزی شده است. در این مورد کاری از دستمان بر نمی‌آید. ولی این که چگونه به آراییدن اندیشه‌ها و تجربیات خودمان بپردازیم و آینده را شبیه‌سازی کنیم، چیزی است تمام و کمال در دستان خودمان. چارلز داروین زمانی نوشت "همواره گفته‌ام که، به غیر از ابلهان، آدمیان چندان تفاوتی در خردمندی ندارند، تفاوت در علاقه است و سخت‌کوشی." (کاکو، آیندۀ ذهن، ص. 161-165)

قاعدۀ 10 هزار ساعت

سوال مهم میچیو کاکو در مطالعۀ زندگی انشتین این است که آیا نابغه‌ها ساخته می‌شوند یا به دنیا می‌آیند؟ زمانی تصور می‌شد در بزرگسالی هوش تثبیت می‌شود ولی نکته‌ای در پژوهش‌های تازه روزبه‌روز روشن‌تر می‌شود: خود مغز هنگام یادگیری می‌تواند تغییر کند. گرچه یاخته‌های مغز در پوسته افزایش پیدا نمی‌کند، اما با هر بار آموختن کاری تازه، ارتباطات بین نورون‌ها دگرگون می‌شود. مثلا دانشمندان در مطالعۀ مغز رانندگانِ مشهور تاکسی لندن دریافتند که بیش از 4 سال طول می‌کشد تا آنها در آزمونی دشوار نام 25 هزار خیابانی را از بر کنند که کلاف گیج‌کنندۀ لندن امروزین را می‌سازد. تنها نیمی از کارآموزان در این آزمون قبول می‌شوند. دانشمندان، مغز این رانندگان را پیش از امتحان و تا 4 سال پس از امتحان مطالعه کردند. کارآموزانی که قبول شدند دارای حجم بزرگ‌تری از مادۀ خاکستری نسبت به قبل بودند، در ناحیه‌ای به نام هیپوکامپوس پسین و پیشین که جایگاه پردازش خاطرات است. همین رانندگان در پردازش اطلاعات دیدگانی نمره‌ای کمتر از حد عادی گرفتند. پس شاید بده‌بستانی در این بین باشد، بهایی که برای آموختن این حجم از اطلاعات باید پرداخت. یکی از دانشمندان شرکت‌کننده در همین پژوهش می‌گوید: مغز آدمی، حتا در بزرگسالی، حالت "پلاستیکی" دارد، و اجازه می‌دهد هنگام یادگیری کار تازه، خودش را وفق ‌دهد؛ همین مشوق بزرگسالانی است که می‌خواهند مهارت‌های تازه را بعدها در زندگی بیاموزند." به‌همین ترتیب، مغز موش‌هایی که کارهای زیادی آموخته‌اند با مغز دیگر موش‌ها اندکی تفاوت دارد. این‌طور نیست که تعداد نورون‌ها فرق کرده باشد؛ بلکه به‌دلیل فرایند یادگیری، سرشت ارتباطات عصبی دستخوش تغییر شده است. به‌عبارت دیگر، یادگیری عملا ساختار مغز را دگرگون می‌کند.

از قدیم گفته‌اند "کار نیکو کردن از پر کردن است." روان‌شناس کانادایی، دکتر دانلد هِب به نکته‌ای مهم دربارۀ مداربندی مغز دست یافت: هرچه بیشتر به تمرین مهارت‌های خاصی بپردازیم، مسیرهای خاص بیشتری نیز در مغزمان تقویت می‌شوند، پس آن کار ساده‌تر می‌شود.

این آموزه نه تنها برای رانندگان تاکسی که برای نوازندگان چیره‌دست ارکستر هم صادق است. مطالعۀ ویولون‌نوازان چیره‌دست کنسرت نشان داده است که آنها به سادگی با 10هزار ساعت تمرین مشقت‌بار از 20 سالگی یعنی 30 ساعت تمرین در هفته مهارت مورد نظر را کسب می‌کنند. او پی برد هنرجویان خیلی خوب تنها 8هزار ساعت یا کم‌تر تمرین کردند و مربیان آیندۀ موسیقی تنها در مجموع 4هزار ساعت تمرین داشتند. دنیل لویتین عصب‌شناس می‌گوید تصویر حاصل از این مطالعات آن است که برای رسیدن به حد استادی در تراز جهانی – در هر زمینه – 10 هزار ساعت تمرین الزامی است. ... در بررسی مداوم آهنگسازان، بازیکنان بیسبال، داستان‌نویسان، پاتیناژکاران، پیانیست‌های کنسرت، شطرنج‌بازان، و هر حرفۀ دیگر، این عدد دائم خود را نشان می‌دهد." مالکوم گلدول در کتاب Outliners این را "قاعدۀ 10 هزار ساعت" می‌نامد. (کاکو، آینده ذهن، ص. 165-167)

یعنی اگر هفته‌ای 30 ساعت تمرین کنید 7 سال طول می‌کشد تا محقق، نویسنده، ورزشکار، هنرمند یا متخصصی در سطح جهانی، برجسته، تراز اول، صاحب نشان طلای المپیک یا جایزه نوبل باشید. یا اگر کوهنورد باشید همۀ قله‌های بزرگ جهان از دماوند و سبلان تا اورست، کی‌2 و غیره را فتح کرده‌اید و از نوک قله‌های آن همراه با احساسی زیبا دربارۀ زیبایی و عظمت جهان به تلاش و موفقیت خود افتخار خواهید کرد.

آدم‌های زیادی را می‌شناسم که بیش از 7 سال و هفته‌ای به‌مراتب بیشتر از 60  ساعت کار می‌کنند اما گاهی حتا تا دامنۀ همان کوهی نرفته‌اند که هر روز قله‌های آن را می‌بینند و آرزو دارند روزی آن را فتح کنند! زیرا اغلب پراکنده‌کاری کردند، دیگری بودند، بی‌هدف سر کردند، و یا اهدافی را برجسته کردند که در خارج از قلمرو پژوهش و مطالعه‌شان بود، این سو و آن سو رفتند؛ و در حالی که جسم‌شان درگیر کاری دیگر بود در رویای فتح قله یا چیزهای دیگری بودند! موفقیت در هر سطحی به اهداف روشن، انگیزه‌های قوی، و تمرکز و تمرین کافی نیاز دارد.

کیانوش رستمی و قاعدۀ 10 هزار ساعت

کیانوش رستمی، دارندۀ نشان طلا و نقرۀ المپیک (ریو و لندن)، رکورددار،  نام‌دار، و دارای ده‌ها نشان خوش‌رنگ طلا و نقرۀ ملی و جهانی در وزنه‌برداری به عوامل مهمی در کسب موفقیت اشاره می‌کند که سال‌های سال آنها را با پوست و گوشت و قلب خود درک کرده است و چه زیبا و رسا نیز آن را توصیف کرد:

یک دورۀ 10 سالۀ تمرین و ریاضت، انسان را به هر آنچه که می‌خواهد می‌رساند، البته به‌شرط آن‌که راه درستی را انتخاب کرده باشید. دوم، سالم و حرفه‌ای زندگی کردن است؛ سبک زندگی یک قهرمان باید از دیگران متفاوت باشد و بداند برای چه هر روز از خواب بیدار می‌شود و کار می‌کند. سوم، هیچگاه خداوند را فراموش نکند. این را هم بگویم که راه ناصاف است و سختی و تمرین‌های پیاپی یا عوامل دلسردکننده همیشه وجود دارد. (روزنامه همشهری)

رستمی، تمرین و تکرار را اصل و اساس یادگیری می‌داند که با چند پیش‌شرط همراه است: 1) راهبرد درست، 2) وفاداری به برنامۀ مشخص و 3) انگیزه‌های معنوی. وی به عوامل دلسردکننده و خطرات دائمی نیز بی‌توجه نیست. در واقع اگر یک ورزشکار المپیکی هفته‌ای 5 روز، و روزی 4 ساعت تمرین سنگین داشته باشد، در مجموع همان 10 هزار ساعتی می‌شود که در حوزه‌های دیگر پیشنهاد شده است. برخی از حوزه‌ها لازم است 10 هزار ساعت را در مدت 10 سال به جای 4 سال یا کمتر و بیشتر تمرین کنند.

برای بیشتر افراد هنوز دیر نشده است که حتا در سطح جهانی مطرح شوند. یقینا تلاش برای یادگیری مهارتی که در سطح ملی، شهری یا محله‌ای بخواهید شهرت پیدا کنید و کار و کاسبی‌تان پررونق باشد، باید به مراتب کمتر از این تلاش کنید اما مسیر موفقیت همین است: هر چقدر پول بدهی، آش می‌خوری!

زیاد نگران پول و پله نباشید، بیشتر باید کار کنید و تلاش کنید. تازه برای کار بهتر و بیشتر به شما پول هم می‌دهند! و پول، شهرت، محبوبیت، و رفاه و آسایش بیشتر در آینده هم در راه است. البته ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری نیکو را هم نباید فراموش کرد!